✅ #رمان_ایرانی
🖋 #نویسنده_نیشابوری
قادر زودتر از جبار از دنیای لزج گون رحم ، سر بیرون آورده بود و مادر بزرگ به خاطر نداشت ؛ برای به دنیا آوردنش دردی کشیده باشد ...
به عوض جبار ، گویی نخواسته بود از شناور ماندن در آن ملغمه ی آب و خون و هستی ، دست بکشد... دست های قابله برای به دنیا آوردن جبار بیهوده به دنبال سر و گردنش گشته بود.....
شاید اگر مشت سنگین قابله ، بر پوست کش آمده ی مادر بزرگ کوبیده نشده بود ، هیچ وقت پدرم جبار ، دست هایش را، به دست های فرتوت قابله نسپرده ، به دنیا پای نگذاشته بود ...
📕 رمان کفتار / #مرتضی_فخری / نامزد جایزه مهرگان / نشر #افراز
🖊 فرستنده : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
🖋 #نویسنده_نیشابوری
قادر زودتر از جبار از دنیای لزج گون رحم ، سر بیرون آورده بود و مادر بزرگ به خاطر نداشت ؛ برای به دنیا آوردنش دردی کشیده باشد ...
به عوض جبار ، گویی نخواسته بود از شناور ماندن در آن ملغمه ی آب و خون و هستی ، دست بکشد... دست های قابله برای به دنیا آوردن جبار بیهوده به دنبال سر و گردنش گشته بود.....
شاید اگر مشت سنگین قابله ، بر پوست کش آمده ی مادر بزرگ کوبیده نشده بود ، هیچ وقت پدرم جبار ، دست هایش را، به دست های فرتوت قابله نسپرده ، به دنیا پای نگذاشته بود ...
📕 رمان کفتار / #مرتضی_فخری / نامزد جایزه مهرگان / نشر #افراز
🖊 فرستنده : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
📖 #داستان_ایرانی
🖊 #نویسنده_نیشابوری
حرف زدن با فرزندش به او آرامش خاطر می داد. تنها چیزی که برایش مهم بود، سلامتی او بود و این که در حال حاضر کنار او دراز کشیده است.
دست نوازش بر موهایش می کشید و در چشمان هم زل می زدند. مردمک تمام مشکی نوزاد مثل ماهی داخل تُنگ کوچک سفره ی هفت سین، تکان می خورد و صورت و گردن مادرش را برانداز می کرد.
انگشتان کوچکش را روی بینی و بعد لبِ مادرش می کشید و انگار به جای سخن گفتن، شکل کلمات را روی صورت مادرش نقاشی می کرد.
📕مجموعه داستان بزقاب / #مصطفی_بیان / انتشارات #روزنه
🖋 معرفی کتاب توسط : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
🖊 #نویسنده_نیشابوری
حرف زدن با فرزندش به او آرامش خاطر می داد. تنها چیزی که برایش مهم بود، سلامتی او بود و این که در حال حاضر کنار او دراز کشیده است.
دست نوازش بر موهایش می کشید و در چشمان هم زل می زدند. مردمک تمام مشکی نوزاد مثل ماهی داخل تُنگ کوچک سفره ی هفت سین، تکان می خورد و صورت و گردن مادرش را برانداز می کرد.
انگشتان کوچکش را روی بینی و بعد لبِ مادرش می کشید و انگار به جای سخن گفتن، شکل کلمات را روی صورت مادرش نقاشی می کرد.
📕مجموعه داستان بزقاب / #مصطفی_بیان / انتشارات #روزنه
🖋 معرفی کتاب توسط : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
📖 #داستان_ایرانی
🖋 #نویسنده_نیشابوری
نمی دانست چند ساعت گذشته بود. به غروب نزدیک می شد و هوا تاریک. حالا زن ها و مردهای زیادی در کوچه پس کوچه های روستا در خون خود غلطیده بودند.
زاهد دست هایش کرخت شده بود و دیگر تاب ماندن بر بالای درخت را نداشت. گرسنه بود. ترسیده بود. دلش می خواست گریه کند ولی جلوی خودش را گرفته بود. صدای غرش هواپیماها بلند شد و پشت سر صدای بمباران بود.
.
.
.
هوا تاریک شده بود و شعله های آتش همه جا را روشن کرده بود. زاهد از درخت پایین آمده و به حیاط خانه رفت و در کنار جسد بی جان مادر دراز کشید و دست مادرش را دور گردن خودش پیچید و بی صدا آرام گرفت.
