روزگار کودکیام را به یاد میآورم که با طبیعت جانی یگانه داشتم. همان طبیعت بودم، با چند پروانهی خوش و خط خال مدام میان بوتهها و گلها و دامنهی سبز دشت و کوه، گشت و گذار داشتم. از کشتار آدمها به دست یکدیگر چیزی نمیدانستم، بوی باروت و سلاح جنگی را نمیشناختم. برایم جعبهی مداد رنگی خریده بودند با یک دفتر چهل برگ. رنگ سرخ را با شقایق میشناختم. چه خبر داشتم که به روزگار جوانی باید از میان کشتههای جنگ هشت ساله و اعدامهای دسته جمعی عبور کنم؟ نمیدانستم که در میانسالی باید بر جنازهی #حسین_برازنده و #مجید_شریف هم نماز بخوانم. بر مزار #هاله_سحابی و #هدا_صابر بنشینم، کجا گمان میکردم که قتلهای زنجیرهای را در خوابهایم مرور کنم؟
این سالها را با مدادهای رنگی دورانِ کودکی نمیتوان نقاشی کرد.
آن روزها هیچ نامی از زندان و سلول انفرادی در ذهنم نبود. حتی نمیدانستم که در همان روزها که مثل همین روزها بود #حسین_فاطمی را هم تیر باران میکنند.
✍ #علی_طهماسبی
🔗 مطالعه مطلب کامل
✅ @Shariati_Group
این سالها را با مدادهای رنگی دورانِ کودکی نمیتوان نقاشی کرد.
آن روزها هیچ نامی از زندان و سلول انفرادی در ذهنم نبود. حتی نمیدانستم که در همان روزها که مثل همین روزها بود #حسین_فاطمی را هم تیر باران میکنند.
✍ #علی_طهماسبی
🔗 مطالعه مطلب کامل
✅ @Shariati_Group