Forwarded from Attach Master
🔥 داستان به یاد ماندنی #ستارخان که خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!
روزی که ستارخان اشک ریخت!
خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!
ستارخان، سردار ملی ایران در یادداشتی نگاشته است:
«من هیچگاه گریه نمیکنم؛ چون اگر اشک میریختم مقاومت آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد، ایران، زمین میخورد… اما در (قیام) مشروطه، دو بار، آنهم در یک روز گریه کردم.
حدود ۹ماه پیش بود که زیر فشار بودیم. بدون غذا، بدون لباس! از قرارگاه بیرون آمدم. چشمم به زنی افتاد با کودکی در بغل. دیدم بچه از آغوش مادر پایین آمد و چهار دست و پا به طرف بوتهی علف رفت. آنگاه علف را از ریشه در آورد و از شدت گرسنگی، شروع کرد به خوردن خاک ریشهها.
با خودم گفتم الآن مادر کودک به من ناسزا میگوید که «لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخت!»
اما مادر کودک به سمت بچه رفت، او را بغل کرد و گفت: «عیبی نداره فرزندم؛ خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!».
آنجا بود که اشکم درآمد!».
از خاطرات ستارخان سردار ملی
بیشتربخوانید
ستار خان سومین پسر حاج حسن قرهداغی در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ خورشیدی (۲۰ اکتبر ۱۸۶۶ میلادی) در روستای بیشک ورزقان در آذربایجان به دنیا آمد. وی در مقابل قشون عظیم محمدعلیشاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطهخواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدان و باقرخان -سالار ملی- مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت تبریز به دست طرفداران محمدعلیشاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکیاش برمیگشت .
https://telegram.me/SNIDC
روزی که ستارخان اشک ریخت!
خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!
ستارخان، سردار ملی ایران در یادداشتی نگاشته است:
«من هیچگاه گریه نمیکنم؛ چون اگر اشک میریختم مقاومت آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد، ایران، زمین میخورد… اما در (قیام) مشروطه، دو بار، آنهم در یک روز گریه کردم.
حدود ۹ماه پیش بود که زیر فشار بودیم. بدون غذا، بدون لباس! از قرارگاه بیرون آمدم. چشمم به زنی افتاد با کودکی در بغل. دیدم بچه از آغوش مادر پایین آمد و چهار دست و پا به طرف بوتهی علف رفت. آنگاه علف را از ریشه در آورد و از شدت گرسنگی، شروع کرد به خوردن خاک ریشهها.
با خودم گفتم الآن مادر کودک به من ناسزا میگوید که «لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخت!»
اما مادر کودک به سمت بچه رفت، او را بغل کرد و گفت: «عیبی نداره فرزندم؛ خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!».
آنجا بود که اشکم درآمد!».
از خاطرات ستارخان سردار ملی
بیشتربخوانید
ستار خان سومین پسر حاج حسن قرهداغی در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ خورشیدی (۲۰ اکتبر ۱۸۶۶ میلادی) در روستای بیشک ورزقان در آذربایجان به دنیا آمد. وی در مقابل قشون عظیم محمدعلیشاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطهخواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدان و باقرخان -سالار ملی- مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت تبریز به دست طرفداران محمدعلیشاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکیاش برمیگشت .
https://telegram.me/SNIDC
Telegram
📎
Forwarded from Attach Master
🔥 داستان به یاد ماندنی #ستارخان که خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!
روزی که ستارخان اشک ریخت!
خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!
ستارخان، سردار ملی ایران در یادداشتی نگاشته است:
«من هیچگاه گریه نمیکنم؛ چون اگر اشک میریختم مقاومت آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد، ایران، زمین میخورد… اما در (قیام) مشروطه، دو بار، آنهم در یک روز گریه کردم.
حدود ۹ماه پیش بود که زیر فشار بودیم. بدون غذا، بدون لباس! از قرارگاه بیرون آمدم. چشمم به زنی افتاد با کودکی در بغل. دیدم بچه از آغوش مادر پایین آمد و چهار دست و پا به طرف بوتهی علف رفت. آنگاه علف را از ریشه در آورد و از شدت گرسنگی، شروع کرد به خوردن خاک ریشهها.
