سرخط
Photo
🔴 جست و جوی عشق در دنیای بیگانهی بیگانهی بیگانه
🖊 دربارهی فیلم آکی کوریسماکی، برگهای ریخته
☑️ آکی کوریسماکی، فیلمساز فنلاندی را میتوان شاعر ستم دیدگان نامید. کارگرها، مهاجران و انبوه بیکاران که در نقاط نامرئی هلسینکی، در کارخانهها، رستورانهای ارزان و بارهای تاریک و کوچههای خالی سرگرداناند. فیلم جدید کوریسماکی که ادامهای بر سهگانهی کارگری او، سایههای بهشت، دختر کارخانه کبریت سازی و آریل است، به سیاق کارهای قبلیاش روایت همین آدمهاست. آنسا و هولاپا، دو شخصیت اصلی داستان در ازای حقوق ناچیز به سختی کار میکنند و از کاری به کار دیگر آوارهاند. آنها تنها و ناامید در شهری که طردشان کرده جا به جا میشوند و ماشین وار برای بقا میجنگند تا اینکه با یکدیگر آشنا میشوند و امید ناچیزی در دلشان روشن میشود که بتوانند کنار هم بمانند اما حتا عشق ورزیدن هم در جهان کنترلگر و برای آدمهایی که از خودشان بیگانه شدهاند غیرممکن به نظر میرسد.
☑️ چالش اصلی داستان اینجا بروز میکند: آیا آنها برای رهایی از تنهایی که به بدنهایشان تحمیل شده تلاش میکنند یا به پستوی محل کارشان و کنج خانهشان میخزند؟ آنسا و هولاپا راه اول را انتخاب میکنند و تصویری شاعرانه از مقاوت در برابر زندگی ماشینوار را رقم میزنند. شاید تجلی تضاد بین آنها و جامعهشان به بهترین شکل در فیلمی که با هم تماشا میکنند نشان داده میشود: فیلم مردهها نمیمیرند، اثر جیم جارموش. عنوان فیلم و صحنهای از آن که برخاستن زامبیها و سرگردانی خشونت بارشان در شهر را نشان میدهد گویی تصویر فانتزی از زندگی آدمهای کوریسماکی است. این آدمها در جهان سرمایه داری به نیروی تولید و بازتولید تقلیل یافته و بیهویت گشتهاند. آنها نه اسم یکدیگر را میدانند و نه نشانی از هم دارند. ژست بدنها، نگاهها و کوچکترین حرکات عضلات صورت در این شخصیتها از زندگی خالی شده و گویی با ماشینهایی که در محیط کار احاطهشان کردهاند یکی شدهاند. این آدمها مردهاند و مردهها نمیتوانند باز هم بمیرند و همینها سرانجام برمیگردند و شهر را تسخیر میکنند. آنسا و هولاپا در پایان فیلم دربارهی آن حرف میزنند: «گمونم همه زامبی بودن. بدبختان بیشمار.» اما آنسا میداند که پیروزی نهایی از آن همین زامبیهاست: «امکان نداشت پلیس از پسشون بربیاد. تعداد زامبیها خیلی زیاد بود.» کوریسماکی هم در روایتش و هم با ارجاع به تاریخ سینما، به فیلمهای ژان لوک گدار و لوکینو ویسکونتی در جای جای فیلمش سینمای کارگری و تاریخ مقاومت را احضار میکند و از این طریق شخصیتهایش را زنده میکند و به زندگی بازمیگرداند. مگر نه اینکه کارگران مهاجر فیلم روکو و برادرانش از ویسکونتی که پوسترش را در فیلم کوریسماکی هم میبینیم در حالیکه به دنبال کار در شهری خشن آواره شدهاند، تمام تلاششان را میکنند تا خانوادهشان را حفظ کنند! خط اتصالی بین کارگران ویسکونتی و کارگران کوریسماکی از سال ۱۹۶۰ تا اکنون کشیده شده است.
