نگاهِ دیگر | صابر گُل‌عنبری
13.1K subscribers
197 photos
80 videos
5 files
89 links
نگاره‌های صابر گل‌عنبری پژوهشگر، مترجم، روزنامه‌نگار و کارشناس روابط بین‌الملل
Download Telegram
🔺چرایی آماده باش اسرائیل!

متعاقب بالا گرفتن حرف و حدیث‌ها از احتمال پاسخ ایران به حمله به بخش کنسولی سفارت در دمشق، ارتش و جبهه داخلی اسرائیل در وضعیت آماده باش کامل قرار دارد و تدابیر نظامی و امنیتی سطح بالایی هم اتخاذ شده است.

در واقع آماده باشی در این سطح دو دلیل عمده می‌تواند داشته باشد؛ نخست وجود گزارش‌های امنیتی نسبت به قریب الوقوع بودن حمله تهران؛ چنانکه برخی منابع رسانه‌ای اسرائیلی و آمریکایی هم به آن اشاره می‌کنند.

دوم نیز تجربه و درس حمله غافلگیر کننده حماس در هفتم اکتبر است. این تجربه گویا به بازنگری جدی در نوع مواجهه نهادهای امنیتی و نظامی اسرائیلی با تهدیدها منجر و باعث شده است که اسرائیل کوچک‌ترین تهدیدات و احتمالات حمله را جدی تلقی کند و در شرایط تهدید، برای آمادگی جبهه داخلی را بر اساس بدترین سناریوی ممکن برنامه‌ریزی کند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺 معنای خروج از غزه!

امروز ارتش اسرائیل در اقدامی غیر منتظره پس از 6 ماه از شروع جنگ از خروج نیروهای خود از جنوب نوار غزه و به ویژه منطقه خانیونس خبر داد و اعلام کرد که تنها تیپ ناحال برای جلوگیری از بازگشت آوارگان به شمال نوار غزه در این منطقه حضور دارد. قبلا هم نیروهای اسرائیلی از شمال باریکه غزه خارج شده و با عقب نشینی دیشب از خانیونس می‌توان گفت که به استثنای نیروهای ناحال و برخی نیروهای لشکر 162 در نقاطی محدود در برخی اطراف مناطق مسکونی شمال نوار غزه، دیگر نیروی اسرائیلی در این باریکه حضور ندارد.

فعلا زود است که خروج از نوار غزه را به معنای پایان حمله زمینی اسرائیل دانست و این که تاکتیکی است یا خیر. در شمال نوار غزه هم در دو ماه اخیر که نیروهای اسرائیلی عقب نشینی کرده بودند، در مواردی دوباره وارد شده و دست به عملیات زدند و نمونه تازه آن حمله دوباره به بیمارستان شفا بود.

با این حال، عقب نشینی زمینی در شرایط جنگی در قاموس نظامی معنای خاص خود را دارد که چه در چارچوب توافق میان طرفین متخاصم باشد چه معطوف به توافقی نباشد، هر کدام دلالت و مفهوم خود را دارد. حالا که این عقب نشینی در چارچوب یک توافق صورت نگرفته، باید دید که آیا ناظر به تحقق اهداف تعیین شده و به تبع آن نبود ضرورتی برای ماندن در آن منطقه بوده است؟

ثقل نظامی حماس در منطقه خانیونس و ثقل جمعیتی تاریخی هوادار آن تقریبا در شمال نوار غزه است و یحیی سنوار که اسرائیل دستگیری و یا کشتن او را از اهداف جنگ برشمرده است، در خانیونس زندگی می‌کند و همچنین گفته شد که بیشتر گروگان‌های اسرائیلی در این منطقه حضور دارند.

از این رو، چهار ماه پیش، اسرائیل به جنوب نوار غزه با محوریت خانیونس حمله کرد؛ اما اکنون ارتش اسرائیل بعد از چهار ماه در حالی از این منطقه خارج می‌شود که نه گروگانی آزاد شده و نه خبری از ترور و یا بازداشت سنوار و دیگر رهبران حماس هست و همچنین عملیات ترکیبی دیروز تیپ خانیونس شاخه نظامی حماس و حملات موشکی امروز از خانیونس به شهرک‌های اسرائیلی پس از خروج نیروهای اسرائیلی، بیانگر این است که عملیات زمینی در این منطقه در این مدت آسیبی جدی به کانون ثقل نظامی حماس وارد نکرده است.

این خود نشان می‌دهد که عقب نشینی از خانیونس توام با موفقیت نبوده و برونداد ناکامی در سیطره نظامی و امنیتی بر این منطقه است که نیروهای اسرائیلی در آن در این چهار ماه در معرض حملات شدید نیروهای چریکی فلسطینی بودند.

برخی رسانه‌های اسرائیلی، خروج از جنوب نوار غزه را مقدمه آغاز حمله زمینی به شهر رفح دانسته‌اند؛ اما این حمله پیچیدگی‌های خاص خود را دارد و به دلایلی بعید است به این زودی اتفاق بیفتد.

حمله احتمالی به رفح هم پس از تجربه خانیونس بعید است که آورده نظامی خاصی در جهت خروج از بن بست تحقق اهداف جنگ به همراه داشته باشد و "فعلا" تهدید به آن بیشتر اهرمی برای امتیازگیری است. اما این حمله از آن جهت برای اسرائیل اهمیت دارد که از این طریق بتواند واقعیت جدیدی را در امتداد مرز نوار غزه و مصر خلق و ارتباط زیرزمینی احتمالی میان غزه و صحرای سینا را قطع کند و مانع ورود سلاح شود؛ البته تجربه جنگ کنونی نشان داده که بیشتر سلاح‌های مورد استفاده در عملیات‌های فلسطینی‌ها بومی است؛ مانند راکت ضد زره پرکاربرد یاسین 105. با این حال، در مواردی هم سلاح‌های غیر فلسطینی نیز به کار رفته است.

خروج نیروهای اسرائیلی از جنوب نوار غزه، اما احتمالا با تحرکات سیاسی و دیپلماتیک نیز چه تماس‌های آمریکا و اسرائیل و فشار بایدن و چه مذاکرات قاهره که ظاهرا امروز از سر گرفته می‌شود، بی‌ارتباط نباشد. به گفته منابع آمریکایی، تماس تلفنی پنجشنبه گذشته بایدن با نتانیاهو متشنج بوده و بایدن تهدید کرده که عدم تغییر شیوه مدیریت جنگ "عواقب وخیمی" برای اسرائیل به دنبال دارد.

خروج از خانیونس می‌تواند مذاکرات آتش بس را نیز تسهیل کند و نظر به شروع مجدد آن در قاهره و در سایه پافشاری حماس مبنی بر عقب نشینی اسراییل از نوار غزه به عنوان یکی از شروط توافق، بعید نیست که اسرائیل در یک اقدام پیشدستانه خواسته باشد خروج نیروهای خود را خروجی تصمیم یکجانبه خود و نه توافق و امتیاز دهی به حماس جلوه دهد. از این منظر این خروج می‌تواند بیانگر نزدیک شدن پایان جنگ باشد.

واقعیت این است که نوار غزه با وجود این که بخش‌های زیادی از آن به تلی از آوار تبدیل شده و در ابعاد انسانی و زیرساختی متحمل شدیدترین خسارت‌ها شده، اما اسرائیل با این وجود در بعد نظامی در یک بن بست جدی قرار گرفته و راهبرد روشنی هم برای خروج از این وضعیت ندارد و ادامه جنگ نیز نظر به شکل گیری تراژدی غزه و یک بحران انسانی بی‌سابقه موجب تشدید فشارهای بین‌المللی و به گفته شاک شومر عالی‌ترین مقام یهودی آمریکا باعث «تبدیل شدن آن به یک قدرت منفور جهانی» شده است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺این هم شد تحلیل؟

همچنان که بازار گمانه‌زنی و "تحلیل" درباره واکنش احتمالی ایران به حمله اسرائیل به ساختمان کنسولی سفارت در دمشق داغ است، برخی که بعضا هم قبلا مواضع تندی داشته و در شرایط عادی نیز به حمله فرا می‌خواندند، امروز سر بزنگاه به شکلی خواستار خویشتنداری شده و می‌گویند اگر ایران پاسخ دهد، اسرائیل مسجد الاقصی را منهدم می‌کند و گردن ایران خواهد انداخت!

چه عجب! یعنی این "توطئه" تا به حال به ذهن اسرائیلی‌ها خطور نکرده بود که با این حربه در اثنای حملات موشکی فلسطینی‌ها مسجد الاقصی را نابود کنند و گردن خود حماس بیندازند که بعد از حمله هفتم اکتبر هم اتفاقا به مناطقی در قدس حمله موشکی کرد.

دقت و هدفگیری موشک‌های فلسطینی قابل مقایسه با موشک‌های ایران نیست و بنابراین اگر قرار بر اجرای سناریوی پیشگفته بود که در جریان حملات موشکی فلسطینی محمل بهتری برای استفاده از این حربه و انداختن تخریب مسجد الاقصی بر گردن خود حماس آن هم پس از هفتم اکتبر فراهم بود.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺زمان حساس و محدود پاسخ!

12 روز از حمله به ساختمان کنسولی سفارت ایران در دمشق و ترور چند فرمانده برجسته ایرانی گذشت و نگاه‌ها همچنان به تهران و شیوه پاسخ به این حمله است. در دو سه روز اخیر به موازات پیش بینی منابع سیاسی و امنیتی آمریکا و اسرائیل مبنی بر قریب الوقوع بودن واکنش ایران، ترافیک دیپلماتیک نسبتا بی‌سابقه‌ای رخ داده و پیام‌های فشرده میان آمریکا و ایران رد و بدل شده که بعضا هم از هر دو طرف تند و هشدارآمیز بوده است. در کل این تحرکات و كارزار فشار دیپلماتیک آمریکا برای بازداشتن تهران از پاسخ است و به موازات آن نیز فشار رسانه‌ای اسرائیل و متحدانش افزایش یافته است.

در همان روزهای نخست حمله اسرائیل، نگارنده بیان داشت که به احتمال زیاد تهران واکنش نشان خواهد داد و این پاسخ هم از طریق نیروهای همسو در منطقه نخواهد بود. چنان که قبلا نیز عرض شد، بر خلاف رویه غالب تحلیل‌ها که حمله اسرائیل را نشانه تصمیم تل آویو و نتانیاهو برای گسترش جنگ در منطقه و کشاندن آمریکا به آن می‌داند، نگارنده همچنان بر این باور است که اتفاقا قضیه معکوس است و برآورد اسرائیلی‌ها این بود که ایران واکنشی غیر معمول نشان نخواهد داد و به همین خاطر دست به این اقدام زدند. روزنامه اسرائیلی «یدیعوت احرونوت" هم امروز با تاکید بر وجود این برآورد قبل از حمله به ساختمان کنسولی به نقل از منابع مسئول نوشت که حمله معطوف به این برآورد بود که ایران در واکنش از رویه معمول عدول نخواهد کرد، اما در سایه جدی‌تر شدن پاسخ ایران تاکید می‌کند که این برآوردها منعکس کننده «خطای بنیادی در فهم دشمن و خطوط قرمز تهران» است.