با خودم گفتم الآن مادر کودک به من ناسزا میگوید که «لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخت!»
اما مادر کودک به سمت بچه رفت، او را بغل کرد و گفت: «عیبی نداره فرزندم؛ خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!».
آنجا بود که اشکم درآمد!».
از خاطرات ستارخان سردار ملی
بیشتربخوانید
ستار خان سومین پسر حاج حسن قرهداغی در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ خورشیدی (۲۰ اکتبر ۱۸۶۶ میلادی) در روستای بیشک ورزقان در آذربایجان به دنیا آمد. وی در مقابل قشون عظیم محمدعلیشاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطهخواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدان و باقرخان -سالار ملی- مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت تبریز به دست طرفداران محمدعلیشاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکیاش برمیگشت .
https://telegram.me/SNIDC
روزی که ستارخان اشک ریخت!
خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!
ستارخان، سردار ملی ایران در یادداشتی نگاشته است:
«من هیچگاه گریه نمیکنم؛ چون اگر اشک میریختم مقاومت آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد، ایران، زمین میخورد… اما در (قیام) مشروطه، دو بار، آنهم در یک روز گریه کردم.
حدود ۹ماه پیش بود که زیر فشار بودیم. بدون غذا، بدون لباس! از قرارگاه بیرون آمدم. چشمم به زنی افتاد با کودکی در بغل. دیدم بچه از آغوش مادر پایین آمد و چهار دست و پا به طرف بوتهی علف رفت. آنگاه علف را از ریشه در آورد و از شدت گرسنگی، شروع کرد به خوردن خاک ریشهها.
با خودم گفتم الآن مادر کودک به من ناسزا میگوید که «لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخت!»
اما مادر کودک به سمت بچه رفت، او را بغل کرد و گفت: «عیبی نداره فرزندم؛ خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!».
آنجا بود که اشکم درآمد!».
از خاطرات ستارخان سردار ملی
بیشتربخوانید
ستار خان سومین پسر حاج حسن قرهداغی در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ خورشیدی (۲۰ اکتبر ۱۸۶۶ میلادی) در روستای بیشک ورزقان در آذربایجان به دنیا آمد. وی در مقابل قشون عظیم محمدعلیشاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطهخواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدان و باقرخان -سالار ملی- مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت تبریز به دست طرفداران محمدعلیشاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکیاش برمیگشت .
https://telegram.me/SNIDC
Telegram
📎
Forwarded from Attach Master
🔥 داستان به یاد ماندنی #ستارخان که خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!
روزی که ستارخان اشک ریخت!
خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!
ستارخان، سردار ملی ایران در یادداشتی نگاشته است:
«من هیچگاه گریه نمیکنم؛ چون اگر اشک میریختم مقاومت آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد، ایران، زمین میخورد… اما در (قیام) مشروطه، دو بار، آنهم در یک روز گریه کردم.
حدود ۹ماه پیش بود که زیر فشار بودیم. بدون غذا، بدون لباس! از قرارگاه بیرون آمدم. چشمم به زنی افتاد با کودکی در بغل. دیدم بچه از آغوش مادر پایین آمد و چهار دست و پا به طرف بوتهی علف رفت. آنگاه علف را از ریشه در آورد و از شدت گرسنگی، شروع کرد به خوردن خاک ریشهها.
با خودم گفتم الآن مادر کودک به من ناسزا میگوید که «لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخت!»
اما مادر کودک به سمت بچه رفت، او را بغل کرد و گفت: «عیبی نداره فرزندم؛ خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!».
آنجا بود که اشکم درآمد!».
