Forwarded from نقد
▫️ رد یا پذیرش ناسیونالیسم
▫️ بحثی دربارهی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم در دهههای 1840 تا 1880
29 مارس 2022
نوشتهی: میخال کاسپرژاک
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 رابطهی مارکسیسم و ناسیونالیسم آشفته است. مارکسیسم ضمن آنکه از لحاظ نظری میکوشید تا ناسیونالیسم را همچون محصول گذرای سرمایهداری رد کند، در عمل اغلب از جاذبهاش بهرهبرداری و از مجموعهی گستردهی نهادی ناسیونالیسم استفاده کرده است. گفتوشنود دشوار و پردستاندازِ این دو پیکربندی ایدئولوژیک تا حد زیادی ریشه در کارل مارکس و فردریش انگلس دارد که از ارائهی اظهارنظری قطعی دربارهی مسئلهی ملیّت غفلت کردند. مقالهی کنونی سیر تحول مفهومبندی مسئلهی ملیّت را از نظر مارکسیسم دنبال میکند: تغییری آهسته از رد آشکار ناسیونالیسم به پذیرش ویژگیهای ترقیخواهانه و پیچیدگیها، گونهگونیها و تأثیرات آن. ما در این مقاله به بازارزیابی دیدگاههای مارکس و انگلس دربارهی مسئلهی ملیّت میپردازیم که از انکار صریح تا پذیرش و کاربرد محدودِ آن گسترده است. این مطالعه پس از شناسایی عواملی که درک آنان را از مسئلهی ملیّت شکل داد، تحلیلی را از تکامل این نگرشها از دههی 1840 تا 1860 ارائه میدهد. هدف ما این است که نشان دهیم چگونه احکام نظری مارکس و انگلس به تمایلشان برای کنشگری آغشته بود. نظراتشان انعطافناپذیر نبود، بلکه در واکنش به شرایط متغیر در اواسط سدهی نوزدهم تکامل یافت.
🔸 آیا مارکس و انگلس بسیاری از پیچیدگیهای ناسیونالیسم را درک کردند؟ مسلماً آنان نیز مانند اغلب معاصران روشنفکرشان این پیچیدگیها را درک نکردند. با این همه، چنانکه در ادامهی مطلب روشن خواهد شد، آنان قدرت ناسیونالیسم را تشخیص دادند. آنان به قدرت نهادهای متعدد دولت، نیروی بسیج ملت برای هدفی مشخص و میانکنش تودهها و نخبگان اذعان داشتند. هدف مطالعهی حاضر سهگانه است: یکم، ارائهی بینشی دربارهی تاریخنگاری موجود دربارهی رویکرد مارکس و انگلس به ناسیونالیسم. دوم، شناسایی معیارهای خاصی که درکشان را از ناسیونالیسم مشخص میکند. و سرانجام، ترسیم سه مرحله از تحول اندیشهی آنان دربارهی ناسیونالیسم.
🔸 تحولات 1848 نتوانسته بود به هیچ یک از اهدافی که مارکس و انگلس متصور بودند دست یابد: نه ایتالیا متحد شده بود نه آلمان. سلسلههای سلطنت مطلقه در قدرت باقی ماندند و دموکراسی همچنان به اروپای غربی محدود بود. از اواخر دههی 1840 به بعد، مارکس و انگلس دیگر هرگز به اندازهی نوشتههای اولیهی خود به ناسیونالیسم توجه نکردند. با این حال، نگرششان ایستا نماند، خاصه که با برخی از پرسشهای اساسی بیوقفه کلنجار میرفتند. آیا بافتار ملی پیشنیازی برای آگاهی طبقاتی است؟ آیا امر ملی و اجتماعی را میتوان به طور خودجوش در حرکت انقلابی ترکیب کرد؟ آیا ستم ملی یک ضرورت قابلتوجیه پیشرفت تاریخی است؟ در سراسر دهههای 1850 و بهویژه از دههی 1860 به بعد، مسائل جاری و سرشت متغیر طبقهی کارگر نگرش مارکس و انگلس را به ناسیونالیسم تغییر داد.