📕مجموعه داستان در خونگاه / #پونه_شاهی / انتشارات #آقاپور
🖋 معرفی کتاب توسط : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
🖋 #نویسنده_نیشابوری
نمی دانست چند ساعت گذشته بود. به غروب نزدیک می شد و هوا تاریک. حالا زن ها و مردهای زیادی در کوچه پس کوچه های روستا در خون خود غلطیده بودند.
زاهد دست هایش کرخت شده بود و دیگر تاب ماندن بر بالای درخت را نداشت. گرسنه بود. ترسیده بود. دلش می خواست گریه کند ولی جلوی خودش را گرفته بود. صدای غرش هواپیماها بلند شد و پشت سر صدای بمباران بود.
.
.
.
هوا تاریک شده بود و شعله های آتش همه جا را روشن کرده بود. زاهد از درخت پایین آمده و به حیاط خانه رفت و در کنار جسد بی جان مادر دراز کشید و دست مادرش را دور گردن خودش پیچید و بی صدا آرام گرفت.
📕مجموعه داستان در خونگاه / #پونه_شاهی / انتشارات #آقاپور
🖋 معرفی کتاب توسط : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
📖 #داستان_ایرانی
✍ #نویسنده_نیشابوری
خراباتی در پله ی کرسی چرت می زد. صدای آب که از سقف خانه بر طشت و مجمعه می چکید مایه ی آزارش می شد، فاضل از ایاس امشب راضی بود ، به این خاطر که فردا آفتاب تند و گرمی یخ کوچه بازار را آب می کرد.
فاضل چشمانش را می بست که چرت مرغوب به سراغش بیاید. اما متاسفانه صدای چکیدن آب بر طشت و مجمعه چرت را فراری می داد.
فاضل چشم گشود، استکانی چایی داغ نوشید و سیگاری به نی زد. لحظاتی به ریزش آب خیره ماند و بعد فکری به سرش زد. تکه ای گونی با یک قابلمه گِل، کار را تمام و فاضل را از شر صدای موذی آب رها می کند.
📕 سالها درنگ / #محسن_درجزی /
انتشارات #بهار_سبزوار
✒️ معرفی کتاب توسط : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
✍ #نویسنده_نیشابوری
خراباتی در پله ی کرسی چرت می زد. صدای آب که از سقف خانه بر طشت و مجمعه می چکید مایه ی آزارش می شد، فاضل از ایاس امشب راضی بود ، به این خاطر که فردا آفتاب تند و گرمی یخ کوچه بازار را آب می کرد.
فاضل چشمانش را می بست که چرت مرغوب به سراغش بیاید. اما متاسفانه صدای چکیدن آب بر طشت و مجمعه چرت را فراری می داد.
فاضل چشم گشود، استکانی چایی داغ نوشید و سیگاری به نی زد. لحظاتی به ریزش آب خیره ماند و بعد فکری به سرش زد. تکه ای گونی با یک قابلمه گِل، کار را تمام و فاضل را از شر صدای موذی آب رها می کند.
📕 سالها درنگ / #محسن_درجزی /
انتشارات #بهار_سبزوار
✒️ معرفی کتاب توسط : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
📖 #داستان_ایرانی
🖋 #نویسنده_نیشابوری
وقتی به خانه رسیدم مثل دیوانه ها همه ی اتاق ها را سرک کشیدم، همه چیز درست مثل قبل بود. فقط تو نبودی. قطاری توی سرم غش می کرد و نزدیک می شد. من سرم را روی ریل گذاشته بودم تا بیاید و از رویش رد شود، روی زمین نشستم و به دیوار تکیه دادم.
.
.
.
اختلاط جیغ و داد همسایه ها در آهنگ های شیش و هشت ، از حلول سال نو خبر می دهد. نمی دانم چقدر گذشته ، چای ام یخ کرده. به بیرون نگاه می کنم. چند دانه برف، ریقو و بی انگیزه توی هوا ولو هستند. خودشان هم می دانند کاری از پیش نمی برند. انگار آنها هم فهمیده اند خداحافظی ، خداحافظی ست. بوق و کرنا نمی خواهد.
.
.
.
گوشی ام زنگ می زند. افسانه است. شش ماه قبل از این که خبر خودکشی ات را به من بدهد...
