چرا بعضیها
فرقِ ميان کاه و کلمه را نمیفهمند
بعضیها
با دهانشان حرف میزنند
با دهانشان میبينند
با دهانشان میشنوند
با دهانشان میبلعند
و با دهانشان بالا میآورند:
وِر ... وِر ... وِر ...!
حراف و آسوده میآيند
حراف و بیخيال زندگی میکنند
حراف و باحوصله میميرند.
بیخيال داداش!
همهی ما مسافريم
فرصتِ فهميدهی ما هم
فقط همين چند دقيقه است.
يک عمر دنيا بر ما گريست
يک لحظه هم ما به دنيا بخنديم.
عجيب است
تنها او که مخالف رودخانه شنا میکند
به دريا خواهد رسيد!
#سیدعلی_صالحی
📘یوماآنادا
فرقِ ميان کاه و کلمه را نمیفهمند
بعضیها
با دهانشان حرف میزنند
با دهانشان میبينند
با دهانشان میشنوند
با دهانشان میبلعند
و با دهانشان بالا میآورند:
وِر ... وِر ... وِر ...!
حراف و آسوده میآيند
حراف و بیخيال زندگی میکنند
حراف و باحوصله میميرند.
بیخيال داداش!
همهی ما مسافريم
فرصتِ فهميدهی ما هم
فقط همين چند دقيقه است.
يک عمر دنيا بر ما گريست
يک لحظه هم ما به دنيا بخنديم.
عجيب است
تنها او که مخالف رودخانه شنا میکند
به دريا خواهد رسيد!
#سیدعلی_صالحی
📘یوماآنادا
میتوانم کنار تو باشم و
باز بیآواز از راز اينهمه همهمه بگذرم
من از پیِ زبانِ پوسيدگان نخواهم رفت
تنها منم که در خواب اين هم زمستانِ لنگرنشين،
هی بهارْبهار... برای باغ،
بابونه آرزو میکنم
حالا همين شوقِ بیقيمت و قاعده
همين حدود رؤيا و رفتنِ از پیِ نور، ما را بس،
تا بر اقليم شقايق و
خيالِ پروانه پادشاهی کنيم
#سیدعلی_صالحی
باز بیآواز از راز اينهمه همهمه بگذرم
من از پیِ زبانِ پوسيدگان نخواهم رفت
تنها منم که در خواب اين هم زمستانِ لنگرنشين،
هی بهارْبهار... برای باغ،
بابونه آرزو میکنم
حالا همين شوقِ بیقيمت و قاعده
همين حدود رؤيا و رفتنِ از پیِ نور، ما را بس،
تا بر اقليم شقايق و
خيالِ پروانه پادشاهی کنيم
#سیدعلی_صالحی
اين صبح، اين نسيم،
اين سفرهی مُهيا شدهی سبز،
اين من و اين تو، همه شاهدند،
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند ... يکی شدند و يگانه.
تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد، آمدی و آمديم.
اول فقط يک دلْدل بود. يک هوای نشستن و گفتن.
يک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن.
يک هنوز باهمِ ساده.
رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم.
بعد يکصدا شديم. همآواز و همبُغض و همگريه،
همنَفس برای باز تا هميشه با هم بودن.
برای يک قدمزدن رفيقانه، برای يک سلام نگفته،
برای يک خلوتِ دلْخاص، برای يک دلِ سير گريه کردن
برای همسفر هميشهی عشق ... باران!
باری ای عشق، اکنون و اينجا،
هوای هميشهات را نمیخواهم
نشانی خانهات کجاست؟!
#سیدعلی_صالحی
اين سفرهی مُهيا شدهی سبز،
اين من و اين تو، همه شاهدند،
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند ... يکی شدند و يگانه.
تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد، آمدی و آمديم.
اول فقط يک دلْدل بود. يک هوای نشستن و گفتن.
يک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن.
يک هنوز باهمِ ساده.
رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم.
بعد يکصدا شديم. همآواز و همبُغض و همگريه،
همنَفس برای باز تا هميشه با هم بودن.
