#کتاب #Book #شعر #ايران #طنز #آزادي #ملت #عشق #تضاد #دشمن #انسان #زندگي #سيد_مهدي_موسوي
#کتاب_هفت #SevenBook #سنندج #Sanandaj #7Book
مجموعه شعر به روش سامورايي
شاعر: سيد مهدي موسوي
@SevenBook
خطوط جاده امتداد عقربههاي ساعتاند، ساعتي پشت کرده به مردِ غمگينِ پشت کرده به ساعت، خبري از سبزي نيست، ماهي و لب و خون قرمزاند. سايهي توپ است بر جعبه يا تکهاي از جعبه است که جدا شده!
(اين ماجرا به نظرم شبيه ابهام رابطهي خدا و انسان آمد). کدام سايه است، کدام تکه؟! سايه باشد سياهي و تکه باشد جدايي. اما درون جعبه چيست؟ شايد زني که موهايش را با تهِ جاده بسته است ميداند. زني که با انتهاي جاده، فرق سرش را گشوده است، ميداند. شايد زني که ساعت هفت را منتظر است ميداند. چيزي نمانده، ساعت شش و پنجاه و پنج دقيقه است، و تنها پنج دقيقه مانده به هفت. اهل پرواز بدانند! «صورت که چونين باشد سيرت چهها باشد».
«صورت» شکل تازهاي از «سيرت» است.
خطوط جاده امتداد عقربههاي ساعتاند، ساعتي پشت کرده به مردِ غمگينِ پشت کرده به ساعت، خبري از سبزي نيست، ماهي و لب و خون قرمزاند. سايهي توپ است بر جعبه يا تکهاي از جعبه است که جدا شده!
(اين ماجرا به نظرم شبيه ابهام رابطهي خدا و انسان آمد). کدام سايه است، کدام تکه؟! سايه باشد سياهي و تکه باشد جدايي. اما درون جعبه چيست؟ شايد زني که موهايش را با تهِ جاده بسته است ميداند. زني که با انتهاي جاده، فرق سرش را گشوده است، ميداند. شايد زني که ساعت هفت را منتظر است ميداند. چيزي نمانده، ساعت شش و پنجاه و پنج دقيقه است، و تنها پنج دقيقه مانده به هفت. اهل پرواز بدانند! «صورت که چونين باشد سيرت چهها باشد».
«صورت» شکل تازهاي از «سيرت» است.
@SevenBook
#کتاب_هفت #SevenBook #سنندج #Sanandaj #7Book
مجموعه شعر به روش سامورايي
شاعر: سيد مهدي موسوي
@SevenBook
خطوط جاده امتداد عقربههاي ساعتاند، ساعتي پشت کرده به مردِ غمگينِ پشت کرده به ساعت، خبري از سبزي نيست، ماهي و لب و خون قرمزاند. سايهي توپ است بر جعبه يا تکهاي از جعبه است که جدا شده!
(اين ماجرا به نظرم شبيه ابهام رابطهي خدا و انسان آمد). کدام سايه است، کدام تکه؟! سايه باشد سياهي و تکه باشد جدايي. اما درون جعبه چيست؟ شايد زني که موهايش را با تهِ جاده بسته است ميداند. زني که با انتهاي جاده، فرق سرش را گشوده است، ميداند. شايد زني که ساعت هفت را منتظر است ميداند. چيزي نمانده، ساعت شش و پنجاه و پنج دقيقه است، و تنها پنج دقيقه مانده به هفت. اهل پرواز بدانند! «صورت که چونين باشد سيرت چهها باشد».
«صورت» شکل تازهاي از «سيرت» است.
خطوط جاده امتداد عقربههاي ساعتاند، ساعتي پشت کرده به مردِ غمگينِ پشت کرده به ساعت، خبري از سبزي نيست، ماهي و لب و خون قرمزاند. سايهي توپ است بر جعبه يا تکهاي از جعبه است که جدا شده!
(اين ماجرا به نظرم شبيه ابهام رابطهي خدا و انسان آمد). کدام سايه است، کدام تکه؟! سايه باشد سياهي و تکه باشد جدايي. اما درون جعبه چيست؟ شايد زني که موهايش را با تهِ جاده بسته است ميداند. زني که با انتهاي جاده، فرق سرش را گشوده است، ميداند. شايد زني که ساعت هفت را منتظر است ميداند. چيزي نمانده، ساعت شش و پنجاه و پنج دقيقه است، و تنها پنج دقيقه مانده به هفت. اهل پرواز بدانند! «صورت که چونين باشد سيرت چهها باشد».
«صورت» شکل تازهاي از «سيرت» است.
