#کشتیرانی_مگس
مثنوی به نثر روان
⚜مگسي بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود.
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی می راند و می گفت: من علم دريانوردی و كشتی رانی خوانده‌ام!! در اين كار بسيار تفكر كرده‌ام! ببينيد اين دريا و اين كشتی را و مرا كه چگونه كشتی می رانم!!
اینکه این دریا و این کشتی و من
مردِ کشتیبان و اهل و رایزن
او در ذهن كوچك خود بر سر دريا كشتی می راند. آن ادرار، درياي بی ساحل به نظرش می آمد و آن برگ كاه كشتی بزرگ. زيرا آگاهی و بينش او اندك بود.
عالمش چندان بوَد که ش بینش است
چشم چندین بحر هم چندینش است
جهان هر كس به اندازه ذهن و بينش اوست. آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه.
صاحبِ تأویلِ باطل چون مگس
وَهْم او بولِ خر و تصویرِ خَس
آن مگس نبود کهش این عبرت بُوَد
روح او نی در خورِ صورت بوَد
#مثنوی_معنوی
#مولوی دفتر اول
خانواده دریایی سی تایم
https://t.me/joinchat/AAAAAEGBYJ2q9Ks7cEibsA
سی تایم
🆔 @Seatime 💯
مثنوی به نثر روان
⚜مگسي بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود.
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی می راند و می گفت: من علم دريانوردی و كشتی رانی خوانده‌ام!! در اين كار بسيار تفكر كرده‌ام! ببينيد اين دريا و اين كشتی را و مرا كه چگونه كشتی می رانم!!
اینکه این دریا و این کشتی و من
مردِ کشتیبان و اهل و رایزن
او در ذهن كوچك خود بر سر دريا كشتی می راند. آن ادرار، درياي بی ساحل به نظرش می آمد و آن برگ كاه كشتی بزرگ. زيرا آگاهی و بينش او اندك بود.
عالمش چندان بوَد که ش بینش است
چشم چندین بحر هم چندینش است
جهان هر كس به اندازه ذهن و بينش اوست. آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه.
صاحبِ تأویلِ باطل چون مگس
وَهْم او بولِ خر و تصویرِ خَس
آن مگس نبود کهش این عبرت بُوَد
روح او نی در خورِ صورت بوَد
#مثنوی_معنوی
#مولوی دفتر اول
خانواده دریایی سی تایم
https://t.me/joinchat/AAAAAEGBYJ2q9Ks7cEibsA
سی تایم
🆔 @Seatime 💯
⚜ روزی خداوند به عزراییل فرمود از اندوه مرگ چه کسی دلت سوخت؟
عزراییل گفت روزی یک کشتی را به امر تو شکستم و متلاشی کردم. فرمودی جان همه کشتی نشینان را قبض کن الا زنی که طفلی در آغوش داشت. مادر و طفلش بر روی تخته پاره ای به ساحل رسیدند و من از نجاتشان خوشحال شدم اما باز امر فرمودی جان مادر را هم بگیر.
جدا کردن آن طفل از مادرش برای من تلخ و دردآور بود و تاکنون تلخی تنها ماندن آن طفل از یادم نرفته است.
خداوند فرمود من به موج دستور دادم آن طفل را در بیشه ای بیندازد که پر از درختان پر میوه و چشمه های آب شیرین بود و به خورشید هم گفتم از حرارت خود طفل را اذیت نکند و به پلنگی که تازه بچه دار شده بود دستور دادم به آن طفل شیر بدهد.
من آن طفل را در آن چمن چنان پروراندم که قابل توصیف نیست اما آن کودک دچار کبر شد و ادعای خدایی کرد. این پلید حق نشناس صدها هزار طفل بی گناه را می کشد تا ابراهیم خلیل را پیدا کند اما به کوری چشمش طفل وحی گیر متولد شد و خون صدها هزار طفل در گردنش ماند.
گرگ درنده است نفس بد یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین!
#مثنوی_معنوی
#مولوی #دفتر_ششم
سی تایم
🆔 @Seatime 💯
عزراییل گفت روزی یک کشتی را به امر تو شکستم و متلاشی کردم. فرمودی جان همه کشتی نشینان را قبض کن الا زنی که طفلی در آغوش داشت. مادر و طفلش بر روی تخته پاره ای به ساحل رسیدند و من از نجاتشان خوشحال شدم اما باز امر فرمودی جان مادر را هم بگیر.
جدا کردن آن طفل از مادرش برای من تلخ و دردآور بود و تاکنون تلخی تنها ماندن آن طفل از یادم نرفته است.
خداوند فرمود من به موج دستور دادم آن طفل را در بیشه ای بیندازد که پر از درختان پر میوه و چشمه های آب شیرین بود و به خورشید هم گفتم از حرارت خود طفل را اذیت نکند و به پلنگی که تازه بچه دار شده بود دستور دادم به آن طفل شیر بدهد.
من آن طفل را در آن چمن چنان پروراندم که قابل توصیف نیست اما آن کودک دچار کبر شد و ادعای خدایی کرد. این پلید حق نشناس صدها هزار طفل بی گناه را می کشد تا ابراهیم خلیل را پیدا کند اما به کوری چشمش طفل وحی گیر متولد شد و خون صدها هزار طفل در گردنش ماند.
گرگ درنده است نفس بد یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین!
#مثنوی_معنوی
#مولوی #دفتر_ششم
سی تایم
🆔 @Seatime 💯