🔸 مارکس نقش سازندهی ناسیونالیسم را به رسمیت شناخت: پیرامون (مثلاً ایرلند یا هند) میتوانست به محرک تعیینکنندهی انقلاب در کلانشهرها (مثلاً انگلستان) تبدیل شود. مارکس و انگلس در خلال دههی 1850 معتقد بودند که انقلاب فقط در کشورهای پیشرفتهی اروپا برپا خواهد شد. آنان در اواخر دههی 1860 و بهویژه پس از شکست کمون پاریس پذیرفتند که راههای میانبر به سوسیالیسم از پیرامونْ در بافتارهای عقبماندهتر امکانپذیر است. مردمان توسعهنیافته در مستعمرات (بهویژه هند و چین) میتوانند بشکهی باروت انقلابی اروپا را منفجر کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3ru
#میخال_کاسپرژاک #حسن_مرتضوی
#مارکس #انگلس
#ناسیونالیسم
#دولت_ملت
👇🏽
🖋@naghd_com
▫️ بحثی دربارهی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم در دهههای 1840 تا 1880
29 مارس 2022
نوشتهی: میخال کاسپرژاک
ترجمهی: حسن مرتضوی
🔸 رابطهی مارکسیسم و ناسیونالیسم آشفته است. مارکسیسم ضمن آنکه از لحاظ نظری میکوشید تا ناسیونالیسم را همچون محصول گذرای سرمایهداری رد کند، در عمل اغلب از جاذبهاش بهرهبرداری و از مجموعهی گستردهی نهادی ناسیونالیسم استفاده کرده است. گفتوشنود دشوار و پردستاندازِ این دو پیکربندی ایدئولوژیک تا حد زیادی ریشه در کارل مارکس و فردریش انگلس دارد که از ارائهی اظهارنظری قطعی دربارهی مسئلهی ملیّت غفلت کردند. مقالهی کنونی سیر تحول مفهومبندی مسئلهی ملیّت را از نظر مارکسیسم دنبال میکند: تغییری آهسته از رد آشکار ناسیونالیسم به پذیرش ویژگیهای ترقیخواهانه و پیچیدگیها، گونهگونیها و تأثیرات آن. ما در این مقاله به بازارزیابی دیدگاههای مارکس و انگلس دربارهی مسئلهی ملیّت میپردازیم که از انکار صریح تا پذیرش و کاربرد محدودِ آن گسترده است. این مطالعه پس از شناسایی عواملی که درک آنان را از مسئلهی ملیّت شکل داد، تحلیلی را از تکامل این نگرشها از دههی 1840 تا 1860 ارائه میدهد. هدف ما این است که نشان دهیم چگونه احکام نظری مارکس و انگلس به تمایلشان برای کنشگری آغشته بود. نظراتشان انعطافناپذیر نبود، بلکه در واکنش به شرایط متغیر در اواسط سدهی نوزدهم تکامل یافت.
🔸 آیا مارکس و انگلس بسیاری از پیچیدگیهای ناسیونالیسم را درک کردند؟ مسلماً آنان نیز مانند اغلب معاصران روشنفکرشان این پیچیدگیها را درک نکردند. با این همه، چنانکه در ادامهی مطلب روشن خواهد شد، آنان قدرت ناسیونالیسم را تشخیص دادند. آنان به قدرت نهادهای متعدد دولت، نیروی بسیج ملت برای هدفی مشخص و میانکنش تودهها و نخبگان اذعان داشتند. هدف مطالعهی حاضر سهگانه است: یکم، ارائهی بینشی دربارهی تاریخنگاری موجود دربارهی رویکرد مارکس و انگلس به ناسیونالیسم. دوم، شناسایی معیارهای خاصی که درکشان را از ناسیونالیسم مشخص میکند. و سرانجام، ترسیم سه مرحله از تحول اندیشهی آنان دربارهی ناسیونالیسم.
🔸 تحولات 1848 نتوانسته بود به هیچ یک از اهدافی که مارکس و انگلس متصور بودند دست یابد: نه ایتالیا متحد شده بود نه آلمان. سلسلههای سلطنت مطلقه در قدرت باقی ماندند و دموکراسی همچنان به اروپای غربی محدود بود. از اواخر دههی 1840 به بعد، مارکس و انگلس دیگر هرگز به اندازهی نوشتههای اولیهی خود به ناسیونالیسم توجه نکردند. با این حال، نگرششان ایستا نماند، خاصه که با برخی از پرسشهای اساسی بیوقفه کلنجار میرفتند. آیا بافتار ملی پیشنیازی برای آگاهی طبقاتی است؟ آیا امر ملی و اجتماعی را میتوان به طور خودجوش در حرکت انقلابی ترکیب کرد؟ آیا ستم ملی یک ضرورت قابلتوجیه پیشرفت تاریخی است؟ در سراسر دهههای 1850 و بهویژه از دههی 1860 به بعد، مسائل جاری و سرشت متغیر طبقهی کارگر نگرش مارکس و انگلس را به ناسیونالیسم تغییر داد.
🔸 مارکس نقش سازندهی ناسیونالیسم را به رسمیت شناخت: پیرامون (مثلاً ایرلند یا هند) میتوانست به محرک تعیینکنندهی انقلاب در کلانشهرها (مثلاً انگلستان) تبدیل شود. مارکس و انگلس در خلال دههی 1850 معتقد بودند که انقلاب فقط در کشورهای پیشرفتهی اروپا برپا خواهد شد. آنان در اواخر دههی 1860 و بهویژه پس از شکست کمون پاریس پذیرفتند که راههای میانبر به سوسیالیسم از پیرامونْ در بافتارهای عقبماندهتر امکانپذیر است. مردمان توسعهنیافته در مستعمرات (بهویژه هند و چین) میتوانند بشکهی باروت انقلابی اروپا را منفجر کنند...
🔹متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-3ru
#میخال_کاسپرژاک #حسن_مرتضوی
#مارکس #انگلس
#ناسیونالیسم
#دولت_ملت
👇🏽
🖋@naghd_com
نقد: نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی
رد یا پذیرش ناسیونالیسم
بحثی دربارهی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم نوشتهی: میخال کاسپرژاک ترجمهی: حسن مرتضوی رابطهی مارکسیسم و ناسیونالیسم آشفته است. مارکسیسم ضمن آنکه از لحاظ نظری میکوشید تا ناسیونالیسم را ه…