@SevenBook
#نوشتار #گفتار #ادگار_مون #هنر #آزادي #موفقيت #هستي #فلسفه #قدرت #پيروزي #هدف #Aphorism #Edgar_Moon #خوشبختي #انديشه #عدالت #تنيس
#کتاب_هفت #SevenBook #سنندج #Sanandaj #7Book
@SevenBook
تفکر در باب خوشبختي، عشق، آزادي، عدالت، خوبي و بدي، تفکر دربارهي پرسشهايي است که بنياد هستي ما را دگرگون ميکند.
@SevenBook
#کتاب_هفت #SevenBook #سنندج #Sanandaj #7Book
@SevenBook
تفکر در باب خوشبختي، عشق، آزادي، عدالت، خوبي و بدي، تفکر دربارهي پرسشهايي است که بنياد هستي ما را دگرگون ميکند.
@SevenBook
#کتاب #Book #روانشناسی #روابط #جامعه #فلسفه #انسان #آزادي #روانکاوی #زندگي #اجتماع #زن #مرد #ایران #پونه_مقیمی #درمان #روشنفکر #ذهن
#کتاب_هفت #SevenBook #سنندج #Sanandaj #نشر_بینش_نو #7Book
تکه هایی از یک کل منسجم
نويسنده: پونه مقیمی
@SevenBook
مضمون اصلی این کتاب مسائل روانشناختی و روابط بین افراد است. اینکه چطور می توانیم معنای جدیدی را در خودمان جست و جو کنیم و اینکه گاهی اوقات نیاز داریم که با درونمان تنها شویم تا بتوانیم نگاهی بهتر به رابطه خودمان با درونمان داشته باشیم. در بخشی از این کتاب می خوانیم :
شاید زندگی پیدا کردن بخشهایی از خودمان در تکهتکههایی از یک کُلِ منسجم است.
پیدا کردنی که بهاندازهی یک عمر طول میکشد.
و تکههایی که همهجا حضور دارند و فقط کافی است ما در مسیرشان قرار بگیریم، آن وقت اگر هشیار باشیم، شاید بخشهایی از خودمان را ببینیم. بخشهایی از خودمان را در رابطهها و در آدمهایی که تجربه میکنیم، در موقعیتهایی که قرار میگیریم، در فیلمهایی که میبینیم، در تاریخی که مرور میکنیم و حتی در کوچهای که هیچ عابری ندارد و باد درختهایش را بدون حضورِ تماشاچیان نوازش میکند. شاید زندگی همین است. ما زندگی را نه بهصورت یک کل که بهصورت جزئیاتی روزمره میبینیم. درواقع ما در «لحظه»ای از یک زمانِ اکنون همیشگی هستیم و شاید آن لحظه تمام همان چیزی است که «هدف» نام دارد؛ هدفی به نام زندگی کردن. برخورد کردن با تکهای از زندگی و سپس پیدا کردن تکهای ناهشیار از درونِ خودمان. شاید زندگی تلاشی برای منسجمشدن و پیدا کردن بخشهای بیشتری از خودمان است ودر این تلاش مدام با اتفاقات زندگی مواجه میشویم. این کتاب تکههایی از یک کل منسجم است. کلی که هنوز تکمیلنشده اما در مسیر پیدا شدن و بیرون آمدن از ابهام است. شاید این کتاب بتواند بخشهایی از درونِ شما را بیدار کند و به پیدا شدن بخشهای گمشدهتان کمک کند.
همچنین در بخشی دیگر از کتاب می خوانیم:
صمیمیت یعنی درک کردن و حس کردن یک فرد با تمام وجود و بدون هیچ قضاوت و مقایسهای؛ یعنی حضور داشتن در سکوت. این یعنی رشتهای باریک و نازک از صمیمیت که در لحظهای کوتاه ایجاد میشود. آنچه رابطه را سالم نگاه میدارد، تکرار همین صمیمیتهای کوتاهِ مملو از حضور و مشاهده است. در واقع همین صمیمیتهای کوتاه و ساده، رابطه را عمیق و معنادار میکند و میتواند مرهمی بر تنهایی درونی ما باشد.
@SevenBook
#کتاب_هفت #SevenBook #سنندج #Sanandaj #نشر_بینش_نو #7Book
تکه هایی از یک کل منسجم
نويسنده: پونه مقیمی
@SevenBook
مضمون اصلی این کتاب مسائل روانشناختی و روابط بین افراد است. اینکه چطور می توانیم معنای جدیدی را در خودمان جست و جو کنیم و اینکه گاهی اوقات نیاز داریم که با درونمان تنها شویم تا بتوانیم نگاهی بهتر به رابطه خودمان با درونمان داشته باشیم. در بخشی از این کتاب می خوانیم :
شاید زندگی پیدا کردن بخشهایی از خودمان در تکهتکههایی از یک کُلِ منسجم است.
