سید محمد بهشتی
2.88K subscribers
549 photos
79 videos
68 files
170 links
کانال رسمی گفتگوها و یادداشتهای سید محمد بهشتی
Download Telegram
📝«چرخ را هر لحظه باید اختراع کرد»

👇(در نقد ناممکن یا بیهوده دانستن خلاقیت)
روزنامه اعتماد، ۴تیر ۱۳۹۸.
@seyedmohammadbeheshti
تصویر: چرخ عیلامی چغازنبیل، موزه ایران باستان
📝«چرخ را هر لحظه باید اختراع کرد»
سید محمد بهشتی

هرکس در عمرش دو بیتی شعر گفته باشد، می‌داند در زندگی هر شاعر لحظات نابی وجود دارد که گویی باب عالم معنی بر او گشوده شده و او را همراه می‌برد. شاعر خود نمی‌فهمد کی و چطور کلمه پشت کلمه گذاشت و مصرع پشت مصرع. در این اوقات، دستانش به روانی برگی شناور بر آب، روی کاغذ می‌لغزد و در انتها هم او معمولا باور نمی‌کند آنچه که گفته، از ذهن و قلم خودش تراویده است. در این اوقات به زعم شاعر سهل‌ترین کار جهان شاعری است. لیکن این حالات و لحظات همیشگی نیست. خارج از این احوالات، سخن‌ورترین شعرا، سخت‌ترین کار عالم را شاعری می‌یابند و خود را عاجز از بیان مصرعی. همین تصور بسیاری را متقاعد کرده که خلاقیت الهام و معجزه‌ای بیرونی است که تنها بر سر معدودی انسانها می‌بارد و آنان در اینکه هیچ ارزش خلاقانه تولید نمی‌کنند بی‌تقصیرند.
اما واقعیت جز این است. همۀ ما انسانها از آنجهت که انسانیم و مقیمِ خانۀ زبان، بالقوه شاعریم. لیکن تفاوت شاعر با غیرشاعر، دو کیفیت متفاوت از سکنی گزیدن در این خانه است. شاعر کسی است که در انتظار دق‌الباب شعر است. درست به این علت که او خود را اهل این خانه می‌داند و مخاطب اصلیِ الهامی که بر در می‌زند. به این تعبیر شاعری پیشۀ معدودی از افراد نیست. شاعری خود را اهل این خانه دانستن است. از این نظر شاعر در آن بسیار اوقاتی که مشغول شاعری نیست در حال آماده شدن برای نزول اجلال شعر است. ارادۀ شاعر در گردگیری و غبارروبی از معانی روزمره و مغفول است که او را مستعد دریافت‌های جدید می‌کند، همچون صاحبخانه‌ای که هر دم خانه‌اش را به امید سررسیدن میهمان می‌پیراید. شاعر منتظر است که دیده بشوید و به امری واحد که ای‌بسا هزاران بار پیش از او دستکاری و دستمالی شده، طور دیگری نظر کند؛ او در لحظۀ تراویدن شعر خود را یگانه مخاطب معانی جدید می‌داند و تصورش این نیست که چون دیگران شعر گفته‌اند سعی او بیهوده است. به زعم شاعر ابداع دوباره و چندبارۀ چرخ، نه تنها اتلاف وقت نیست بلکه در دستگاه شعراست که هر لحظه چرخی دیگر آفریده می‌شود و کار اوست که به چرخ چنان توسع معنایی‌ای دهد که دیگران به خود جرأت ندهند آن را چیزی آفریده شده یکبار برای همیشه بدانند. برای شاعر آسمان چرخ است، گریبان چرخ است و کمان هم چرخ؛ پس این کدام چرخ است که نباید از نو اختراع کرد! از این نظر شاعری سراسر خلاقیت است و خلاقیت چیزی جز شاعری در عرصه‌های مختلف نیست. خلاقیت تنها از این اطمینان شاعرانه برمی‌آید که هیچ جزمیتی در معنا وجود ندارد و معانی در هر لحظه در حال تبدل و زاییده شدن هستند.
ما فارسی‌زبانان به‌جهت اقامت در زبان فارسی میدانی بس فرّاخ برای خلاقیت در اختیار داریم. فرهنگ و زبانمان ما را از تصلب مفاهیم می‌رهاند و دائما نهیب می‌زند که هر چیز را هزار طور ببینیم. این یعنی معانی دائما در حال دق‌الباب این خانه‌اند و آن آذرخش الهامات غیبی ازقضا بر سقف این خانه و هر که در آن است، بسیار می‌بارد. از اینروست که روزگاری صنعتگران شاعر بودند، زارعین شاعر بودند، معماران و مهندسین هم شاعر بودند. شاعر در معنی کسی که هر چیز را آبستن معانی‌ای پنهانی می‌داند و بسته به آنکه چقدر بتواند به حقیقت نزدیک شود مستعد دریافت‌های منحصربفردتری است که تا پیش از آن به دیدۀ کسی نیامده بود. تعجب ندارد که تا پیش از دورۀ معاصر، نه خلاقیت موقوف به هنر بود و نه هنر چیزی جدای از زندگی چون ادویه‌ و رنگی افزودنی به آن. اما چند دهه‌ای است که این باور همه‌گیر شده که خلاقیت در گرو الهاماتی است که فقط درب خانۀ هنرمندان را می‌زند. ضمن آنکه مقام هنرمندان را نیز به رامشگرانی که فقط می‌توانند اسباب تفریحی برای سردارانِ عرصه‌های جدی‌‌تر باشند می‌کاهد. بیخود نیست که در این مدت، به جز عرصۀ هنر که یگانه عرصه‌ای است که معتاد و مواجب‌بگیر نفت نشده، در همۀ آن عرصه‌های دیگر جای خلاقیت را رانت پر کرده است.
عجیب است که فرهنگ و زبانی تا این اندازه اهالی‌اش را براند به سمت هزارگونه تماشا کردن و آنوقت اهل این زبان خود را دست و پای بسته در زندان تنگ تقلید بیندازند. این باور غلط که «چرخ را نباید از نو اختراع کرد» تنها می‌تواند تراوشات ذهن کسانی باشد که نسبت به این خانه نااهلند و بسیار باشد که الهام بر در این خانه کوفته اما از آنجا که انان خود را محل نزول خلاقیت ندانسته‌اند، در را نگشوده باشند. دوصد حیف و افسوس. ای‌کاش دوباره اهل این خانه شویم.
@seyedmohammadbeheshti
📝 «پیر دیرِ میراث‌فرهنگی»
👇به مناسبت نکوداشت فیروز باقرزاده

موزۀ ملی ایران، ۱۱ تیر ۱۳۹۸.
@seyedmohammadbeheshti
📝«پیر دیر میراث فرهنگی»
سید محمد بهشتی

