سرخط
Photo
🔴 استثمار در کافه نزدیک کتاب
#تجارب_استثمار
در مجموعه تجارب استثماری که برای ما ارسال شده است، در کنار کتابفروشیهای بزرگ زنجیرهای نظیر بوکلند و شهر کتاب، بسیاری از روایتهای استثمار درون کافههای خوشرنگ و لعابی مثل سامکافه و کافه لمیز و .. میگذرد که بر روی گردهی کارگران، برای مشتریان وفادارشان در حال سرو قهوه هستند. روایت استثمار اخیر، ترکیبی متعالی از هردو مکان تا کنون پرتکرار استثمارکننده است: #کافه_نزدیک_کتاب. کافهکتابی در مرکز شهر در خیابان کریمخان به مدیریت فرهاد دولتآبادی، فرزند خلف محمود دولتآبادی؛ نویسندهای که قاسم سلیمانی را «فرزند شایسته ایران» دانست و به سوگ او نشست. و پسر نیز در ماههای پسا سرکوب قیام ژینا، همدست با سرکوبگران، از دادن خدمات به زنان بیحجاب معذور بود.
کافه نزدیک کتاب نیز همچون همتایان دیگرش، کارگران داخل سالن را ساعتها سرپا نگه میدارد و به آنان اجازهی نشستن نمیدهد، مبادا ثانیهای درخواست ارباب رجوعها دیر شود و به مذاق مشتریان فرهنگی کتابدوستشان خوش نیاید. یکی از ویژگیهای مشترک تمامی این اماکن فرهنگی که به بهرهکشی نیروهای کار مشغولاند، قرار دادن آنها در پوشش یک عضوی از خانواده است. خانوادهای که فداکاری در آن حرف اول را میزند و البته مهم هم نیست سود حاصل از این فداکاری، در جیب چه کسی میرود. کافه نزدیک کتاب هم در یکی از پستهایش در صفحه اینستاگرام، کارکنان را اعضای خانواده کافه نزدیک میداند که به محل کارشان همچون خانه، حس تعلق دارند. حس تعلقی که قرار است خودش را در راضیبودن کارگران به دستمزد و حقوق پایین، بیمه نشدن و مبتلاشدن به هزار جور مشکل کمر و پا در اثر مدام سرپابودن نشان دهد. یکی از رنجهای استثمار در مکانهای این چنینی این است که «کالا» را در زرورق « فرهنگ» پیچیده و به بازار عرضه میکنند، از این رو گهگاه برای خود کارکنان نیز شوکهکننده و غیرقابل باور است که در یک محیط به ظاهر فرهنگی، درگیر چنین روابط سلطهگرایانه و بهرهکشانهای شدهاند.
این روایت استثمار یکی از کارکنان کافه نزدیک کتاب است:
«بیشتر کافههای تهران بر پایه بهرهکشی از کارکنان بنا شدن و همینطور هم هر روز چاقتر و سودآورتر میشن. من سال ۹۷ چند ماه تو کافهای تو مرکز شهر کار میکردم با حقوق ساعت ۱۲ تومان (تازه حقوق من بیشتر از خیلی از کارکنان اون کافه بود. حقوقها از ساعتی ۷-۸ تومان شروع میشد).
حتا بیمه هم نشده بودم و خیلی از بچههای کافه بیمه نبودن. ما حتا نمیدونستیم که میتونیم درخواست بیمه بدیم و هیچ کس هم اینو بهمون اعلام نکرده بود. وقتی که خواستم از کار کافه دست بکشم فهمیدم که باید بیمه میشدم و وقتی به حسابدار گفتم که باید ما رو در جریان شرایط بیمه شدن قرار میداده گفت که خودمون باید بهش فکر میکردیم. کافهها و رستورانهای شیک و فانتزی که محل معاشرت شبه انتلکتها و ادیبان و روشنفکرهای مرکزنشینه بیشتر به همین شکل اداره میشدن.