📕مجموعه داستان جوالدوز شیطان /
#محمد_اسعدی / انتشارات #خورشید_آفرین
🖋 معرفی کتاب توسط : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
🖋 #نویسنده_نیشابوری
وقتی به خانه رسیدم مثل دیوانه ها همه ی اتاق ها را سرک کشیدم، همه چیز درست مثل قبل بود. فقط تو نبودی. قطاری توی سرم غش می کرد و نزدیک می شد. من سرم را روی ریل گذاشته بودم تا بیاید و از رویش رد شود، روی زمین نشستم و به دیوار تکیه دادم.
.
.
.
اختلاط جیغ و داد همسایه ها در آهنگ های شیش و هشت ، از حلول سال نو خبر می دهد. نمی دانم چقدر گذشته ، چای ام یخ کرده. به بیرون نگاه می کنم. چند دانه برف، ریقو و بی انگیزه توی هوا ولو هستند. خودشان هم می دانند کاری از پیش نمی برند. انگار آنها هم فهمیده اند خداحافظی ، خداحافظی ست. بوق و کرنا نمی خواهد.
.
.
.
گوشی ام زنگ می زند. افسانه است. شش ماه قبل از این که خبر خودکشی ات را به من بدهد...
📕مجموعه داستان جوالدوز شیطان /
#محمد_اسعدی / انتشارات #خورشید_آفرین
🖋 معرفی کتاب توسط : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
📖 #داستان_ایرانی
🖋 #نویسنده_نیشابوری
پرسیدم: " می خوای چی کار کنی؟ " چیزی نگفت و کتاب هایی که خودش سال ها قبل آن جا چیده بود را از قفسه بیرون کشید.
اول از همه "بار هستی " را از پنجره پرت کرد بیرون، بعد " تصویر دوریان گری " را دیدم که بین زمین و آسمان در پرواز بود، پشت سرش " ناتور دشت " ، " جز از کل " ، " همسایه ها " و " سال بلوا " بودند که یکی یکی پرت می شدند.
" تنگسیر " به چهارچوب پنجره خورد و افتاد جلوی پایم ، من " مسخ " را به خودم چسبانده بودم و درجا خشکم زده بود، انگار به صندلی چسبیده بودم و توان هیچ حرکت یا حرفی را نداشتم و فقط نگاه می کردم ، حتی نمی توانستم به " شازده کوچولو " که حالا جلدش کنده و تصویر شازده کوچولو به دو نیم شده بود، کمک کنم.
حس کردم باید دردش آمده باشد و چشمان درشت شیشه ای اش پر آب شده اند.
📕 مجموعه داستان آرزوهای کال / #سیما_رحمتی / انتشارات #آوای_رعنا
🖋 معرفی کتاب توسط : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
🖋 #نویسنده_نیشابوری
پرسیدم: " می خوای چی کار کنی؟ " چیزی نگفت و کتاب هایی که خودش سال ها قبل آن جا چیده بود را از قفسه بیرون کشید.
اول از همه "بار هستی " را از پنجره پرت کرد بیرون، بعد " تصویر دوریان گری " را دیدم که بین زمین و آسمان در پرواز بود، پشت سرش " ناتور دشت " ، " جز از کل " ، " همسایه ها " و " سال بلوا " بودند که یکی یکی پرت می شدند.
" تنگسیر " به چهارچوب پنجره خورد و افتاد جلوی پایم ، من " مسخ " را به خودم چسبانده بودم و درجا خشکم زده بود، انگار به صندلی چسبیده بودم و توان هیچ حرکت یا حرفی را نداشتم و فقط نگاه می کردم ، حتی نمی توانستم به " شازده کوچولو " که حالا جلدش کنده و تصویر شازده کوچولو به دو نیم شده بود، کمک کنم.
حس کردم باید دردش آمده باشد و چشمان درشت شیشه ای اش پر آب شده اند.
📕 مجموعه داستان آرزوهای کال / #سیما_رحمتی / انتشارات #آوای_رعنا
🖋 معرفی کتاب توسط : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
📖 #داستان_ایرانی
🖋 #نویسنده_نیشابوری
اولین بار که عاشقت شدم هوا آفتابی بود. روی نیمکت رو به فواره های استخر نشسته بودی، زل زده بودی به یک جفت غازی که سرشان را لابه لای پرهای پشتشان خم کرده بودند. تنهایی ات، چهره متفکرت توجهم را جلب کرد. آن قدر در افکارت غرق بودی که متوجه نشدی من کمی آن طرف تر نگاهت می کنم. آمدم جلو و آدرس پرسیدم، فقط محض باز کردن سر صحبت ، دستپاچه توضیحاتی دادی، سردرگم نگاهت کردم. خندیدی.