آشنایی من با دکتر فیروز باقرزاده آنوقتی شروع شد که در بدو ورودم به سازمان، تلاش می‌کردم در برنامۀ پنج سالۀ سوم جایگاه قابل قبولی برای میراث فرهنگی احراز شود. با این پیش زمینه که در برنامۀ اول و دوم توسعه اصلا نامی از میراث فرهنگی نبود. لذا بسیار در پی آن بودم که سوابق امور سازمان را به دست بیاورم و با هر مسئله، قانون و ضابطه‌ای به صورت تاریخی آشنا شوم. بهترین راهنمای من در این راه کارشناسان باسابقۀ سازمان بودند. در خلال گفتگوها و پرسشهایم از جمله با آقای کابلی که یکی از باستان‌شناسان زبده بود، ایشان تعدادی کپی از اسنادی را برایم فرستاد که مربوط می‌شد به آقای دکتر فیروز باقرزاده. دکتر باقرزاده پیش از انقلاب در فرانسه زندگی می‌کرد و این اسناد مربوط به دورانی بود که وزیر فرهنگ و هنر وقت (پیش از انقلاب) به فرانسه رفته بود و از ایشان دعوت کرده بود به ایران بیاید و مسئولیت مرکز باستان‌شناسی را تقبل کند. دکتر باقرزاده هم اجازه خواسته بود که پیش از آمدن، برنامه‌ای برای این کار تدوین کند و اگر مورد قبول واقع شد کار را شروع کند. این اوراق در واقع همان برنامۀ تدوین‌شدۀ آقای دکتر باقرزاده بود. ایشان بعد از یکسال این برنامه را برای وزیر وقت فرستاده بود و او هم هم موافقت کرد و آقای باقرزاده به ایران آمده بودند و آغاز به کار کرده بودند.
از آن برنامه چنین مستفاد می‌شد که آقای باقرزاده در سیستم دولتی هدفش این بود که به نوعی باستان‌شناسی ایرانی را پایه بگذارند، همانطور که مرحوم دکتر نگهبان در سیستم آموزشی چنین هدفی را دنبال می‌کردند. در سیری که باستان‌شناسی از اواخر قاجار تا آن دوران طی کرده بود، کار عموما دست هیئت‌های خارجی بود. البته نه اینکه پای هیچ باستان‌شناس ایرانی‌ای در میان نباشد ولی معمولا ایرانیها در حاشیۀ کار باستان‌شناسان خارجی حضور کمرنگی داشتند. آقای باقرزاده تلاشش این بود که باستان‌شناسی هیئت‌های ایرانی را چنان تأسیس کند که همتراز با خارجی‌ها در این حوزه فعالیت کنند و بدین اعتبار می‌توان گفت آقای دکتر باقرزاده در عرصۀ عمل پدر باستان‌شناسی ایران است، همانطور که آقای دکتر عزت‌الله نگهبان پدر باستان‌شناسی ایران بود در عرصۀ علمی و دانشگاهی.
آقای دکتر باقرزاده در نیمۀ دهۀ چهل به ایران آمد و مرکز باستان‌شناسی را تأسیس کرد که این اتفاق عملا تبدیل به نقطۀ عطف مهمی در عرصۀ باستان‌شناسی کشور شد. عجیب آنکه من تا پیش از ورودم به سازمان، اسمی از دکتر باقرزاده نشنیده بودم و در جریان فعالیتهایم نیز فقط آقای کابلی بود که از ایشان نام برد و از دیگر کارشناسان دربارۀ ایشان صحبتی به میان نیامده بود، هرچند که همگی‌شان بعدها با احترام از ایشان یاد می‌کردند. بعدها فهمیدم، علی‌رغم همۀ خدمات ارزشمند ایشان، پس از پیروزی انقلاب با ایشان برخورد بسیار ناشایست و تلخی شد و بسیاری با قدرناشناسی با ایشان رفتار کردند بطوریکه ایشان با دل‌آزردگی ایران را ترک کردند.
تدارکِ حضور میراث فرهنگی در برنامۀ پنج‌سالۀ سوم توسعه مستلزم این بود که مسائلمان را شناسایی و برایش راه‌حل پیدا کنیم. ورود میراث فرهنگی به این برنامه بسیار مهم بود؛ چراکه برنامۀ توسعه در حکم بستر قانونی‌‌ای بود که پشتیبان برنامه‌های میراث می‌شد. البته فقط این هم نبود، این برنامه بهانۀ خوبی شده بود که برنامۀ سازمان را نیز تدوین کنیم و به این ترتیب موضوع میراث را قابل مدیریت کرده و برایش ترسیم افق کنیم و بدانیم که در هر حیطه خوبست چگونه رفتار کنیم.
@seyedmohammadbeheshti
👇ادامه در فرستۀ بعدی
👆ادامۀ مطلب قبل