به نظر می‌رسد تاخیر در پاسخ بیشتر معطوف به تلاش برای کنترل پیامدهای آن و واکنش‌ها برای جلوگیری از وقوع جنگ بوده است تا طولانی‌تر کردن فضای نگرانی امنیتی و روانی در اسرائیل. گویا طرف ایرانی خواسته با کش دار کردن قضیه به نوعی حمله‌ای تلافی‌جویانه را به طرف مقابل بقبولاند و واکنش احتمالی آن را کنترل کند.

اما هر چه از زمان حمله اسرائیل بیشتر گذشت، شرایط برای پاسخ پیچیده‌تر شد. در همان روزهای نخست، تصویر حمله اسرائیل به سفارت در اذهان زنده‌ بود و متعاقب آن فضای منطقه و جهان بیشتر مستعد واکنش ایران و با پیامدهای کمتری هم همراه بود؛ هم اسرائیلی‌ها و هم متحدان آن‌ها آمادگی بیشتری برای پذیرش سطحی از پاسخ را داشتند؛ اما هر چه بیشتر میان حمله اسرائیل و پاسخ احتمالی به آن فاصله زمانی افتاد، هم تاثیر فضای ناشی از حمله به سفارت و به تبع آن امکان پذیرش واکنش کم‌رنگ شد هم در این فاصله اسرائیل با وجود غلبه فضای امنیتی و روانی و نگرانی‌ها مجال بیشتری برای تحرک در پشت پرده سیاست با هدف تلاش برای تبدیل تهدید ایران به یک فرصت در جهت پر کردن شکاف با متحدان غرب خود پیدا کرده است. از این رو، نتانیاهو تلاش می‌کند از این وضعیت در جهت احیای اجماع شکل گرفته با متحدان اسرائیل در هفتم اکتبر بهره‌برداری کند.

در کنار آن هم گذشت بیشتر زمان، مساله را برای اسرائیل به ویژه نتانیاهو حیثیتی کرد؛ به این معنا که پذیرش و هضم حمله احتمالی ایران دشوارتر شده و حمله مستقیم یادآور حمله هفتم اکتبر حماس است که به تبع آن نتانیاهو را در برابر تنگنای بیشتری قرار می‌دهد. از این رو، چه بسا چنین وضعیتی نتانیاهو را بیشتر تحت فشار نوعی واکنش به حمله احتمالی ایران قرار دهد.

در مقابل نیز خود پاسخ به امری حیثیتی برای ایران در منطقه و جهان تبدیل شده است که عدول از آن به این راحتی هم نیست.
در این زمان حساس و محدود، ابتدا سطح و شکل پاسخ ایران بسیار مهم است که در نوع رفتار طرف یا طرف‌های مقابل تاثیرگذار خواهد بود. با این حال، ناگفته هم نماند که صرف نوع حمله مستقیم از خاک ایران به اسرائیل و لو این که تلفات و خسارت چندانی هم بر جای نگذارد، یک نوع تابوشکنی است و دلالت‌های خاص خود را دارد و باید دید که نوع مواجهه اسرائیل و سپس آمریکا با آن به ویژه در این شرایط به چه شکلی خواهد بود؟ آیا تل آویو به نوعی با آن کنار خواهد آمد و با برخی اعمال خرابکارانه در داخل در صرافت جبران می‌افتد یا سطحی از واکنش مستقیم را نشان خواهد داد کهممکن است به کنش واکنش‌های دوسویه تبدیل شود و خطر وقوع جنگ افزایش یابد.

در کل، نگارنده بعید می‌داند که این وضعیت حساس، پیچیده و شکننده در نهایت به جنگی ختم شود که فرضا اگر جنگی منطقه‌ای هم شکل گیرد که بعید است، خود به خود به جنگی جهانی تبدیل خواهد شد. با وجود تهدیدهای آمریکا و اسرائیل، اما نه آمریکا متمایل به جنگ است و نه اسرائیل در این وضعیت و نه ایران. همین خود در شکل و سطح واکنش‌ها و رفتارها و به نوعی کنار آمدن با وضعیت و جلوگیری از تشدید بحران به سمت یک جنگ می‌تواند تعیین کننده باشد. با این حال باید منتظر ماند و دید.
ساعات و روزهای آینده حساس و سرنوشت ساز است!
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺پس از حمله دیشب!

بالاخره چنان که قبلا هم پیش بینی شد ایران مستقیما به حمله به بخش کنسولی سفارت خود در دمشق واکنش نشان داد و عرض هم شد که حملات ایران به شکلی نخواهد بود که به جنگی ختم شود و در این شرایط هیچ طرفی، نه اسرائیل و نه آمریکا به دنبال جنگ نیستند و اتفاق خاصی هم نمی‌افتد.

حالا شاید گفته شود که بیشتر موشک‌ها و پهپادها به اهداف خود نرسیدند، بنابراین لزومی به واکنش تند آمریکا و اسرائیل و به تبع آن وقوع جنگ نبوده و نیست. اما صرف نظر از ساقط کردن و یا اصابت چه تعداد از موشک‌ها و پهپادها به اهداف در داخل اسرائیل، در طول چند دهه گذشته به استثنای حملات موشکی عراق در سال 1991، تاکنون از جانب یک کشور - و نه گروه‌ها- موشکی به سمت اسرائیل شلیک نشده بود.

از این زاویه اگر به قضیه نگریسته شود، صرف همین اقدام یک تابوشکنی شمرده می‌شود و سیاست و دکترین امنیتی اسرائیل بر این اصل استوار بوده و هست که در مقابل کوچک‌ترین حملات خارجی پاسخ دهد، اما وضعیت فعلی و نگرانی از شعله ور شدن جنگ همزمان در چند جبهه باعث شده است که هم اسرائیل و هم آمریکا به نوعی سیاست "بی‌تفاوتی" و "کنار آمدن" با حملات دیشب را در پیش بگیرند.

با این حال، پرسش این است که آیا حملات دیشب ایران معادلات در سوریه را تغییر می‌دهد و از این به بعد شاهد حملات دیگر اسرائیل علیه اهداف ایرانی در آنجا خواهیم بود یا خیر؟
در پاسخ می‌توان گفت که بعید است که حملات اسرائیلی‌ها در سوریه متوقف شود و به احتمال زیاد ادامه می‌یابد؛ اما ممکن است در سطح و میزان حملات و ترورها فعلا تغییراتی اعمال و از ترور فرماندهان برجسته پرهیز کنند.
.
با این حال، احتمالا اسرائیل برای این که بخواهد حملات ایران را در شکل دهی به معادله‌ جدید در سوریه ناموفق جلوه دهد، بعید نیست که در روزهای پیش‌رو حملاتی را هم انجام دهد.
البته بعد از حملات موشکی و پهپادی دیشب بعید نیست که از این به بعد ایران به حملات اسرائیل علیه اهدافش در سوریه در سطوحی واکنش نشان دهد.

در کنار آن هم به احتمال زیاد، واکنش اسرائیل بر روی تشدید خرابکاری‌ها و اقدامات غیر مستقیم علیه ایران متمرکز شود؛ چه در داخل چه در خارج. همچنین، بعید است که آمریکا به این راحتی با وضعیت جدید در منطقه کنار بیاید و احتمالا به اشکال مختلف در جهت تشدید فشارهای سیاسی و به ویژه اقتصادی گام بردارد.

خلاصه تنش‌ها در منطقه هر چند همچنان کنترل شده ادامه خواهد داشت، اما سیر آن‌ها تصاعدی و در جهت تشدید اهرم‌های متعدد کمتر از جنگ و در چارچوب بازی لبه درگیری و پرتگاه است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺 تمام شد؟

به همان اندازه و چه بسا بیشتر از آن که بحث پاسخ ایران به اسرائیل در شبکه‌های اجتماعی فارسی داغ است، در رسانه‌ها و شبکه‌های مجازی اسرائیلی نیز بحث و جدل فراوانی در گرفته است.

در کل، در فضای عمومی و سیاسی در اسرائیل یک نوع سرخوردگی حاکم شده و سخن برخی نزدیکان دولت و کاخ سفید از «پیروزی پدافندی» در مقابل حملات موشکی و پهپادی تاثیر زیادی در تلطیف این وضعیت نداشته و برخی ظرف این دو روز صرف حمله مستقیم از خاک یک کشور در منطقه را به اسرائیل فارغ از اصابت کردن یا نکردن و ساقط شدن و یا نشدن پرتابه‌ها زیر سوال رفتن و حتی بر باد رفتن بازدارندگی اسرائیل توصیف کرده‌اند.

از این منظر، برخی استراتژیست‌های اسرائیلی نزدیک به مراکز تصمیم‌گیری بر این باور هستند که بی‌پاسخ گذاشتن حملات مستقیم یک کشور در شرایط کنونی پس از هفتم اکتبر حمل بر ضعف می‌شود و همچنین تصویری ناخوشایند از بازدارندگی اسرائیل در داخل و سطح منطقه ارائه می‌کند و در کنار آن ممکن است به معادله‌ای ختم شود که در آینده دست تل‌آویو را برای حمله به اهداف تهدیدزا در منطقه ببندد. در عین حال نیز طرف‌های مقابل در آینده جری‌تر خواهند شد.

از این منظر، برای واکنش به حملات ایران دو نگاه عمده در اسرائیل و بعضا آمریکا وجود دارد؛ نخست این که ترجیح می‌دهد به جای پاسخ نظامی که موجب تشدید تنش‌ها می‌شود و احتمال وقوع جنگ را افزایش می‌دهد، از وضعیت ایجاد شده برای متحد کردن متحدان و تشکیل یک جبهه و راه‌اندازی کارزار فشار سیاسی و اقتصادی علیه تهران استفاده شود.

دولت آمریکا از این راهکار حمایت می‌کند و از همان روز نخست بایدن با هر گونه پاسخ نظامی اسرائیل مخالفت کرد و وعده راه‌اندازی یک کمپین فشار سیاسی و دیپلماتیک علیه تهران را داد. این راهکار هم معطوف به این نگرانی عمده است که اگر پاسخ داده شود ریسک وقوع جنگ منطقه‌ای و درگیر شدن اسرائیل با آن در چند جبهه را بالا می‌رود و ممکن است آمریکا را هم ناخواسته درگیر کند.