از وضعیت الان بیخبرم اما اون وقت به واسطه کارم با آدمهای زیادی که تو کافهها کار میکردن حرف میزدم تا شرایط مالی و کاری رو مقایسه کنم. بچهها تو این کافهها ساعتها سر پا بودن و مشکلاتی مثل پادرد و کمردرد پیدا میکردن تا حداقل حقوق رو بگیرن.
تو بعضی کافهها کارفرما اجازه نشستن به بچههای سالن رو نمیداد. حتا زمانی که مشتری نبود سالن کارها باید ایستاده و آماده به خدمت میبودن.
این رو هم در نظر بگیرید که شما وقتی به این درآمد ناچیز نیاز داری پا روی حقوق خودت میذاری تا بتونی خرج روزانهت رو دربیاری و همینطور ممکنه از حق بیمهت بگذری و این چیزیه که کارفرما نهایت سود رو ازش میبره.
درضمن حقوق اندک ما همیشه دیر واریز میشد. بچهها میگفتن حقوق ما هر چقدر بیشتر دست کارفرما بمونه سود بیشتری ازش میبره. من هر ما باید چندین بار با حسابدار و مدیر و ... تماس میگرفتم و شرایطم رو توضیح میدادم تا حقوقم پرداخت بشه. شاید خیلی عجیب به نظر نرسه اما برای کسی که داشت با درآمد ۷۰۰-۸۰۰ تومان در تهران زندگی میکرد و اجاره خونه و ... میداد، عقب افتادن پرداخت حقوق میتونست به معنی فلج شدن زندگی باشه».
#تجارب_استثمار
#استثمار
#بهرهکشی
#کافه_نزدیک_کتاب
@sarkhatism
#تجارب_استثمار
در مجموعه تجارب استثماری که برای ما ارسال شده است، در کنار کتابفروشیهای بزرگ زنجیرهای نظیر بوکلند و شهر کتاب، بسیاری از روایتهای استثمار درون کافههای خوشرنگ و لعابی مثل سامکافه و کافه لمیز و .. میگذرد که بر روی گردهی کارگران، برای مشتریان وفادارشان در حال سرو قهوه هستند. روایت استثمار اخیر، ترکیبی متعالی از هردو مکان تا کنون پرتکرار استثمارکننده است: #کافه_نزدیک_کتاب. کافهکتابی در مرکز شهر در خیابان کریمخان به مدیریت فرهاد دولتآبادی، فرزند خلف محمود دولتآبادی؛ نویسندهای که قاسم سلیمانی را «فرزند شایسته ایران» دانست و به سوگ او نشست. و پسر نیز در ماههای پسا سرکوب قیام ژینا، همدست با سرکوبگران، از دادن خدمات به زنان بیحجاب معذور بود.
کافه نزدیک کتاب نیز همچون همتایان دیگرش، کارگران داخل سالن را ساعتها سرپا نگه میدارد و به آنان اجازهی نشستن نمیدهد، مبادا ثانیهای درخواست ارباب رجوعها دیر شود و به مذاق مشتریان فرهنگی کتابدوستشان خوش نیاید. یکی از ویژگیهای مشترک تمامی این اماکن فرهنگی که به بهرهکشی نیروهای کار مشغولاند، قرار دادن آنها در پوشش یک عضوی از خانواده است. خانوادهای که فداکاری در آن حرف اول را میزند و البته مهم هم نیست سود حاصل از این فداکاری، در جیب چه کسی میرود. کافه نزدیک کتاب هم در یکی از پستهایش در صفحه اینستاگرام، کارکنان را اعضای خانواده کافه نزدیک میداند که به محل کارشان همچون خانه، حس تعلق دارند. حس تعلقی که قرار است خودش را در راضیبودن کارگران به دستمزد و حقوق پایین، بیمه نشدن و مبتلاشدن به هزار جور مشکل کمر و پا در اثر مدام سرپابودن نشان دهد. یکی از رنجهای استثمار در مکانهای این چنینی این است که «کالا» را در زرورق « فرهنگ» پیچیده و به بازار عرضه میکنند، از این رو گهگاه برای خود کارکنان نیز شوکهکننده و غیرقابل باور است که در یک محیط به ظاهر فرهنگی، درگیر چنین روابط سلطهگرایانه و بهرهکشانهای شدهاند.