بعد از اینکه موفق شدیم برای میراث فرهنگی در برنامۀ پنج‌سالۀ سوم توسعه حضور پررنگی تدارک کنیم، و این برنامه تصویب شد و وارد مرحلۀ اجرا شدیم، از آنرو که از نگاه دکتر باقرزاده بسیار آموخته بودم و ایشان را خادم خالصی یافته بودم تصمیم گرفتم که هرطور شده ایشان را ملاقات کنم، خصوصا اینکه فهمیدم ایشان دل‌آزرده ایران را ترک کرده و بسیار پریشان بودم. می‌خواستم به این ترتیب با یک تیر چند نشان بزنم؛ اول اینکه از ایشان بابت گذشته پوزش بخواهم، دوم اینکه دربارۀ برنامه با ایشان مشورت کنم و در عین حال به ایشان نوید بدهم که آرزوهایشان در حال تحقق است و در آخر اینکه از ایشان قول مساعدت بگیرم. لذا از دوستانی که از قدیم ایشان را می‌شناختند خواهش کردم که اگر ممکن است با ایشان قرار ملاقاتی تنظیم کنند. آن زمان من هر سال برای اجلاس یونسکو به پاریس می‌رفتم. ولی تقریبا سه سالی طول کشید تا این توفیق دست داد. هر بار به علتی این اتفاق نمی‌افتاد؛ یا ایشان در پاریس نبودند یا آمادگی این ملاقات را نداشتند و ... . کسانیکه کمک کردند که این دیدار دست دهد مرحوم دکتر شهریار عدل و آقای مرحوم دکتر آذرنوش و آقای دکتر وطن‌دوست بودند که ایشان را از قدیم می‌شناختند و با او در تماس بودند.
خلاصه اینکه پس از سه سال، شاید سال‌ ۸۰ یا ۸۱ بود که در سفر به پاریس به من نوید دادند که امکان دیدار فراهم شده. در مدتی که در پاریس بودیم بعدازظهری بود که ایشان به هتل ما آمد و در لابی هتل ما یکدیگر را ملاقات کردیم. در تصویری که در خاطرم مانده، ایشان پیرمردی بسیار محترم و متواضع و بسیار مؤدب بودند. به عبارتی می‌شود گفت اگر کسی می‌خواهد بداند ادب چیست باید به ایشان بنگرد. آن روز گفتگویمان به اینجا رسید که من بابت رفتار نامنصفانه‌ای که با ایشان شده عذر خواستم و ایشان در کمال حجب و حیا دائم سعی داشت از عذرخواهی من ممانعت کند. سپس فرصت را غنیمت شمردم برای اینکه دربارۀ کارها و برنامه‌هایمان در سازمان، نزدیک به دو ساعت، به ایشان گزارش دهم. او هم با علاقمندی و دقت توضیحاتم را می‌شنید. خاطرم هست به ایشان گفتم من به خیلی‌ها از سر وظیفه و هر کدام به مناسبتی مجبورم گزارش دهم اما گزارشم به شما بیشتر از آن روست که شما را پیرِ دیرِ میراث فرهنگی می‌دانم و علاقه دارم نظر شما را بدانم که اگر اشتباهی در صحبتهایم هست و یا اگر اولویت نادیده‌ای وجود دارد و یا موضوعی نسنجیده‌ای است به من تذکر دهید. بعد از اینکه صحبتهایم تمام شد ایشان نظرشان را گفت و فحوای سخنشان این بود که اینها همه خوب است و حتی بسیاری از این برنامه‌ها آن زمان به نظر من نمی‌رسید که البته این را گذاشتم به حساب شاگردپروری و اینکه لابد ایشان من را جوانی می‌دید که می‌بایست دلگرمم کند.
این ماجرا گذشت تا اینکه سال بعد که من به پاریس رفتم آقای باقرزاده من را دعوت کردند به رستورانی به همراه همراهانم. و من در آنجا از ایشان درخواست کردم که اجازه دهند که ما به ایران دعوتشان کنیم و با تجلیل درخور شخصیتشان، رفتار نسنجیده‌ای که با ایشان انجام شده را به نحوی جبران کنیم. ولی متأسفانه از رفتارشان معلوم بود که نمی‌توانند به لحاظ عاطفی خود را به این کار متقاعد کنند. احساسشان را درک می‌کردم؛ اگر می‌پذیرفتند با دل شکسته‌شان باید چه کار می‌کردند. این یعنی من موفق نشده بودم که مرهمی بر شکستگی دلشان بگذارم و این موضوع تا همیشه برای من همچون ناکامی باقی خواهد ماند.
@seyedmohammadbeheshti
📝 «چشم تدبیرم نمی‌بیند به تاریکی جهل جرم بخشایا به توفیقم چراغی پیش دار »

آیا افق اقتصاد با رمزارزها روشن است؟
روزنامه اعتماد، ۱۸ تیر ۱۳۹۸ 👇
@seyedmohammadbeheshti
📝 «آیا افق اقتصاد با رمزارزها روشن است؟»
روزنامه اعتماد، ۱۸ تیر ۱۳۹۸:
پول چیست؟ شاید پاسخم جامع نباشد اما حداقل مثل همگان، احتمالا جز بچه‌های زیر سه سال، می‌دانم که نقش حیاتی دارد، ارزش دارد، و با هر مقدار از آن چه می‌شود کرد و ... .
این را هم می‌دانم که با رواج اسکناس، اعتماد به ضامن اسکناس جای ارزش ذاتی پول را گرفت. هرچند مدتی است این پیمان شکسته شده و تضمین‌کنندگان بدون پشتوانه از اعتبار خود برای چاپ اسکناس خرج می‌کنند؛ مثل دلار دولت آمریکا.
این نکته را نیز می‌فهمم که چرا بسیاری با وجود آنکه متوجه تبعات این پیمان‌شکنی هستند اما منفعلند و به فرج از این ستون به آن ستون امیدوار.
اما امروز با نوعی پول مواجهیم که آنرا اصلا نمی‌فهم. در جامعه خودمان تا همین دو هفته پیش درصد کمی نام رمزارز به گوششان خورده بود و جز بیت‌کوین که برخی اسم آنرا هم درست تلفظ نمی‌کنند، از لایت‌کوین و گرید‌کوین و ... خبر داشته باشند. حتی در میان متخصصین و حتی در مقیاس جهانی.
این را مطمئنم که مثل هر چیز جدید دیگری دچار گرفتاری رایج دوران معاصر خواهد شد: قبل از معلوم شدن، عده‌ای با آن یکسره مخالف و عده‌ای دیگر بی‌قید و شرط موافقند. گروه اول فقط از صفات خطرناک و ناصواب آن می‌گویند و گروه دوم نیکش می‌پندارند و با خطر کردن به استقبالش می‌شتابند. معمولا در این گرد و غبار که سوال از چیستی آن مغفول می‌ماند، مثل ویدئو و ماهواره از پنجره پشت آشپزخانه وارد خانه می‌شود و پس از اتلاف توان و هزینه بسیار، به شکلی تحریف شده خود را تحمیل کرده و وقتی عمرش در دیگر نقاط دنیا به سر رسید تازه اجازه ورود می‌یابد.
پس قبل از آنکه بگوییم بد یا خوب، بهتر است به بیرونی خانه دعوتش کنیم و در حالیکه از او می‌پرسیم کیست، پی ببریم پشت حجاب ظاهر چه در دل دارد؟
آنها که باخبرترند می‌گویند آن پشت توافق جمعی و علم و انحصارشکنی است؛ شبکه‌ای از اعتماد متقابل تک تک اعضا که به پشتوانه محاسبه‌گرهای پرسر و صدا و گرمازا، انحصار بانک‌های مرکزی‌ را می‌شکند.
می‌توان پرسید آیا در مورد موضوعی چنین سرنوشت‌ساز، می‌توان به متولی‌های بی‌نام و نشانی که اصول رمزارزها را تعیین می‌کنند نیز اعتماد کرد؟ به عبارت دیگر اثرات توافق جمعی به سطح متولیان آن هم تسری می‌یابد؟ آیا هر عیّاری مثل زورو و رابین‌هود، مصلح هم هست یا آنان را فقط در قصه و افسانه باید جست؟
این توافق از چه جنسی است؟ نکند دوباره از جنس دلارهای امریکا باشد که همه می‌دانند بی‌اعتبار است اما همچنان آنرا ذخیره می‌کنند تا قصر شنی خود را به موج دریا نسپارند.
هرچند فرایند استحصال رمزارزها مبتنی بر ریاضیات محض و امری به تمامه اثباتی و به اصطلاح علمی است اما کیست که بر پیامدهای فراگیر شدن آن اشراف داشته باشد. پدیده‌ای علمی که نتوان عوارض اجتماعی و روانی و فرهنگی و تاریخی آنرا پیش‌بینی کرد، حقیقتا چگونه علمی است و چه را بر آدمیزاد معلوم می‌کند؟ با استقبال از چنین علمی به استقبال چه بلا، یا به سخن دقیق‌تر چه آزمونی، باید نشست؟
نکند آنها که از انحصارشکنی خرسندند و یا از آن به منزله راهی برای دور زدن تحریم‌ها و غیره دفاع می‌کنند، همچون پتر کوروپوتکین باشند که یک عمر طرفدار آنارشی و حکومت بی‌دولت بود اما وقتی پیروزی انقلاب روسیه بر دولت مستبد امپراتوری را دید، چاره‌ای جز مشاهده تجدید انحصار دولتی و اقرار به شکست برایش نماند. نکند این واحد پول جدید به دنبال در هم شکستن موازنه قوا است به این سبب که محور موازنه تغییر کند و انحصار به دست دیگری بیافتد.
از سوی دیگر نکند این راه حل قدمی بزرگ برای بشر امروز و آینده به سوی دنیایی روشنگرانه‌تر، انسانی‌تر، جهانی‌تر، متکثرتر، متنوع‌تر، مداراجوتر، عادلانه‌تر، و سعادتمندانه‌تر باشد؟
حقیقتا چون نمی‌دانم از چه سخن می‌گوییم و چه سرنوشتی در انتظار ماست، هر اظهار نظری بی‌مورد است. با این وجود لزومی ندارد از ابراز این نگرانی بپرهیزم که نکند طمع یا حرص یا جهل یا خوش خیالی حجابی شود تا آنچه در تاریکی قرار دارد بیشتر به اعماق تاریکی فرو رود. به نظرم می‌رسد جز صبر، کاری نمی‌توان کرد؛ صبر به معنای اصیلش: چون باغبانی پرتجربه هوشیارانه کاشتن و داشتن و برداشتن. صبری همراه با سوال، سوالی از سر تشنگی، تشنگی‌ای که تمنای روشنایی دارد و با کاستن از تاریکی فرومی‌نشیند.
@seyedmohammadbeheshti
🎤 مصاحبه با خبرآنلاین درباره اهمیت محله در شهر و تهران، تیرماه ۱۳۹۷ 👇🏻
@seyedmohammadbeheshti
مصاحبه با خبرآنلاین درباره محله در شهر و تهران
سید محمد بهشتی
🎤 مصاحبه با خبرآنلاین درباره اهمیت محله در شهر و تهران، تیرماه ۱۳۹۷

