Forwarded from Attach Master
👑 زندگی نامه #کوروش_بزرگ
۱) قسمت اول👇
هر آنچه از نوشته ها و کتابهای کهن باقی مانده بعد از #حمله_اعراب و باقی مانده از آتش سوزیهای کتابخانه ها بوسیله آنها بر می آید، چنین گزارش میکند:
مادر کوروش #ماندانا فرزند #پادشاه_ماد #آستیاک ( فرزند #هوخشتره ) همسر #کمبوجیه پادشاه پارس بود.
تاریخ نویسان باستانی از قبیل #هرودوت ، #گزنفون و #کتسیاس درباره چگونگی زایش #کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانه میباشد.
تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون #ویل_دورانت و #پرسی_سایکس و #حسن_پیرنیا ، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفتهاند.
بنابه نوشته هرودوت، #آژی_دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که #همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد.
آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغها پرسش کرد.
آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید.
پادشاه ماد، این بار هم از مغها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد.
آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند.
هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد.
پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام مهرداد (میترادات) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.
میتری داتس(مهرداد) کودک را باخود به قهستان (واقع در جنوب #خراسان ) برد و در آنجا بزرگ کرد و وقتی به مرحله ای از عمر رساند که باید به مکتب برود او را به مکتب نشانید. کورش در قهستان نه فقط سواد خواندن و نوشتن آموخت، بلکه دامپروری آموخت و گیاهان صحرایی را شناخت.
روزی میتری داتس متوجه شد که روی صورت کورش موی نرم روییده و دانست که سنین عمر آن پسر به پانزده سال رسیده و باید راز تولد او را فاش نماید. او را به آتشکده قهستان برد و به او گفت:
- ای کورش تو تا امروز یقین داشتی که پسر من هستی، در صورتی که چنین نیست؛ گو این که من تو را مثل پسر خود دوست میدارم
- کورش گفت: اگر من پسر تو نیستم پس پسر که هستم؟
- میتری داتس گفت: پدرت از امرای پارس و مادرت یک شاهزاده است؛ ولی من نام پدر و مادرت را به تو نخواهم گفت، مگر این که سوگند یاد کنی از هیچ انتقام نگیری
-کورش که از گفته آن مرد متعجب شده بود توضیح خواست که به چه مناسبت ممکن است انتقام بگیرد؟
- میت ری داتس گفت: بدین مناسبت که وقتی تو متولد شدی شخصی فرمان قتل تو را صادر کرد و آن که باید آن فرمان را اجرا کند از قتل تو خودداری نمود و تو را به من سپرد و من تو را به قهستان آوردم و در اینجا بزرگ کردم و تو اگر راز تولد خود را بروز دهی آن که باید تو را به قتل برساند ولی از قتل تو خودداری کرد کشته خواهد شد و تو هم به قتل خواهی رسید.
کوروش سوگند یاد کرد که راز تولد خود را بروز ندهد، مگر موقعی که برای آن شخص و خود وی خطری وجود نداشته باشد.
آن گاه میتری داتس راز ولادت کورش را برای او افشاء کرد.
کورش با این که دانست یک شاهزاده است، مدّت یک سال دیگر در قهستان به سر برد، و در آن مدّت می اندیشید که از چه راه خود را به مرتبه ای برساند که در خور تبار او باشد، و عاقبت متوجه شد که راه به دست آوردن مقام ورود به خدمت #ارتش است.
ادامه 👇👇
۱) قسمت اول👇
هر آنچه از نوشته ها و کتابهای کهن باقی مانده بعد از #حمله_اعراب و باقی مانده از آتش سوزیهای کتابخانه ها بوسیله آنها بر می آید، چنین گزارش میکند:
مادر کوروش #ماندانا فرزند #پادشاه_ماد #آستیاک ( فرزند #هوخشتره ) همسر #کمبوجیه پادشاه پارس بود.
تاریخ نویسان باستانی از قبیل #هرودوت ، #گزنفون و #کتسیاس درباره چگونگی زایش #کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانه میباشد.
تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون #ویل_دورانت و #پرسی_سایکس و #حسن_پیرنیا ، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفتهاند.
بنابه نوشته هرودوت، #آژی_دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که #همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد.
آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغها پرسش کرد.
آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید.
پادشاه ماد، این بار هم از مغها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد.
آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند.
هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد.
پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام مهرداد (میترادات) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.
میتری داتس(مهرداد) کودک را باخود به قهستان (واقع در جنوب #خراسان ) برد و در آنجا بزرگ کرد و وقتی به مرحله ای از عمر رساند که باید به مکتب برود او را به مکتب نشانید. کورش در قهستان نه فقط سواد خواندن و نوشتن آموخت، بلکه دامپروری آموخت و گیاهان صحرایی را شناخت.
روزی میتری داتس متوجه شد که روی صورت کورش موی نرم روییده و دانست که سنین عمر آن پسر به پانزده سال رسیده و باید راز تولد او را فاش نماید. او را به آتشکده قهستان برد و به او گفت:
- ای کورش تو تا امروز یقین داشتی که پسر من هستی، در صورتی که چنین نیست؛ گو این که من تو را مثل پسر خود دوست میدارم
- کورش گفت: اگر من پسر تو نیستم پس پسر که هستم؟
- میتری داتس گفت: پدرت از امرای پارس و مادرت یک شاهزاده است؛ ولی من نام پدر و مادرت را به تو نخواهم گفت، مگر این که سوگند یاد کنی از هیچ انتقام نگیری
-کورش که از گفته آن مرد متعجب شده بود توضیح خواست که به چه مناسبت ممکن است انتقام بگیرد؟
- میت ری داتس گفت: بدین مناسبت که وقتی تو متولد شدی شخصی فرمان قتل تو را صادر کرد و آن که باید آن فرمان را اجرا کند از قتل تو خودداری نمود و تو را به من سپرد و من تو را به قهستان آوردم و در اینجا بزرگ کردم و تو اگر راز تولد خود را بروز دهی آن که باید تو را به قتل برساند ولی از قتل تو خودداری کرد کشته خواهد شد و تو هم به قتل خواهی رسید.
کوروش سوگند یاد کرد که راز تولد خود را بروز ندهد، مگر موقعی که برای آن شخص و خود وی خطری وجود نداشته باشد.
آن گاه میتری داتس راز ولادت کورش را برای او افشاء کرد.
کورش با این که دانست یک شاهزاده است، مدّت یک سال دیگر در قهستان به سر برد، و در آن مدّت می اندیشید که از چه راه خود را به مرتبه ای برساند که در خور تبار او باشد، و عاقبت متوجه شد که راه به دست آوردن مقام ورود به خدمت #ارتش است.
ادامه 👇👇
Telegram
📎