باشد دیگر ادامه نمی دهم. می دانم دوست نداری از گذشته حرف بزنم؛ اما قبول کن برای من جز گذشته چیزی نمانده، شیرینی خاطرات با هم بودنمان و تلخی آخرین حرف هایت. که باید رهایت کنم هر طور دوست داری زندگی کنی.
📕 مجموعه داستان آخرین پاراگراف / #فریده_ترقی/ نشر #عطران
🖋 معرفی کتاب توسط : #انجمن_داستان_سیمرغ_نیشابور
@Simurgh_Dastan
🖋 #نویسنده_نیشابوری
اولین بار که عاشقت شدم هوا آفتابی بود. روی نیمکت رو به فواره های استخر نشسته بودی، زل زده بودی به یک جفت غازی که سرشان را لابه لای پرهای پشتشان خم کرده بودند. تنهایی ات، چهره متفکرت توجهم را جلب کرد. آن قدر در افکارت غرق بودی که متوجه نشدی من کمی آن طرف تر نگاهت می کنم. آمدم جلو و آدرس پرسیدم، فقط محض باز کردن سر صحبت ، دستپاچه توضیحاتی دادی، سردرگم نگاهت کردم. خندیدی.
باشد دیگر ادامه نمی دهم. می دانم دوست نداری از گذشته حرف بزنم؛ اما قبول کن برای من جز گذشته چیزی نمانده، شیرینی خاطرات با هم بودنمان و تلخی آخرین حرف هایت. که باید رهایت کنم هر طور دوست داری زندگی کنی.
📕 مجموعه داستان آخرین پاراگراف / #فریده_ترقی/ نشر #عطران
🖋 معرفی کتاب توسط : #انجمن_داستان_سیمرغ_نیشابور
@Simurgh_Dastan
✅ #داستان_ایرانی
✍#نویسنده_نیشابوری
📖 سوزن گرامافون را روی صفحه گذاشت. آهنگ تند و شاد زیبایی که با ساز دهنی زده میشد در فضا پخش شد و همهی مردم دهکده خنده بر چهرههایشان نقش بست و جوانان دست در دست هم شروع به رقص پای زیبای محلی کردند.
دختران و پسران شاد و پر انرژی و حتی بزرگترها هم به آنان ملحق شدند. کودکان دست میزدند و میخندیدند.
بعد از یک ساعت رقصیدن خوزه سوزن صفحه را کنار زد و آهنگ قطع شد. همه ایستادند و با تعجب و کمی دلخوری به خوزه نگاه کردند. لئو بزرگ دهکده گفت:« چرا نگذاشتی ادامه بیابد؟.» خوزه گفت:« اینک میخواهم کمی شما را بگریانم.»
📕مجموعه داستان در خونگاه / #پونه_شاهی / انتشارات #آقاپور
🖋 معرف کتاب : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
✍#نویسنده_نیشابوری
📖 سوزن گرامافون را روی صفحه گذاشت. آهنگ تند و شاد زیبایی که با ساز دهنی زده میشد در فضا پخش شد و همهی مردم دهکده خنده بر چهرههایشان نقش بست و جوانان دست در دست هم شروع به رقص پای زیبای محلی کردند.
دختران و پسران شاد و پر انرژی و حتی بزرگترها هم به آنان ملحق شدند. کودکان دست میزدند و میخندیدند.
بعد از یک ساعت رقصیدن خوزه سوزن صفحه را کنار زد و آهنگ قطع شد. همه ایستادند و با تعجب و کمی دلخوری به خوزه نگاه کردند. لئو بزرگ دهکده گفت:« چرا نگذاشتی ادامه بیابد؟.» خوزه گفت:« اینک میخواهم کمی شما را بگریانم.»
📕مجموعه داستان در خونگاه / #پونه_شاهی / انتشارات #آقاپور
🖋 معرف کتاب : #فاطمه_همت_آبادی
@Simurgh_Dastan
✅ #داستان_ایرانی
✍ #نویسنده_نیشابوری
🔹 صدای کشیده شدن مجدد صندلی و صدای قدمهای کسی که دور میشد بلند شد.