@seyedmohammadbeheshti
🎙 سخنرانی در نشست بررسی کتاب «شهر از نو»، ۲۵ تیر ۱۳۹۸، نشست هفتگی شهر کتاب 👇🏻

@seyedmohammadbeheshti
نقد و بررسی کتاب شهر از نو
سید محمد بهشتی
🎙 سخنرانی در نشست بررسی کتاب «شهر از نو»، ۲۵ تیر ۱۳۹۸، نشست هفتگی شهر کتاب

@seyedmohammadbeheshti
📝چرا تلويزيون نمی‌بينيم؟
سيد محمد بهشتی

پخش مستندی دربارۀ مرحوم احمد شاملو از شبكه سوم سيما اسباب حرف و حديث‌هايي شد؛ مستندی كه با اعمال مميزی پخش شد و كارگردانش را بر آن داشت كه رسما اعلام كند فيلمش توسط شبكه سوم سيما سلاخی شده و آنچه روی آنتن رفته با آنچه او ساخته فاصله‌ای فاحش داشته است. براي من عجيب‌تر از اين كار صدا و سيما، توقعی است كه بعضی از تلويزيون دارند. به نظر من اگر رفتاری جز این در قبال مسائل فرهنگی از تلويزيون ببينيم، عجيب است. آنان كه می‌پرسند چرا تلويزيون چنين رفتاری كرده و فيلمی مستند را تا حد تحريف حرفش دربارۀ مرحوم شاملو مميزی كرده، به‌گمانم اطلاعی از وضعيت سازمان صدا و سيما و سياست‌هاي آن ندارند. حالا پرسش من اين است: كساني كه اين رفتار تلويزيون برا‌یشان محل سوال است، چطور اين‌همه سال متوجه سياست‌ها و عملكرد اين سازمان نشدند و هنوز از چنين رفتارهايی تعجب مي‌كنند. با اينكه دوست ندارم با لحنی تهی از اميد دربارۀ تلويزيون حرف بزنم اما به اين پرسش كه «با چنين تلويزيوني چه بايد كرد؟»، پاسخي ندارم جز توصيه به نديدن آن. به نظر من تنها راه خلاص شدن از گزند تلويزيون ايران، نديدن برنامه‌های آن است. سال‌‎هاست از هر طيف، جناح و صنفی كه بخواهيد به صدا و سيما انتقاد می‌شود و «آنچه البته به جايي نرسد فرياد است». آنچه صدا و سيما را به این وضعیت گرفتار کرده یکی تلقی شدنِ مخاطب و کارفرماست؛ در حالیکه در مبتذل‌ترین رسانه‌های جهان رسانه سعی می‌کند کارفرمایش را از مخاطب پنهان کند. اینک ما چندین سال است كه از رسانه ملي محروم شده‌ایم. مواضع صدا و سيما در هر حوزه‌ای اعم از سياست، فرهنگ، اقتصاد و اجتماع در تمام اين سال‌ها، كاملا جانبدارانه بوده است. منظورم از جانبداری اين نيست كه صدا و سيما عليه امريكا و اسراييل بوده؛ منظور اين است كه عليه همه‌چيز بوده جز خودش. حتي من می‌توانم اعلام کنم كه صدا و سيما عليه نظام و دولت هم عمل می‌كند و برای این ادعا شاهد بسیار دارم. به جز اقليتی كه «خودی» محسوب می‌شوند و از اشرافيت كاستی برخوردارند، مابقی مردم مدام در معرض اتهام، دروغ و دغل، نفرت‌پراكنی يا نگاه تحقيرآميز و از بالا به پايين صدا و سيما هستند. طبعا مرحوم شاملو هم مانند هر هنرمند و نويسنده يا هر انساني جاي نقد دارد اما با شناختی كه از سياست‌ها و توانايی‌های این سازمان دارم، صراحتا اين سازمان را در مقام قابل قبولی برای نقدهای اینچنینی نمی‌دانم. نقد هم ملزومات و ملاحظات خودش را دارد و اين ملزومات و ملاحظات به هيچ رو در مختصاتي كه از وضعيت امروز اين سازمان سراغ داريم، نمي‌گنجد. من كارگردان مستند مورد مناقشه را نمی‌شناسم؛ اما اگر ايشان اهل منطق و نقد و تحليل است، اميدوارم درس گرفته باشد و اين تجربه باعث شده باشد كه ديگر برای ادا شدن حق مطلب در مورد اثرش، دل به رفتار مناسبی از سوی صدا و سيما نبندد. شايد بعضي‌ها بپرسند كه پس نهادهای نظارتي در اين ميان چه مي‌كنند. مثلا مجلس يا شورای نظارت بر صدا و سيما. راستش من اميدي به هيچ‌كدام از اينها ندارم. به صراحت مي‌گويم كه مجلس زورش به صداوسيما نمی‌رسد. شورای نظارت بر صدا و سيما كه متشكل از نمايندگان سه قوه است هم همين‌طور. نهايتش اين است كه تذكری بدهند و لاغير. بنابراين به شخصه تا اطلاع ثانوی تنها راه رهایی از گزند‌های پیدا و پنهان منشِ اين سازمان را دوری جستن از آن و نديدن و نشنيدن برنامه‌هايش می‌دانم.
@seyedmohammadbeheshti
https://bit.ly/2Gx4bzj
🎤 «پرسه‌زنی مهم‌ترین شکل ظهور زندگی شهری است»