از خاطرات ستارخان سردار ملی
بیشتربخوانید
ستار خان سومین پسر حاج حسن قرهداغی در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ خورشیدی (۲۰ اکتبر ۱۸۶۶ میلادی) در روستای بیشک ورزقان در آذربایجان به دنیا آمد. وی در مقابل قشون عظیم محمدعلیشاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطهخواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدان و باقرخان -سالار ملی- مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت تبریز به دست طرفداران محمدعلیشاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکیاش برمیگشت .
https://telegram.me/SNIDC
روزی که ستارخان اشک ریخت!
خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!
ستارخان، سردار ملی ایران در یادداشتی نگاشته است:
«من هیچگاه گریه نمیکنم؛ چون اگر اشک میریختم مقاومت آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد، ایران، زمین میخورد… اما در (قیام) مشروطه، دو بار، آنهم در یک روز گریه کردم.
حدود ۹ماه پیش بود که زیر فشار بودیم. بدون غذا، بدون لباس! از قرارگاه بیرون آمدم. چشمم به زنی افتاد با کودکی در بغل. دیدم بچه از آغوش مادر پایین آمد و چهار دست و پا به طرف بوتهی علف رفت. آنگاه علف را از ریشه در آورد و از شدت گرسنگی، شروع کرد به خوردن خاک ریشهها.
با خودم گفتم الآن مادر کودک به من ناسزا میگوید که «لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخت!»
اما مادر کودک به سمت بچه رفت، او را بغل کرد و گفت: «عیبی نداره فرزندم؛ خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!».
آنجا بود که اشکم درآمد!».
از خاطرات ستارخان سردار ملی
بیشتربخوانید
ستار خان سومین پسر حاج حسن قرهداغی در ۲۸ مهر ۱۲۴۵ خورشیدی (۲۰ اکتبر ۱۸۶۶ میلادی) در روستای بیشک ورزقان در آذربایجان به دنیا آمد. وی در مقابل قشون عظیم محمدعلیشاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطهخواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدان و باقرخان -سالار ملی- مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت تبریز به دست طرفداران محمدعلیشاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکیاش برمیگشت .
https://telegram.me/SNIDC
Telegram
📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 هموطن #آذربایجانی فرزند #ستارخان #سردار_ملی ، #سرباز #مشروطه ایران :
❌ خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!
🔷 کور شود چشم کسانی که نمیتوانند اتحاد #ایرانیان را ببینند!
🔶 توپراق یی یه ریک، آما توپراق وئرمه ریک
#شاهزاده_رضا_پهلوی
#پرچم_شیر_و_خورشید_نشان
#پیمان_نوین
#ئنی_عهد
#Yeni_əhd
#ایران_نوین
#ئنی_ایران
#Yeni_İran
#آنا_یوردوم_آذربایجان
#Anna_Yurdum_Azərbaycan
#وطنیم_ایران
#ölkəm_iran
#بیز_ایران_سربازیک
#Biz_İran_sarbaziyik
#پهلوی_جانبازیک
#Pəhləvi_janbaziyik
#ایران
#iran
#آذربایجان
#Azərbaycan
#پاینده_ایران
#Payendeh_İran
#یاشاسین_آذربایجان
#Yaşasın_Azərbaycan
❌ خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم!
🔷 کور شود چشم کسانی که نمیتوانند اتحاد #ایرانیان را ببینند!
🔶 توپراق یی یه ریک، آما توپراق وئرمه ریک
#شاهزاده_رضا_پهلوی
#پرچم_شیر_و_خورشید_نشان
#پیمان_نوین
#ئنی_عهد
#Yeni_əhd
#ایران_نوین
#ئنی_ایران
#Yeni_İran
#آنا_یوردوم_آذربایجان
#Anna_Yurdum_Azərbaycan
#وطنیم_ایران
#ölkəm_iran
#بیز_ایران_سربازیک
#Biz_İran_sarbaziyik
#پهلوی_جانبازیک
#Pəhləvi_janbaziyik
#ایران
#iran
#آذربایجان
#Azərbaycan
#پاینده_ایران
#Payendeh_İran
#یاشاسین_آذربایجان
#Yaşasın_Azərbaycan