اما نگاه دوم به حمله‌ای بسیار محدود به مرکز و یا تاسیساتی در ایران فرا می‌خواند؛ به گونه‌ای که به تشدید تنش و درگیری نظامی ختم نشود. ارتش اسرائیل طرفدار این نگاه است و جالب اینجاست که خود نتانیاهو که برخی هدف از حمله به بخش کنسولی سفارت ایران را به تلاش او برای شعله‌ور کردن یک جنگ و کشاندن پای آمریکا ربط می‌دادند، تا اینجای کار مردد است و تصمیمی قاطع نگرفته است. بخشی از ارکان تصمیم‌گیر آمریکا هم ظاهرا از این انتخاب دوم حمایت می‌کنند.
صاحبان این نگاه معتقد هستند که باید با اقدامی محدود مانع از شکل‌گیری تحولات پیشگفته شد و خواستار فشار سنگین آمریکا بر ایران برای جلوگیری از واکنش آن هستند.

اما در این میان، به نظر می‌رسد که آمریکا، اسرائیل و برخی متحدان اروپایی آن، راهکار نخست را در هر صورت در پیش خواهند گرفت. البته تل آویو و به ویژه نتانیاهو از این کار یک هدف عمده دیگر را نیز دنبال می‌‌کنند و آن هم به حاشیه راندن مساله غزه و برداشتن فشار افکار عمومی جهان بر روی اسرائیل است.

در کنار آن نیز اگر اسرائیل از بیم پاسخ ایران و وقوع جنگی گسترده، در نهایت از واکنش نظامی محدود صرف نظر کند، احتمالا تلاش کند که دست به خرابکاری‌های مهم در داخل ایران بزند و حملات جدیدی را نیز در سوریه صورت دهد.

آنچه تقریبا مبرهن است این که برای تل‌آویو و متحدان غربی آن کنار آمدن با حمله‌ای مستقیم به داخل اسرائیل سخت و دشوار است و آن را واجد پیامدهای راهبردی در آینده می‌دانند. از این رو به نظر می‌رسد که در چارچوب یک کارزار در لب مرز پرتگاه جنگ به دنبال راه‌های جلوگیری از تبدیل شدن حملات ایران به معادله جدیدی در خاورمیانه و مهار پیامدهای آن هستند. در این میان، باید دید دولت بایدن همچنان بر موضع خود در مخالفت با هر گونه واکنش نظامی اسرائیل خواهد ماند یا در نهایت به سطحی محدود از پاسخ رضایت می‌دهد.
به هر حال، باید منتظر ماند و دید چه خواهد شد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺نتانیاهو و ریسک!

بر خلاف تصور رایج در مورد بنیامین نتانیاهو که حاضر است دست به هر کاری بزند که در قدرت بماند، به گمان نگارنده در این گزاره اغراق می‌شود و نشانگر عدم شناخت دقیق از او و سیاست‌هایش و همچنین خود اسرائیل است.

بله! نتانیاهو به عنوان یکی از تندروترین نخست وزیران اسرائیل و چه بسا تندروترین آن‌ها پیچیده‌ترین سیاستمدار اسرائیلی نیز هست و در لوای آن توانسته است لقب طولانی‌ترین دوره نخست‌وزیری را در تاریخ 76 ساله اسرائیل به نام خود ثبت کند. واقعیت این است که نتانیاهو بر خلاف آنچه درباره او شایع است، چندان آدم ریسک‌پذیری هم نیست و معمولا ریسکی را انجام می‌دهد که گمان می‌کند کم‌خطر بوده و تبعات کمی دارد و از کارهای پرریسک با پیامدهای بالا اجتناب می‌کند.

در همین ماجرای تنش اخیر بر خلاف تحلیل رایج، همچنان که نگارنده از قبل هم بنا بر این شناخت تاکید داشت، حمله به بخش کنسولی سفارت ایران معطوف به این برآورد و جمع‌بندی اسرائیل بود که اولا واکنش ایران از حد شناخته شده قبلی فراتر نمی‌رود و فرضیه ترجیحی این بوده است که از طریق گروه‌های همسو در منطقه پاسخ می‌دهد و ثانیا این که این حمله منجر به جنگی در منطقه نمی‌شود.

به باور نگارنده، اگر ظن غالب در اسرائیل قبل از حمله به سفارت ایران این بود که تهران به احتمال زیاد و لو در حد شلیک یک موشک پاسخ مستقیم خواهد داد، از هدف قرار دادن سفارت خودداری، اما ترورها را پیگیری و تلاش می‌کرد به شیوه‌های قبلی به سرانجام برساند.

بله! درست است که محاسبات شخصی نتانیاهو موجب طولانی‌تر شدن جنگ غزه در سایه قفل شدن وضعیت در آنجا شده است، اما این گونه نیست که نتانیاهو برای ماندن در قدرت حتی حاضر به پذیرش ریسک جنگ منطقه‌ای فراتر از غزه باشد. اتفاقا چنین جنگ پرریسکی را در کنار حمله هفتم اکتبر و همچنین بن بست غزه تعجیل دهنده پایان دوران حکمرانی خود می‌داند. به همین علت هم در همان هفته‌های نخست جنگ غزه که حزب الله در سطح مشخص و محدودی وارد درگیری با اسرائیل شد، توصیه ارتش و یواو گالانت وزیر دفاع اسرائیل آغاز جنگی غافلگیر کننده علیه حزب الله بود، اما نتانیاهو مخالفت کرد و همین رویکرد او باعث شده است که تنش و آتشباری با حزب الله لبنان در همین سطحِ پایین‌تر از جنگ در این شش ماه حفظ شود.

در جریان تحولات اخیر هم در واکنش به پاسخ ایران با وجود پافشاری ارتش بر اقدامی نظامی اما نتانیاهو هنوز مردد است و این تردید از بیم پر ریسک بودن این اقدام و احتمال شعله ور شدن جنگی در چند جبهه در منطقه است. اما اگر برآورد او با مشورت آمریکایی‌ها بر خلاف آن رقم بخورد، ممکن است سطحی از واکنش را در نظر بگیرد. فضای سیاسی و نظامی و نگرانی نسبت به پیامدهای حمله مستقیم یک کشور ممکن است که نتانیاهو را برای بالا بردن ریسک‌پذیری خود تحت فشار قرار دهد. در عین حال نیز پرریسک بودن هر نوع واکنش مستقیم ممکن است ترمز او را بکشد.

در کل، به گفته آرون برگمن، نویسنده اسرائیلی و استاد مطالعات جنگ در کینگز کالج لندن «نتانیاهو همیشه دوست دارد ژست جنگی بگیرد؛ اما پشت درهای بسته اتفاقا کسی هست که بیشتر از همه تحمل می‌کند».

نمونه دیگر، ماجرای ترور سردار سلیمانی است که به گفته ترامپ، اسرائیل با وجود مشارکت در طرح‌ریزی و رصد تحرکات فرمانده سابق نیروی قدس اما نتانیاهو شب قبل از ترور تصمیم به انصراف از مشارکت در خود حمله گرفت. ترامپ با بیان این مساله در مهر ماه گذشته پس از حمله هفتم اکتبر حماس، دلخوری خود از نتانیاهو را ابراز داشته و می‌‌‌گوید این رفتارش او را ناامید کرده است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺معنای آنچه گذشت!

صرف نظر از این که امروز در اصفهان چه اتفاقی افتاده است، اما شکل واکنش اسرائیل و ایران به آن بیانگر سه نکته مهم است:

نخست این که چنان که قبلا نیز نگارنده پیش و بعد از پاسخ ایران تاکید داشت، هیچ طرفی به دلیل هزینه‌های گزاف جنگ، به دنبال آن نیست و قرار نیست جنگی رخ دهد و به طرق مختلف تلاش می‌شود که اوضاع به این سمت پیش نرود.

دوم این که نوع مواجهه دو طرف با اتفاقات امروز نشان می‌دهد که این دور از تنش نظامی شدید، اما کنترل شده و کنش واکنش‌های دو سویه پس از حمله به سفارت ایران در دمشق فعلا به پایان رسیده و به احتمال زیاد بعید است که دیگر اسرائیل در آینده دست به حمله‌ای مستقیم در واکنش به پاسخ اخیر ایران بزند.

سوم این که آینده به احتمال زیاد آبستن شروع دور تازه‌ای از جنگ غیر مستقیم در اشکال مختلف است. از این رو، چنان که قبلا نیز عرض شد، اسرائیل به احتمال زیاد تلاش خواهد کرد بیشتر از گذشته بر روی خرابکاری علیه تاسیسات حساس ایرانی و همچنین ترورهای غیر مستقیم متمرکز شود.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺اما و اگر سفر رهبران حماس به ترکیه!

رهبران حماس به دعوت اردوغان به ترکیه رفته و با او دیدار و گفتگو کردند. این سفر به این گمانه دامن زده است که آن‌ها تحت فشار خروج از قطر قرار دارند و به دنبال مکان جدیدی هستند. اما واقعیت این است که این سفر در سبک و سیاق دیگری می‌گنجد.

اولا بر کسی پوشیده نیست که قطر از جانب آمریکا تحت فشار است که برای دادن امتیاز برای رسیدن به توافق مبادله اسرا بر اساس خواسته‌های اسرائیل بر حماس فشار آورد؛ اما بنا به «شنیده‌ها از منابع آگاه در منطقه‌» این فشار به حد درخواست برای اخراج رهبران حماس نرسیده و بعید هم هست کار به اینجا برسد؛ به این دلیل که خروج رهبران حماس از قطر به معنای توقف شکست‌گونه مذاکرات آتش بس و میانجیگری این کشور است که آمریکا آن را بی‌بدیل خوانده است و نمی‌خواهد مذاکرات چنین سرنوشتی را ولو موقتا پیدا کند.

ثانیا، سفر رهبران حماس بیشتر با سیاست داخلی ترکیه به ویژه پس از انتخابات اخیر در ارتباط است. اردوغان پس از دعوت از آن‌ها و دو روز قبل از سفرشان به تعریف و تمجید از حماس پرداخت و آن را با نیروهای ملی در جریان مبارزات استقلال ترکیه تشبیه کرد و طی اظهارنظری بی‌سابقه که موجب ناخرسندی فتح و حکومت خودگردان هم شده، گفت: میزبان "رهبر آرمان فلسطین" خواهم بود.

