کانون شعر و ادب دانشگاه سمنان | سایهٔ کویر
408 subscribers
161 photos
13 videos
3 files
16 links
کانون فرهنگی "سایهٔ کویر"

گروه:
@Kanoon_adb

صفحهٔ اینستاگرام:
https://instagram.com/sayeh_kavir?igshid=ZGUzMzM3NWJiOQ==

ارتبا با ما:
@Za_Rh
Download Telegram
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

#سعدی

@Sayeh_kavir
یکی را از دوستان گفتم امتناع سخن‌گفتنم به علت آن اختیار آمده است در غالب اوقات که در سخن نیک و بد اتفاق افتد و دیده‌ی دشمنان جز بر بدی نمی‌آید. گفت:《دشمن آن به که نیکی نبیند.》

#گلستان (باب چهارم/در فواید خاموشی)
#سعدی
#حکایت

@Sayeh_kavir
رویی که نخواستم که بیند همه کس
الا شب و روز پیش من باشد و بس

پیوست به دیگران و از من ببرید
یا رب تو به فریاد من مسکین رس


#سعدی
@Sayeh_kavir
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا بِبَستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تَحیَتی[۱] نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نِه چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هَیجا[۲]
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی، من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله‌ایت باشد به از آن که خود پرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

۱. تحیت: درود و سلام.
۲. هیجا: جنگ و نبرد.


#سعدی

@Sayeh_kavir
شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت

#سعدی

@Sayeh_kavir
تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری
عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی

نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی‌زبانی

مَده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی


#سعدی

@Sayeh_kavir
ملک از خردمندان جمال گیرد و دین از پرهیزگاران کمال یابد. پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاج‌ترند که خردمندان به قربت پادشاهان.

جز به خردمند مفرما عمل
گرچه عمل کار خردمند نیست


#حکایت
#گلستان
#سعدی

@Sayeh_kavir
ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای
دشمن از دوست ندانسته و نشناخته‌ای

من ز فکر تو به خود نیز نمی‌پردازم
نازنینا، تو دل از من به که پرداخته‌ای

چند شب‌ها به غم روی تو روز آوردم
که تو یک روز نپرسیده و ننواخته‌ای

گفته بودم که دل از دست تو بیرون آرم
باز دیدم که قوی پنجه درانداخته‌ای

تا شکاری ز کمند سر زلفت نجهد
ز ابروان و مژه‌ها تیر و کمان ساخته‌ای

لاجرم صید دلی در همه شیراز نماند
که نه با تیر و کمان در پی او تاخته‌ای

ماه و خورشید و پری و آدمی اندر نظرت
همه هیچ‌اند که سر بر همه افراخته‌ای

با همه جلوه‌ی طاووس و خرامیدن کبک
عیبت آن است که بی‌مهرتر از فاخته‌ای

هر که می‌بیندم از جور غمت می‌گوید
سعدیا بر تو چه رنج است که بگداخته‌ای

بیم مات است در این بازی بیهوده مرا
چه کنم دست تو بردی که دغل باخته‌ای


#سعدی

@Sayeh_kavir
هر سلطنت که خواهی می‌کن که دلپذیری
در دست خوبرویان دولت بود اسیری

جان باختن به کویت در آرزوی رویت
دانسته‌ام ولیکن خونخوار ناگزیری

ملک آن توست و فرمان مملوک را چه درمان
گر بی‌گنه بسوزی ور بی‌خطا بگیری

گر من سخن نگویم در وصف روی و مویت
آیینه‌ات بگوید -پنهان- که بی‌نظیری

آن کاو ندیده باشد گل در میان بستان
شاید که خیره ماند در ارغوان و خیری

گفتم مگر ز رفتن غایب شوی ز چشمم
آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری

ای باد صبح بستان پیغام وصل جانان
می‌رو که خوش نسیمی می‌دم که خوش عبیری

او را نمی‌توان دید از منتهای خوبی
ما خود نمی‌نماییم از غایت حقیری

گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری

سعدی نظر بپوشان یا خرقه در میان نِه
رندی روا نباشد در جامهٔ فقیری


#سعدی

@Sayeh_kavir
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وآن چنان پای گرفته‌ست که مشکل برود

دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود

چشم حسرت به سر اشک فرو می‌گیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل برود

ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود

موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود

سهل بود آن که به شمشیر عتابم می‌کشت
قتل صاحب‌نظر آن است که قاتل برود

نه عجب گر برود قاعدهٔ صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود

کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود

گر همه عمر نداده‌ست کسی دل به خیال
چون بیاید به سر راه تو بی‌دل برود

روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری
پرده بردار که هوش از تن عاقل برود

سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود

قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود


#سعدی

@Sayeh_kavir
پیش ما رسمِ شکستن نبود عهد وفا را
الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست‌عهدی که تحمل نکند بار جفا را

گر مُخَیَّر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم
تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را

خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را

باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن
تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را

از سر زلف عروسان چمن دست بدارد
به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را

سر انگشت تَحَیُّر بگزد عقل به دندان
چون تأمل کند این صورت انگشت‌نما را

آرزو می‌کندم شمع‌صفت پیش وجودت
که سراپای بسوزند من بی سر و پا را

چشم کوته‌نظران بر ورق صورت خوبان
خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را

همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن
خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را

مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند
به سر تربت سعدی بطلب مهرْگیا را

هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را
قُل لِصاحٍ تَرَکَ النّاسَ مِن الوَجْدِ سُکاریٰ


۱ اردیبهشت، بزرگداشت #سعدی گرامی باد.

@Sayeh_kavir