☑️ فیلمهای آکی کوریسماکی تنهایی و بیگانگی انسان در عصر سرمایه و همزمان بارقههای امید برون رفت از این زندان بزرگ را به تصویر میکشند. در صحنهای از فیلم هولاپا ناامید از پیوستن به آنسا در باری نشسته است و گروه موزیکی در حال اجرایند. اعضای این گروه با صورتهای سنگی یخ زده میخوانند: «پاهایم تا زانو در بتن فرو رفته و هزاران کیلو بار بر دوش دارم. تا ابد اینجا زندانیام.» و هر بار که این کلمات تکرار میشوند، هولاپا برای بیرون زدن از این زندان مصممتر میشود و در نهایت به دنبال آنسا از مکان رخوتناکی که تنهایی شبهایش را پر میکرده بیرون میزند. و این صحنهها بیشتر از هر چیز بیننده را به یاد جغرافیای حاشیهای فیلم علی: ترس روح را میخورد از رینر ورنر فاسبیندر میاندازد. فیلم تاثیرگذاری دربارهی عشق دشوار بین یک کارگر مهاجر و زنی آلمانی در برلین. آنجا هم شخصیتهای داستان راهی سخت و ناهموار را در جامعهای نژادپرست و کارگرستیز طی میکنند تا عشق را ممکن سازند. و اینگونه داستانهای طردشدگان از زمانها و مکانهای مختلف حول همسویی هنری با ستم دیدگان، واقعیت سینمایی نویی را میسازند و یکدیگر را تقویت میکنند.
☑️ موقعیت دراماتیک در سینمای کورسیماکی و فاسبیندر از دل تضاد میان امر سیاسی و امر عاطفی زاده میشود. آنچه هست و آنچه میخواهیم باشد. آنچه کنترل میکند و آنچه میل به رهایی دارد. آنچه محدود میکند و آنچه در حیطهی اجبار نمیگنجد. این تضاد پیش برندهی روایت و بسط دهندهی نیروی مقاومت است. درست همانطور که در زمین زندگی رویارویی واقعیت و تخیل، بدنها را در مسیر مبارزه قرار میدهد.
#آکی_کوریسماکی
#سینمای_کارگری
#هنر_پرولتری
#فنلاند
#ویسکونتی
#آنسا
#هولاپا
@sarkhatism
🖊 دربارهی فیلم آکی کوریسماکی، برگهای ریخته
☑️ آکی کوریسماکی، فیلمساز فنلاندی را میتوان شاعر ستم دیدگان نامید. کارگرها، مهاجران و انبوه بیکاران که در نقاط نامرئی هلسینکی، در کارخانهها، رستورانهای ارزان و بارهای تاریک و کوچههای خالی سرگرداناند. فیلم جدید کوریسماکی که ادامهای بر سهگانهی کارگری او، سایههای بهشت، دختر کارخانه کبریت سازی و آریل است، به سیاق کارهای قبلیاش روایت همین آدمهاست. آنسا و هولاپا، دو شخصیت اصلی داستان در ازای حقوق ناچیز به سختی کار میکنند و از کاری به کار دیگر آوارهاند. آنها تنها و ناامید در شهری که طردشان کرده جا به جا میشوند و ماشین وار برای بقا میجنگند تا اینکه با یکدیگر آشنا میشوند و امید ناچیزی در دلشان روشن میشود که بتوانند کنار هم بمانند اما حتا عشق ورزیدن هم در جهان کنترلگر و برای آدمهایی که از خودشان بیگانه شدهاند غیرممکن به نظر میرسد.