این سخنان بی‌سابقه اردوغان معطوف به شکستی است که حزب عدالت و توسعه در انتخابات اخیر شهرداری‌ها متحمل شد و یکی از دلایل مهم آن رویگردانی بخش قابل توجهی از جریان محافظه‌کار حزب از مشارکت در انتخابات در اعتراض به سیاست‌های اردوغان در عدم اتخاذ اقداماتی علیه اسرائیل در جریان جنگ غزه و ادامه تجارت با آن بود. جالب اینجاست که دولت ترکیه بعد از انتخابات و این شکست محدودیت‌هایی را در زمینه تجارت با تل آویو به همان دلیل وضع کرد. بنابراین یکی از دلایل سخنان اخیر اردوغان و میزبانی گرم از رهبران حماس جلب رضایت این بخش معترض از حزب عدالت و توسعه است. دیگر اظهارات اردوغان هم مبنی بر این که با آرمان فلسطین بزرگ شده و دلش در گرو آن است، در همین راستا قابل تفسیر است.

ثالثا، به نظر می‌رسد که دلیل دیگر دعوت از رهبران حماس و سفر وزیر خارجه ترکیه به قطر در اواخر هفته گذشته، حمایت آنکارا از دوحه در مقابل هجمه‌ای است که از جانب لابی اسرائیل علیه قطر به راه افتاده است.
اخیرا که آمریکا در نشست مذاکراتی قاهره بسته پیشنهادی جدیدی ارائه کرد و حماس آن را مطابق خواسته‌های اسرائیل دانست و نپذیرفت، اما گویا مصری‌ها به حماس برای پذیرش این طرح آمریکا فشار آوردند و در مقابل، قطری‌ها نقشی بی‌طرفانه ایفا کردند و این مساله به حساب جانبداری آن‌ها از حماس نوشته شده و همین هم بیشتر خشم طیف تندرو حاکم در اسرائیل و بخشی از لابی اسرائیلی در آمریکا را برانگیخته است. همین هجمه نیز باعث شد که قطر تلویحا از بازنگری در میانجیگری خود در مذاکرات خبر دهد.

این موضع قطر در بطن خود حامل یک پیام هشدار آمیز به طرف‌های مقابل بود که اگر به این هجمه خود ادامه دهند، پرونده وساطت را می‌بندد که آمریکا در مقابل تاکید داشت نقش دوحه در میانجیگری در مذاکرات بی‌بدیل است. این گونه هم پیداست که واشنگتن مصرانه خواهان ادامه این میانجیگری است که لازمه آن هم تداوم حضور رهبران حماس در دوحه است.

رابعا، نکته مهم این که قبل از جنگ، ترکیه اقامتگاه دوم رهبران حماس بوده و هنیه مدام میان قطر و ترکیه تردد داشت و زمان حمله هفتم اکتبر هم در استانبول بود. اما بعد از جنگ و میانجیگری قطر حضور او در دوحه را می‌طلبید.
البته ناگفته هم نماند که پس از حمله هفتم اکتبر و در اوایل جنگ، خود دولت ترکیه نگران بود و چه بسا تمایل چندانی هم به دعوت و میزبانی رهبران طراز اول حماس نداشت، اما احتمالا در کنار همان دلایل پیشگفته، همچنین طولانی‌تر شدن جنگ، آنکارا را به این جمع‌بندی رسانده است که حماس ماندگار خواهد بود و به احتمال زیاد به دنبال ایفای نقش پررنگی هم در آینده در پرونده غزه و فلسطین باشد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺علیه یک روایت!

اعتراضات در بزرگ‌ترین دانشگاه‌های آمریکا به شکل بی‌سابقه‌ای علیه نسل‌کشی در غزه بالا گرفته و به اعمال خشونت و دستگیری حدود 550 دانشجو و بعضا اساتید معترض کشیده شده است. این تحرکات یادآور اعتراضات گسترده دانشجویان در سال 1968 نسبت به جنگ ویتنام است.

اما این اعتراضات جلوه‌ای از پدیدار شدن دوگانگی عمیق در قبال اسرائیل در کشوری است که هم مهم‌ترین حامی اسرائیل است و نیز شاهد گسترده‌ترین اعتراضات دانشجویی در جهان علیه آن است.

این اتفاقات برونداد تحولی است که در این 7 ماه در افکار عمومی جوانان غرب علیه روایت اسرائیل و صهیونیسم درباره ماجرای فلسطین رخ داده است؛ روایتی که بیش از هفت دهه برای مقبولیت آن تلاش و مورد پذیرش نیز واقع شد؛ اما امروز مخالفت با آن و حمایت از طرف فلسطینی به یک هنجار و ارزش تبدیل شده است. حمله به رفح در این شرایط تسریع بخش این شیفت پارادایمی است.

اتهام قدیمی یهودستیزی علیه معترضان عَلم می‌شود؛ ولی برنی سندرز سناتور یهودی آمریکایی در واکنش به این ادعای نتانیاهو می‌گوید که اعتراض به کشتار 34 هزار فلسطینی در شش ماه یهودی ستیزی نیست.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺عراق و داستان یک پوست‌اندازی!

رجب طیب اردوغان هفته پیش پس از 12 سال به عراق رفت و با بغداد توافقنامه چارچوب همکاری راهبردی امضا کرد. دو هفته قبل هم محمد شیاع السودانی نخست وزیر عراق در بحبوحه تنش میان ایران و اسرائیل به آمریکا رفت و از آمادگی کشورش برای ورود به دوره جدیدی از روابط راهبردی با آمریکا سخن گفت و بر شراکت جامع و کامل با آن تاکید نمود. حدود یک سال قبل نیز السودانی توافقنامه شراکت راهبردی با فرانسه امضا کرد. همچنین در این چند سال اخیر توافق‌نامه‌های متنوع و متعددی میان عراق با عربستان، قطر، مصر، امارات، اردن و کشورهای دیگر منعقد شده و دیدارها و نشست‌های فشرده‌ای در سطوح مختلف میان مقامات عراقی و همتایان خود از این کشورها برگزار شده است.

این وضعیت نشان دو تحول مهم و راهبردی دارد؛ نخست در ماهیت سیاست ورزی و جهت گیری سیاست در عراق و تحول دوم در تغییر نگاه سیاست منطقه‌ای و بین‌الملل به عراق است. واقعیت این است که عراقِ پسا صدام پس از نزدیک به دو دهه جنگ و درگیری‌های داخلی و جنگ قدرت معطوف به رقابت‌های شدید قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی امروز شاهد نسل جدیدی از سیاستمداران و تصمیم‌گیران است که تا حدودی متفاوت و "عراقی" با چاشنی هویت‌طلبی عربی می‌اندیشند. البته این روند از زمان حیدر العبادی شروع شد و با مصطفی الکاظمی تقویت و امروز هم السودانی در همان مسیر الکاظمی قدم بر می‌دارد و این راه را ادامه می‌دهد.

در سایه بهبود وضعیت امنیتی و شکل گیری نوعی ثبات امنیتی در سال‌های اخیر و به تبع آن توانمندتر شدن دولت مرکزی، رهبران جدید عراق دو رویکرد را در پیش گرفته‌اند: نخست تلاش برای ساماندهی وضعیت نابسامان اقتصادی در این کشور فساد زده و متعاقب آن طرح‌ریزی برخی پروژه‌های كلان اقتصادی و دوم هم بازتعریف نقش و جایگاه عراق بر پایه دوری از منازعات و رقابت‌های خارجی و تلاش برای فروکاست رقابت‌ها و تسویه حساب‌های خارجی در داخل عراق.

همین جهت‌گیری در واقع پیشرانی منطقه‌ای و بین‌المللی نیز از جانب آمریکا و متحدانش دارد و آن را در جهت کنترل و فروکاست نقش و نفوذ تهران در عراق مطلوب می‌پندارند؛ از این جهت که از نظر رقبا و طرف‌های مقابل ایران، هر اندازه عراق به سمت "بی‌طرفی" در تنش‌ها و منازعات منطقه‌ای با طرفیت ایران حرکت کند، همین خود در جهت تقویت جایگاه عراق در منطقه و به تبع آن دور کردن تدریجی و آرام بغداد از تهران و تضعیف نفوذ آن در عراق بوده و در کنار آن نیز خروجی برنامه جامع و فشرده دولت عراق برای تقویت مناسبات اقتصادی با کشورهای منطقه و جهان و همچنین پی‌ریزی و پیگیری طرح‌های کلانی چون "توسعه فاو" یا "راه توسعه" می‌تواند مکمل الزامات و نتایج همان رویکرد سیاسی منطقه‌ای بغداد باشد؛ به این علت که معمولا مناسبات اقتصادی با طرف‌ها و رقبای ایران از عربستان و امارات گرفته تا آمریکا و ترکیه در سایه موانع و چالش‌های تحریمی و فراتحریمی فراروی تهران، واجد فرصت‌ها و ظرفیت‌های بیشتری برای کمک به پیشبرد برنامه اقتصادی بغداد بوده و همین خود، وزن تاثیرگذاری آن‌ها را بر سیاست‌های داخلی و خارجی عراق در جهت فروکاست نقش ایران افزایش می‌دهد.

از این رو، می‌توان گفت که شکل جدید سیاست‌ورزی و جهت‌گیری دولت عراق به شکلی بیشتر منعکس کننده تلاقی منافع جبهه رقیب و مخالف ایران در ظهور عراق جدید با وجود برخی رقابت‌های ژئوپلیتکی و اختلاف نظرهای منطقه‌ای میان بازیگران این جبهه است و گویا تعارض منافع با تهران، منافع مشترک در مهار و و کاستن از نفوذ آن در عراق یک نوع ائتلاف نانوشته را میان آن‌ها شکل داده است.

از این منظر، جا دارد به سفر اردوغان به عراق در قابی منطقه‌ای و نه صرفا دو جانبه نیز نگریست؛ به این معنا که این سفر به نوعی برونداد آن نقطه تلاقی منافع بازیگران رقیب ایران هم بود و از این زاویه، می‌توان ابرپروژه "راه توسعه" را مهم‌ترین دستور کار منطقه‌ای سفر اردوغان به عراق در کنار مسائل دو جانبه‌ای چون آب و پ ک ک پنداشت که در امضای یادداشت تفاهم چهارجانبه میان وزرای حمل و نقل ترکیه، عراق، قطر و امارات در حضور اردوغان و السودانی انعکاس یافت.