این روایت استثمار یکی از کارکنان کافه نزدیک کتاب است:
«بیشتر کافههای تهران بر پایه بهرهکشی از کارکنان بنا شدن و همینطور هم هر روز چاقتر و سودآورتر میشن. من سال ۹۷ چند ماه تو کافهای تو مرکز شهر کار میکردم با حقوق ساعت ۱۲ تومان (تازه حقوق من بیشتر از خیلی از کارکنان اون کافه بود. حقوقها از ساعتی ۷-۸ تومان شروع میشد).
حتا بیمه هم نشده بودم و خیلی از بچههای کافه بیمه نبودن. ما حتا نمیدونستیم که میتونیم درخواست بیمه بدیم و هیچ کس هم اینو بهمون اعلام نکرده بود. وقتی که خواستم از کار کافه دست بکشم فهمیدم که باید بیمه میشدم و وقتی به حسابدار گفتم که باید ما رو در جریان شرایط بیمه شدن قرار میداده گفت که خودمون باید بهش فکر میکردیم. کافهها و رستورانهای شیک و فانتزی که محل معاشرت شبه انتلکتها و ادیبان و روشنفکرهای مرکزنشینه بیشتر به همین شکل اداره میشدن.
از وضعیت الان بیخبرم اما اون وقت به واسطه کارم با آدمهای زیادی که تو کافهها کار میکردن حرف میزدم تا شرایط مالی و کاری رو مقایسه کنم. بچهها تو این کافهها ساعتها سر پا بودن و مشکلاتی مثل پادرد و کمردرد پیدا میکردن تا حداقل حقوق رو بگیرن.
تو بعضی کافهها کارفرما اجازه نشستن به بچههای سالن رو نمیداد. حتا زمانی که مشتری نبود سالن کارها باید ایستاده و آماده به خدمت میبودن.
این رو هم در نظر بگیرید که شما وقتی به این درآمد ناچیز نیاز داری پا روی حقوق خودت میذاری تا بتونی خرج روزانهت رو دربیاری و همینطور ممکنه از حق بیمهت بگذری و این چیزیه که کارفرما نهایت سود رو ازش میبره.
درضمن حقوق اندک ما همیشه دیر واریز میشد. بچهها میگفتن حقوق ما هر چقدر بیشتر دست کارفرما بمونه سود بیشتری ازش میبره. من هر ما باید چندین بار با حسابدار و مدیر و ... تماس میگرفتم و شرایطم رو توضیح میدادم تا حقوقم پرداخت بشه. شاید خیلی عجیب به نظر نرسه اما برای کسی که داشت با درآمد ۷۰۰-۸۰۰ تومان در تهران زندگی میکرد و اجاره خونه و ... میداد، عقب افتادن پرداخت حقوق میتونست به معنی فلج شدن زندگی باشه».
