صاحبدلان
13.4K subscribers
32.9K photos
2.99K videos
56 files
2.39K links
Download Telegram
می‌رفتیم خونه ش. دو دقیقه احوالپرسی و زل ؛ و بعد گوشی‌های لعنتی ...
سر فرو می بردیم توی مجازی مون و مادرجون حرف می‌زد و ما بدون اینکه گوش کنیم ، سر تکون می‌دادیم ...
مادر جون می پرسید : چه خبر ؟
کوتاه می گفتیم : سلامتی !
مادرجان ملامت مان نکرد، غر نزد . می رفت سراغ تلویزیون
صدای تلویزیون را زیادتر می‌کرد و می‌زد کانال بیست و سی ! و گزارش ۵ یک ربع به ۱۱ را ؛  و ما هنوز در مجازی هامون بودیم .
... حالا اما ، چندوقت هست مادرجان زنگ می‌زند می‌گوید پارچه های اضافی دارید  برام بیارید !
تمام وقت‌هایی که ما غرق خبرها و حرف‌های مجاز هستیم، مادر یا گیوه‌بافی را تمرین می‌کند. کاری که در نوجوانی انجام می‌داده، یا دارد با پارچه های قدیمی و سرقیچی، قاب دستمال می‌دوزد آنهم با دست و نه چرخ خیاطی. یا عروسک می سازد! عروسک‌های راستکی ! خیلی راستکی .

جایی خوانده‌ام انسان‌های بالغ واکنش نشان نمی‌دهند ، پاسخ می‌دهند ...
این جمله را روزی پونصد بار تکرار می‌کنم تا یادم نرود.


#محبوبه‌_احمدی
...
می‌دانید؟
همه در یک دنیا زندگی می‌کنیم، درست؛ اما دنیاهای‌مان با همدیگر فرق دارد! دنیاهای مان هر کدام رنگی‌ست، مدلی‌ست.
درخت دنیای من با درخت دنیای تو متفاوت است، آسمان مان هم! آفتاب‌مان یک اندازه گرما و نور ندارد‌ و در شب، ماه و ستاره های مان مشترک نیستند.
می‌دانی چرا؟ چون هیچ‌کدام‌مان زاویه و رنگ نگاه مان یکی نیست‌. ما هر کدام دنیای خودمان را داریم و حق داریم در دنیای خودمان باشیم. بگذاریم آدم‌ها دنیای خودشان را داشته باشند. اگر کسی دنیایش را برداشت، آورد کنار دنیای شما، بگذارید در دنیاهای خودتان، کنار هم خوشبخت باشید.

#محبوبه_احمدی
کودکی ما که گذشت. ولی روزهای شهادت و وفات مذهبی، که همان ۴۵ دقیقه برنامه کودک و نوجوان که تمام دلخوشی‌مان بود، پخش نمی‌شد یا با آهنگ غم پخش می شد، راستش ما را خیلی دلگیر می‌کرد آقای صدا و سیما؛ آن‌وقتها با اینکه لباس مشکی تن‌مان بود اما، دل‌مان می‌خواست کودکی‌مان سر جایش باشد و قطع آن ۴۵ دقیقه کارتن و آهنگ بق بق بق بق بق، دنیای‌مان را بهم نریزد...

#کودکی‌ها
#محبوبه_احمدی
چقدر آدم‌های بی‌نقاب قشنگ‌اند. آنقدر خودشان هستند که آدم را یاد ماه برکه ماهی می‌اندازند. می‌دانی که شوآف و نمایشی در کارشان نیست. پیش آنها تو هم خودت‌تر هستی. واقعی‌تر. آدم‌تر؛
می‌دانید؛ شواف‌ها هم معذب‌اند هم تو وقتی با آنها هستی، عذاب می‌کشی.
یکی را می‌شناسم که آنقدر نمایشی‌ست که برای خوردن چای یا آبمیوه حتی اگر خیلی تشنه هم باشد، یک سوم لیوان را نخورده می‌گذارد که کلاسش پایین نیاید. من نمیدانم این آدمها اگر مجبور باشند زمانی با خودشان روبرو بشوند، چه‌کار می‌کنند واقعا؟!

#محبوبه_احمدی
.

مادر جان یک تکیه کلام بهشتی قشنگی دارند وقتی یکی را وصف می‌کنند میگن: فلانی
«گل بی آزار»یه!  بی آزار را فکر کرده‌ام بهش واقعا مهمه. اینروزها بی‌آزار بودن مزیت بزرگیه. هر روز توسط سوالها، افکار، نگاه‌ها، قضاوت‌های زیادی در معرض آزار همیم چه برسد به اعمال و رفتارها؛ باورش سخت است اما همین سوالها: «آخرش ما نفهمیدیم شغل شون چیه؟»، «کنکور چه خبر؟»، «...»، «خونه خریدین عاقبت؟» و مثل اینها همه آزار ند یک جاها و وقتهایی؛

بی‌آزار باشید الهی.
#محبوبه_احمدی
ما آسیب می‌بینیم. مستاجری امروز وقتی حکم تخلیه را می‌گیرد به خودش شلیک می‌کند. آن آقای میانسال که دنبال بساط دستفروشی‌اش که احتمالا همه دارایی‌اش بوده، از مأموران التماس می‌کند و تضرع و زمین نشینی‌اش را می‌بینیم، ما از تماشا و شنفتن این دردهای همنوع، آسیب می‌بینیم. آنها در همین خاکی که ایران نام دارد اینهمه رنج می‌کشند؟ سر سفره یادمان می‌آید. وقت خواب یادمان می‌آید. صبح‌ها که صفحات دنیای مجازی را ورق می‌زنیم دلهره داریم باز چه اتفاقی برای همنوعم، هم‌وطنم افتاده باشد.
آقای مسئول؛ شما که مسئولیت به گردن گرفته ای. کاری بکن. اینهمه آسیب از ما آدمهای بهتری نمی‌سازد.