ابرپروژه "راه توسعه" یا جاده ابریشم عراق که به عبارتی دیگر یک ابرطرح برای ترکیه و در درجه بعدی حوزه عربی خلیج فارس نیز هست و منطقه را از طریق یک شبکه ریلی و زمینی به اروپا وصل می‌کند، می‌تواند اطلس ترانزیتی و کریدوری در منطقه را به زیان دیگر کریدورها دگرگون کند و در کنار آن الزامات و اثرات راهبردی نیز بر وضعیت ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک و اقتصاد سیاسی منطقه در جهت تقویت پیوند میان مثلث ترکیه و عراق و شیخ‌نشین‌های خلیج فارس بر جای بگذارد.
البته بغداد در این مسیر با چالش‌ها و موانع زیادی هم مواجه هست و در آینده هم بیشتر خواهد شد و باید دید به چه شکلی بر آن‌ها چیره خواهد شد.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺 منطقه در آستانه یک تحول ژئوپلیتیک؟!

چنان که قبلا هم طی چند یادداشت آمد، برخلاف برآورد و اظهارات برخی مسئولان و ناظران، روند عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و عربستان از دستور کار خارج نشده و به جد هم پیگیری می‌شود. سخنان دیروز وزرای خارجه آمریکا و عربستان نشانگر احتمال وقوع این اتفاق در آینده نزدیک است.

بلینکن در ریاض گفت که گفتگوها در ماه مارس درباره عادی سازی روابط میان ریاض و تل آویو "پیشرفت بسیار خوبی" داشته و این فرایند به زودی نهایی می‌شود. بن فرحان نیز از امضای توافق‌نامه‌هایی دو جانبه میان عربستان و آمریکا در آینده "بسیار نزدیک" خبر داد.

روند عادی‌سازی روابط میان دو طرف که از زمان ترامپ آغاز و در عهد بایدن نیز پیگیری می‌شد با عملیات "طوفان الاقصی" حماس برای مدتی متوقف شد، ولی با طولانی‌تر شدن جنگ غزه، رفته رفته ازسرگرفته شد و تقریبا از ماه چهارم آن به شکل جدی‌تر با دیدارها و تماس‌های فشرده‌ای دنبال شد.

اکنون این روند تحت تاثیر دو عامل برای دولت آمریکا از اهمیت بیشتری با قید فوریت برخوردار شده است.
نخست، "طوفان الاقصی" و آسیب بی‌سابقه وارده به پرستیژ امنیتی و نظامی اسرائیل، بازدارندگی آن در منطقه، نگرانی از پیامدهای راهبردی این اتفاق در جهت بنیانگذاری معادلات امنیتی جدید به ویژه پس از طولانی‌تر شدن جنگ غزه و بن بست راهبردی که اسرائیل پس از هفت ماه جنگ با آن مواجه است و نیز نبود چشم‌اندازی روشن برای خروج ظفرمندانه اسرائیل از این وضعیت که در نوع خود پیامدهای حمله هفتم اکتبر را تشدید می‌کند.

عامل دوم هم تنش بی‌سابقه و مستقیمی است که اخیرا میان ایران و اسرائیل رخ داد و به حمله مستقیم ایران ختم شد که این حمله صرف نظر از پاسخ محدود اسرائیل به عنوان تحولی در جهت خروج منازعه و قواعد درگیری از ریل مرسوم خود طی این چند دهه و نوعی معادله‌سازی در امتداد پیامدهای "طوفان الاقصی" و وضعیت قفل شده اسرائیل در غزه قلمداد ‌شد.

اکنون آمریکا به شکل جدی‌تر از قبل و با قید فوریت از طریق عادی‌سازی مناسبات ریاض و تل‌آویو به دنبال تبدیل این تهدیدهای بی‌سابقه علیه اسرائیل در منطقه به فرصت‌های راهبردی، برهم زدن معادلات امنیتی در حال شکل‌گیری پس از "طوفان الاقصی" و پایه‌ریزی نظم امنیتی نوینی در خاورمیانه است.
البته در این میان، در کنار آمریکا، برخی متحدان آن در منطقه از عربستان و امارات گرفته تا اردن و مصر نیز در این نگرانی شریکند و اتفاقا حذف حماس در غزه هدف مشترک این طرف‌ها نیزبوده و هست؛ اما رفته رفته دشواری تحقق این هدف با طولانی‌تر شدن جنگ، پیامدهای آن در جبهه‌بندی‌های منطقه‌ای، همچنین بالا گرفتن تنش‌ها و اتفاقات اخیر در سطح منطقه و تاثیرات آن بر چشم‌اندازهای کلان اقتصادی موجب نگرانی بیشتر این طرف‌ها شده است.

از این رو، به نظر می‌رسد که امروز خود بن‌سلمان نیز به عادی‌سازی روابط با اسرائیل بیش از گذشته اهمیت می‌دهد و پیوست‌های امنیتی آن را ضروری‌تر از قبل برای خلق معادله کلان امنیتی در منطقه در مواجهه با ایران و شرایط کنونی را واجد فرصتی "بی‌سابقه" برای انعقاد پیمان دفاع مشترک با آمریکا می‌پندارد که هدف از آن هم روشن است. یکی از ارکان این توافق‌نامه هم ایجاد سپر پدافندی مشترک و چندلایه در منطقه است که آمریکا پس از حملات اخیر ایران، آن را یک ضرورت فوری و خط مقدم پدافندی برای اسرائیل می‌داند و برخی متحدان عرب آمریکا نیز آن را اکنون ضرورتی راهبردی می‌پندارند.

البته این تحولات در حالی است که یک سال از "آشتی تشریفاتی" میان تهران و ریاض می‌گذرد؛ اما در این مدت، روابط رسمی وارد فاز گفتگوهای عمیق امنیتی و سیاسی نشد. البته گویا این شکل روابط هم مطلوب ریاض برای کنترل و مهار واکنش‌ها و پیامدهای عادی سازی روابط با اسرائیل است.

در کل، به نظر می‌رسد که آمریکا می‌خواهد همزمان با پایان جنگ غزه از برگ عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و عربستان رونمایی کند؛ زمانی که دلالت‌های معنادار و روانشناختی مهمی هم دارد. احتمالا واشنگتن می‌خواهد در وهله نخست فضای کنونی و دلالت‌های شکل پایان جنگ از طریق توافق با حماس و باقیماندن این تشکیلات را که به معنای شکست جنگ و مکمل هفتم اکتبر است، معکوس کند.

واقعیت اما این است که عادی‌سازی روابط میان عربستان و اسرائیل مانند عادی‌سازی‌های قبلی نیست، بلکه این اتفاق در صورتی که رخ دهد، یک تحول ژئوپلیتیکی واجد فرمت‌ها و پیامدهای امنیتی سهمگین در سطح منطقه است و احتمالا متعاقب آن، کشورهای عربی و اسلامی بیشتری به تاسی از عربستان نظر به جایگاه خاصش به این روند بپیوندند.

در این میان، اما این اتفاق توام با تشکیل کشور فلسطین نخواهد بود و صرفا برای حفظ ظاهر امر، فرایندی سیاسی در این باره شروع می‌شود که بعید است به سرانجامی برسد و بخشی از این فرایند احتمالا تغییر ریاست تشکیلات خودگردان است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺جنگ غزه و مذاکرات آتش بس!

همزمان با نزدیک شدن جنگ غزه به هفت ماهگی خود، از چند روز قبل، مذاکرات فشرده‌ای در قاهره با میانجیگری قطر و مصر شروع شده است که جدی‌تر از دورهای بوده و به مرحله بسیار حساسی نیز رسیده و هیات حماس برای مشورت با رهبران آن به دوحه بازگشته است.

این مذاکرات پیشرفت‌های خوبی داشته و علت آن هم کوتاه آمدن اسرائیل در برخی موارد از جمله یکی از خواسته‌های کلیدی حماس مبنی بر بازگشت آوارگان به شمال نوار غزه و عقب نشینی از محور نتساریم حد فاصل شمال و جنوب نوار غزه است.

در واقع پذیرش این خواسته و عقب نشینی از این منطقه به معنای شکست طرح جداسازی شمال و جنوب نوار غزه است. اما نتانیاهو همچنان ضمن مخالفت با دو شرط توقف جنگ و عقب نشینی کامل از نوار غزه، پذیرش آن را به معنای تسلیم در برابر حماس دانسته است.

ناگفته نماند که در حال حاضر باقیمانده نیروهای اسرائیلی صرفا در محور نتساریم حدفاصل شمال و جنوب نوار غزه و همچنین در سیصد متری مناطق مسکونی از شمال و شرق حضور دارند. از این رو، با پذیرش عقب نشینی از محور نتساریم، حضور نیروهای اسرائیلی صرفا در امتداد مرز و در داخل مناطق باز و غیرمسکونی خواهد بود و هدف از آن هم ایجاد منطقه حایل به عرض یک کیلومتر و به طول 41 کیلومتر است.

پافشاری حماس بر خروج کامل از نوار غزه نیز ناظر به پایان حضور آنها در امتداد مرز و با هدف به شکست کشاندن طرح ایجاد منطقه حایل است.

حماس بسته پیشنهادی اخیر را نزدیک‌تر از پیشنهادهای قبلی به خواسته‌های خود می‌داند، اما همچنان به دنبال تحقق دو شرط عقب نشینی و توقف جنگ است، ولی اسرائیل مخالفت می‌کند و در مذاکرات با اهرم حمله به رفح بر حماس فشار می‌آورد. گویا طرف آمریکایی به حماس قول‌ها و وعده‌هایی داده است که اسرائیل پس از پایان مراحل توافق، جنگ را از سر نخواهد گرفت؛ ولی حماس خواهان تعهد صریح خود اسرائیل به پایان جنگ و خروج کامل از نوار غزه است.

در سایه تجربه مذاکراتی حماس و اسرائیل در چهار جنگ قبلی از سال 2008 تاکنون، کوتاه آمدن تدریجی اسرائیل در مذاکرات و پافشاری آمریکایی‌ها بر رسیدن به توافق و مخالفت با حمله گسترده به رفح، احتمالا اسرائیل در نهایت چه در این دور مذاکرات چه با شکست آن و در دورهای بعدی به شکلی با خروج کامل نیروهایش از نوار غزه و توقف جنگ هم موافقت کند. با عبور از این دو مانع، مذاکرات وارد مباحث چالشی دیگری درباره اسرا و .... خواهد شد.

اما چرا اسرائیل در حال کوتاه آمدن است؟ احتمالا گفته شود، به خاطر آزادی گروگان‌هاست. اما اگر صرفا این انگیزه در کار بود که معقول نبود جنگ این مقدار طول بکشد و تعدادی از آنها جان خود را از دست بدهند. واقعیت این است که این مساله برونداد تحولات میدانی در غزه و به بن بست رسیدن جنگ در تحقق هدف دیگر یعنی نابودی حماس و تشکیلات نظامی آن است.