در گفتگو با پایگاه خبری شهر، ۷ مرداد ۱۳۹۸:
https://bit.ly/2YxlMkZ

@seyedmohammadbeheshti
🎤 «پرسه‌زنی مهم‌ترین شکل ظهور زندگی شهری است»

در گفتگو با پایگاه خبری شهر، ۷ مرداد ۱۳۹۸:
شهر به مدنیت شهر می‌شود؛ نه با ساختمان و شریان‌های ارتباطی و مدنیت در شکل حیات مدنی و زندگی شهری‌ست که ظهور پیدا می‌کند. زندگی شهری البته مقیاس‌های متفاوتی دارد. از محله آغاز می‌شود و تا کلان‌شهر می‌رسد. نکته اما در این‌جاست که زندگی شهری در شکل پیاده‌اش تحقق پیدا می‌کند، در شکل مکث و توقف در مکان، نه آن‌جا که سوار بر اتومبیل و دیگر وسایل نقلیه‌ایم. در نظر داشته باشیم که در هر مقیاس از زندگی شهری توقف بیجا رونق کسب است. درست برعکس آن‌چه که مصطلح شده است. چرا که پرسه‌زنی مهم‌ترین شکل ظهور زندگی شهری است. مکث کردن و توقف و تماشای ویترین مغازه‌ها و حشر و نشر داشتن و معاشرت با دیگران صورت‌های متفاوت و اساسی زندگی شهری است. زندگی شهری نیز مثل هر زندگی دیگری محتاج «خانه»‌ای است. این خانه در مجموعه‌ای از فضاها و مکان‌ها محقق می‌شود که جریان زندگی شهری را قوام می‌دهد.
• فعالیت‌های مقوم و مخل زندگی شهری
فعالیت‌های جاری در شهر را نیز می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: دسته‌ای که مقوم زندگی شهری است و دسته‌ای نیز که مخل آن است. فعالیت‌های مقوم اما معمولا خود بهانه‌ قرار می‌گیرند. در حقیقت ما به بهانه‌ی سیر شدن به رستوران می‌رویم اما این همه‌ی نیاز ما نیست. ما از رستوران یک اتمسفر خوب تقاضا می‌کنیم. یک رستوران خوب کیفیتی از زندگی شهری را به ما عرضه می‌کند. ضرورت فعالیت‌های مقوم زندگی شهری باید بیش از پیش باشد. مثلا اگر به گذشته برگردیم می‌بینیم که یکی از مهم‌ترین ارکان تجربه‌ی زندگی شهری «بازار» بوده است. بازاری که در آن داد و ستد اتفاق می‌افتد و کالا دست به دست می‌شود. خود کالا بهانه قرار می‌گرفت تا وضعیتی از تجربه‌ی زندگی شهری رقم بخورد. اگر به نسل‌های پیشین نگاه کنیم می‌بینیم که گاهی می‌گویند: «می‌روم بازار ببینم چه خبر است!». او دیگر به قصد خرید نمی‌رود بازار. شاید هم چیزی بخرد اما به قصد خرید نمی‌رود. این همان کیفیتی از زندگی‌ست که درباره‌ی آن حرف می‌زنیم. یکی از این بازارها برای ما بازار تجریش است. مثلا دیده‌ایم آن‌هایی را که از خارج برگشته‌اند و می‌روند بازار تجریش. نمی‌گوید می‌خواهم بروم بازار تجریش تا لزوما چیزی بخرم. می‌گوید می‌روم بازار تجریش بچرخم. اما به عنوان نمونه فعالیت‌های مخل زندگی شهری می‌توان به بلوار کشاورز اشاره کرد که اتفاقا یکی از زیباترین خیابان‌های شهر تهران است اما نوع فعالیت‌هایی که در دو سوی آن جریان دارد باعث اختلال در زندگی شهری شده است. کافی بود به جای ادارات دو طرف خیابان مغازه‌ و رستوران و سینما و ... وجود داشت، آن‌وقت می‌شد شاهد زیست شهری پرشورتری بود.
• تجربه‌ی میدان امام حسین تکرار نشود!
درباره‌ی میدان‌گاه هفت تیر باید گفت که قصد تبدیل یک گره ترافیکی به میدان فی‌نفسه قصد خوبی است. اما باید نگاه کرد که قرار است دقیقا چه اتفاقی بیافتد؟ آیا صرف اینکه در پهنه‌ای ورود اتومبیل را ممنوع کنیم و کف آن را مسطح کنیم و باغچه و حوض در آن بسازیم، می‌شود گفت که تبدیل به عرصه‌ی عمومی شده است؟ به نظرم خیر! باید فعالیت‌هایی را که بهانه قرار می‌گیرند محقق کرد. ایران کشوری چهارفصل است. 300 روز آفتابی دارد. به بازارهامان در طول تاریخ نگاه کنیم که مسقف بوده‌اند تا فرصت مکث بدهند. به نظرم اگر سایه‌انداز ایجاد نشود همان اتفاق میدان امام حسین در هفت تیر نیز تکرار می‌شود. انگار حواسمان نیست که محیط طبیعی اروپا با ما فرق می‌کند. نمی‌شود طرح و ایده‌ی آن‌جا را برداشت و تمام و کمال در این‌جا پیاده کرد. آن‌جا آفتاب زیاد نیست و شدت آفتاب هم مثل اینجا نیست. باید شرایط ایستادن و مکث را فراهم کرد. من نمی‌دانم که در طرح میدان هفت تیر چه تصمیمی می‌خواهند بگیرند اما تا اینجا می‌بینم حتی از کاشت یک درخت سایه‌انداز هم دریغ کرده‌اند و پهنه‌ای وسیع را بدون پناه زیر آفتاب پهن کرده‌اند. طبیعتا دو سوم سال در این پهنه کسی مکث نخواهد کرد و تا زمان رفع این مشکل شرایط تبدیل شدن به عرصه عمومی را نخواهد داشت.
• ویلا می‌تواند واقعا یک خیابان بشود.
در مورد خیابان ویلا می‌شود گفت که با توجه به نوع فعالیت‌های مستمر در طول 40 سال اخیر، این خیابان استعدادِ شناخته شدن به عنوان گذر صنایع دستی را دارد. خیابانی که می‌تواند بخشی از فعالیت‌های مقوم زندگی شهری باشد و با توجه به سابقه‌ی زیستش می‌تواند از یک شریان یا معبر واقعا به یک خیابان بدل شود. خیابان در ادبیات ما عرصه‌ی عمومی محسوب می‌شده است، خیابان آن‌جا بوده که زندگی شهری وجود داشته است. مردم تهران در گذر زیست شهری‌شان به تفاوتهای معبر و جاده و خیابان آگاه شده‌اند. ویلا با ظرفیت‌های متعدد و متنوعش حتما می‌تواند به یک خیابان واقعی تبدیل شود.
@seyedmohammadbeheshti
🎙 «بازاری یعنی کی؟»
سخنرانی در شب «حاج حسین آقا ملک» از مجموعه برنامه شبهای بخارا، ۷ مرداد ۱۳۹۸، باغ موزه قصر 👇🏻
@seyedmohammadbeheshti
980507- سخنرانی در شب حاج حسین ملک
سید محمد بهشتی
🎙 «بازاری یعنی کی؟»
سخنرانی در شب «حاج حسین آقا ملک» از مجموعه برنامه شبهای بخارا، ۷ مرداد ۱۳۹۸، باغ موزه قصر.
@seyedmohammadbeheshti
📝«واحد پول ملی و صفرهای مزاحم»

