Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
مستند انسان شدن (۱ از ۳۳)
موضوع: "فرگشت انسان" با کیفیت عالی
#قسمت_چهارم
کاملا علمی👌😍👏👍
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
مستند انسان شدن (۱ از ۳۳)
موضوع: "فرگشت انسان" با کیفیت عالی
#قسمت_چهارم
کاملا علمی👌😍👏👍
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌍مستند "آیا ما تنهاییم"
#قسمت_چهارم
👽آیا ما تنهاییم؟ علم چه پاسخی برای این سوال دارند؟
اگر تنها نباشیم فلسفه ی انسان محوری دگرگون میشود
دوبله فارسی همراه با مورگان فریمن
#فرازمینی
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
#قسمت_چهارم
👽آیا ما تنهاییم؟ علم چه پاسخی برای این سوال دارند؟
اگر تنها نباشیم فلسفه ی انسان محوری دگرگون میشود
دوبله فارسی همراه با مورگان فریمن
#فرازمینی
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥مستند کیهان ادیسه ای فضا زمان
« #قسمت_چهارم »
🌿 چی هستیم❓
🎲 چرا هستیم❓
💫 کجا هستیم❓
🔭 هر آنچه که میبینیم علت علمی و منطقی خودش را دارد❗️
🌍 این قسمت:تشکیل خورشید، زمین، ماه
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
« #قسمت_چهارم »
🌿 چی هستیم❓
🎲 چرا هستیم❓
💫 کجا هستیم❓
🔭 هر آنچه که میبینیم علت علمی و منطقی خودش را دارد❗️
🌍 این قسمت:تشکیل خورشید، زمین، ماه
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 مستند " #حیات "
#قسمت_چهارم
🎭 دوبله ،هر روز ،همراه با #مورگان_فریمن
🎬 این قسمت : DNA و RNA و اطلاعات روی آنها
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
#قسمت_چهارم
🎭 دوبله ،هر روز ،همراه با #مورگان_فریمن
🎬 این قسمت : DNA و RNA و اطلاعات روی آنها
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 مستند قبل از #بیگ_بنگ چه بود⁉️
« #قسمت_چهارم »
💥 #بیگ_بنگ :
🌌 شروع #فضا و #زمان❓
🎲 #تورم_کیهانی❓
💫 #جهان_چرخه_ای❓
🎬 این قسمت : #بعدهای_دیگر
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
« #قسمت_چهارم »
💥 #بیگ_بنگ :
🌌 شروع #فضا و #زمان❓
🎲 #تورم_کیهانی❓
💫 #جهان_چرخه_ای❓
🎬 این قسمت : #بعدهای_دیگر
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 مستند " #جاودانگی "
#قسمت_چهارم
🌀 آیا زندگی نامحدود دست یافتنی است⁉️
👁 آیا روزی مرگ و پیر شدن افسانه خواهند شد⁉️
🎬 این قسمت : اپلود کردن "من" از مغز
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
#قسمت_چهارم
🌀 آیا زندگی نامحدود دست یافتنی است⁉️
👁 آیا روزی مرگ و پیر شدن افسانه خواهند شد⁉️
🎬 این قسمت : اپلود کردن "من" از مغز
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 مستند #جهانهای_موازی
#قسمت_چهارم
💫 در ورای دور ترین ستاره
🌑 در ته یک سیاهچاله
💢 پنهان در ابعاد بزرگتر
✨ آیا جهانهای موازی وجود دارند؟
💥 این قسمت:منبسط منقبض منبسط منقبض...
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
#قسمت_چهارم
💫 در ورای دور ترین ستاره
🌑 در ته یک سیاهچاله
💢 پنهان در ابعاد بزرگتر
✨ آیا جهانهای موازی وجود دارند؟
💥 این قسمت:منبسط منقبض منبسط منقبض...