ناصر خان دم آخری سرش را برگرداند تا ببیند کیست که بدون گفتن کلمهای دارد میرود که با صحنهی عجیبی روبرو شد. زنی بود که سر نداشت زن روی پیراهنش کت پوشیده بود و سر کتش را جلو کشیده و یقهی کت روی گردنش افتاده بود و داشت میرفت که ناصر خان وحشت زده با صدای لرزانی که انگار از ته چاه در میآمد گفت: بسم الله.
و زمزمه کرد: اعوذ با الله من الشیطان الرجیم بسم الله رحمان رحیم... خدایا به تو پناه میبرم از شر جن و انس.
زن غریبهی بی سر که در حال رفتن بود با صدای به هم خوردن استکان ها و لرزش دستان ناصر خان و ورد خواندنش برگشت.
ناصر خان از وحشت به ظرفشویی تکیه داد و در حال بیهوش شدن بود و یک ریز ورد میخواند.
📕 مجموعه داستان «جزیره ای به نام زن» / نوشته ی #پونه_شاهی / انتشارات #آرادمان
📸 عکاس و معرف کتاب : فاطمه همت آبادی
@Simurgh_Dastan
✍ #نویسنده_نیشابوری
🔹 صدای کشیده شدن مجدد صندلی و صدای قدمهای کسی که دور میشد بلند شد.
ناصر خان دم آخری سرش را برگرداند تا ببیند کیست که بدون گفتن کلمهای دارد میرود که با صحنهی عجیبی روبرو شد. زنی بود که سر نداشت زن روی پیراهنش کت پوشیده بود و سر کتش را جلو کشیده و یقهی کت روی گردنش افتاده بود و داشت میرفت که ناصر خان وحشت زده با صدای لرزانی که انگار از ته چاه در میآمد گفت: بسم الله.
و زمزمه کرد: اعوذ با الله من الشیطان الرجیم بسم الله رحمان رحیم... خدایا به تو پناه میبرم از شر جن و انس.
زن غریبهی بی سر که در حال رفتن بود با صدای به هم خوردن استکان ها و لرزش دستان ناصر خان و ورد خواندنش برگشت.
ناصر خان از وحشت به ظرفشویی تکیه داد و در حال بیهوش شدن بود و یک ریز ورد میخواند.
📕 مجموعه داستان «جزیره ای به نام زن» / نوشته ی #پونه_شاهی / انتشارات #آرادمان
📸 عکاس و معرف کتاب : فاطمه همت آبادی
@Simurgh_Dastan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎧 #داستان_بشنویم
🎤 خوانش بخشی از رمان «عطر مرگ در خیاط خانه ی مادام» ، با صدای نویسنده .
🔹 رمان «عطر مرگ در خیاط خانه ی مادام» نوشته ی #مریم_آمارلو ، نشر #سیب_سرخ ، چاپ اول ، زمستان ۱۳۹۹
🔸 «عطر مرگ در خیاط خانه ی مادام» ، سومین رمان مریم آمارلو ( متولد ۱۳۵۹ #نیشابور ) است.
#نویسنده_نیشابوری
@Simurgh_Dastan
🎤 خوانش بخشی از رمان «عطر مرگ در خیاط خانه ی مادام» ، با صدای نویسنده .
🔹 رمان «عطر مرگ در خیاط خانه ی مادام» نوشته ی #مریم_آمارلو ، نشر #سیب_سرخ ، چاپ اول ، زمستان ۱۳۹۹
🔸 «عطر مرگ در خیاط خانه ی مادام» ، سومین رمان مریم آمارلو ( متولد ۱۳۵۹ #نیشابور ) است.
#نویسنده_نیشابوری
@Simurgh_Dastan
Forwarded from نشر سيب سرخ🍎
Instagram
نشــر سیب سرخ on Instagram: “🍎 خوانش بخشی از رمان «عطر مرگ در خیاط خانه ی مادام» ، با صدای نویسنده #نویسنده_نیشابوری #داستان…
9 Likes, 0 Comments - نشــر سیب سرخ (@sibesorkhpublication) on Instagram: “🍎 خوانش بخشی از رمان «عطر مرگ در خیاط خانه ی مادام» ، با صدای نویسنده #نویسنده_نیشابوری…”
انجمن داستان سیمرغ نیشابور
Photo
✍ معرفی #نویسنده_نیشابوری، #مترجم_نیشابوری.
