#دلنوشته
✍🏻 مطلب زیر به قلم آقای مصطفی وثوق کیا در ماهنامه «شیرازه کتاب» پیرامون کتاب #رسول_مولتان منتشر شده است👇
دریافت ماهنامه و اطلاعات بیشتر در
http://shahidrahimi.com/3370/
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
این روزهای پاییزی کتاب خواندن حس و حالی خوب میخواهد و البته کتابهایی خوبتر تا این حس و حال را جلا دهد. در آشفته بازاری که همه جوره کتاب اعم از زرد و غیر زرد پیدا میشود دو کتاب خاطره به دستم رسید که حس و حالی خوب را برای مدتی طولانی در ذهن و روانم ادامه دار کرد.
تا به حال کتابهای خاطرات زیادی خوانده بودم اما درباره #شهدای_برون_مرزی کتابی نخوانده بودم تا این که «ر» و #رسول_مولتان به دستم رسید. دو کتاب درباره مردانی که از عافیت خود و خانواده گذشتند و رفتند تا پرچم نهضت جهانی انقلاب اسلامی را در دیگر سرزمینها برفراشته کنند و الحق که این کار را به شایستگی به سرانجام رساندند و مزدشان را نیز با نثار خون خود گرفتند.
همیشه فکر میکردم که رایزنهای فرهنگی ایران در خارج کشور افرادی کارنابلد هستند که از سر رابطه به این سمتها منصوب میشود اما خواندن این دو کتاب نظرم را عوض کرد (البته شاید رویکرد کلی همینی باشد که گفتم).
وقتی میبینی که #شهید_رحیمی زندگی خود در ایران را میگذارد و به #هند میرود. هشت سال در بدترین شرایط زندگی میکند تا فقط یک #پیام را برساند شرمنده میشوی. تازه این پایان کار نیست. هشت سال زندگی در غربت که تازه تمام میشود، حالا نوبت #پاکستان است. آن هم نه شهرهایی چون کراچی و اسلام آباد بلکه شهری دور افتاده چون #مولتان که حتی یک ایرانی هم در آن پیدا نمیشود اما وقتی افق نگاهت اسلام و انقلاب باشد دست و زن بچه را میگیری و میروی تا کاری کنی که نهایتا #وهابیها خونت را بریزند.
این ماجرا همین جا تمام نمیشود. #رسول_حیدری نامی هم هست که وقتی جنگ هشت ساله عراق علیه ایران تمام میشود باز هم آرام و قرار ندارد. او که حتی در دوره هشت ساله جنگ باز هم در جاهایی داخل خاک #عراق عملیات میکرده است این بار با شروع جنگ غیرانسانی علیه مردم مسلمان #بوسنی راهی آن سرزمین میشود و زن و بچه را میگذارد باز هم در پناه خدا و برای یاری یک ملت مظلوم تا به مردمی که از اسلام فقط اسمی داشتند پیام انقلاب را برساند و به حدی جلو میرود که رسول حیدری در بوسنی میشود نمادی از یک مرد قهرمان. این قهرمان اما اگر ایرانی باشد مخالف هم دارد که تحملش نمیکنند و حتی اگر چند روز به پایان ماموریتش باقی مانده باشد خونش را میریزند و رسول حیدری میشود اولین شهید ایرانی در بوسنی. ولی خب مردم اگر قدرشناس باشند مانند مردم بوسنی برایش مقبره و مزار درست میکنند و تا الان که بیست و اندی از شهادتش گذشته هر ساله برایش مراسم میگیرند و یادشان نمیرود که رسول حیدری یا نام مستعار مجید منتظری برای مردم بوسنی در روزهای سخت جنگشان چه کرد؟
با این همه اما این #شهدا در داخل کشور #گمنام هستند و کمتر کسی میداند اینها چه کردند. شاید اگر این دو کتاب هم چاپ نمیشد نگارنده این متن هم نمیدانست که روزگاری رسول حیدری و سید محمدعلی رحیمی چه کسانی بودند و چه کردند؟
🔺🔺🔺🔺🔺🔺
🇮🇷 @ShahidRahimi
✍🏻 مطلب زیر به قلم آقای مصطفی وثوق کیا در ماهنامه «شیرازه کتاب» پیرامون کتاب #رسول_مولتان منتشر شده است👇
دریافت ماهنامه و اطلاعات بیشتر در
http://shahidrahimi.com/3370/
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
این روزهای پاییزی کتاب خواندن حس و حالی خوب میخواهد و البته کتابهایی خوبتر تا این حس و حال را جلا دهد. در آشفته بازاری که همه جوره کتاب اعم از زرد و غیر زرد پیدا میشود دو کتاب خاطره به دستم رسید که حس و حالی خوب را برای مدتی طولانی در ذهن و روانم ادامه دار کرد.
تا به حال کتابهای خاطرات زیادی خوانده بودم اما درباره #شهدای_برون_مرزی کتابی نخوانده بودم تا این که «ر» و #رسول_مولتان به دستم رسید. دو کتاب درباره مردانی که از عافیت خود و خانواده گذشتند و رفتند تا پرچم نهضت جهانی انقلاب اسلامی را در دیگر سرزمینها برفراشته کنند و الحق که این کار را به شایستگی به سرانجام رساندند و مزدشان را نیز با نثار خون خود گرفتند.
