#کتاب #فلسفه #جامعه #سیاست #عشق #ادبی #آزادی #جهان #انقلاب #نقد #ادبیات #رمان #هنر #تئاتر
#کتاب_هفت #SevenBook #سنندج #Sanandaj #نشر_مرکز #7Book
نزدیکترین چیز به زندگی
نویسنده: جیمز وود
مترجم: سعید مقدم
@SevenBook
این منتقد ادبی در نوشتن کتاب «نزدیکترین چیز به زندگی» خاطره و نقد را با هم مخلوط کرده و با این ابزار، ارتباط بین داستان و زندگی واقعی را نشان داده است. از نظر او، بین همه هنرها، ادبیات داستانی دارای قدرت منحصربهفردی برای توصیف شیوه زندگی است و میتواند نهاد زندگی را از مرگ و فراموشی تاریخی نجات دهد. این نویسنده در کتاب پیش رو، چنین مینویسد که عمل خواندن و درککردن، یکی از مقدسترین فعالیتهای شخصی انسان است. در راه اثبات این حرف هم از داستانکوتاهِ «بوسه» نوشته چخوف، رمان «مهاجران» از و.گ. زیبالد و رمان «گل آبی» اثر فیتزجرالد مثال زده است.
ادبیات، مانند نقاشی، بازیِ زمان را پس میرانَد _ ما را به بیخوابشدگانی بدل میکند که در تالارهای عادت میچرخیم، گام پیش مینهد تا جان چیزها را از چنگ جهان مردگان برهاند. داستانی درباره اسکار کوکوشکای نقاش میگویند که در کلاس طراحیِ بدن انسان از روی مدل زنده تدریس میکرد. حوصله هنرآموزها سر رفته بود و طرحهای بیروح میکشیدند، برای همین کوکوشکا به سوی مرد طاقبازافتاده میرود، به قلبش گوش میدهد، و اعلام میکند مرده است. دانشجویان بهشدت متاثر میشوند. سپس مدل میایستد و کوکوشکا میگوید: «حالا بدن او را طوری طراحی کنید که گویی میدانستید زنده بوده و نه مرده!» اگر قرار بود این نقاشی از بدن زنده در داستان اتفاق بیفتد چه شکلی پیدا میکرد؟ بدنی نقاشی میشد حقیقتاً زنده، اما به گونهای که میتوانستیم ببینیم این بدن واقعاً همواره در حال مردن است؛ این درک در آن میبود که مرگ همواره بر زندگی سایه میافکند و، به این ترتیب، از زیباییشناسی حیاتبخش کوکوشکا متافیزیکی میساخت مرگبین.
@SevenBook
#کتاب_هفت #SevenBook #سنندج #Sanandaj #نشر_مرکز #7Book
نزدیکترین چیز به زندگی
نویسنده: جیمز وود
مترجم: سعید مقدم
@SevenBook
این منتقد ادبی در نوشتن کتاب «نزدیکترین چیز به زندگی» خاطره و نقد را با هم مخلوط کرده و با این ابزار، ارتباط بین داستان و زندگی واقعی را نشان داده است. از نظر او، بین همه هنرها، ادبیات داستانی دارای قدرت منحصربهفردی برای توصیف شیوه زندگی است و میتواند نهاد زندگی را از مرگ و فراموشی تاریخی نجات دهد. این نویسنده در کتاب پیش رو، چنین مینویسد که عمل خواندن و درککردن، یکی از مقدسترین فعالیتهای شخصی انسان است. در راه اثبات این حرف هم از داستانکوتاهِ «بوسه» نوشته چخوف، رمان «مهاجران» از و.گ. زیبالد و رمان «گل آبی» اثر فیتزجرالد مثال زده است.
ادبیات، مانند نقاشی، بازیِ زمان را پس میرانَد _ ما را به بیخوابشدگانی بدل میکند که در تالارهای عادت میچرخیم، گام پیش مینهد تا جان چیزها را از چنگ جهان مردگان برهاند. داستانی درباره اسکار کوکوشکای نقاش میگویند که در کلاس طراحیِ بدن انسان از روی مدل زنده تدریس میکرد. حوصله هنرآموزها سر رفته بود و طرحهای بیروح میکشیدند، برای همین کوکوشکا به سوی مرد طاقبازافتاده میرود، به قلبش گوش میدهد، و اعلام میکند مرده است. دانشجویان بهشدت متاثر میشوند. سپس مدل میایستد و کوکوشکا میگوید: «حالا بدن او را طوری طراحی کنید که گویی میدانستید زنده بوده و نه مرده!» اگر قرار بود این نقاشی از بدن زنده در داستان اتفاق بیفتد چه شکلی پیدا میکرد؟ بدنی نقاشی میشد حقیقتاً زنده، اما به گونهای که میتوانستیم ببینیم این بدن واقعاً همواره در حال مردن است؛ این درک در آن میبود که مرگ همواره بر زندگی سایه میافکند و، به این ترتیب، از زیباییشناسی حیاتبخش کوکوشکا متافیزیکی میساخت مرگبین.
@SevenBook