پیدا کردنی که بهاندازهی یک عمر طول میکشد.
و تکههایی که همهجا حضور دارند و فقط کافی است ما در مسیرشان قرار بگیریم، آن وقت اگر هشیار باشیم، شاید بخشهایی از خودمان را ببینیم. بخشهایی از خودمان را در رابطهها و در آدمهایی که تجربه میکنیم، در موقعیتهایی که قرار میگیریم، در فیلمهایی که میبینیم، در تاریخی که مرور میکنیم و حتی در کوچهای که هیچ عابری ندارد و باد درختهایش را بدون حضورِ تماشاچیان نوازش میکند. شاید زندگی همین است. ما زندگی را نه بهصورت یک کل که بهصورت جزئیاتی روزمره میبینیم. درواقع ما در «لحظه»ای از یک زمانِ اکنون همیشگی هستیم و شاید آن لحظه تمام همان چیزی است که «هدف» نام دارد؛ هدفی به نام زندگی کردن. برخورد کردن با تکهای از زندگی و سپس پیدا کردن تکهای ناهشیار از درونِ خودمان. شاید زندگی تلاشی برای منسجمشدن و پیدا کردن بخشهای بیشتری از خودمان است ودر این تلاش مدام با اتفاقات زندگی مواجه میشویم. این کتاب تکههایی از یک کل منسجم است. کلی که هنوز تکمیلنشده اما در مسیر پیدا شدن و بیرون آمدن از ابهام است. شاید این کتاب بتواند بخشهایی از درونِ شما را بیدار کند و به پیدا شدن بخشهای گمشدهتان کمک کند.
همچنین در بخشی دیگر از کتاب می خوانیم:
صمیمیت یعنی درک کردن و حس کردن یک فرد با تمام وجود و بدون هیچ قضاوت و مقایسهای؛ یعنی حضور داشتن در سکوت. این یعنی رشتهای باریک و نازک از صمیمیت که در لحظهای کوتاه ایجاد میشود. آنچه رابطه را سالم نگاه میدارد، تکرار همین صمیمیتهای کوتاهِ مملو از حضور و مشاهده است. در واقع همین صمیمیتهای کوتاه و ساده، رابطه را عمیق و معنادار میکند و میتواند مرهمی بر تنهایی درونی ما باشد.
@SevenBook
#کتاب #Book #رمان #ادبيات #انگلیس #طبابت #جامعه #آزادي #خانواده #زندگي #عاطفه #معاصر #بوکر #غرب #پزشکی #رهایی #جنایت #عشق #شرلوک_هلمز
#کتاب_هفت #SevenBook #سنندج #Sanandaj #نشرنو #7Book
آرتور و جورج
نويسنده: جولین بارنز
مترجم: فرزانه قوجلو
@SevenBook
دو زندگی در یک داستان؛ در آمیختن جذاب واقعیت و خیال
شالودۀ ساختاری رمان «آرتور و جرج» را چهار بخش اصلی شکل میدهند: «آغازها»، «آغاز با یک پایان»، «پایان با یک آغاز» و «پایانها». این بخشهای اصلی را یادداشتی از نویسنده در انتهای کتاب همراهی میکند. در بخش اول،«آغازها»، روایت داستان دو زندگی موازی شروع میشود. زندگیهایی در انگلستان قرن نوزدهم اما بسیار متفاوت و بسیار دور از هم. یکی زندگی آرتور که از شهر ادینبرا آغاز میشود، سالهای پرورش در خانه و خانواده را با حضور پدری دائمالخمر، مادری کاردان و اسکاتلندی و خواهران و برادران نسبتاً پرشمارمیگذراند. حضور مادر به عنوان والد در زندگی آرتور که بعدها به سر آرتور کانن دویل تبدیل میشود، آن قدر محوری و پررنگ است که او تمام تصمیمهای ریز و درشت زندگی را با توجه به نظر، شرایط و تأیید او اتخاذ میکند. به کالج میرود، علوم پزشکی میخواند و به طبابت مشغول میشود، هرچند کارش به عنوان چشمپزشک تعریف چندانی ندارد اما مطب خلوت امکان خلق یکی از بزرگترین اسطورههای رمانهای جنایی، شرلوک هولمز، را برایش فراهم میکند، برای او که از کودکی به خلق داستان و روایتِ آنچه در ذهن میپروراند، مشغول بود. در این راه نیز مثل همیشه مادرش حامی و مشوق اوست و کسی است که اولین نسخۀ داستانها را میخواند و اظهار نظر میکند. سر آرتور در اوج رفاه و موفقیت به جنگ میرود و این نیز تجربهای خاص در کارنامۀ فعالیتهای متنوع اوست. به نظر میرسد با وجود شرایط خانوادگی و فقر و مشکلات اجتماعی، آرتور تا آخرین قطرۀ حیات را زیسته است. همیشه به دنبال کشف حقیقت بوده است، با مسائل به ظاهر عجیب و باورنکردنی ارتباطی غیرخصمانه برقرار میکرده اما معتقد بوده است که پشت هر معلول غیرطبیعی و پیچیدهای علتی علمی و توضیحی ملموس نهفته است: «علم هدایتگر است و مثل همیشه تمسخرگران را وامیدارد در برابرش سر خم کنند. چه کسی امواج رادیویی را باور میکرد؟ چه کسی اشعۀ ایکس را باور میکرد؟ چه کسی آرگون و هلیوم و نئون و اِکسون را باور میکرد که همین چند سال قبل کشف شدند؟ آنچه نادیدنی است و نامحتمل که زیر لایۀ واقعیت پنهان میشود، درست زیر پوست همه چیز، روز به روز بیشتر به چشم میآید و محتمل میشود. سرانجام جهان و ساکنان نیمهکور آن...