برای يک قدمزدن رفيقانه، برای يک سلام نگفته،
برای يک خلوتِ دلْخاص، برای يک دلِ سير گريه کردن
برای همسفر هميشهی عشق ... باران!
باری ای عشق، اکنون و اينجا،
هوای هميشهات را نمیخواهم
نشانی خانهات کجاست؟!
#سیدعلی_صالحی
ما هم بسیاریم
ما هم روزی
دور ِهم جمع خواهیم شد
تاریکی را از همه ی کوچه ها
منها خواهیم کرد.
ما هم مثل ِ زندگی
ضرب در ضرب
روی نومیدی ضربدر می کشیم.
ما سرانجام
آزادی را میان همه تقسیم خواهیم کرد.
حالا دستت را به من بده
از سکو بالا بیا
روی تخته ی کلاس ِباران و بنفشه بنویس:
اینجا
هر کسی
حق دارد رویایی داشته باشد.
#سیدعلی_صالحی
ما هم روزی
دور ِهم جمع خواهیم شد
تاریکی را از همه ی کوچه ها
منها خواهیم کرد.
ما هم مثل ِ زندگی
ضرب در ضرب
روی نومیدی ضربدر می کشیم.
ما سرانجام
آزادی را میان همه تقسیم خواهیم کرد.
حالا دستت را به من بده
از سکو بالا بیا
روی تخته ی کلاس ِباران و بنفشه بنویس:
اینجا
هر کسی
حق دارد رویایی داشته باشد.
#سیدعلی_صالحی
.
یک شب
یک نفر شبیه تو
از چشمهی انار
برایم پیالهی آبی آورد
گفت
تشنگیهای تو را
آسمان هزار اردیبهشت هم
تحمل نخواهد کرد...
#سیدعلی_صالحی
یک شب
یک نفر شبیه تو
از چشمهی انار
برایم پیالهی آبی آورد
گفت
تشنگیهای تو را
آسمان هزار اردیبهشت هم
تحمل نخواهد کرد...
#سیدعلی_صالحی
برخیز و شتاب کن!
من می گویم و تو بنویس!
بنویس که تماشای پرنده از پرنده
زیباست!
بنویس که هلهله ی کودکان از تولد غنچه ای کوچک
بهار آگاهی ست.
بنویس که زندگی
تعارف نان است و غزل
از پنجره به کوچه ی هفتم.
بنویس،
بنویس...!
من که دستها یم را.....
#سیدعلی_صالحی
روزتون مزین به آهنگ و غزل....
🌷🌸🍃
من می گویم و تو بنویس!
بنویس که تماشای پرنده از پرنده
زیباست!
بنویس که هلهله ی کودکان از تولد غنچه ای کوچک
بهار آگاهی ست.
بنویس که زندگی
تعارف نان است و غزل
از پنجره به کوچه ی هفتم.
بنویس،
بنویس...!
من که دستها یم را.....
#سیدعلی_صالحی
روزتون مزین به آهنگ و غزل....
🌷🌸🍃
.
آن سالها کسی نمیدانست
خوشهی انگور
در فرصتِ کدام پاييزِ نيامده ... شراب خواهد شد!
ما پيالهشکستگانِ ترسخوردهی خاموش
از وحشتِ وزيدنِ باد حتی
به کوچه نمیآمديم.
میگفتند تمامِ پنجرههای رو به رويا را
يکیيکی به احتياط و بهانه بستهاند،
همه جا را بوی بَدِ سنگپاره وُ
صدای شکستن گرفته بود.
شنيده بوديم
ديگر هيچ کسی از کلماتِ سوخته
به فهمِ زيارتِ ممنوعترين نامهای آينه نخواهد رسيد.
تا شبی که خبر آوردند
کسانی از خوابِ کبوترانِ سَربُريده آمدهاند
از بالای دامنههای مِهگرفته گذشتهاند
رفتهاند تا برای مردگانِ غمگينِ ما
خبر از رستاخيزِ رويا و ستاره بياورند.