🆔👉 @Roshanfkrane ✍
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 مستند "آیا جهان بیشتر از 3 بعد دارد❓"
#قسمت_چهارم
دوبله
#نظریه_ریسمان، #جهانهای_موازی
🚀 آیا سفر به درون ابعاد دیگر امکان پذیر است❓
https://telegram.me/joinchat/CgoWu0BmtKOav-6iGgb65A
روشنفکران
#قسمت_چهارم
دوبله
#نظریه_ریسمان، #جهانهای_موازی
🚀 آیا سفر به درون ابعاد دیگر امکان پذیر است❓
https://telegram.me/joinchat/CgoWu0BmtKOav-6iGgb65A
روشنفکران
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 «مستند انسان شدن»
#فرگشت
💥 ببینید - چگونه انسان شدیم
مستند علمی
▫️ #قسمت_چهارم
ادامه دارد
@Roshanfkrane
علمی
#فرگشت
💥 ببینید - چگونه انسان شدیم
مستند علمی
▫️ #قسمت_چهارم
ادامه دارد
@Roshanfkrane
علمی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💮 #مستند میدان ذهن
🌱 #قسمت چهارم
♻️ این قسمت : انطباق یا همنوایی
مستند
🚹 آزمایش های این سه قسمت بسیار حیرت انگیز است . 🚺
⚛ @Roshanfkrane ✍
🌱 #قسمت چهارم
♻️ این قسمت : انطباق یا همنوایی
مستند
🚹 آزمایش های این سه قسمت بسیار حیرت انگیز است . 🚺
⚛ @Roshanfkrane ✍
رمان #حس_سیاه
#قسمت_چهارم
سروسینه ام شدیدا به هم پیچیده شدند.
پلک های داغم را بهم فشردم از درد ولی اهمیتی ندادم:
-به...نام...کجا...است....
گلویم آتش گرفت.
مامان هول کرد!
بلند شد وبا دست های چروکیده اما گرمش مرا خواباند.
چراسر تا پا سیاه پوشیده بود؟
مانتوی تنگش هم سیاه طرحدار بود!
روسری سیاه ، مانتو سیاه!
یادم می آیدتاوقتی بوده رنگ سپید می پوشید وبا عطرهای رنگاوارنگ خودش را زیبا و جوان جلوه می داد...چرا حالا صورتش این قدر لاغر و بی رنگ شده بود؟
اخم کردم.
درد امانم را برید. بی محابا داد کشیدم:ب...بهن...نا...مم...آخ!
مامان با وحشت موهایم را نوازش کرد:
-به جون مامان خوبه حالش...
توروخدا آروم باش دخترکم تازه ازکما در اومدی...نمی خوام حرص بخوری...بهنام خونه است...حالش ازمن وتو هم بهتره!
خیالم اما راحت نشد.
نفسم را به سختی از آن سینه تنگ عبور دادم:
-زنگ...ب...بزن...بی...یاد...ای...نجا
مامان بادست های لرزانش ملحفه را تا گردنم بالا کشید و موبایلش را برداشت.
چشم های همیشه آرایش شده اش،
این بار بی آرایش ومات بودند!
مثل حس شاد توی نگاهش،که فروغ همیشگی را نداشت!
صورتش لاغر و رنگش پریده بود اماهنوز از زیبایی اش کم نشده بود.
دست هایش ولی...
چرادست های سفید و ناز مادر من،این قدر چروکیده وزرد شده بودند؟
بی رمق تر از آن بودم که فکرکنم...
بی حال بودم...خوابم می آمد!
لبم ترک داشت،توی این چند ماه آزگار تغذیه ام فقط سرم بود و بس!
راست می گفت...با آن تصادف لعنتی ماشین وبرخوردش درآن شب بارانی به گاردریل،
شکستن سرو تشدید بیماری قلبی ام و... بهنام من سالم بود؟
باید به چشم می دیدم!
-زنگ...ب...زن...
مادرم شماره گرفت و گوشی راکنار گوشش فشرد.
چشمهای تهی اش پر و خالی می شدند:
-الوسلام پسرم...خواهرت به هوش اومده...پاشو بیا این جا...