☑️ چالش اصلی داستان اینجا بروز میکند: آیا آنها برای رهایی از تنهایی که به بدنهایشان تحمیل شده تلاش میکنند یا به پستوی محل کارشان و کنج خانهشان میخزند؟ آنسا و هولاپا راه اول را انتخاب میکنند و تصویری شاعرانه از مقاوت در برابر زندگی ماشینوار را رقم میزنند. شاید تجلی تضاد بین آنها و جامعهشان به بهترین شکل در فیلمی که با هم تماشا میکنند نشان داده میشود: فیلم مردهها نمیمیرند، اثر جیم جارموش. عنوان فیلم و صحنهای از آن که برخاستن زامبیها و سرگردانی خشونت بارشان در شهر را نشان میدهد گویی تصویر فانتزی از زندگی آدمهای کوریسماکی است. این آدمها در جهان سرمایه داری به نیروی تولید و بازتولید تقلیل یافته و بیهویت گشتهاند. آنها نه اسم یکدیگر را میدانند و نه نشانی از هم دارند. ژست بدنها، نگاهها و کوچکترین حرکات عضلات صورت در این شخصیتها از زندگی خالی شده و گویی با ماشینهایی که در محیط کار احاطهشان کردهاند یکی شدهاند. این آدمها مردهاند و مردهها نمیتوانند باز هم بمیرند و همینها سرانجام برمیگردند و شهر را تسخیر میکنند. آنسا و هولاپا در پایان فیلم دربارهی آن حرف میزنند: «گمونم همه زامبی بودن. بدبختان بیشمار.» اما آنسا میداند که پیروزی نهایی از آن همین زامبیهاست: «امکان نداشت پلیس از پسشون بربیاد. تعداد زامبیها خیلی زیاد بود.» کوریسماکی هم در روایتش و هم با ارجاع به تاریخ سینما، به فیلمهای ژان لوک گدار و لوکینو ویسکونتی در جای جای فیلمش سینمای کارگری و تاریخ مقاومت را احضار میکند و از این طریق شخصیتهایش را زنده میکند و به زندگی بازمیگرداند. مگر نه اینکه کارگران مهاجر فیلم روکو و برادرانش از ویسکونتی که پوسترش را در فیلم کوریسماکی هم میبینیم در حالیکه به دنبال کار در شهری خشن آواره شدهاند، تمام تلاششان را میکنند تا خانوادهشان را حفظ کنند! خط اتصالی بین کارگران ویسکونتی و کارگران کوریسماکی از سال ۱۹۶۰ تا اکنون کشیده شده است.
☑️ فیلمهای آکی کوریسماکی تنهایی و بیگانگی انسان در عصر سرمایه و همزمان بارقههای امید برون رفت از این زندان بزرگ را به تصویر میکشند. در صحنهای از فیلم هولاپا ناامید از پیوستن به آنسا در باری نشسته است و گروه موزیکی در حال اجرایند. اعضای این گروه با صورتهای سنگی یخ زده میخوانند: «پاهایم تا زانو در بتن فرو رفته و هزاران کیلو بار بر دوش دارم. تا ابد اینجا زندانیام.» و هر بار که این کلمات تکرار میشوند، هولاپا برای بیرون زدن از این زندان مصممتر میشود و در نهایت به دنبال آنسا از مکان رخوتناکی که تنهایی شبهایش را پر میکرده بیرون میزند. و این صحنهها بیشتر از هر چیز بیننده را به یاد جغرافیای حاشیهای فیلم علی: ترس روح را میخورد از رینر ورنر فاسبیندر میاندازد. فیلم تاثیرگذاری دربارهی عشق دشوار بین یک کارگر مهاجر و زنی آلمانی در برلین. آنجا هم شخصیتهای داستان راهی سخت و ناهموار را در جامعهای نژادپرست و کارگرستیز طی میکنند تا عشق را ممکن سازند. و اینگونه داستانهای طردشدگان از زمانها و مکانهای مختلف حول همسویی هنری با ستم دیدگان، واقعیت سینمایی نویی را میسازند و یکدیگر را تقویت میکنند.
☑️ موقعیت دراماتیک در سینمای کورسیماکی و فاسبیندر از دل تضاد میان امر سیاسی و امر عاطفی زاده میشود. آنچه هست و آنچه میخواهیم باشد. آنچه کنترل میکند و آنچه میل به رهایی دارد. آنچه محدود میکند و آنچه در حیطهی اجبار نمیگنجد. این تضاد پیش برندهی روایت و بسط دهندهی نیروی مقاومت است. درست همانطور که در زمین زندگی رویارویی واقعیت و تخیل، بدنها را در مسیر مبارزه قرار میدهد.
#آکی_کوریسماکی
#سینمای_کارگری
#هنر_پرولتری
#فنلاند
#ویسکونتی
#آنسا
#هولاپا
@sarkhatism