متنی از #مهستی_محمدی مادر #مهدی_دائمی از کشته شدگان #آبان_خونین:
"من همان روز ۲۵ آبان تمام شدم.
روز تولدت بود. ۲۵ آبان سال ۱۳۷۳، من در بیمارستانی در شهری کوچک مادر شدم. آن روز احساس میکردم من هم بار دیگر با تو متولد شدهام. میگفتم آن مهستی قدیم تمام شد و من از امروز قرار است مادری کنم. با کوهی از رویا و خیال تو را در آغوش گرفتم؛ رویای بزرگشدن و قدکشیدنت، رویای موفقیتهایت، دامادیت و …
۲۵ سال بعد در سال ۹۸، درست در همان روز و همین لحظهای که مردم ثبتش کردهاند، همین صحنه که هر بار با نگاهکردنش نفس از جانم بیرون میرود، من بار دیگر تمام شدم. همان دم که نگاهت در چشمانم ثابت ماند و شنیدن حرفی که حتی گلوله مجال نداد شروعش کنی، شد آرزوی من. همان لحظه من تمام شدم. وقتی به خودم آمدم، در اورژانس بودم و بعد هم بیمارستان.
جالب نیست مهدیجانم؟...
باز هم ۲۵ آبان بود و من در بیمارستان بودم، اما اینبار پشت درب سردخانه بیمارستان.
دیگر اتاق زایمان نبود. دیگر نه تنها تو را به آغوش من ندادند که من برای لحظهای دیدنت التماسشان کردم. التماس کردم که یکبار دیگر ببوسمت، در آغوشت بگیرم.
من تمام شدم مهدی قهرمان من، و دوباره در همان روز از من مهستی دیگری متولد شد که قرار بود مادری دادخواه باشد. دیگر بهجای رویای قدکشیدن پسرکش، آرزوی دادخواهی خونش را دارد.
امروز ۴ سال از آن روز شوم گذشته است و باز ۲۵ آبان است. نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت، میدانی آخر امروز سالگرد شیرینترین و تلخترین روز زندگی من است. تو باعث شدی که من دو بار متولد شوم و هر بار زنی قدرتمندتر متولد شد. میدانم که انتظار داری اینبار هم مادری قدرتمند بمانم و دادخواهی کنم اما بگذار در روز تولدت اعتراف کنم سخت است، خیلی سخت.
پسر زیبا، قهرمان و شیرینم،
تولدت بر همه ما مبارک."
#آبان_ادامه_دارد #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #مادران_دادخواه
@shbazneshasteganir
"من همان روز ۲۵ آبان تمام شدم.
روز تولدت بود. ۲۵ آبان سال ۱۳۷۳، من در بیمارستانی در شهری کوچک مادر شدم. آن روز احساس میکردم من هم بار دیگر با تو متولد شدهام. میگفتم آن مهستی قدیم تمام شد و من از امروز قرار است مادری کنم. با کوهی از رویا و خیال تو را در آغوش گرفتم؛ رویای بزرگشدن و قدکشیدنت، رویای موفقیتهایت، دامادیت و …
۲۵ سال بعد در سال ۹۸، درست در همان روز و همین لحظهای که مردم ثبتش کردهاند، همین صحنه که هر بار با نگاهکردنش نفس از جانم بیرون میرود، من بار دیگر تمام شدم. همان دم که نگاهت در چشمانم ثابت ماند و شنیدن حرفی که حتی گلوله مجال نداد شروعش کنی، شد آرزوی من. همان لحظه من تمام شدم. وقتی به خودم آمدم، در اورژانس بودم و بعد هم بیمارستان.
جالب نیست مهدیجانم؟...
باز هم ۲۵ آبان بود و من در بیمارستان بودم، اما اینبار پشت درب سردخانه بیمارستان.
دیگر اتاق زایمان نبود. دیگر نه تنها تو را به آغوش من ندادند که من برای لحظهای دیدنت التماسشان کردم. التماس کردم که یکبار دیگر ببوسمت، در آغوشت بگیرم.
من تمام شدم مهدی قهرمان من، و دوباره در همان روز از من مهستی دیگری متولد شد که قرار بود مادری دادخواه باشد. دیگر بهجای رویای قدکشیدن پسرکش، آرزوی دادخواهی خونش را دارد.
امروز ۴ سال از آن روز شوم گذشته است و باز ۲۵ آبان است. نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت، میدانی آخر امروز سالگرد شیرینترین و تلخترین روز زندگی من است. تو باعث شدی که من دو بار متولد شوم و هر بار زنی قدرتمندتر متولد شد. میدانم که انتظار داری اینبار هم مادری قدرتمند بمانم و دادخواهی کنم اما بگذار در روز تولدت اعتراف کنم سخت است، خیلی سخت.
پسر زیبا، قهرمان و شیرینم،
تولدت بر همه ما مبارک."
#آبان_ادامه_دارد #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #مادران_دادخواه
@shbazneshasteganir