اسرائیل عملا از فوریه با وضعیت قفل شده‌ای در نوار غزه مواجه است و همین امر هم باعث شد که رفته رفته بخش اعظم نیروهای خود را قبل از پایان جنگ از نوار غزه خارج سازد و همین خود عملا به معنای شکست طرح اشغال نوار غزه است؛ طرحی که بدون اجرای آن، امکان تحقق هدف نابودی حماس وجود ندارد. اما بعد از این که هم آمریکا هم اسرائیل به این جمع بندی رسیدند که این امر امکانپذیر نیست، اسرائیلی‌ها رفته رفته و قبل از پایان جنگ، شروع به خارج ساختن نیروها از غزه کردند و با کاستن از شدت حملات، در مذاکرات با حماس هم جدی‌تر از قبل ظاهر شدند. آن هم به این علت که طولانی‌تر شدن جنگ بیش از این در سایه بن بست در تحقق هدف نخست، ممکن است تحقق هدف دوم مبنی بر آزادی گروگان‌ها را نیز با مشکل جدی مواجه و همین امر پیامدهای بن بست راهبردی جنگ را مضاعف کند.

در این جنگ، غزه بهای بسیار سنگین و بی‌سابقه‌ای پرداخت کرد و گویا اسرائیل هم با این کشتار و ویرانی بی‌سابقه در صرافت خلق بازدارندگی برای آینده، چه در برابر غزه چه دیگر جبهه‌ها بود. البته در مقابل هر چه بیشتر کشتار و تخریب شد، هزینه آن برای وجهه اسرائیل و روایت آن در جهان بیشتر شد و در آن سو نیز نه تنها به دستاورد خاصی از جنگ دست نیافت، بلکه ماندن حماس هم به معنای شکست جنگ و به نوعی مکمل هفتم اکتبر خواهد بود.

اما مواجهه با ابربحران انسانی غزه پس از جنگ بزرگ‌ترین چالش و تهدید فراروی حماس است و حتی اگر بازسازی غزه بخشی از توافق احتمالی باشد، به احتمال زیاد اسرائیل در روند آن در سایه نتایج دردسرساز جنگ و ادامه حکمرانی حماس مانع‌تراشی کند. از این رو بعید نیست که حماس به موازات مذاکرات کنونی در قاهره در گفتگوهای پکن، بخواهد برای تسهیل بازسازی غزه و بازگشت اتحاد اداری میان نوار غزه و کرانه باختری، مدیریت این منطقه را به دولتی تکنوکرات واگذار کند. با این وجود، کنترل امنیتی نوار غزه همچنان در دست حماس می‌ماند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺یکی پرسید!

چند روز قبل در نشستی بیست نفره یکی پرسید: راستی فلانی هفت ماه از جنگ گذشت و هنوز یک معما برایم حل نشده است. گفتم کدام معما؟ گفت: این که اسرائیل با اون دستگاه‌های عریض و طویل اطلاعاتی و امنیتی پیشرفته مگه میشه از برنامه حماس برای حمله «طوفان الاقصی» اطلاع پیدا نکرده باشد؟

تعجب کردم و گفتم: اتفاقا اتفاقات این هفت ماه به این سوال و سوالات بیشمار دیگری که از روزهای نخست حمله هفتم اکتبر مطرح شد، پاسخ روشنی داده است.

گفت: چطور؟
گفتم: هفت ماه از «طوفان الاقصی» می‌گذرد و حدود 240 گروگان اسرائیلی به غزه منتقل شدند؛ اما همان دستگاه امنیتی و اطلاعاتی اسرائیل و با کمک سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و چند کشور اروپایی و تمرکز بی‌سابقه آن‌ها و ماهواره‌های جاسوسی و... بر نوار غزه نتوانستند مکان نگهداری این اسرا‌ را شناسایی کنند و 69 نفر آن‌ها تنها در نتیجه توافق آتش بس موقت چهار روزه در روز 47 آزاد شدند و بقیه هم بیش از 7 ماه است در نوار غزه هستند، اما همان دستگاه‌ها و سرویس‌ها هنوز مکان نگهداری آن‌ها و رهبران و فرماندهان رده بالای حماس را در این باریکه بسیار کوچک شناسایی نکرده‌اند و هیچ گروگانی را آزاد نکردند و دو سه نفری هم که آزاد شدند، نزد یک خانواده بودند نه حماس.

این اتفاق که خود یک نوع شکست اطلاعاتی و امنیتی نیز هست و به پرستیژ این سرویس‌ها بیشتر آسیب زده و می‌زند.

حالا نیز به همان دلیلی که اسرائیل با کمک آمریکا و بعضا اروپا به مکان نگهداری گروگان‌ها و رهبران حماس در نوار غزه در این هفت ماه پی نبرد، به طریق اولی هم امکان اطلاع پیشینی از تصمیمی محرمانه‌تر و حساس‌تر از آن همچون برنامه ریزی برای «طوفان الاقصی» وجود نداشته است که در عمق 70 متری زمین گرفته شد؛ با این تفاوت نیز که تنها شورای نظامی حماس و یحیی سنوار رهبر سیاسی آن در نوار غزه از این تصمیم مطلع بودند؛ اما نگهداری 240 گروگان و در حال حاضر بیش از 130 اسیر از سوی ده‌ها نیروی مسلح حماس انجام می‌شود.

شخص سوال کننده در واکنش، از سر لطف مطالب پیشگفته را قانع‌ترین پاسخی عنوان کرد که دریافت کرده‌ است.

از همان روزهای نخست «طوفان الاقصی» گمانه‌ها و گزاره‌های عجیب غریبی مطرح شد.
در واقع مفروض دشواری پذیرش عدم اطلاع اسرائیل از برنامه و تصمیم حماس این بود که دولت نتانیاهو اطلاع داشته، اما خواسته حماس را به این دام بکشاند تا پس از حمله آن، غزه را با خاک یکسان کند و خود را از مخمصه اعتراضات داخلی علیه طرح اصلاحات قضائی برهاند. آن زمان هم عرض شد که سیستم اسرائیل متمرکز نیست و اساسا اجازه چنین تبانی‌ای به نتانیاهو و سرویس‌های اطلاعاتی آن هم به قیمت جان بیش از ۱۸۰۰ اسرائیلی و راه‌اندازی چنین جنگی با آن پیامدهای سنگین را نمی‌دهد.

این تحلیل هم معطوف به باور صاحبان آن به "توانمندی خارق العاده" دستگاه‌های امنیتی اسرائیل و به تبع آن محال دانستن غافلگیری آن‌ها بود.

مرور زمان و گذشت هفت ماه بطلان این دست تحلیل‌های دم دستی را نشان داد. حالا از کسانی که چنین چیزهایی را به عنوان گزاره‌های قطعی پذیرفته و مطرح می‌کردند، اگر بنا را بر آن‌ها بگذاریم، باید پرسید که این چه تبانی بود نتانیاهو و رهبران اسرائیل کردند؟ مثلا با نابودی غزه می‌خواستند چه چیزی به دست بیاورند؟ جز این که حماس که هنوز پابرجاست و طرف توافق و مذاکره است و این خود مکمل هفتم اکتبر است و همچنین این که جهان را با این کشتار گسترده و بی‌سابقه علیه اسرائیل بشورانند و خود را در معرض اتهام ارتکاب جنایت جنگی و نسل کشی و احتمالا صدور قرار بازداشت از جانب دیوان لاهه قرار دهند و با عدم تحقق اهداف اعلام شده جنگ پیامدهای هفتم اکتبر را تعمیق بخشند.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺 معمای رفح و مذاکرات!

اخیرا اتفاقات معماگونه‌ای در سپهر جنگ غزه افتاد؛ حماس ناگهان با پیشنهاد مصر و قطر برای آتش بس موافقت کرد. اسرائیل نیز این پیشنهاد را نپذیرفت و آمریکا هم موضع اعلامی روشنی اتخاذ نکرد. سپس اسرائیل به شرق رفح حمله و گذرگاه آن را اشغال کرد. در این میان، هیات‌ها پس از بازگشت به قاهره به توافق نرسیده و دوباره آنجا را ترک کردند.

حقیقت ماجرا چیست؟ واقعیت این که طرح ارائه شده هر چند نام مصری قطری به خود گرفت، اما محصول تلاش‌های مشترک این دو کشور و آمریکا بود.
بنا بر برخی "شنیده‌ها"، مصری‌ها ابتدا طرح را برای اسرائیل فرستاده و به نوعی چراغ سبز نتانیاهو را نیز دریافت و سپس در پنجم می به حماس ارائه می‌کنند. حماس نیز آن را نزدیک‌ترین پیشنهاد آتش بس به خواسته‌های خود و به شکلی برآورد کننده چهار شرطش می‌داند و هنیه موافقت با آن را اعلام می‌کند.

در مقابل، نوعی سردرگمی بر موضع‌گیری اسرائیل در قبال طرح سایه می‌افکند و در نهایت نتانیاهو مخالفت می‌کند.
گفته می‌شود که نتانیاهو پس از دریافت طرح به این علت در مذاکره با مصری‌ها و احتمالا هم آمریکایی‌ها به آن روی خوش نشان داده بود که ظاهرا تصور می‌کرد حماس آن را نخواهد پذیرفت و خواسته مخالفت با طرح از حماس صادر شود نه او. اما این اتفاق معکوس شد.

سپس، نتانیاهو و کابینه جنگ اسرائیل در حالی که مذاکرات در قاهره در جریان بود، دستور حمله به شرق رفح و گذرگاه آن را صادر می‌کنند. آمریکا همچنان اعلام می‌کند با حمله گسترده به رفح که حدود یک میلیون و 400 هزار آواره را در خود جای داده، مخالف است. با این حال، به گفته برخی منابع اسرائیلی، آمریکا از قبل به اسرائیل برای حمله‌ای محدود در این منطقه و اشغال گذرگاه رفح چراغ سبز نشان داده بود.
خود آمریکایی‌ها می‌گویند با "حمله گسترده" مخالف هستند و این به معنای عدم مخالفت با حمله‌ای محدود است و بعد از آن هم دولت بایدن گفته که اسرائیل در رفح از خط قرمز آمریکا عبور نکرده است. هنوز روشن نیست که این چراغ سبز و موافقت با حمله محدود قبل از تهیه طرح پیشنهادی اخیر بوده است یا بعد از آن.