👇بازنشر یادداشت به بهانۀ تصویب لایحۀ حذف چهارصفر و تبدیل واحد «ریال» به «تومان» در دولت
📝«نقدها را بود آیا که عیاری گیرند»
🔹واحد پول ملی و صفرهای مزاحم

در میان دغدغه‌های مشترکِ جمعیت هشتاد و یک میلیون نفری ایران، اگر یکی کفن برای رهسپاری به دیار باقی باشد، مسلما دیگری ارزش پول ملی است. هرقدر که واردات اتومبیل یا عضویت ایران در اف.ای.تی.اف. برای قشری خاص مهم است، اهمیت ارزش واحد پول ملی فقیر و غنی یا پیر و جوان نمی‌شناسد و کم و زیاد شدنِ آن واکنشی واحد برمی‌انگیزد. پس هر تصمیمی درباره تعداد صفرهای آن، حتی پیش از طرح در کمیسیون‌های دولت و مجلس، نخست باید با قدوقامت جامعۀ ایرانی اندازه شود. همه‌گیری مسئلۀ ارزش پول چنان است که مواجهۀ خردمندانه با آن فرصت مغتنمی برای ترمیم اعتماد بین دولت و ملت می‌سازد و تصمیمات غیرمنطقی دربارۀ آن، باعث تشدید بی‌اعتمادی خواهد شد. مواجهۀ بخردانه میسر نمی‌شود مگر با رجوع به هویت فرهنگی ایرانیان از سویی، و از سوی دیگر سابقۀ چنین تغییر و تحولاتی.
مطالعۀ سرگذشت تومان از این نظر جالب است؛ دو سده پیش «قران» به دستور فتحعلی‌شاه ضرب شد تا جایگزین «عباسی» شود که از دورۀ صفوی سکۀ رایج ایران بود. هر ده قران یک «تومان» به حساب می‌آمد که مسکوک طلا با قدمتی حدود شش سده بود. کنار زدن واحد پول قبلی و ضرب سکۀ جدید مستلزم قبول عام و به تعبیری مشروعیت و مقبولیت حکومت بود. از همین رو فتحعلیشاه سی سال به انتظار نشست و تازه در پنجمین دهۀ تاسیس قاجاریه دست به کارِ تغییر واحد پول از عباسی به قران شد ولی تومان را حفظ کرد.
رضا شاه در سال‌های نخست سلطنت، و برای تقویت پایه‌های تاج و تختش، در کنار پاکسازی اغلب نشانه‌های گذشته، به بهانۀ تغییر پایۀ پول از نقره به طلا، واحد پول کشور را طی قانون مصوب ۲۲ اسفند ۱۳۰۸ از «تومان» به «پهلوی» و واحد خردتر آن را از «قران» به «ریال» تغییر داد. این قانون در بودجۀ سال ۱۳۰۹ لحاظ و در دستور کار همه ادارات قرار گرفت. لیکن این تصمیم قبول عام نیافت. مردم در پیمانی نانوشته «تومان» را حفظ کردند و آن را با شرایط جدید تطبیق دادند؛ اگر قبلا هر تومان معادل ده قران بود، در دورۀ رضاشاه مردم هر تومان را معادل ده ریال قرار دادند. حال آنکه در قاموس حقوقی وقت، ۱۰ ریال معادل نیم پهلوی بود. گویی ملت از این فرصت بهره گرفت تا نظر خود را دربارۀ مقبولیت سلطنت رضا شاه ابراز کند.
جالب آنکه رویدادهای شگرف سیاسی نظیر اشغال کشور در جنگ جهانی دوم، کودتای ۲۸ مرداد، و حتی انقلاب اسلامی نه فقط از اعتبار و مقبولیت تومان نکاست که بر آن افزود. با وجودیکه ریال واحد مصوب پول پس از انقلاب بود، امروز تومان آنقدر در حساب و کتاب آحاد جامعه نهادینه شده که از رئیس دولت تا حسابدار تازه‌کار نیز بلافاصله از هر رقم ریالی یک صفر مزاحم را کم می‌کند تا متوجه ارزش واقعی آن شود و در این میان به جز گردشگران خارجی کس دیگری از خود نمی‌پرسد چرا.
شاید در هیچ جای جهان واحد پولی اینچنین ایهام‌آلود و کنایه‌آمیز پیدا نکنیم؛ به یاد دارم که پیش از انقلاب «یک تومان» معنی ده‌هزار ریال هم می‌داد. دو دهه بعد از انقلاب یک تومان، معادل ده میلیون ریال شد و اکنون نیز مدتی است به ده میلیارد ریال می‌گویند «یک تومان». به عبارت دیگر بسیار پیش‌تر از آنکه دولت‌ها محتاطانه از حذف صفر سخن بگویند، مردم به صورتی منعطف پا به پای تحولات اقتصادی و متناسب با حجم معاملات، صفرهای مزاحم را کسر کرده‌اند. بالاتر از آن اینکه، ارزش تومانِ مردم، بنا به موقعیت تغییر می‌کند. مثلا در موضوع املاک برای هیچ یک از ما سوال پیش نمی‌آید «خرید یک و نیم تومان، رهن ۳۰۰ تومان» یعنی چه.
هرقدر در طول تاریخ سکه‌ها به نام حاکمان ضرب می‌شد تا از آنان کسب اعتبار کند، تومان اعتبارش را از سابقۀ ذاتی و تاریخی‌اش و انعطافش را از رندی و شاعری ایرانیان می‌گیرد. ملتی که همگام زمانه آنچه برازندۀ خود می‌داند برمی‌گزیند، تراش شاعرانه می‌دهد، و پیش چشم حاکمان می‌گذارد و آنان را به تأیید وامی‌دارد. به عکس به آنچه صحیح و برازنده نمی‌داند پشت می‌کند و یا به طاق نسیان می‌سپاردش. تصمیم‌های چنین ملتی است که دولت‌‌ها را هدایت می‌کند و نه به عکس. سکۀ زمانه آنچیزی است که در میان مردم رایج است و هر سکه‌ای که بی‌توجه به کیستی ایرانیان اختیار شود پیش از وضع شدن، از سکه خواهد افتاد.
@seyedmohammadbeheshti
🎤«چرا ایران را دوست دارید؟»