حالا ديديد!
اشتباه شما همين بود که گمان کرده بوديد
ما آوازهای ناشنيدهی اين بيشه را
به گور خواهيم بُرد!
شما نمیدانستيد
شبنمِ خُردی که بر خواب نسترن نشسته است
چه ترانهها که از دفترِ سربستهی باران از بَر دارد!
#سیدعلی_صالحی
آن سالها کسی نمیدانست
خوشهی انگور
در فرصتِ کدام پاييزِ نيامده ... شراب خواهد شد!
ما پيالهشکستگانِ ترسخوردهی خاموش
از وحشتِ وزيدنِ باد حتی
به کوچه نمیآمديم.
میگفتند تمامِ پنجرههای رو به رويا را
يکیيکی به احتياط و بهانه بستهاند،
همه جا را بوی بَدِ سنگپاره وُ
صدای شکستن گرفته بود.
شنيده بوديم
ديگر هيچ کسی از کلماتِ سوخته
به فهمِ زيارتِ ممنوعترين نامهای آينه نخواهد رسيد.
تا شبی که خبر آوردند
کسانی از خوابِ کبوترانِ سَربُريده آمدهاند
از بالای دامنههای مِهگرفته گذشتهاند
رفتهاند تا برای مردگانِ غمگينِ ما
خبر از رستاخيزِ رويا و ستاره بياورند.
حالا ديديد!
اشتباه شما همين بود که گمان کرده بوديد
ما آوازهای ناشنيدهی اين بيشه را
به گور خواهيم بُرد!
شما نمیدانستيد
شبنمِ خُردی که بر خواب نسترن نشسته است
چه ترانهها که از دفترِ سربستهی باران از بَر دارد!
#سیدعلی_صالحی
حالا حوالی همين روزهای مثلِ هم
برای دورافتادهترين دخترِ درياها
از نشانی مهآلودِ مسافری بنويس
که روزی از سمتِ سرشارترين
بوسهها خواهد آمد
دستش را خواهد گرفت
و او را با زورقِ پريانِ پرده پوش
به خوابِ بیپايانِ
گُلِ سرخ و پروانه خواهد برد...
#سیدعلی_صالحی
برای دورافتادهترين دخترِ درياها
از نشانی مهآلودِ مسافری بنويس
که روزی از سمتِ سرشارترين
بوسهها خواهد آمد
دستش را خواهد گرفت
و او را با زورقِ پريانِ پرده پوش
به خوابِ بیپايانِ
گُلِ سرخ و پروانه خواهد برد...
#سیدعلی_صالحی
میتوانم کنار تو باشم و
باز بیآواز از راز اينهمه همهمه بگذرم
من از پیِ زبانِ پوسيدگان نخواهم رفت
تنها منم که در خواب اين هم زمستانِ لنگرنشين،
هی بهارْبهار... برای باغ،
بابونه آرزو میکنم
حالا همين شوقِ بیقيمت و قاعده
همين حدود رؤيا و رفتنِ از پیِ نور، ما را بس،
تا بر اقليم شقايق و
خيالِ پروانه پادشاهی کنيم
#سیدعلی_صالحی
روزی بسیار زیبا برای شما
در هاله های رنگارنگ عشق، آرامش، فراواني، تندرستی و کامرانی ارزومنديم .
باز بیآواز از راز اينهمه همهمه بگذرم
من از پیِ زبانِ پوسيدگان نخواهم رفت
تنها منم که در خواب اين هم زمستانِ لنگرنشين،
هی بهارْبهار... برای باغ،
بابونه آرزو میکنم
حالا همين شوقِ بیقيمت و قاعده
همين حدود رؤيا و رفتنِ از پیِ نور، ما را بس،
تا بر اقليم شقايق و
خيالِ پروانه پادشاهی کنيم
#سیدعلی_صالحی
روزی بسیار زیبا برای شما
در هاله های رنگارنگ عشق، آرامش، فراواني، تندرستی و کامرانی ارزومنديم .