شعری از «جعفر ابراهیمی»
___
می شماری
یک !
و خطی بر گردهی من ترسیم می شود
می شماری
دو !
تا رنگ زمینهی طرحت
از کبودی به سرخی بزند،
به صد که می رسی
عرق تو با سرخی خون من
یکی می شود...
عرقت را خشک می کنی
اما این طرح طلایی ات
سرخ خواهد ماند
تو به معدن طلایت می نازی
من به بغض فروخفته ام ؛
از بیم تو
انسان ها به هراس می افتند
و کودکان از ترسشان
شلوارشان را خیس می کنند
تو خسته شده ای
اما
من جان گرفته ام
ما جان گرفته ایم
با کودکانی
که مشت هایشان را
گره کرده اند
با
بغض ،
و
خون ،
و
مشت گره کرده .....
#همه_ما_جعفر_ابراهیمی_هستیم
#جعفر_ابراهیمی_تنها_نیست
#همه_ما_شعبان_محمدی_هستیم
#شعبان_محمدی_تنها_نیست
شورای بازنشستگان ایران
@Shbazneshasteganir
___
می شماری
یک !
و خطی بر گردهی من ترسیم می شود
می شماری
دو !
تا رنگ زمینهی طرحت
از کبودی به سرخی بزند،
به صد که می رسی
عرق تو با سرخی خون من
یکی می شود...
عرقت را خشک می کنی
اما این طرح طلایی ات
سرخ خواهد ماند
تو به معدن طلایت می نازی
من به بغض فروخفته ام ؛
از بیم تو
انسان ها به هراس می افتند
و کودکان از ترسشان
شلوارشان را خیس می کنند
تو خسته شده ای
اما
من جان گرفته ام
ما جان گرفته ایم
با کودکانی
که مشت هایشان را
گره کرده اند
با
بغض ،
و
خون ،
و
مشت گره کرده .....
#همه_ما_جعفر_ابراهیمی_هستیم
#جعفر_ابراهیمی_تنها_نیست
#همه_ما_شعبان_محمدی_هستیم
#شعبان_محمدی_تنها_نیست
شورای بازنشستگان ایران
@Shbazneshasteganir