#محبوبه_احمدی
#همدلی
هر صبح، در من هزاران زن بیدار می شود. یکی کتری را می گذارد تا چای درست کند. یکی جلو آینه می ایستد ،  چروک تازه ی زیر چشمش را نوازش می کند،به تار موی سفید میان خرمن مویش سلام می کند ، آن یکی  نان را می گذارد تا یخش باز شود ،  لقمه‌ی کیف مدرسه بچه‌ها را درست می کند ،  برنج خیس می کند و لوبیای قرمه سبزی را می‌گذارد توی آب ...
یکی  آب و دون مرغها را می‌دهد،  اسب مردش را زین می کند ، یقه ی پیراهن چهارخانه ای را اتو می کشد ...
صدها زن در من بیدارند. یکی با زنگ ساعت بیدار شده ، کش مویش را بسته ، کیفش را برداشته تا به سرویس اول صبح برساند خودش را ، یکی در آغوش مردی که دوستش دارد خواب مانده ...
یکی دلتنگ، یکی چشم انتظار ، یکی آرام ، یکی رقصان ؛

من ، با هر هزار زن وجودم ،  زندگی را بغل می کنم و نبض زمین بهتروبهتر می زند...
من با هزار زن وجودم ، دوستت دارم!

#محبوبه_احمدی

@Ssahebdeelan
بیچاره شهریور ؛
آنقدر گرم آمدن پاییز بودیم ، یادمان رفت یواشکی از کوچه پس کوچه های ترش و ملس تابستان مان، گذشت .
شهریور را برای فصل تجدیدی ، انتخاب کرده بودند. خوب انتخابی بود. تمام سال در شهریور ، تجدید قوا می کند . شهریور عاشقها را به رسیدن شان ، می رساند . انارها و نارنگی و پرتقال و گردو را و ...  ترشیها را به «جا افتادن» ، بیچاره شهریور ؛
نفهمیدیم کی آمد و کی دارد می رود. فقط بوی رب گوجه فرنگی ، کوچه را برداشته ...

#محبوبه_احمدی
🌱کدوم کلاس، کدام درس دستم رو می‌رسونه به تو ؟


برای منی که سال‌ها اول پاییز "مدرسه" رفته باشم، سالها آن‌سوی میز و روی نیمکت های چوبی ، که بعدها فلز شدند و سرد...و سالها اینسو، روبروی چشمانی که روی نیمکت به من زل می زدند...

برای من ، اول پاییز را دلبری نکردن ، سخت، سخت است! ...حالا خوب میدانم نوبر تمام آن پاییزها ، آن ذوقهای بی مثال ، آن کشمش گردوهای جیبهای روپوشم، آن آبنبات قیسی های کاغذپیچ شده، آن کشکها و قرقروتهای زنگهای مدرسه...
تهِ ته ذوقشان به یک "تو" ختم می شدند که در  پاییزهای باقیمانده مزمزه کنم ذوق داشتنت را ؛آنوقتهایی که تمام پاییز و زمستان و بهار را مشق می نوشتم ، مدادگلی ام زینت خط های سیاه نوشته کج و معوجم بود. ..حالا تو نازل شده ای گل گلی کنی مشقهای نانوشته پاییزی ام...

عطر گچ و تخته می آید. خودم پای تخته سیاه ایستاده ام. درس می خوانم. "خودم" را مشق میکنم. بخش به بخش! صداهای دلم را می کِشم آوا به آوا... جایزه ام تو باشی شاگرد اول میشوم. امسال ، کتابها عوض شده اند. کتابها از من نوشته اند ....از تو ...از ما ...راستی؛ کدام کلاس را قبول شوم میرسم به دستانت؟

#محبوبه_احمدی
هر صبح، در من هزاران زن بیدار می شود. یکی کتری را می گذارد تا چای درست کند. یکی جلو آینه می ایستد ،  چروک تازه ی زیر چشمش را نوازش می کند،به تار موی سفید میان خرمن مویش سلام می کند ، آن یکی  نان را می گذارد تا یخش باز شود ،  لقمه‌ی کیف مدرسه بچه‌ها را درست می کند ،  برنج خیس می کند و لوبیای قرمه سبزی را می‌گذارد توی آب ...
یکی  آب و دون مرغها را می‌دهد،  اسب مردش را زین می کند ، یقه ی پیراهن چهارخانه ای را اتو می کشد ...
صدها زن در من بیدارند. یکی با زنگ ساعت بیدار شده ، کش مویش را بسته ، کیفش را برداشته تا به سرویس اول صبح برساند خودش را ، یکی در آغوش مردی که دوستش دارد خواب مانده ...
یکی دلتنگ، یکی چشم انتظار ، یکی آرام ، یکی رقصان ؛
من ، با هر هزار زن وجودم ،  زندگی را بغل می کنم و نبض زمین بهتروبهتر می زند...
من با هزار زن وجودم ، دوستت دارم!

#محبوبه_احمدی

@Ssahebdeelan