🖇 «علی ملایجردی»، نویسنده، مترجم، متولد سال ۱۳۴۶ و ساکن نیشابور است.
📖 آثار منتشر شده:
🖇 فقط یک مشت استخوان / برگزیدهٔ داستانهای کوتاه از زبان اردو / ترجمهٔ علی ملایجردی / نشر خردگان / پاییز ۱۳۹۹
🖇 رمان «بایقوش» / نوشتهٔ علی ملایجردی / نشر خردگان / چاپ اول و دوم، زمستان ۱۳۹۹
🖇 رمان «تعلیم نفس کشیدن» / رمان برگزیدهٔ جایزه ادبی پولیتزر ۱۹۸۹ / نوشتهٔ آن تایلر / ترجمهٔ علی ملایجردی / نشر سیب سرخ / تابستان ۱۴٠٠
🖇 طبقهٔ ششم خانهٔ پنج طبقه / داستانهای منتخب آنار رضایف / ترجمهٔ علی ملایجردی/ نشر خردگان/ پاییز ۱۴٠۱
🖇 افسانههای زیر چادر / افسانههای آسیای میانه / ترجمهٔ علی ملایجردی / نشر خردگان / پاییز ۱۴٠۱
#علی_ملایجردی
📖 برای سفارش کتاب 👇
نشر خردگان:
https://kheradgaan.ir/
نشر سیبسرخ:
https://nashresibesorkh.ir/
کلبهکتاب کلیدر:
نیشابور، خیابان فردوسیشمالی، پاساژ ولیعصر.
@Simurgh_Dastan
🖇 «علی ملایجردی»، نویسنده، مترجم، متولد سال ۱۳۴۶ و ساکن نیشابور است.
📖 آثار منتشر شده:
🖇 فقط یک مشت استخوان / برگزیدهٔ داستانهای کوتاه از زبان اردو / ترجمهٔ علی ملایجردی / نشر خردگان / پاییز ۱۳۹۹
🖇 رمان «بایقوش» / نوشتهٔ علی ملایجردی / نشر خردگان / چاپ اول و دوم، زمستان ۱۳۹۹
🖇 رمان «تعلیم نفس کشیدن» / رمان برگزیدهٔ جایزه ادبی پولیتزر ۱۹۸۹ / نوشتهٔ آن تایلر / ترجمهٔ علی ملایجردی / نشر سیب سرخ / تابستان ۱۴٠٠
🖇 طبقهٔ ششم خانهٔ پنج طبقه / داستانهای منتخب آنار رضایف / ترجمهٔ علی ملایجردی/ نشر خردگان/ پاییز ۱۴٠۱
🖇 افسانههای زیر چادر / افسانههای آسیای میانه / ترجمهٔ علی ملایجردی / نشر خردگان / پاییز ۱۴٠۱
#علی_ملایجردی
📖 برای سفارش کتاب 👇
نشر خردگان:
https://kheradgaan.ir/
نشر سیبسرخ:
https://nashresibesorkh.ir/
کلبهکتاب کلیدر:
نیشابور، خیابان فردوسیشمالی، پاساژ ولیعصر.
@Simurgh_Dastan
✍ معرفی #نویسنده_نیشابوری و #شاعر_نیشابوری.
✅ #هادی_خورشاهیان متولد ۱۵ شهریور سال ۱۳۵۲ در گنبدکاووس، بزرگ شدهی #نیشابور و ساکن تهران است.
🖇 او شاعر و نویسندهی پُرکاری است که کتابهای پرشماری به چاپ رسانده است. «دو تفنگدار ناشی»، «پراگ در تبعید»، «بر ریلهای برزخ»، «سرباز بی سرزمین»، «برهنه در برهوت»، «دشمن آینده»، «الفبای مردگان»، «من کاتالان نیستم» و ... از جمله آثار خورشاهیان هستند. رمان «هراس عقرب از مرگ» جدیدترین کتاب اوست که زمستان ۱۴٠۱ توسط نشر پرنده وارد بازار کتاب شد.
🖇 هادی خورشاهیان در سال ۱۳۹۹ داور جایزهی ادبی جلال و همچنین پنجمین جایزه داستان سیمرغ نیشابور بود.