فعلا حمله به رفح "محدود" است و گذرگاه رفح در فاصله سه کیلومتری مرز به دست ارتش اسرائیل اشغال شده است و حدود 100 هزار آواره ساکن شرق رفح دوباره آواره شده و به مناطق دیگری رفته‌اند.

پایان جنگ غزه بدون حمله‌ای به رفح هر چند محدود برای نتانیاهو و دولتش ناخوشایند و واجد معانی دردسرسازی بود. این حمله می‌تواند دو انگیزه داشته باشد؛ نخست تلاش برای خلق تصویری از پیروزی قبل از رسیدن به توافق نهایی و دوم ایجاد تاکتیک فشار مذاکراتی بر حماس برای ایجاد پاره‌ای تغییرات در طرح اخیر.

اما در این میان، گفته می‌شود که اشغال گذرگاه رفح نیز چراغ سبز آمریکا را همراه خود دارد و این که در راستای اهداف آمریکا از ایجاد کریدوری دریایی برای نوار غزه است. گفته می‌شود آمریکا می‌خواهد در آینده این گذرگاه دریایی تحت کنترل خود را به تنها راه ارتباط ارتباطی غزه با دنیای خارج تبدیل کند و دیگر گذرگاه‌ها بسته شوند.

فعلا حماس مخالفت روشنی با راه اندازی این اسکله نکرده؛ هر چند دیروز چند خمپاره به نزدیکی آن شلیک شد که به عنوان یک پیام هشدارآمیز تلقی شد. گویا حماس فعلا منتظر پایان جنگ است و در این وضعیت جنگی و شرایط تنشی جزئی میان آمریکا و اسرائیل نمی‌خواهد وارد مشکلی جدی با آمریکا شود.

اما سرانجام حمله به رفح چه می‌شود؟ فعلا مشخص نیست؛ این که در این حد می‌ماند و در روزها و هفته‌های پیش‌رو توافقی به دست می‌آید یا خیر؟ اما اگر بدترین سناریو یعنی حمله گسترده رخ دهد، در بعد انسانی بزرگ‌ترین فاجعه رخ خواهد داد. بیش از یک میلیون نفر دیگر جایی برای رفتن ندارند و رفح تقریبا تنها مکان سالم در نوار غزه است و بقیه مناطق فاقد هر گونه امکانات برای این تعداد است. این مساله فشار بی‌سابقه‌ای را بر جبهه داخلی غزه وارد می‌کند و ممکن است پیامدهایی داشته باشد. این جبهه تا به امروز با وجود این حجم بی‌سابقه نسل کشی و تخریب، تاب‌آوری خوبی از خود نشان داده است.

اما جدا از فاجعه انسانی مترتب بر هر گونه حمله گسترده، در بعد نظامی بعید است که این حمله دستاوردی برای اسرائیل داشته باشد و سرنوشت آن هم احتمالا مثل حمله به شمال و مرکز باریکه غزه و خانیونس باشد؛ ولی با تبعاتی بیشتر برای اسرائیل. فارغ از این که وقوع فاجعه انسانی گسترده در این منطقه تشدید کننده بحران بی‌سابقه اسرائیل در سطح افکار عمومی جهان است، پایان حمله به رفح و آزاد نشدن گروگان‌ها، نتانیاهو را نیز در وضعیت دشوارتری قرار داده و فاقد اهرم فشاری در مذاکرات با حماس خواهد کرد و احتمالا این تشکیلات سقف مطالبات مذاکراتی خود را بالا ببرد. همچنین این امر در داخل هم برای نتانیاهو واجد دلالت‌ها و دردسرهای بیشتری نسبت به قبل از حمله است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺کویت، دیگر کویت نیست؟!

امیر کویت دیروز طی حکمی پارلمان این کشور را منحل کرد و برخی مواد قانون اساسی را نیز به مدت 4 سال به حال تعلیق درآورد. از زمان استقلال کویت در سال 1961 و همچنین تشکیل نخستین دولت آن در سال 1962، این سومین بار است که برخی مواد قانون اساسی این کشور تعلیق می‌شود.
امیر مشعل علل این تصمیم را به «سوء استفاده از دموکراسی برای نابودی کشور» و مداخله برخی نمایندگان در اختیارات امیر، ولیعهد و همچنین وضع شروطی فراروی تشکیل دولت دانسته است.

کویت در میان شیخ‌نشین‌های خلیج فارس تنها کشوری است که از دیر باز از 1962 سطحی از دموکراسی را تجربه می‌کند و نظام سیاسی آن آمیخته‌ای از اقتدارگرایی امیری و دموکراسی پارلمانی است. محصول این سطح از دموکراسی شکل گیری جریانی مخالف دولت است و همین در سایه اختیارات قابل توجه مجلس امت پویایی ویژه و متفاوتی به امر سیاست در کویت بخشیده بود؛ اما در عین حال، وجود معیوب یکی از ظواهر توسعه سیاسی بدون زیرساخت‌های بنیادین آن در ساختاری اقتدارگرا که امیر حرف اول و آخر را در سیاست‌های داخلی و خارجی می‌زند، در دو سه دهه اخیر به نزاع درازدامنی با دولت‌ها منجر شد که نخست وزیران آن‌ها را شخص امیر تعیین می‌کند.

در نتیجه همین نزاع میان دولت و مجلس، از زمان آزاد شدن کویت از اشغال عراق، هر دو سال یک بار انتخابات پارلمانی برگزار شده و 15 پارلمان هم تشکیل شده است؛ اما تنها سه پارلمان دوره قانونی چهار ساله خود را تکمیل کرده‌ و بقیه مجالس منحل شده‌اند.

در نتیجه این تحولات، از سال 1962، 45 دولت در كويت تشکیل شده که 14 دولت آن از 1962 تا 1991 یعنی زمان حمله عراق بوده و 31 دولت دیگر از زمان آزادسازی آن طی سه دهه اخیر بوده و تنها از سال 2012 تاکنون 17 دولت تشکیل شده است.
این رویه باعث شده که کویت در سه دهه اخیر بر خلاف همتایان شیخ‌نشین خود فاقد ثبات سیاسی و اقتصادی پایداری شود.

قبل از ظهور اقتصادهای مرفه امارات و قطر، کویت در رفاه و ثروتمندی در منطقه زبانزد و تمثیلی از آن بود؛ اما همین تنازع قدرت در این چند دهه چرخه توسعه اقتصادی کویت را کُند کرده و موجب تعطیلی طرح‌ها و چشم‌اندازهای توسعه اقتصادی و به تبع آن عقب ماندن این کشور از ابو ظبی، دوحه و ریاض شده است. در آن سو نیز متعاقب فربه‌‌تر شدن مخالفان، انتقادات جسته و گریخته و غیر مستقیم از امیر کشور پس از درگذشت شیخ صباح بیشتر شد، اما امیر نواف همچنان رواداری سیاسی و تداوم دموکراسی پارلمانی ناپایدار را ترجیح می‌داد، ولی به نظر می‌رسد که تحمل این وضعیت برای امیر مشعل که تنها پنج ماه از قدرت او می‌گذرد، دشوار بوده و راه چاره را در یکدست کردن قدرت دیده؛ سیاستی که با استقبال امارات و عربستان مواجه شد.

اما این تصمیم مشعل هر چند ممکن است، ثبات سیاسی را در کویت برقرار کند و قدرت یکپارچه برآمده از آن هم احتمالا مانند دیگر قدرت‌های یکدست در شیخ‌نشین‌ها چشم‌اندازها و طرح‌های کلان اقتصادی را بهتر از گذشته پیش ببرد، اما در آن سو نیز عقب‌‌گردی از تجربه دموکراتیک و لو معیوب در کویت است که در جنوب خلیج فارس بی‌همتا بود و حیات سیاسی و حزبی در این کشور را تاحدودی واجد سرزندگی و پویایی خاصی ساخته بود.

اگر در طول چهار سال آینده تجدیدنظری صورت نگیرد که به احیای این تجربه و رفع معایب آن کمک کند، مرگ آن، امر سیاست و نظام سیاسی کویت را فاقد همان سطح از پویایی‌‌ و سرزندگی و تلورانس سیاسی در چند دهه گذشته می‌کند و همین خود می‌تواند شکل و ماهیت سیاست ورزی کویت در داخل و خارج را دستخوش تغییراتی و لو جزئی کند و از ریل میراث شیخ صباح خارج نماید.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺 گفتگوی ایرانی عربی در ایستگاه نخست!

دیروز سومین نشست گفتگوی ایرانی عربی در تهران پس از دو دور قبلی آن در دوحه شروع شد. طرف ایرانی برگزار کننده این سلسله نشست‌ها یعنی شورای راهبردی روابط خارجی از نهادهای حکومتی ایران و طرف عربی برگزار کننده نیز یعنی مرکز مطالعاتی الجزیره وابسته به شبکه رسانه‌ای الجزیره به عنوان نهادی نزدیک به حاکمیت قطر است.

بنابراین مهمانان ایرانی و عرب این نشست‌ها نیز معمولا از سلایق و گرایش‌های همسو و یا نزدیک به دو قرائت ایرانی و قطری هستند. البته این بدان معنا نیست که دو قرائت هم‌پوشانی دارند، بلکه اتفاقا ناهمگونی و اختلاف‌نظرهای جدی میان هر دو بر سر مسائل متعدد منطقه‌ای وجود دارد. با این حال، روابط نسبتا خوب ایران و قطر و وجود قسمی از اشتراک نظر درباره مساله فلسطین، فضایی برای تضارب آرا و گفتگو میان دو طیف فراهم کرده است.

از این رو، نه مهمانان ایرانی کلکسیونی از حضور همه سلایق آکادمیک و رسانه‌ای صاحب نظر در حوزه ایرانی عربی است و نه اندیشمندان عرب شرکت کننده پژواک همه قرائت‌ها، اطیاف و سلایق عربی است و وجود سفرای برخی کشورهای عربی نیز بیشتر زینت‌ المجلس است. به هر حال، نمایندگان دیگر سلایق عربی نزدیک به بقیه قطب‌های رسمی عربی همچون عربستان، امارات و بعضا مصر حضور خاصی در این نشست‌ها ندارند و علل آن هم بیشتر پرهیز آنها از مشارکت، خواه به دلیل زاویه‌ای است که با ایران ویا قطر دارند و خواه به دلیل محدودیت‌های دیگر. ناگفته هم نماند که برخی سلایق منطقه‌ای نزدیک به قطر هم که زاویه بیشتری با ایران دارند، حضور ندارند.