همیشه فکر میکردم که رایزنهای فرهنگی ایران در خارج کشور افرادی کارنابلد هستند که از سر رابطه به این سمتها منصوب میشود اما خواندن این دو کتاب نظرم را عوض کرد (البته شاید رویکرد کلی همینی باشد که گفتم).
وقتی میبینی که #شهید_رحیمی زندگی خود در ایران را میگذارد و به #هند میرود. هشت سال در بدترین شرایط زندگی میکند تا فقط یک #پیام را برساند شرمنده میشوی. تازه این پایان کار نیست. هشت سال زندگی در غربت که تازه تمام میشود، حالا نوبت #پاکستان است. آن هم نه شهرهایی چون کراچی و اسلام آباد بلکه شهری دور افتاده چون #مولتان که حتی یک ایرانی هم در آن پیدا نمیشود اما وقتی افق نگاهت اسلام و انقلاب باشد دست و زن بچه را میگیری و میروی تا کاری کنی که نهایتا #وهابیها خونت را بریزند.
این ماجرا همین جا تمام نمیشود. #رسول_حیدری نامی هم هست که وقتی جنگ هشت ساله عراق علیه ایران تمام میشود باز هم آرام و قرار ندارد. او که حتی در دوره هشت ساله جنگ باز هم در جاهایی داخل خاک #عراق عملیات میکرده است این بار با شروع جنگ غیرانسانی علیه مردم مسلمان #بوسنی راهی آن سرزمین میشود و زن و بچه را میگذارد باز هم در پناه خدا و برای یاری یک ملت مظلوم تا به مردمی که از اسلام فقط اسمی داشتند پیام انقلاب را برساند و به حدی جلو میرود که رسول حیدری در بوسنی میشود نمادی از یک مرد قهرمان. این قهرمان اما اگر ایرانی باشد مخالف هم دارد که تحملش نمیکنند و حتی اگر چند روز به پایان ماموریتش باقی مانده باشد خونش را میریزند و رسول حیدری میشود اولین شهید ایرانی در بوسنی. ولی خب مردم اگر قدرشناس باشند مانند مردم بوسنی برایش مقبره و مزار درست میکنند و تا الان که بیست و اندی از شهادتش گذشته هر ساله برایش مراسم میگیرند و یادشان نمیرود که رسول حیدری یا نام مستعار مجید منتظری برای مردم بوسنی در روزهای سخت جنگشان چه کرد؟
با این همه اما این #شهدا در داخل کشور #گمنام هستند و کمتر کسی میداند اینها چه کردند. شاید اگر این دو کتاب هم چاپ نمیشد نگارنده این متن هم نمیدانست که روزگاری رسول حیدری و سید محمدعلی رحیمی چه کسانی بودند و چه کردند؟
🔺🔺🔺🔺🔺🔺
🇮🇷 @ShahidRahimi
اللهم عجل لولیک الفرج
🏴🏴🏴
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هالهای از گیسویی خاکستری باشد
دختر دلش پر میکشد، بابا که میآید،
موهای شانه کردهاش در معجری باشد
ای کاش میشد بر تنش پیراهنی زیبا ...
یا لااقل پیراهن سالمتری باشد
سخت است هم شیرین زبان باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنهی آب آوری باشد
با آنهمه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد
شلاق را گاهی تحمل میکند شانه
اما نه وقتی شانههای لاغری باشد
اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشتهی بییاوری باشد
خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد،
چشمش به دنبال علی اصغری باشد
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضههای مادری باشد
وای از دل زینب که باید روضهاش امشب
«بابا ! مرا این بار با خود میبری؟» باشد
بابا ! مرا با خود ببر، میترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد
باید بیایم با تو، در برگشت میترسم
در راه خار و سنگهای بدتری باشد
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟
🏴🏴🏴
🔗 instagram.com/p/Bapj0Tvns-4
#شهادت #حضرت_رقیه #بنت_الحسین
#صفر #محرم #دختر #بابا #امام_حسین
#اهل_البیت #شام #عراق #کربلا #خرابه
🇮🇷 @ShahidRahimi
🏴🏴🏴
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هالهای از گیسویی خاکستری باشد
دختر دلش پر میکشد، بابا که میآید،
موهای شانه کردهاش در معجری باشد
ای کاش میشد بر تنش پیراهنی زیبا ...
یا لااقل پیراهن سالمتری باشد
سخت است هم شیرین زبان باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنهی آب آوری باشد
با آنهمه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد
شلاق را گاهی تحمل میکند شانه
اما نه وقتی شانههای لاغری باشد
اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشتهی بییاوری باشد
خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد،
چشمش به دنبال علی اصغری باشد
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضههای مادری باشد
وای از دل زینب که باید روضهاش امشب
«بابا ! مرا این بار با خود میبری؟» باشد
بابا ! مرا با خود ببر، میترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد
باید بیایم با تو، در برگشت میترسم
در راه خار و سنگهای بدتری باشد
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟
🏴🏴🏴
🔗 instagram.com/p/Bapj0Tvns-4
#شهادت #حضرت_رقیه #بنت_الحسین
#صفر #محرم #دختر #بابا #امام_حسین
#اهل_البیت #شام #عراق #کربلا #خرابه
🇮🇷 @ShahidRahimi