اكنون، ما و شريعتی
1.41K subscribers
1.31K photos
194 videos
85 files
1.39K links
چشم‌اندازِ نوشريعتی
Download Telegram
دوم آذرماه، زادروز دکتر علی شریعتی

به یاد آن عزیزی که از او آموختم: حـوّا، آفـريـدگـار«عشـق»

ناهيد توسلي*
در نبودستاني همه تاريك و در جايگاهي همه بي جا، همه در سكون خويش ايستا، تنها، «عدم» مي زيست؛ بي هيچ جنبشي، بي هيچ پويشي! تاريكي بود وُ ظُلمت، سستي بود وُ رخوت. نه هيچ فَلَقي، نه هيچ شَفَقي!

شهريار دیار عدم، برتخت حيرت، حيران. زانُوان در بغل، سر تكيه داده برديوار، به سانِ واژه اي بلاتكليف، حيرانِ حلقومي براي فرياد!
در تنهايي وُعدم و ديگرهيچ، شهریارِ تماميِ «عدم»، «هستن» مي خواست!
فرياد برآورد:
«كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف»

و بدين سان «کن فیکون» شد و «او» از پوستۀ «آن سان» بودنِ خويش به دَر.
اما چه می بایست کرد تنهايي را؟
دوست مي خواست وُ مونس. انيس مي خواست وُ هم اُنس. كسي رابراي دوست داشتن و عشق ورزيدن؛ كه شهریارِ«تنهايي» وُ«عدم» بودن، بي هيچ عشقي وُ شوري دردل، تا كِي؟

باني خير و خالق خِرَد و آفريدگار دل، در ظلمتِ نُه توي سختِ تنهای خویش، انيس
مي خواست وُ هم اُنس: «انسان» را آفريد، انيس وُ مونسِ خويش. از خويشتن اش در او دميد، و او را نام، «آدم» نهاد و [گفته شده است] اين اولين «آدم»، كه بر گونة «او» بود فرياد تنهايي سرداد كه: «مرا نيز انيسي وُ مونسي باید»!.. [گفته شده است] «او»، كه از خويشتنِ خويش در «آدم» دميده بود اينك...

از پهلوي چپِ «خِردِ آدم»، «حوّا»یِ جان را آفريد و در چرخشی مستانه، از پهلوي چپِ «هوشیاریِ حوّا»، «آگاهی سيب» را در سينه اش به وديعه نهاد!
اينک، «حوّا» اين جانِ جانانِ جهان و این نخستين روح مادینه و باروراننده، پيام آور محبت و «مهراوة» نُه توي مهر، مريم مقدسِ «عشق» را، كه در زِهدان بكرِ دل پرورده بود به «جهان» آورد.

بدين سان بودکه اين نخستين روحِ عاشقانة «حيات»: «حوّا»، به «حيات آدم» معنا بخشيد. «حوّا»، نخستين لقمۀ «عشق» را، از سيبِ درونِ «دل»، دردهان «آدم» نهاد تا «آدميّت» را در او و براي هميشه جاودانه سازد!
و آن گاه جهان شد جایگاه زندگی و زیستن!

در این روزها و در گذر این سال ها، یاد «اَبَرانسانی» را زنده می کنیم که از درونۀ آدمیّت خویش با نَفَسِ گرمی بخش معشوقه اش «حوّا»، از پوستۀ خویش به دَر شد تا در پیمان با «او» و با آهنگِ «شدن» و «صیرورت»، سيب آگاهی و هوشیاری «عشقِ» برآفریدۀ «حوّا» را، به من و ما و تو و او، و نیز به ایشان، هدیه کند.

یادِ عزیزش گرامی

* نویسنده، پژوهشگر و کنشگر حقوق زنان، مدیرمسئول و سردبیر «نافه»
منتشر شده در روزنامه ایران 2 آذر1395
Forwarded from شهرآرانیوز
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥نشانیِ شریعتی

🔸بازدیدی از زادگاه دکتر علی شریعتی و نُه مکان دیگر در مشهد که در آنها زیست.

🔸زادگاه دکتر شریعتی، با همه فراموشی‌ها و بی‌مهری‌ها، هنوز در کرانه‌ی کویر پا برجاست.

🔸البته او با وجود همه عشقی که به کویر و آبادی‌هایش داشت، تمام عمرش را در مشهد زندگی کرد؛ جز چند سال پایان عمر و چند سال تحصیل در فرانسه.