بنابراین ما با گفتگوی فراگیر رسمی ایرانی با نمایندگان همه قرائت‌های نخبگانی و رسمی عربی روبرو نیستیم، بلکه گفتگو با بخشی از نخبگان جهان عرب است که زاویه کم‌تری دارند. البته در این سطح هم اهمیت خود را دارد.

این گفتگوها نظر به جایگاه تاثیرگذار الجزیره در جهت‌دهی به افکار عمومی عربی می‌تواند در تلطیف فضا اثرگذار باشد؛ اما بعید است که برگردانی در رویکردهای رسمی دیگر بلوک‌های عربی داشته باشد.

سطحی از گفتگوها همواره از دیرباز وجود داشته؛ اما خروجی موثر و جهت دهنده‌ نداشته و بیشتر گفتگو برای گفتگو و خالی نماندن عریضه بوده است.

از دو دهه پیش هم متعاقب حمله به عراق و سپس شروع بحران سوریه، شکاف ایرانی عربی چه در سطح افکار عمومی چه رسمی به نحو بی‌سابقه‌ای تعمیق یافت. این رخدادها بیشتر نقشی مکمل دارند و علت العلل بحران وجود یک نوع بی‌اعتمادی تاریخی معطوف به آمیختگی عواملی تاریخی با عناصر معاصر است که با وجود فراز و نشیب‌هایی همچنان به قوت خود باقی است. کما این که نبود سطحی معقول و مقبول از شناخت دو سویه از یکدیگر و دخالت بازیگران فرامنطقه‌ای نیز مزید بر علت بوده است.

با این حال، پس از جنگ 8 ساله میان ایران و عراق، رفته رفته تنش‌های ایرانی عربی تا حدودی فروکش کرد و روابط ایرانی عربی در دوران اصلاحات بر ریل بهبودی قرار گرفت، اما این وضعیت شکننده به دلایل عدیده‌ای به گفتگوی ژرفی منتهی نشد و دوباره با شعله‌ور شدن آتش تنش، گفتگوی ایرانی عربی به نقطه صفر خود بازگشت.

مجددا با فروکش ظاهری برخی تنش‌ها و توام با بن‌بست‌های منطقه‌ای، گفتگوهای ایران و عربستان با میانجیگری چین موجب از سرگیری روابط میان دو کشور شد. همین اتفاق مهم و قابل توجه حداقل در ظاهر به شکل‌گیری فضای مساعدی در سطح منطقه کمک کرد، اما با گذشت یک سال از آن، هنوز گفتگوی عمیقی میان دو طرف شکل نگرفته و روابط هم از حدود متعارف رسمی در حد بازگشایی سفارتخانه‌ها فراتر نرفته است.

به نظر می‌رسد که ریاض به دلایلی بسیار محتاطانه عمل می‌کند و حتی در حد از سرگیری پروازهای مستقیم به ایران هم گام خاصی برنداشته است؛ چه رسد به همکاری اقتصادی و همکاری امنیتی در سطح منطقه. در زمینه اقتصادی نیز که اکنون مهم‌ترین مولفه خلق منافع مشترک برای شکل‌گیری روابطی پایدار است، در سال قبل نه تنها عربستان صادراتی به ایران نداشته، بلکه صادرات ایران به آن کشور نیز کاهشی بود.

همین خود انعکاس این واقعیت است که گفتگوهای ایرانی عربی هنوز در ایستگاه نخست خود است و راه درازی در پیش دارد و فعلا وارد فاز همکاری منطقه‌ای نشده است. وقتی جنگ خانمان‌سوز غزه مستمسکی برای شروع و شکل‌گیری این همکاری نشد و هیچ فعل مشترکی جز در سطح بیانیه‌نویسی در سه نشست سازمان همکاری اسلامی شکل نگرفت، تو خود حدیث مفصل خوان از این مجمل.

اما آنچه در زیر پوست منطقه می‌گذرد، عمیق‌تر از آن چیزی است که در ظاهر امر تحت عناوینی پدیدار است.
گفتگوهای فشرده عربستان و آمریکا در چند ماه اخیر برای انعقاد توافقنامه امنیتی "تاریخی" و ما به ازای آن (عادی سازی روابط عربستان و اسرائیل)، انعکاسی از واقعیت‌های ژرفِ در جریان و همچنین برونداد تداوم بحران بی‌اعتمادی ایرانی عربی است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari
🔺خطوط همان است اما ....

همواره با رفتن و آمدن یک رئیس جمهور و تشکیل دولتی جدید این پرسش چه در داخل ایران چه در خارج آن مطرح می‌شود که سیاست خارجی کشور تغییری می‌کند یا خیر؟ حال با حادثه فقدان همزمان رئیس جمهور و وزیر خارجه این پرسش به ویژه در سطح منطقه و جهان اهمیت مضاعفی پیدا کرده است.
معمولا پاسخی که داده می‌شود این است که سیاست‌های کلان ایران ثابت و تعیین کننده آن رهبری است و با آمدن و رفتن دولت‌ها و اشخاص تغییر نمی‌کند. این پاسخ قسمتی بزرگ از واقعیت است؛ اما به نظر می‌رسد که کل آن نیست.

بله! در این شکی نیست که خطوط کلی و اصول و مبانی سیاست خارجی ایران در همه ادوار پس از 1357 تقریبا بدون تغییر محتوایی ثابت مانده است، با این حال در این چهار دهه و اندی همواره در منطقه خاکستری و حاشیه و نه در متن این کلیات، شاهد فعل و انفعالات و پویایی‌های خاص بوده‌ایم که بعضا موجب تمایز دولت‌های ایران از یکدیگر شده است و در مواردی حاشیه‌ کلیات سیاست خارجی ایران چه بسا خود آن متن را تا حدودی تحت الشعاع قرار داده و به جهتی و لو موقتا سوق داده است.

در حقیقت، تمایز دولت‌‌های خاتمی و روحانی با احمدی نژاد و رئیسی در سیاست خارجی از همین جا ناشی می‌شود؛ و الا همه آن‌ها دولت‌های جمهوری اسلامی بوده و از کلیات و مبانی آن در سیاست خارجی تبعیت کرده‌اند. در واقع اتفاقاتی چون برجام در تاریخ جمهوری اسلامی محصول بازی و سیاست‌ورزی در همین محدوده است. آنچه در حقیقت رنگ و ماهیت این منطقه خاکستری را بعضا از همان خطوط کلی متمایز می‌کند، نگرش و رویکرد بعضا متفاوت روسای جمهور بوده که همین رویکردها هم برآمده از نگرش و جهت‌گیری‌ سیاسی متفاوت بوده است. نقطه اصطکاک و برخورد هم دقیقا همین جاست.

معمولا رویکرد دولت‌های اصولگرا و محافظه‌کار با توجه به قرابت فکری و همگنی آن‌ها با هسته حکومت حداقل از منظر خوانش این هسته از نظام و ماهیت آن، با کلیات و مبانی سیاست‌ها در یک راستا بوده و هم‌پوشانی دارند؛ اما معمولا چنین تناظری میان رویکرد دولت‌های اصلاح طلب و اعتدالگرا با آن کلیات وجود ندارد و اینجاست که مغضوب و مورد اتهام هسته پیشگفته واقع می‌شوند.

برای فهم بهتر موضوع بیان این مثال خالی از لطف نیست که مثلا رویکرد دولت روحانی نزدیکی با غرب و حرکت در جهت احیای روابط با آمریکا بود و برجام هم هر چند در نگاه کلان محصول جمع بندی حاکمیت بود، اما در وهله نخست میوه همان رویکرد بود که توانست هسته قدرت را و لو موقتا با خود همراه کند.

خوب همین رویکرد متفاوت روحانی و دولت او در حقیقت سیاست خارجی کلان جمهوری اسلامی را در برابر واقعیت‌ها و الزاماتی چون قسمی از تعامل با آمریکا قرار داد که دولت بعد از او و لو ناخواسته خود را ملزم به ادامه همان تعامل مذاکراتی می‌داند.
اما در مقابل، رویکرد دولت اصولگرای رئیسی در جهتی مخالف یعنی شرق‌گرایی و منطقه‌گرایی بر پایه یکدستی دیپلماسی و میدان بوده است؛ میدانی که پس از ظهور نقش و حضور میدانی منطقه‌ای ایران حداقل از سه دهه پیش از طریق ایجاد و پیوند با بازیگران و متحدان غیر دولتی همسو وارد قاموس و اصول سیاست خارجی شده است.

همین رویکرد رئیسی معطوف به یکدست شدن قدرت، خود پایان دوگانه دیپلماسی و میدان در سیاست خارجی ایران را شاید برای نخستین بار در تاریخ جمهوری اسلامی رقم زد.
در حقیقت، توافق با عربستان و بهبود نسبی فضای روابط منطقه‌ای ایران نیز مولود پایان این دو گانگی است؛ والا اگر این دوگانگی تداوم داشت، حتی اگر دیپلماسی امتیازات بیشتری هم می‌گرفت، شاید اتفاقی نمی‌افتاد. ناگفته هم نماند که این وضعیت به علت لاینحل ماندن بحران در روابط با غرب و تداوم تحریم‌ها در نتیجه موقعیت هژمونی آمریکا در اقتصاد جهانی آورده اقتصادی خاصی برای کشور نداشته است.

اما فارغ از رویکرد خود رئیس جمهور فقید، آنچه بیشتر دیپلماسی و میدان را در دوره او در یک راستا قرار داد، وجود دیپلماتی میدانی در راس وزارت خارجه‌اش بود که هم ارتباط نزدیکی با اصحاب ایرانی میدان و هم روابط خوبی با اصحاب خارجی آن از حزب الله و دیگر گروه‌ها و تشکیلات در سطح منطقه داشت. از این رو، چه بسا اگر شخصی غیر از وزیر خارجه فقید در دولت می‌بود، چنین اتفاقی صرف نظر از خوب یا بد بودن آن رقم نمی‌خورد، کما این که اگر شخصی غیر از ظریف وزیر خارجه دولت روحانی بود، احتمالا برجام شکل نمی‌گرفت.

همین خود ناظر به تاثیرگذاری افراد با درجات متفاوت در سیستم‌های مختلف حکمرانی فارغ از ماهیت آن‌ها است و چه بسا تغییر سیاست در این نظام‌ها از همان حاشیه خاکستری آغاز و کلیت این خطوط را به مرور زمان تحت الشعاع خود قرار می‌دهد.
البته در مورد ایران این احتمال فعلا در سایه یکدست شدن قدرت، احتمال کم تغییر این روند و شکست تجربه‌های قبلی اصلاحات و اعتدالگرایان بسیار کم‌رنگ‌تر از قبل است.
#صابر_گل_عنبری
@Sgolanbari