#تجارب_استثمار
#استثمار
#بهرهکشی
#کافه_نزدیک_کتاب
@sarkhatism
سرخط
Photo
🔴 روایت دوم از استثمار در کافه نزدیک کتاب
چندی پیش تجربهی استثمار یکی از کارگران کافه نزدیک کتاب که سال ۹۷ در این کافه کار کرده بود منتشر کردیم. دهها کامنت و پیغام در خصوص این پست دریافت کردیم که مضمون تمامی آنان انکار رنجی بود که یکی از کارگران این کافه تجربه کرده است. جالب اینکه بسیاری از کامنتگذاران و پیغامدهندگان مشتریان کافه بودند که از حضور در کافه لذت میبردند و با شادی از پاتوق و محل رفت و آمدشان به دفاع برخاسته بودند. البته این برای ما عادی شده است که تقریبا زیر هر کدام از پستهای مربوط به #تجارب_استثمار ارتش متحدی از مشتریان راضی، کارکنان خوشحال که از کار در این یا آن محل لذت بسیار بردهاند و به آن افتخار میکنند و دوستان و آشنایان صاحبکار حاضر میشوند و برای دفاع از صاحب و مالک مربوطه کامنت میگذارند و همه چیز را نه تنها «عادی» بلکه «مطلوب» جلوه میدهند. در کمال تعجب هرچه این محیطهای کار ظاهر فرهنگی بیشتری داشته باشند، از جمله کتابفروشیها و کافهها، تعداد مدافعان نیز به شکل تصاعدی بیشتر میشود. به این موضوع حتما خواهیم پرداخت اما فعلا روایت دیگری را منتشر میکنیم که از یکی دیگر از کارگران سابق کافه نزدیک کتاب به دست ما رسیده است :
🔺«من خودم نزدیک به یک سال در کافه نزدیک کتاب کار میکردم و بیمه نداشتم اما کسی را در آنجا میشناختم نزدیک چهار سال بود در کافه کار میکرد و چند بار هم برای بیمه درخواست داده بود اما او را هم بیمه نکرده بودند. ساعت کاری خیلی زیاد و سنگین بود. البته بستگی به شیفت داشت ولی وقتی مثلا شیفت عصر بودی، حالا به عنوان باریستا، سالنکار یا وسطکار باید ساعتهای زیادی رو سر پا میایستادی. البته اجازهی نشستن بود اما در بعضی شیفتها فشار کار اینقدر زیاد بود که نمیتوانستی بشینی. این رو هم باید در نظر گرفت که تو یک ساعتی در کافه کار میکنی و یک ساعتی هم باید آمادهسازی روز بعد رو انجام بدهی که این کلی وقت میگیرد. این کار را یا باید بتوانی وقتی کافه خلوت است انجام بدهی یا باید بیشتر بمانی. ولی حقوق نسبت به کاری که ما انجام میدادیم اصلا منطقی نبود. مثلا قهوه سرو کردن در تایمهای شلوغ واقعا کار خیلی سختیه و فقط کسی که تجربه کرده باشه میفهمه ماجرا چیه.
حقوقها بسیار پایین بود و خیلی دیر واریز میشد. حقوقها دستکم یکی-دو هفته دیرتر واریز میشد و این برای کارکنانی که نمیتوانستند پسانداز یا تامین مالی بیرون از کافه داشته باشند واقعا مشکلاتی درست میکرد.
از همه مهمتر اینکه فرهاد دولتآبادی به شدت آدم خشن و بدرفتاری بود و سر کوچکترین مسئلهای سر پرسنل داد میزد و این خیلی رفتار معمولی در کافه نزدیک کتاب بود و همهی پرسنل هم میدانستند که با کوچکترین اشتباهی از طرف دولتآبادی با آنها بسیار بدرفتاری میشود. من آدمهای زیادی رو سراغ دارم که به خاطر دعوا با فرهاد دولتآبادی از کافه نزدیک بیرون آمدند چون اصلا آدم قابل گفتگویی نیست.
در مورد مسئلهی حجاب هم این سیاست هی تغییر میکند. آن اوایل کافه نزدیک به حجاب گیر نمیداد ولی چند هفته پیش خود من را به خاطر حجاب راه ندادند.
در ضمن دولتآبادی فقط هم از کافه نزدیک درآمد ندارد. او روابط خوبی با احسان رسولاف و گالری محسن دارد و در مواردی با هم شریک هستند. منظورم این است که صاحبان این "مراکز فرهنگی پایتخت" که پاتوق تیپ خاصی از جامعه هم هستند شبکهی روابط خودشان را دارند که مبنای اقتصادی دارد و از آن منتفع میشوند.»