🔸به مناسبت زادروز او، به جستجوی مکان‌هایی رفتیم که در آنها زندگی کرد.

#رسانه_تصویری_شهرآرا

@ShahraraNews
instagram.com/shahraranews
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔷🔆از خراسان تا دمشق (بخش دوم)

🔆آرامگاه : دمشق، زینبیه قبرستان شیعیان، جنب حرم حضرت زینب

📌این فیلم امروز از سوی یکی از دوستداران سوری تبار شریعتی ارسال شده است .

🔆پس از مرگ ناگهانی شریعتی در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶، خانواده و دوستان او با فشارهای ساواک برای انتقال جسد به ایران روبه‌رو شده و تصمیم گرفتند جسد را به دمشق انتقال دهند. علی‌رغم تردید اولیه میان نجف و سوریه، به توصیه و کمک امام موسی صدر، زینبیه دمشق به عنوان مقصد نهایی انتخاب شد. این خاک سپاری با حضور چهره‌های برجسته ایرانی، فلسطینی و لبنانی برگزار شد و شریعتی به تاریخ پنجم تیرماه ۱۳۵۶در اتاق کوچکی واقع در ضلع شمال شرقی قبرستان شیعیان به رسم امانت به خاک سپرده شد.

🔆این اتاقک و دیوارهای آن از همان روزهای اول (دوسال قبل از انقلاب ایران) تا کنون فرصتی برای ابراز احساسات متعدد مردمی، موضع‌گیری‌های سیاسی مختلف و قبض و بسط‌های مدیریتی بسیاری بوده است. ورود و خروج آزاد به اتاقک آنجا را بدل به نوعی نمایشگاه فصلی فرهنگی و سیاسی کرده بود و از همین رو در پایان دهه شصت ورود به آن اتاقک فقط با اجازه مدیریت قبرستان ممکن شده است.
🆔 @Shariati_SCF
Forwarded from دفترهای سبز رزاس (محمد لطیف عباس پناه)
از :  نامه ای از پدر این قرن به فرزندش ( نسل آینده )