روزنامۀ شرق، هشتم مرداد ۱۳۹۸.
@seyedmohammadbeheshti
📖 «حضور در محضر شهاب»
مقدمه برای کتاب «موزه‌خوانی» اثر رضا دبیری‌نژاد که در تیر ماه ۱۳۹۸ توسط نشر ایران‌نگار منتشر شد:
پاره نخست:

در موزه قرار است چه ببینیم؟
موزه در تلقی عرفی‌اش محصول دوران مدرن است. اما تبار این نوع نگاه به اشیاء و اساسا این نوع مواجهۀ با جهان را می‌توان در بینش فرهنگی غربیان تا سده‌ها پیش از این پی گرفت. موزه آن مکانی است که ما را در موقعیت «شناخت» قرار می‌دهد. شناخت با «به چنگ آوردن» و «سلطه» همراه است که در علوم غربی به وضوح به دیده می‌آید. همانقدر که گل سرخی که موضوع علم زیست‌شناسی است چیزی از لطافت و عطرش باقی نمانده، اشیاء موزه نیز اجسادی‌ بی‌‌جان‌اند؛ مثل شهاب‌سنگ داستان سنت‌اگزوپری:
سنت اگزوپری در یکی از پروازهایش ناگزیر از فرود بر فلاتی مرجانی در دل صحرا شد. فلاتی سفید همچون برف، دویست متر رفیع‌تر از گسترة صحرا. او بر آن فلات سپید تکه سنگ سیاهی را یافت و دریافت باقیماندة شهابی است که از آسمان بر این فلات فروافتاده است. وقتی این راز را دانست، مست و حیران آن را در دست گرفت و خود را اولین کسی دید که می‌داند شهابی را با انگشتان خویش لمس کرده است. ولی آیا به راستی آنچه او لمس کرده بود یک شهاب بود، یا سنگی کوچک و سوخته که از فروغ و هیبت آسمانی‌اش چیزی باقی نمانده بود!
وقتی اشیاء را در موزه پیش چشم قرار می‌دهیم درست مثل وقتی است که خواسته باشیم شهابی نورانی که آسمان را می‌شکافد را در دست بگیریم، غافل از آنکه آنچه به چنگ آورده‌ایم سنگی سیاه و بی‌جان بیش نیست. درک شهاب با به محضر آوردنش منافات دارد؛ آن خط درخشان لحظه‌ای ناغافل طلوع می‌کند و در چشم به هم‌زدنی می‌گذرد و هر کسی را توفیق دیدنش دست نمی‌دهد و این ماییم که باید در محضرش حاضر شویم و درک این صحنه بخت موافق می‌خواهد و وقت خوش.
بدینسان شی‌ء موزه‌ای که به سلطۀ ما درآمده، ابژه‌ای بی‌اراده و ایستا بیش نیست، ما بیرون آنیم و در حال نگریستن به کالبد آن. البته اجسادی در موزه جمع می‌شوند باید ارزش تماشا داشته باشند؛ معمولا آنچیزی که ارزش تماشا دارد یا امری گرانبهاست یا نادر یا کهن. پس موزه محلی است برای نمایش اموری که به حیث قدمت یا بها یا ندرت از باقی اشیاء متمایز شده‌اند و برای مخاطب شگفت‌آور. موزه در این معنی، هرقدر بتواند بیشتر تعجب و شگفتی ما را به لحاظ فاصله‌ای که با این اشیاء احساس می‌کنیم بربیانگیزد، موفق‌تر بوده است. طبیعتا این نوع برخورد با آثار صرفا بر غریبگی ما می‌افزاید؛ ما با دیدن لباسهای مرصع، جامهای طلایی با اشکال عجیب، و یا اجساد مومیایی اشخاص مهم و نظایر آن درمی‌یابیم که چقدر با این هنرها، با این آداب و باورها، و خلاصه با عالمی که این اشیاء به آن تعلق دارند فاصله داریم و چقدر اینها به موقعیت امروز ما بی‌ربط است! در چنین موزه‌ای تنها چیزی که قرار است جهان ما را به جهان اشیاء کهنه نزدیک کند، معدود اطلاعات تاریخی است که محل ساخت یا پیدا شدن اثر، جنس، اندازۀ آن و دورۀ تاریخی آن را بیان می‌کند. این نوع برخورد با موزه و به تبع آن تاریخ، نوعی استراق سمع است؛ یعنی ما خود و زمان و موقعیت خود را مخاطب این آثار نمی‌دانیم و تنها محض ارضاء کنجکاوی به آنها توجه می‌کنیم، همچون زمانیکه دو نفر بیگانه در حال سخن گفتن‌اند و ما گوش ایستاده‌ایم تا سخنشان را بشنویم. اگر موزه را محل و فرصتی برای داناتر شدن بدانیم «شناخت» به تعبیر فوق، اگر به سوء تفاهم منجر نشود، بر دانایی ما نیز نمی‌افزاید و در بهترین حالت انبوهی از اطلاعات را به حافظۀ ما عرضه می‌کند.
شناختی که به داناتر شدن می‌انجامد در بینش فرهنگی ما به الگوی «فهم» تقرب می‌جوید. اگر استعارۀ شناخت، دیدن بود، شاید نزدیک‌ترین استعاره برای فهم، «خواندن» یا بهتر است بگوییم «مطالعه» باشد (با این تأکید که مطالعه و «طلوع» از یک ریشه است). فهم امری متقابل و محصول نوعی تعامل و مشارکت است؛ هر اثر حقیقتی زنده در خود دارد و تقرب به آن همان اندازه که به میل و ارادۀ ما بستگی دارد به اذن و خواست حقیقت نیز وابسته است. ما بنا به میزان شایستگی و تلاشمان می‌توانیم شاهد طلوع حقیقت اثر باشیم و در روشنایی قرار گیریم. به این تعبیر موزه جایی است که برای ما فرصتی برای ملاقات فراهم می‌کند. ملاقاتی که دیگر دیدنِ صرف نیست؛ بلکه تعاملی است که به انس و الفت می‌انجامد. انس و الفت به معنی آمیزش و در هم‌سرشتگیِ آدمی با حقیقتی است که این اثر مظهر آن است. در حین انس، افق ما با افق اثر می‌آمیزد و از این ترکیب ما صاحب افقی تازه می‌شویم. لذا این آمیزش تأثیری وجودی بر ما دارد. ما پس از ملاقات اثر دیگر همان کسی که به موزه وارد شده نیستیم بلکه بنا به اینکه تا چه اندازه توانسته‌ایم به کنه و باطنش نزدیک شویم داناتر شده‌ایم.
@seyedmohammadbeheshti
📖 «حضور در محضر شهاب»
👆 پاره دوم:

