#کتاب
من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشتهام.
آنچه که شکست، شکسته و من ترجیح میدهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تا اینکه آن تکهها را به هم بچسبانم و تا وقتی زندهام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم...
#مارگارت_میچل
📙 بر باد رفته
من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشتهام.
آنچه که شکست، شکسته و من ترجیح میدهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تا اینکه آن تکهها را به هم بچسبانم و تا وقتی زندهام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم...
#مارگارت_میچل
📙 بر باد رفته
آب مقاومت نمیکند. جاری میشود. وقتی دستت را تویش فرو میبری فقط احساس نوازش میکنی. آب دیواری سخت نیست، تو را متوقف نمیکند. آب همیشه هرجا بخواهد میرود و در نهایت هیچچیز نمیتواند در مقابلش بایستد. آب شکیباست. قطرههای آب سنگ را میساید. یادت باشد، فرزندم. یادت باشد تو نیمه آبی. اگر نمیتوانی از مانعی رد بشوی دورش بزن. آب اینگونه است.
📖 #پنلوپیاد
📝 #مارگارت_اتوود
@Ssahebdeelan
📖 #پنلوپیاد
📝 #مارگارت_اتوود
@Ssahebdeelan
چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمیکنیم
توی خیابان با هم روبهرو میشویم
تو از روبهرو میآیی
هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت
قدم بر میداری
فقط کمی جا افتادهتر شدهای
قدمهایم آهستهتر میشود
به یک قدمیام میرسی
و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز میکنی
درد کهنهای از اعماق قلبم تیر میکشد
و رعشهای میاندازد بر استخوان فقراتم
هنوز بوی عطر فرانسویات را کامل استنشاق نکردهام
که از کنارم رد شدهای
تمام خطوط چهرهات را
در یک لحظهی کوتاه در ذهنم ثبت میکنم
میایستم و برمیگردم و میبینم تو هم ایستادهای
میدانم به چه فکر میکنی
من اما به این فکر میکنم که چقدر دیر ایستادهای
چقدر دیر کردهای
چقدر دیر ایستادهام
چقدر به این ایستادنها سالها پیش نیاز داشتم
قدمهای سستم را دوباره از سر میگیرم
تو اما هنوز ایستادهای
خداحافظیها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند
اما مطمئناً بازگشتها بدترند
حضور عینی انسان نمیتواند
با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند
#مارگارت اتوود
توی خیابان با هم روبهرو میشویم
تو از روبهرو میآیی
هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت
قدم بر میداری
فقط کمی جا افتادهتر شدهای
قدمهایم آهستهتر میشود
به یک قدمیام میرسی
و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز میکنی
درد کهنهای از اعماق قلبم تیر میکشد
و رعشهای میاندازد بر استخوان فقراتم
هنوز بوی عطر فرانسویات را کامل استنشاق نکردهام
که از کنارم رد شدهای
تمام خطوط چهرهات را
در یک لحظهی کوتاه در ذهنم ثبت میکنم
میایستم و برمیگردم و میبینم تو هم ایستادهای
میدانم به چه فکر میکنی
من اما به این فکر میکنم که چقدر دیر ایستادهای
چقدر دیر کردهای
چقدر دیر ایستادهام
چقدر به این ایستادنها سالها پیش نیاز داشتم
قدمهای سستم را دوباره از سر میگیرم
تو اما هنوز ایستادهای
خداحافظیها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند
اما مطمئناً بازگشتها بدترند
حضور عینی انسان نمیتواند
با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند
#مارگارت اتوود
#چند_سطر_کتاب
چندسال بعد روزی که فکرش را هم نمیکنیم
توی خیابان با هم روبهرو میشویم.
تو از روبرو میآیی. هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم بر میداری فقط کمی جا افتادهتر شدهای. قدمهایم آهستهتر میشود
به یک قدمیام میرسی و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز میکنی!
درد کهنهای از اعماق قلبم تیر میکشد و رعشهای میاندازد بر استخوان فقراتم.
هنوز بوی عطر فرانسویات را کامل استنشاق نکردهام که از کنارم رد شدهای، تمام خطوط چهرهات را در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت میکنم
میایستم و برمیگردم و میبینم تو هم ایستادهای، میدانم به چه فکر میکنی
من اما به این فکر میکنم که چقدر دیر ایستادهای
چقدر دیر کرده ای
چقدر دیر ایستادهام
چقدر به این ایستادنها سالها پیش نیاز داشتم
قدمهای سستم را دوباره از سر میگیرم
تو اما هنوز ایستادهای
خداحافظیها ممکن است بسیار ناراحتکننده باشند اما مطمئنا بازگشتها بدترند.
حضور عینی انسان نمیتواند با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند.
#آدمکش_کور
#مارگارت_اتوود
🍃🌷🌸
چندسال بعد روزی که فکرش را هم نمیکنیم
توی خیابان با هم روبهرو میشویم.
تو از روبرو میآیی. هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم بر میداری فقط کمی جا افتادهتر شدهای. قدمهایم آهستهتر میشود
به یک قدمیام میرسی و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز میکنی!
درد کهنهای از اعماق قلبم تیر میکشد و رعشهای میاندازد بر استخوان فقراتم.
هنوز بوی عطر فرانسویات را کامل استنشاق نکردهام که از کنارم رد شدهای، تمام خطوط چهرهات را در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت میکنم
میایستم و برمیگردم و میبینم تو هم ایستادهای، میدانم به چه فکر میکنی
من اما به این فکر میکنم که چقدر دیر ایستادهای
چقدر دیر کرده ای
چقدر دیر ایستادهام
چقدر به این ایستادنها سالها پیش نیاز داشتم
قدمهای سستم را دوباره از سر میگیرم
تو اما هنوز ایستادهای
خداحافظیها ممکن است بسیار ناراحتکننده باشند اما مطمئنا بازگشتها بدترند.
حضور عینی انسان نمیتواند با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند.
#آدمکش_کور
#مارگارت_اتوود
🍃🌷🌸