نور چشم من ! من سال ها منتظر آمدن تو  بودم ، فکر نمی کردم بیایی ، می گفتم در همان غربت می مانی ، آنجا به تو خوش می گذرد ‌‌‌...برای گرمای دل من برای راحتی زندگی من خودت را گرفتار این مردم و این دولت نمی کنی ، به این زندان بزرگ نمی آئی، می دانی که تا بیائی، تا سراغ مرا بگیری ،پایت به مرز نرسیده ‌تو را می گیرند ..‌.تو را حبس می کنند ، تو را نمی گذارند پیش ام بیایی ،...
بابا جان چرا آمدی؟ چرا مرا فراموش نکردی ؟ چرا راحتی خودت را برای من خراب کردی ؟ ...چرا به حرفم نکردی ؟ چقدر نوشتم نیا!  ... چقدر گفتم من بی نیازم ،من به تو محتاج نیستم ،...مگر نخواندی؟ ...
مگر جوری که سانسور چی ها نفهمند به کنایه برایت نگفتم ،ننوشتم که عزیز من ! هوا سرد است ، صحرا وحشتناک است ، طوفانی است ،راه دراز است ،این سفر خطرناک است ، کجا می آئی؟ ...
من این روزها را می ترسیدم باباجان! ...که تو در آن قلعه ی سرخ شب های سیاه را در کنج سلول زندانیت بی من ...اَخ ! چه می کنی ؟ چه جور می گذرانی؟ با تو چه جور رفتار می کنند ؟ ...بابا جان مگر تو نیامدی که مرا ببینی؟ ...
اگر بشنوم که تو را به حبس ابد ، به حبس مجرد محکوم کرده اند دق می کنم
به من رحم کن تو جوانی ، تو هنوز نیرو داری ، هنوز عمر داری ، هنوز ...اما من که دیگر در این زندگی کاری ندارم ، در این دنیا جز تو کاری ،امیدی ،هوسی ندارم ، تو که می دانی که مرا هیچ چیز دیگری فریب نمی دهد ، هیچ دلخوشی دیگری ندارم ، هیچ چیز جز داشتن تو مرا به این دنیا وصل نمی کند ، ...بهترین چیزها ، بهترین سرمایه هاش پول است و میز است و عیاشی و شکم چرانی است ...پدر جان ،تو هیچ وقت به خیالت آمده است که  بی تو من به این چیزها یک لحظه فکر کنم ؟ عزیز من ! اگر تو هم نمی بودی ، اگر تو را هم تو این دنیا نداشتم من اهل اینها نبودم ، من سرم را و دلم را و جانم را از زیبایی ها و خوبی ها و عشق ها و محبت های خیالی از اساطیر ، از شعر ، از خرافات ، از الفاظ،  از تصورات واهی پر می کردم و به این واقعیات پلید نمی آلودم،... در این دوازده سیزده سال که از آن ۹ اسفند می گذرد دیده ای ،بوده ای  می دانی که من در تمام این سال ها سخت به ایمان و راهم وفادار ماندم ، اهل خیانت و فراموشی و برگشت و خود فروشی نبوده ام ، تو می دانی که در تمام عمرم در این همه سخنرانی ها ،نوشتن ها ،حادثه ها ، خطرها ، منفعت ها،  مصلحت ها یکبار اسمی از آنها نبرده ام،  یک کلمه از آنها تعریف نکرده ام ، مدح کسی نگفته ام ، اهل تملق و دروغ و ضعف و ذلت نیستم ، زندگی من شاهد است ، همه ی مردم خواهند،  اما تو بگو ! تو بگو!  باباجان! بنویس بیا بیرون ! بابا جان عقیده ات را کتمان کن ، از آنها مخفی دار ، بابا جان پیش آنها تقیه کن ، می دانم برایت سخت است ، محال است ، اما از تو توقع دارم برای من این کار محال را حتماً بکنی ! هی مگو پس چرا خودت نکردی ؟ چرا خودت نگفتی ! آخر نور چشم من ! تو پدر نشده ای ،تو گرفتار محبت نشده ای ، من به خاطر آزادی، به خاطر شرافت ،به خاطر دینم نکردم ، اگر به خاطر تو بود می کردم ، اگر پای تو در میان بود می کردم ، از تو هم همین توقع را دارم به خاطر من ، برای من ، برای احتیاجی که به تو دارم ،از خودت دفاع کن ، خودت را تبرئه کن ، با بازجوها مودب باش ، آرام و عاقلانه حرف بزن ، اتهامت را محرز مکن بابا ! دیگر نمی گذارند خلاص شوی ، خلاص شوم ، دیگر تو را  نمی گذارند ببینم ، نمی گذارند پیشم بیائی،  مگر تو نیامدی که مرا ببینی ؟ مگر آمدی که زندانی شوی ، مگر آمدی قهرمان شوی ؟ ...کاری کن که بابا جان که ولت کنند ، که بگذارند بیائی...اگر الان می بودی ،.... در این دل های شب مرا ببینی تلخی دفاع ، سختی تقیه ، رنج ادب و خوشروئی با گروهبان ها ، مدارای با بازجو و زندانبان را تحمل می کردی ، بابا جان بیا ! بیا ! من نمی توانم بفهمم که تو نمی توانی بیایی ،...نمی توانم بفهمم که تو الان فرسنگ ها از من دوری ...
چرا هیچ شبی اینجا نیستی ؟ ... چندسال پیش نوشتی که حرکت می کنی ،گذرنامه گرفته ای ، چند ماه پیش خبر دار شدم که به مرز رسیده ای ، غربت را ترک کرده ای ، از همه خدا حافظی کرده ای...
آن سرگرمی ها ، کارها ، دوست و آشنا ها ، گرفتاری ها ،درس و بحث ها همه را ، زندگی ات و خانه ات و سر و سامانت را همه ول کرده ای ، همه را به خاطر این تنهای محزون که دردر وطن خود غریب افتاده است  چشمش به در سفید شده است ، از آمدنت مایوس شده است گذاشتی و گذشتی و آمدی و آمدی پس چرا بابا جان نمی رسی  ؟ ای کاش نمی گفتی می آیم،  ای کاش خبر نمی دادی ، ای کاش حرکت نمی کردی ...
هی تو را صدا می زنم ، هی تو را صدا می زنم ......! ......! ......!
چرا جوابم را نمی دهی ؟

