صاحبدلان
13.4K subscribers
32.9K photos
2.99K videos
56 files
2.39K links
Download Telegram
پرستو ها
از آغوشت بالا می روند!
زیبایی روی شانه ام
نوک می زند!
من از رزهای سرخ لب هایت
دانه چیده ام"
میرقصی بر سینه ام!
صبح از پلک پنجره
فرو می افتد"
بخند!
آفتاب تا مرز انگشت هایت
آغوشم را
حبس خواهد کرد...
بی درنگ زندگی...
بی درنگ حیات...
چشم هایم
از بوسه هایت
سیر نوشیده اند...

#زینب_سادات_حسینی(ترنّم)
🍃🌷🌸
به آفتاب سلام
که بر دریچه ی کوچک صبح دست می کشد
به لبخند های زیبای تو سلام
که در گلوی گنجشک ها
آواز می خواند...
به التهاب سلام
که بر کرانه ی چشم هایت
می نشیند
مست می کند
دهانم را
از بوی گندم و نان...

#زینب_سادات_حسینی

#روزتون_لبریز_مهرودوستی
بگذار
آفتاب در کوچه قدم بزند
اسفندها روی دست هایم دود شوند
زمستان رنگ عوض کند
عشق از شوق آمدن صبح
بر چشم هایت قد بکشند
شهر
از رد پای نگاهت
پر از عطر یاس شود...
گل سرخی بر لب هایم بروید
هیچ لبخندی
زیباتر از رایحه یِ خوشِ سلام های صمیمانه ی تو
بر درگاه لبانم نیست...

#زینب_سادات_حسینی(ترنّم)

🍃🌷🌸
ماه آنقدر خسته بود
که ایستاده خوابید*
حوض خانه ی ما
پر شد از پولک های آسمان!
تو عادی ترین فصل بودی،
که زمستان بر تنم قواره گرفت!
آنجا که ابر های تابستان می مردند"
من زیباترین شب بودم"
که چشم هایت را،
برای زیستن برگزیدم....

#زینب_سادات_حسینی(ترنّم)

🍃🌷🌸
به آفتاب سلام
که بر دریچه ی کوچک صبح دست می کشد
به لبخند های زیبای تو سلام
که در گلوی گنجشک ها
آواز می خواند...
به التهاب سلام
که بر کرانه ی چشم هایت
می نشیند
مست می کند
دهانم را
از بوی گندم و نان...

#زینب_سادات_حسینی
.
این کلمات َند یا خیال تو
که در سرم جا خوش کرده اند!؟
می ترسم فوران این همه احساس
از حصار تنم
به بیرون درز پیدا کنند...!

سرم را با دستانم می گیرم
کلمات به انگشتانم می چسبند،
از شیارِ پلکم فرو می غلتند ....!
روی صفحات سفید کاغذ می نشینند ،
شورش می کنند،
بی تاب می شوند،
به صدای لبخندهای تو
گوش می سپارند !
*"اظهار  دلدادگی می کنند"*....!

مانند خطی در کتابی مقدّس
آیه های چشم تو می شوند!
آسمان را
در نگاه خیسم
به مهمانی آفتاب دعوت می کنم...!

زمان در گذر است،
عقربه ها به دور خود
می چرخند....!

گرم است خاطر شیرین روزهایم،
از فصل فصل زندگی تو!...

سطری دیگر ، می نویسم؛
"دوستت دارم"
کوتاه تر از همیشه...!

لحظه ها سر جای خود بند نمی شوند،
زمان کِش می آید ؛
عقربه ها برعکس می چرخند!

روز از پشت چشمانم،
پایین آمده ....!
تو سر رسیده ای،
"کتاب قلب مرا ورق می زنی"
خطوط سرخ لبانم
به بند بند انگشتان تو می رسند،
غروب ساعتی
پیش از آن که
بوسه ای لبخندم را روشن نگه دارد،
عشق با چشم های تو
طلوع کرده است...!


#زینب_سادات_حسینی
🌷🍃🌸
به تعدادِ روزهایِ تاریخ
شاعرها در تنهایی گم می شوند...!
به تعدادِ گورهای دسته جمعی
عشق در سینه می میرد"
و کلمه برای نوشتن...!
این روزها برای تصویرِ صداهایی که لال مانده اند ،
به هیچ ضربانِ لبخندی نیاز نیست .
کافی ست خیابان را
حاشیه بندی کنیم .
تعداد نابینایان شهر
تصادفی زیاد می شوند !

این روزها روی مُبل لَم می دهم ،
فریادِ بی صدایی ام
در صفحه یِ تلویزیون ،
سکوتِ خانه را
میانِ فنجان های ِخالی قهوه
بهم می زند...!
زندگی در تکرارِ تلخی مُداومِش
در چشم هایم شناور می شود...

بر می گردم
سمتِ جمعیّتی خالی از جهان ،
در هیاهویِ خلوتِ خویش "
در اخبارِ ناشنوایان ،
و بجایِ نام تک تکِ مُرده ها
"دوستت دارم "
می گذارم ،
تا آمارِ تمامی کُشته ها را ،
با نامِ من لب خوانی کنی....!

#زینب_سادات_حسینی(ترنّم)
پرستو ها
از آغوشت بالا می روند!
زیبایی روی شانه ام
نوک می زند!
من از رزهای سرخ لب هایت
دانه چیده ام"
میرقصی بر سینه ام!
صبح از پلک پنجره
فرو می افتد"
بخند!
آفتاب تا مرز انگشت هایت
آغوشم را
حبس خواهد کرد...
بی درنگ زندگی...
بی درنگ حیات...
چشم هایم
از بوسه هایت
سیر نوشیده اند...

#زینب_سادات_حسینی(ترنّم)
‍ ‍...

آسمان را در چشم هایت
تکان دادی !
حرف هایت
حافظه ی گیج خورشیدند"
اشتیاق کودکانه ی عشق،
لب باز کن !
لبانت میراترین
جرعه ی گل سرخ ند"
برخیز !
سیاهی را  از شب بگیر...

"روز عریان لبخندهای توست"
"سپیده ی ""دوست داشتنت""
نزدیک است...!
🖊#زینب_سادات_حسینی(ترنّم
به آفتاب سلام
که بر دریچه ی کوچک صبح دست می کشد
به لبخند های زیبای تو سلام
که در گلوی گنجشک ها
آواز می خواند...
به التهاب سلام
که بر کرانه ی چشم هایت
می نشیند
مست می کند
دهانم را
از بوی گندم و نان...

#زینب_سادات_حسینی
🌷🌱
.

به آفتاب سلام
که بر دریچه ی کوچک صبح دست می کشد
به لبخند های زیبای تو سلام
که در گلوی گنجشک ها
آواز می خواند...
به التهاب سلام
که بر کرانه ی چشم هایت
می نشیند
مست می کند
دهانم را
از بوی گندم و نان...





#زینب_سادات_حسینی
🌷🌱