@Simurgh__Dastan
✅ #هادی_خورشاهیان متولد ۱۵ شهریور سال ۱۳۵۲ در گنبدکاووس، بزرگ شدهی #نیشابور و ساکن تهران است.
🖇 او شاعر و نویسندهی پُرکاری است که کتابهای پرشماری به چاپ رسانده است. «دو تفنگدار ناشی»، «پراگ در تبعید»، «بر ریلهای برزخ»، «سرباز بی سرزمین»، «برهنه در برهوت»، «دشمن آینده»، «الفبای مردگان»، «من کاتالان نیستم» و ... از جمله آثار خورشاهیان هستند. رمان «هراس عقرب از مرگ» جدیدترین کتاب اوست که زمستان ۱۴٠۱ توسط نشر پرنده وارد بازار کتاب شد.
🖇 هادی خورشاهیان در سال ۱۳۹۹ داور جایزهی ادبی جلال و همچنین پنجمین جایزه داستان سیمرغ نیشابور بود.
@Simurgh__Dastan
✍ معرفی #نویسنده_نیشابوری و #شاعر_نیشابوری
🖇 «لیلا عباسعلیزاده» داستاننویس و شاعر (همسر هادی خورشاهیان)، اول تیر ماه ۱۳۵۷ در #نیشابور به دنیا آمد. نخستین کتابش را به نام «ساقی نامهها» در ۲۸ سالگی منتشر کرد. مشهورترین اثر وی رمان «غزل شیرین عشق» نام دارد.
🔷 در کارنامۀ ادبی پُربار عباسعلیزاده جوایز معتبر ادبی مانند: نشان «لاکپشت پرنده» برای رمان نوجوان «گیرنده سوسنگرد» در سال ۱۳۹۴، برگزیده جایزه ادبی «رمان اول ماندگار»، نامزد جایزه ادبی «پروین» و یکی از شش نامزد نهایی «کتاب فصل جمهوری اسلامی ایران» برای رمان «غزل شیرین عشق» در سال ۱۳۹۱ دیده میشود.
🔶 رمان «گره باز»، آخرین رمان عباسعلیزاده است که پاییز سال ۱۴٠٠ از سوی کتابستان معرفت راهی بازار کتاب شده است.
#لیلا_عباسعلیزاده
@Simurgh_Dastan
🖇 «لیلا عباسعلیزاده» داستاننویس و شاعر (همسر هادی خورشاهیان)، اول تیر ماه ۱۳۵۷ در #نیشابور به دنیا آمد. نخستین کتابش را به نام «ساقی نامهها» در ۲۸ سالگی منتشر کرد. مشهورترین اثر وی رمان «غزل شیرین عشق» نام دارد.
🔷 در کارنامۀ ادبی پُربار عباسعلیزاده جوایز معتبر ادبی مانند: نشان «لاکپشت پرنده» برای رمان نوجوان «گیرنده سوسنگرد» در سال ۱۳۹۴، برگزیده جایزه ادبی «رمان اول ماندگار»، نامزد جایزه ادبی «پروین» و یکی از شش نامزد نهایی «کتاب فصل جمهوری اسلامی ایران» برای رمان «غزل شیرین عشق» در سال ۱۳۹۱ دیده میشود.
🔶 رمان «گره باز»، آخرین رمان عباسعلیزاده است که پاییز سال ۱۴٠٠ از سوی کتابستان معرفت راهی بازار کتاب شده است.
#لیلا_عباسعلیزاده
@Simurgh_Dastan
📖 #برشی_از_داستان:
🖇 چرا خدا باید پوستین آدم بر تو بیندازد و بر من پوستین گرگ؟....
📖 مجموعه داستان «پوستین تلخ»؛ #مرتضی_فخری، نشر #افراز، ۲٠۴ صفحه، ۲۲٠ هزار تومان، چاپ اول ۱۴٠۲.
#داستان_ایرانی
#نویسنده_نیشابوری
@Simurgh_Dastan
🖇 چرا خدا باید پوستین آدم بر تو بیندازد و بر من پوستین گرگ؟....
📖 مجموعه داستان «پوستین تلخ»؛ #مرتضی_فخری، نشر #افراز، ۲٠۴ صفحه، ۲۲٠ هزار تومان، چاپ اول ۱۴٠۲.
#داستان_ایرانی
#نویسنده_نیشابوری
@Simurgh_Dastan