م.آ ۳۳ ، ص ۳۳۸-۳۴۲
✳️ نکوداشت اندیشمند متفکر معاصر ایران دکتر علی شریعتی

🔸#دبیرستان دکتر علی #شریعتی پیچاکلا بابل

🔹 به روایت #تصویر

‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌🔸برای آگاهی از خبرهای رسمی حوزه تعلیم و تربیت به کانال آموزش و پرورش بابل بپیوندید

🔶️ یکشنبه ۲ آذر ماه ۱۳۹۹

🔷️روابط عمومی آموزش و پرورش بابل

🔹 http://babol-mazand.medu.ir

🆔 @APBABOL
‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌
Forwarded from اتچ بات
✳️ نکوداشت اندیشمند متفکر معاصر ایران دکتر علی شریعتی

🔸 به مناسبت دوم آذرماه زادروز استاد اندیشه ، معلم مردم ، متفکر و نویسنده دکتر #علی_شریعتی ، با حضور دکتر #مهدی_جایمند معاون مدیرکل و مدیر آموزش و پرورش بابل ، همکاران ستادی در #دبیرستان_دکتر_علی_شریعتی_پیچاکلا بابل مراسمی جهت نکوداشت این اندیشمند متفکر معاصر ایران برگزار گردید.

🔵 #جایمند : شریعتی اندیشمند دردمند بود که میان روشنفکری و دینداری پیوندی کاربردی ایجاد کرد. نه روشنفکری او بهانه ­ای برای دین­گریزی شد و نه دینداری او زمینه ­ای برای تحجر فراهم آورد. او نقاط اشتراک روشنی میان روشنفکری و دینداری را ترسیم کرد و هم­نشینی و تعامل این دو را رونق بخشید. در عین حال با نگاه انتقادی به هر دو عرصه، با بیان شیوا و مؤثر توانست با زبان مردم زمان خود و نیاز‌های زمانه سخن بگوید.

او هم با درد‌های جامعه پیوند داشت و هم از تحولات جهانی مطلع بود. این ویژگی برجسته در اندیشه دکتر شریعتی، موجب شد تا پنجره­‌هایی نو در مقابل دیدگان مردم ستمدیده آن زمان گشوده شود و از این رو انسان­‌های دغدغه­‌مند پر­شماری در گفتمان شریعتی خود را باز ­یافتند.

‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌🔸برای آگاهی از خبرهای رسمی حوزه تعلیم و تربیت به کانال آموزش و پرورش بابل بپیوندید

🔶️ یکشنبه ۲ آذر ماه ۱۳۹۹

🔷️روابط عمومی آموزش و پرورش بابل

🔹 http://babol-mazand.medu.ir

🆔 @APBABOL
‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌‌‏‌
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔸🔆یادمان زاد روز علی شریعتی

🎙فایل صوتی سخنان محمد جواد غلامرضاکاشی

🔷🔆نوشریعتی، عدالت و مسئله بر انگیختن وجدان جمعی



#نو_شریعتی
#جامعه
#عدالت
#وجدان_جمعی
#نابرابری
#عدالت_اجتماعی
#هشتاد_هفتمین_سالگرد_تولد_شمع
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی

🆔 @Shariati_SCF
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔸🔆یادمان زاد روز علی شریعتی

🎙فایل صوتی سخنان رضا مظهری

🔷🔆فقر و مبارزه با آن ( با ارجاع به اندیشه دکتر علی شریعتی)



#فقر
#جامعه
#عدالت
#نابرابری
#عدالت_اجتماعی
#هشتاد_هفتمین_سالگرد_تولد_شمع
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی

🆔 @Shariati_SCF
Forwarded from کاریز
«دوم آذر، ۳۲سال از ترور برادر عزیزم، دکتر کاظم سامی می‌‌گذرد. او رئیس حزب جاما(جنبش انقلابی مردم مسلمان ایران) و هدفش مبارزه با فقر، استبداد و استثمار بود.
او به آزادی، حکومت مردم بر مردم و ایجاد عدالت باور داشت. او خواهان اجرایی شدن نظام شورایی و طب ملی بود و می‌گفت: دولت موظف است حداقل معیشت در خور شخصیت انسانی را برای همه افراد جامعه تامین کند، همه باید کار کنند و هر نوع بهره‌کشی انسان از انسان ممنوع است. او مخالف تراکم ثروت و نابرابری‌ها و در پی ریشه‌کنی فقر و بیکاری و سوادآموزی اجباری بود. او اعتقاد داشت که زنان باید از امکانات اجتماعی ‌برابر با مردان بهره‌مند شوند و همه گونه رفاه اجتماعی و اقتصادی و بسیار اصول دیگر به نفع جامعه باید انجام شود.
روانش شاد، یادش گرامی و منش‌اش پایدار».
سیمین سامی