هرچند در تلقی‌های متأخرتر از موزه سعی شده از نگاه ابژکتیو و قرن نوزدهمی به اشیاء موزه‌ای پرهیز شود و به مخاطب و تفسیرهای او اهمیت داده شود، ولیکن این طرز مواجهۀ جدید نیز بسیار در معرض افتادن به دام تفسیرگرایی افراطی است. نکند برای پرهیز از محدود دانستن معانی و دلالتهای اشیاء، معانی‌شان را متلاطم و اعتباری بدانیم، چون در اینصورت نیز راه به خطا برده‌ایم. در تلقی فرهنگی ما هر امری حقیقتی واحد و اصیل در خود دارد ولیکن این حقیقت در پس هزاران حجاب محجوب است و آدمی به میزان انسش با موضوع هربار آن را به صورتی درک می‌کند ولیکن این ادراکات متلون به معنی وجود چندین حقیقت نیست. درست مثل وقتیکه افراد مختلف عزم سفر به اصفهان می‌کنند، اگر در مسیر درستِ رفتن به اصفهان باشند، بنا به قرب و بعدشان البته گزارش‌های مختلفی از مسیر و مقصد می‌دهند ولیکن این گزارش‌ها با هم تناسب دارند و مکمل یکدیگرند چون روی به یک قبله و یکجا دارند. در این میان اگر کسی گزارشی یکسره متفاوت از اصفهان و مسیرش بدهد، مطمئن می‌شویم که او راه را گم کرده است. ما به تعداد گمگشتگان می‌توانیم گزارش‌هایی از اصفهان داشته باشیم ولی هیچکدامشان معتبر نیست، چون نسبتی با اصفهان ندارد و چیزی را دربارۀ آنجا بر ما آشکار نمی‌کند. این گزارش‌های رهروان و به مقصد‌رسیدگان است که از پیچ و خم‌های راه می‌گوید و در عین حال از شیرینی رسیدن به مقصد تعریف می‌کند و میل و رغبت ما را زیاد می‌کند. در عوض آنانکه شرح گمگشتگی‌شان را می‌دهند صرفا باعث کدورت‌خاطر می‌شوند.
اما چه چیزی به ملاقات و به تبعش به انس و تقرب می‌انجامد و ما را از گمگشتگی نجات می‌دهد. کلید ورود به چرخۀ فهم موزه «پرسش» است. ما با پرسش داشتن و به میزان اعتبار این پرسش، اجازۀ ورود به محضر حقیقت اشیاء را پیدا می‌کنیم، و موفق می‌شویم پرده‌ای را کنار زده و پیشتر رویم. البته هر پرسشی چنین خاصیتی ندارد؛ این پرسشی از جنس طلب و تشنگی است و نه از سر کنجکاوی و تفنن. پرسش‌های وجودی ما آنهایی است که تا به پاسخش نزدیک نشویم قرار و آرام نداریم. هر قدر این تشنگی بیشتر و حقیقی‌تر باشد ما را در مسیر فهم بهتر راهنمایی خواهد کرد. ما با پرسیدن اشیاء را به سخن گفتن وامی‌داریم. اگر پرسشمان وجودی باشد، آنگاه یگانه معیار ما که تا چه اندازه در این تقرب موفق بوده‌ایم احساس بهجتی است که وجودمان را فرا می‌گیرد؛ حسی که می‌توان آن را به احوالات پس از زیارت مکانی مقدس شبیه دانست. زیارتی که به دیدار و ملاقات انجامیده، احساس گشایشی در احوالات درون ما پدید می‌آورد که همچون برهان قاطع است.
این نحو ملاقات است که اشیاء گذشته را به ما و موقعیت فعلی ما مرتبط می‌کند و تذکری پدید می‌آورد و وضعیت استراق سمع را به وضعیت «مخاطب بودن» تغییر می‌دهد. در اینصورت شی‌ء بدل به آینه می‌شود که در آن عکس روی خود را می‌بینیم. ما به موزه نمی‌رویم که از گذشته تعجب کنیم بلکه می‌رویم که آنچه به کار امروز می‌آید و اصلا در خود ما هست را زنده و بیدار کنیم. به صفت آینگی، شاید هیچ شیء یا اثری نیست که موزه‌ای نباشد؛ ای‌بسا ندرت و قدمت و یا کهولت همچون حجابی باشد که اتفاقا تقرب ما به حقیقت اشیاء را دشوارتر می‌کند و چه بسا اشیاء روزمره‌ و ساده‌ای که تذکر واضح‌تری در خود دارد. از اینجهت دو نوع برخورد با موزه همچون دو نوع نگاه به تاریخ است؛ نگاهی که تاریخ را سیل رویدادهای سپری شده آنهم اتفاقات برجسته‌ای چون ظهور و سقوط پادشاهان و تاریخ جنگها و غارتها و ... می‌داند و دیگری که تاریخ را آن معرفتی می‌داند که به تدریج و به‌تجربه و در جریان طبیعی زندگی و سینه به سینه، در قلب ما رسوب کرده است و ما را تبدیل به موجوداتی کرده که فی‌الحال تاریخی‌ایم.
هرچه که هست نظرورزی دربارۀ موزه و معنایش بسیار مهم است و شرط آنکه در این حوزه مولد باشیم و نه مقلد، این است که تلاش کنیم تا می‌توانیم از منظر فرهنگ خود در آن تأمل کنیم. همچون هر حیطۀ دیگری، ورود به مباحث نظری در این زمینه نیز امری شاق است و نمی‌توان از هر کسی که به نحوی اهل موزه و موزه‌داری است توقع داشت که در این زمینه صاحب‌نظر نیز بشود.
@seyedmohammadbeheshti