#تجارب_استثمار
#استثمار
#بهرهکشی
#کافه_نزدیک_کتاب
@sarkhatism
چندی پیش تجربهی استثمار یکی از کارگران کافه نزدیک کتاب که سال ۹۷ در این کافه کار کرده بود منتشر کردیم. دهها کامنت و پیغام در خصوص این پست دریافت کردیم که مضمون تمامی آنان انکار رنجی بود که یکی از کارگران این کافه تجربه کرده است. جالب اینکه بسیاری از کامنتگذاران و پیغامدهندگان مشتریان کافه بودند که از حضور در کافه لذت میبردند و با شادی از پاتوق و محل رفت و آمدشان به دفاع برخاسته بودند. البته این برای ما عادی شده است که تقریبا زیر هر کدام از پستهای مربوط به #تجارب_استثمار ارتش متحدی از مشتریان راضی، کارکنان خوشحال که از کار در این یا آن محل لذت بسیار بردهاند و به آن افتخار میکنند و دوستان و آشنایان صاحبکار حاضر میشوند و برای دفاع از صاحب و مالک مربوطه کامنت میگذارند و همه چیز را نه تنها «عادی» بلکه «مطلوب» جلوه میدهند. در کمال تعجب هرچه این محیطهای کار ظاهر فرهنگی بیشتری داشته باشند، از جمله کتابفروشیها و کافهها، تعداد مدافعان نیز به شکل تصاعدی بیشتر میشود. به این موضوع حتما خواهیم پرداخت اما فعلا روایت دیگری را منتشر میکنیم که از یکی دیگر از کارگران سابق کافه نزدیک کتاب به دست ما رسیده است :
🔺«من خودم نزدیک به یک سال در کافه نزدیک کتاب کار میکردم و بیمه نداشتم اما کسی را در آنجا میشناختم نزدیک چهار سال بود در کافه کار میکرد و چند بار هم برای بیمه درخواست داده بود اما او را هم بیمه نکرده بودند. ساعت کاری خیلی زیاد و سنگین بود. البته بستگی به شیفت داشت ولی وقتی مثلا شیفت عصر بودی، حالا به عنوان باریستا، سالنکار یا وسطکار باید ساعتهای زیادی رو سر پا میایستادی. البته اجازهی نشستن بود اما در بعضی شیفتها فشار کار اینقدر زیاد بود که نمیتوانستی بشینی. این رو هم باید در نظر گرفت که تو یک ساعتی در کافه کار میکنی و یک ساعتی هم باید آمادهسازی روز بعد رو انجام بدهی که این کلی وقت میگیرد. این کار را یا باید بتوانی وقتی کافه خلوت است انجام بدهی یا باید بیشتر بمانی. ولی حقوق نسبت به کاری که ما انجام میدادیم اصلا منطقی نبود. مثلا قهوه سرو کردن در تایمهای شلوغ واقعا کار خیلی سختیه و فقط کسی که تجربه کرده باشه میفهمه ماجرا چیه.
حقوقها بسیار پایین بود و خیلی دیر واریز میشد. حقوقها دستکم یکی-دو هفته دیرتر واریز میشد و این برای کارکنانی که نمیتوانستند پسانداز یا تامین مالی بیرون از کافه داشته باشند واقعا مشکلاتی درست میکرد.
از همه مهمتر اینکه فرهاد دولتآبادی به شدت آدم خشن و بدرفتاری بود و سر کوچکترین مسئلهای سر پرسنل داد میزد و این خیلی رفتار معمولی در کافه نزدیک کتاب بود و همهی پرسنل هم میدانستند که با کوچکترین اشتباهی از طرف دولتآبادی با آنها بسیار بدرفتاری میشود. من آدمهای زیادی رو سراغ دارم که به خاطر دعوا با فرهاد دولتآبادی از کافه نزدیک بیرون آمدند چون اصلا آدم قابل گفتگویی نیست.
در مورد مسئلهی حجاب هم این سیاست هی تغییر میکند. آن اوایل کافه نزدیک به حجاب گیر نمیداد ولی چند هفته پیش خود من را به خاطر حجاب راه ندادند.
در ضمن دولتآبادی فقط هم از کافه نزدیک درآمد ندارد. او روابط خوبی با احسان رسولاف و گالری محسن دارد و در مواردی با هم شریک هستند. منظورم این است که صاحبان این "مراکز فرهنگی پایتخت" که پاتوق تیپ خاصی از جامعه هم هستند شبکهی روابط خودشان را دارند که مبنای اقتصادی دارد و از آن منتفع میشوند.»
#تجارب_استثمار
#استثمار
#بهرهکشی
#کافه_نزدیک_کتاب
@sarkhatism