برای سیمین عزیز و غم سی‌ و ‌دوساله‌اش.
(از صفحه گلرخ نفیسی)
https://www.instagram.com/p/CH5EU0ZAIxoeZkDm8mTeAMeVa19Xfy3448Bdbc0/?igshid=1dzlfm0fnmt8m
وَ رَفتی بی بِدرود
به شهید دکتر کاظم سامی

آئینه وار
صَمیمی
بودی
وَ بی زَنگار
ژرف بین
وَ امید وار
پیکار گر
وَ بُردبار
فَراخ آهنگ
وَ از خود رَها
مَردُمی
وَ جَمع گرا
سُخَن شناس
وَ سُخَنوَر
دَرد شناس
وَ دَرمانگر
آرام
وَ فروتن
با ایمانی آرمانی
با راه و رسمِ مسلمانی
در زمانه ای بَد آغاز
در زمینه ای بَد انجام
این گونه زیستی
وَ رَفتی
بی بِدرود
پیش از آنکه بِدانَند
کیستی
*
وَ دَریغ که
دیدارَت
چندان کوتاه بود که
مَردُم
نه در زُلالِ آئینه ات
زیستند
و نه
خویش را
در آن
به تمامی
نِگَریستند
*
نمی خواستند
که
تو
حَتّا
آنی
در صَحنِه
بِمانی
حضورَت
بی آنکه خواسته باشی
غیبتِ آنان بود
وَ جُز شِکستَنَت
چه می توانستند کرد
تا مَگر دیده شوند
این سَنگ به دَستانِ دَر سایه
این مَرگ پیشِگانِ تُنُک مایه ؟
*
اینَک آئینه اَت
هزار پاره
و هر یک
هزار باره
به فریاد
نامِ تو را
تکرار می کُنَند
*
ای سایه زیستانِ سیاه مَست
گوشِ شِنَواتان
آیا
هَست ؟