@SevenBook
#کتاب_هفت #SevenBook #سنندج #Sanandaj #نشرنو #7Book
آرتور و جورج
نويسنده: جولین بارنز
مترجم: فرزانه قوجلو
@SevenBook
دو زندگی در یک داستان؛ در آمیختن جذاب واقعیت و خیال
شالودۀ ساختاری رمان «آرتور و جرج» را چهار بخش اصلی شکل میدهند: «آغازها»، «آغاز با یک پایان»، «پایان با یک آغاز» و «پایانها». این بخشهای اصلی را یادداشتی از نویسنده در انتهای کتاب همراهی میکند. در بخش اول،«آغازها»، روایت داستان دو زندگی موازی شروع میشود. زندگیهایی در انگلستان قرن نوزدهم اما بسیار متفاوت و بسیار دور از هم. یکی زندگی آرتور که از شهر ادینبرا آغاز میشود، سالهای پرورش در خانه و خانواده را با حضور پدری دائمالخمر، مادری کاردان و اسکاتلندی و خواهران و برادران نسبتاً پرشمارمیگذراند. حضور مادر به عنوان والد در زندگی آرتور که بعدها به سر آرتور کانن دویل تبدیل میشود، آن قدر محوری و پررنگ است که او تمام تصمیمهای ریز و درشت زندگی را با توجه به نظر، شرایط و تأیید او اتخاذ میکند. به کالج میرود، علوم پزشکی میخواند و به طبابت مشغول میشود، هرچند کارش به عنوان چشمپزشک تعریف چندانی ندارد اما مطب خلوت امکان خلق یکی از بزرگترین اسطورههای رمانهای جنایی، شرلوک هولمز، را برایش فراهم میکند، برای او که از کودکی به خلق داستان و روایتِ آنچه در ذهن میپروراند، مشغول بود. در این راه نیز مثل همیشه مادرش حامی و مشوق اوست و کسی است که اولین نسخۀ داستانها را میخواند و اظهار نظر میکند. سر آرتور در اوج رفاه و موفقیت به جنگ میرود و این نیز تجربهای خاص در کارنامۀ فعالیتهای متنوع اوست. به نظر میرسد با وجود شرایط خانوادگی و فقر و مشکلات اجتماعی، آرتور تا آخرین قطرۀ حیات را زیسته است. همیشه به دنبال کشف حقیقت بوده است، با مسائل به ظاهر عجیب و باورنکردنی ارتباطی غیرخصمانه برقرار میکرده اما معتقد بوده است که پشت هر معلول غیرطبیعی و پیچیدهای علتی علمی و توضیحی ملموس نهفته است: «علم هدایتگر است و مثل همیشه تمسخرگران را وامیدارد در برابرش سر خم کنند. چه کسی امواج رادیویی را باور میکرد؟ چه کسی اشعۀ ایکس را باور میکرد؟ چه کسی آرگون و هلیوم و نئون و اِکسون را باور میکرد که همین چند سال قبل کشف شدند؟ آنچه نادیدنی است و نامحتمل که زیر لایۀ واقعیت پنهان میشود، درست زیر پوست همه چیز، روز به روز بیشتر به چشم میآید و محتمل میشود. سرانجام جهان و ساکنان نیمهکور آن...
@SevenBook