سعید شهرتاش
آذر ماه 96
* با درود به آن معلم " آگاهی، آزادی و آفرینندگی"
و به تمامی شاهدان و شهیدانی که آذر ماه از نام و یادشان سرشار ست...
آذر تلخ و آخرین دیدار با مجید شریف
اوایل آذر برای من روزهای خاطره انگیز هرچند تلخ است. با هریک از این رخدادها خاطره ای ویژه دارم. این خاطرات عبارت اند از فاجعه قتل دکتر کاظم سامی در آذر سال 67 و قتل های معروف به «قتل های زنجیره ای» در آذر ده سال بعد یعنی 77. جدای از این واقعیت تلخ که من به عنوان شهروند ایرانی و در عین حال سیاسی و ضد استبداد و منتقد حاکمیت جمهوری اسلامی از این قتل ها (که با اغلب مقتولان آشنایی نزدیک داشتم) و طبعا برایم ناگوار و آزار دهنده و حتی هشداردهنده بوده است، من سخنران مجالس ختم اغلب این قربانیان نیز بوده ام. در مراسم سامی در مسجد حجت بن الحسن در خیابان سهروردی شمالی سخن گفتم که در پایان به تظاهرات خیابانی و درگیری و دستگیری عده ای منتهی شد. در سال 77 در مراسم فروهرها در مسجد فخرالدوله سخنرانی کردم و در همان سال باز در مراسم محمد مختاری در مسجد حجت بن الحسن و در مراسم محمدجعفر پوینده در مسجد فخرالدوله سخنرانی کردم. در ارتباط با هر یک از این برنامه ها خاطراتی دارم که نمی خواهم در مجال کنونی بدانها بپردازم. آنچه اکنون به اشاره می گویم در باره دوست همفکر فقید (و به تعبیری شهید که به دلایلی تمایلی به استفاده از این عنوان کمترندارم) مجید شریف است.
از دهه شصت با نام مجید شریف آشنا شده بودم که در خارج از کشور زندگی می کرد. اطلاع داشتم که او از علاقه مندان دکتر شریعتی و از پیروان فکری آن زنده یاد است. از همه مهمتر آن که او در تدوین مجموعه آثار شریعتی زیر نظر خانواده او و البته همراه با دوست دیگر ما امیر رضایی مشارکتی فعال داشته است.
فکر می کنم اواسط دهه هفتاد بود که یک بار در دفتر مجله ایران فردا اطلاعیه ای دیدم که در آن مجید شریف اعلام کرده بود «به ایران باز می گردم». دلایل خود را نیز به کوتاهی شرح داده بود. من (مانند دیگر دوستان) نگران شدم. زیرا اوضاع و احوال کشور، به رغم اندکی تغییر مثبت در فضای پس از جنگ، هنوز برای حضور شخصیت های خارج کشوری و فعالیت های سیاسی و حتی فرهنگی محض نه تنها مساعد نبود بلکه حتی خطرناک می نمود. فکر می کنم اطلاعیه دوم نیز از شریف دریافت شد و من آن را خواندم که مضمونی مشابه داشت.
چندی بعد شنیدم که مجید شریف بالاخره بازگشته است. از این که او ظاهرا بدون مشکل و مانع به وطن بازگشته بود موجب خرسندی بود. چند بار سراغ او را از دوستان مرتبط گرفتم ولی گفتند که مجید فعلا تمایلی به دید و بازدید ندارد. کاملا حق با او بود.
می دانستم که با آقای رضا علیجانی ارتباط دارد. البته پس از مدتی یک بار از علیجانی خواستم که ترتیب دیداری با مجید را بدهد. او هم قبول کرد. عصری به خانه علیجانی رفتم و برای اولین بار مجید شریف را در آنجا دیدم. ساعتی گپی زده و از هر دری سخن گفتیم. مدتی بعد مجید شریف را برای عضویت و فعالیت در «دفتر پژوهشهای فرهنگی دکتر علی شریعتی» دعوت کردم. او نیز پذیرفت. اما پس از مدتی از فعالیت فرهنگی خود در دفتر کاست و به تدریج رسما کناره گرفت هرچند عملا هم اربتاط محدودش با دفتر را ادامه داد و هم ارتباطش را با من. در دفتر و یا جاهای دیگر همدیگر را می دیدم و از فعالیت های علمی و فرهنگی هم باخبر بودیم.
قسمت دوم
در آن چند سال بارها از من گله کرد که چرا به دیدارش نمی روم. یک بار فرصتی پیش آمد که به دیدارش بروم. می دانستم که در خانه مادرش زندگی می کند که در حوالی میدان هفتم تیر و زیر پل مطهری بود.
خانه بزرگی بود و تقریبا قدیمی. محل دیدار اتاقی بزرگ در طبقه زیرین خانه بود. پر از قفسه های کتاب بر دیوار و نیز روی میز. خیلی از دیدنم خوشحال شد. حرف های مختلفی زدیم. از فشارهای امنیتی گفت و از احضارهای پیاپی گزارش داد. می گفت از او می خواهند بیاید در رسانه ها در باره مخالفان جمهوری اسلامی خارج کشور سخن بگوید. روشن بود مرادشان چه نوع سخن گفتنی بود. مجید که به گفته خودش نمی خواست با آقایان به تعبیر عامیانه کل کل کند، گفته بود اشکالی ندارد ولی اولا در زمانی که خودم مناسب دیدم حرف می زنم و ثانیا در چهارچوب اطلاعات و با ادبیات خودم می گویم و می نویسم. در واقع محترمانه پاسخ منفی داده بود بدون این که مستقیما حضرات را تحریک کرده باشد.
بعد از کارهای علمی روی میز خود سحن گفت. در آن اوان مجید بیشتر به کار ترجمه اشتغال داشت و چند کتاب خوب و مفید ترجمه کرده بود. گفت در نظر دارد به زودی سفری به سوئد کند و پسرش را ببیند. پسر نوجوانش در سوئد زنگی می کرد. در هرحال از آینده اش گفت و این که می خواهد زندگی اش را از نو بسازد. حدود دو ساعتی گفتگو کردیم. مجید به رغم همه فشارها و در واقع تهدیدهای امنیتی خیلی امیدوار بود و برای آینده اش برنامه ریزی کرده بود.
فردا (پنجشنبه 28 آبان) حوالی ظهر دوست مشترک مان امیر رضایی زنگ زد و خبر داد مجید صبح برای ورزش معمول روزانه (راه رفتن و دویدن) از خانه خارج شده و هنوز بازنگشته است. او خیلی نگران بود و موجب نگرانی ما هم شد. حداقل از جمع دوستان ما من آخرین فردی بودم که شب قبل با مجید دیدار داشته و خبرش را به آقای رضایی دادم.
در هرحال نمی دانم روز بعد و یا روز بعدتر بود خبردار شدیم که بدن بی جان مجید را در پیاده رو خیابانی یافته و به سردخانه منتقل کرده اند. دنیا بر سرم آوار شد. حرف و حدیث و گمانه زنی فراون بود. برخی دوستان مشترک از خارج از کشور تماس گرفته و احتمال قتل را مطرح کردند که البته من بر روال خوش بینی همیشگی ام رد کرده و گفتم حداقل تا زمانی که دلیل و یا قرینه ای وجود نداشته باشد نمی توانیم کسی و یا نهادی را متهم کنیم. به ویژه که شب قیل در دیدار با مجید هیچ نشانه ای مبنی بر اقدامی چنین حنایتکارانه وجود نداشت. البته چند روز بعد که قتل های فجیع فروهرها و مختاری و پوینده رخ داد و اعلام شد، دیگر جای تردید نبود که مجید شریف نیز قربانی این برنامه ریزی برای حذف دگراندیشان شده است. در زمانی که مجلس ششم (به ویژه کمیسیون اصل نود با زعامت دوست دلیر جناب آقای حسین انصاری راد) در بررسی این قتل ها فعال بود، پس از اطلاعیه وزارت اطلاعات و اعتراف به این قتل ها، نام مجید شریف نیز در این فهرست آمد و مدتها نیز چنین بود ولی در نهایت گویا مصلحت نبود نام شریفِ شریف نیز در این فهرست باقی بماند!!
دریغ از این دوست فاضل و دوست داشتنی که در آغاز فصل تازه ای از شکوفایی زندگی اش قربانی جهل و جنون و جنایت شد. خدایش رحمت کند. فکر می کنم مراسم ختمی برای او برگزار شد (احتمالا در حسینیه ارشاد) و من نیز در رثای این دوست فقید سخن گفتم
سه شنبه 4 آذر 99
#یوسفی_اشکوری #اجتماعی_تاریخی
اكنون، ما و شريعتی
«دوم آذر، ۳۲سال از ترور برادر عزیزم، دکتر کاظم سامی می‌‌گذرد. او رئیس حزب جاما(جنبش انقلابی مردم مسلمان ایران) و هدفش مبارزه با فقر، استبداد و استثمار بود. او به آزادی، حکومت مردم بر مردم و ایجاد عدالت باور داشت. او خواهان اجرایی شدن نظام شورایی و طب ملی بود…
* برای اطلاع عموم:
بنابر اظهارات خانوادهٔ شهید دکتر کاظم سامی، شایعاتی مانند درخواست خانواده مقتول برای نبش قبر قاتل به هیچ وجه صحت ندارد؛ و نیز هیچ‌گونه دیدار یا برخوردی بین دو خانواده پس از قتل صورت نگرفته است.
شایعه دیگر دیدار با آقای منتظری است که طبق خاطرات منتشر شدهٔ ایشان وقوع چنین دیداری صحت نداشته است!
🔷🔸زندگینامه شهید دکتر کاظم سامی کرمانی

(چهار دهه تلاش و مبارزه در راه آزادی و عدالت)

🔸«کاظم سامی، روانپزشک،از پیروان مکتب استاد محمدتقی شریعتی در مشهد و از یاران علی شریعتی، از بنیانگذاران جنبش انقلابی مردم ایران (جاما)، نخستین وزیر بهداشت پس از انقلاب و نماینده مجلس اول از تهران، زمانی که در مطب خود منتظر ویزیت آخرین بیمار بود، به شیوه فجیعی به قتل رسید. دکتر سامی با ضربات کارد بر سر و سینه و دستش سلاخی شده بود. پس از سی سال، راز قتل او هنوز برملا نشده است. برخی معتقدند که قتل کاظم سامی نخستین قتل سیاسی از این نوع بود که در دهه هفتاد، با عنوان "قتل‌های زنجیره‌ای" تدوام یافت.»

📌سالشمار زندگینامه دکتر کاظم سامی را می توانید با مراجعه به لینک زیر ویا instant view مراجعه کنید.


#اکنون_ما_شریعتی


🆔 @Shariati40

https://bit.ly/3m32NY8
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به مناسبت درگذشت "چنگیز جلیلوند "دوبلور باسابقه سینمای ایران

علی شریعتی:
هر کسی توتمی دارد و توتم هر کسی " ذکر " آدم بودن او است ، یادگار بهشت آدم ، یادآور هبوط و نالان غربت کویر .
هر کسی توتمی دارد و توتم هر کسی خویشاوند آن منِ بهشتی او است ، بازمانده آن منی که در " زندگی " به " شهادت " رسیده است ، در هیاهوی زاغان پلید و حریص و لجن خوار " روزمرگی " ، خاموش گشته است و در نمایش مهوع زمین و آتش بازی فریبنده زمانه ، فراموش شده است .
هر کسی توتمی دارد و توتم هر کسی یادآور آن است که روزی او نیز آدمی بوده است و نشانه آن که هنوز می تواند بپرستد ، می تواند خود برای دیگری باشد ، می تواند عشق بورزد ، از سود و صلاح و واقعیت فراتر رفته است و می تواند معنی ارزش ، حقیقت و آرمان را فهم کند . حتی می تواند تا " ایثار " اوج گیرد .
بهرحال ، هر کسی توتمی دارد ...


بخشی از مصاحبه چنگیز جلیلوند با موزه سینمای ایران «تاریخ شفاهی»
@bashgahandishe
رفتی وَلی صِدا ت هنوز اینجا ست
به پیشکسوتان بی تکرارِ هنرِ دوبلۀ ایران

رفتی
ولی
صِدا ت
هنوز
اینجا ست
*
رفتی
ولی
صدا ت
هنوز هَم
در چَشم و گوشِ ما ست
*
ما کودکانِ چَشم و گوش بَستۀ دیروز
تا پا گذاشتیم
به سالنِ تاریکِ سینما
تا چَشم باز کردیم
به رویِ پردۀ جادویی
از ابتدایِ تَماشا
تا به اِنتها
تنها
صدایِ تو
با ما بود
*
در فیلم ها
هر نَقش که در چَشم
جلوه گری می کرد
همراه با صدایِ تو
غوغا بود
*
یادش به خِیر
آن روز ها
بعد از تمام شدنِ هر فیلم
هِی دلمان می خواست
اَدایِ صدایِ تو را
در صحنه هایِ آن
برایِ خودِ مان دَر بیاوَریم
وَه که چه کِیفی داشت
آن آرتیست بازی ها
آن خیال پردازی ها
*
ما گوش ها مان
هنوز هم که هنوزَ ست
با صدایِ تو می بینَد
هر فیلم را
که شاید
برایِ ما
دُنیایِ دیگر ی ست
وَ شایَد
از تو چه پنهان
دُنیایِ بهتر ی ست
*
آن نقش هایِ عَجَب را
ما
با هیچ صدایی
جُز با صدایِ تو
نمی خواهیم
یعنی
نمی توانیم
که
ببینیم و بشنویم
*
آن نقش ها
در آن فیلم ها
تنها
با صِدایِ تو
می خوانَد
این نُکته را
به خوبی
حَنجَرۀ نقش خوانِ تو
می دانَد
*
آن نقش ها را
فَقَط وَ فَقَط
ما
با صدایِ تو می بینیم
با صدایِ تو می گرییم
با صدایِ تو می خندیم
با صدایِ تو فَریاد می زنیم
با صدایِ تو خاموش می شویم
با صدایِ تو برای خَطَر کردن
آماده می شویم
گهگاه نیز
به اِقتِضایِ فیلمنامه
هَمذات با صدایِ تو
از نَفَس اُفتاده
خونین و زَخم خورده
وَه چه غم انگیز
در آخر
کُشتِه می شویم
*
آه ای صِدای یگانه
ما
گوشِ خوب دیدَنِ مان را
چَشمِ خوب شنیدَنِ مان را
با صِدایِ تو
ساختیم
ما با صدایِ تو
لذت دیدن وَ شنیدن را
شناختیم
*
رفتی
ولی
صِدا ت
هنوز
اینجا ست
*
رفتی
ولی
صِدا ت
هنوز هم
در چَشم و گوشِ ما ست
در جان و هوشِ ما ست
*
آری
صِدایِ ماندگارِ تو
بی هَمتا ست

سعید شهرتاش
22 شهریور ماه 97