باقطع کردنش،رنگ ازرخسارم پرید.
چون مامان با استرس دست های سردتر از یخم رافشرد وپرستار را صدا زد.
عمویم در را باز کرد و داخل شد.
او...اوهم مشکی پوشیده بود!
باواردشدنش به اتاق،عطرمشابه پدرم توی فضا پیچید و کمی هم که شده ، آرامش به قلب بی قرار و ناآرامم هدیه کرد.
-خان عمو شما یک چیزی بهش بگو!
منتظربهنامه...اون بچه درس ومشق داره!
نمی تونه هی ول کنه بیاد!
چشمهای پر از اشکم را بستم.
قطرات اشکم از چشم هایم به پایین فرو چکیدند.
دلم برای عطر تنش،
آن هیبت مردانه ای که همیشه کودکانه خطابش می کردم،
آن قد و بالا و آن چشمان وموهای بلوطی خوشرنگ ، تنگ شده بود.
اگر در آغوشش می فشردم ، زود خوب می شدم!
-ما...مان...به..بهن...بهنام...
مامان دستم راگرفت.
داشت گریه می کرد:
-خوب می شی...می بینیش!
راضی نشدم.
خسته وسرگردان پرسیدم:به...نام!
-حالش خوبه مادر...خیلیم خوبه!
تو فکر این باش که زود بهتر شی از رو این تخت لعنتی بلند شی!
بی رمق تر از قبل التماسش کردم:
-را...راست...بگو...
مامان ساکت شد و فقط به عمق چشم های اندوهناکم زل زد.
-استراحت کن می گم بیاد!
چشم هایم رابه زور باز نگهداشته بودم ولی تلاش هایم بی فایده بود!
بااین داروهای امروزی ومسکن های قوی که فیل را ازکار می انداخت ، تمام انرژی و توانم تحلیل رفته بود.
ازطرفی می خواستماز سلامتی کامل برادر جوان کوچکترم با خبر شوم واطمینان پیدا کنم ، از طرفی هم داشتم از خستگی جان می دادم!
پلک های خسته ام روی هم افتادند ومامان صورتم را نوازش کرد.
عرق سرد کرده بودم چون روی پیشانیم ، داغی دست مادرم حس می شد.
بهنام واقعاسالم بود؟پس...
چرا همه مشکی پوشیده بودند؟
راستی عروسی مهسا چه شد؟داماد به عروس خوشگل ما می آمد؟
خواهرکم چندماه بود که سر خانه و زندگی اش رفته بود؟
تلخند زدم.
ملحفه را به زحمت تابالای سرم کشیدم.
میخواستم تهی شوم از همه چیز!
-یک ماه و نیمه که تو کمایی دخترکم...کل دنیا رو نذرت کردم واسه آقا...تا یک باردیگه تو اون چشم های عسلی نازت خیره بشم ونگاهت کنم!
چرا نگاهت رو از من می گیری؟
طاقت نیاوردم.
اشکم سرازیر شد.
حالم از هر دو نظر جسمی و روحی افتضاح بود.
گلویم خشک بود و اندامم توان کوچک ترین حرکتی را نداشت.
بی رمق تر از قبل سکوت کردم.
فضای اتاق تاریک شد و بعد دست مادرمهربانی را حس کردم که زیر ملحفه به انگشتانم،گرمای آرامش بخشی بخشید!
ادامه_دارد...
هرشب ساعت 23منتظر باشید
@Roshanfkrane
#قسمت_چهارم
سروسینه ام شدیدا به هم پیچیده شدند.
پلک های داغم را بهم فشردم از درد ولی اهمیتی ندادم:
-به...نام...کجا...است....
گلویم آتش گرفت.
مامان هول کرد!
بلند شد وبا دست های چروکیده اما گرمش مرا خواباند.
چراسر تا پا سیاه پوشیده بود؟
مانتوی تنگش هم سیاه طرحدار بود!
روسری سیاه ، مانتو سیاه!
یادم می آیدتاوقتی بوده رنگ سپید می پوشید وبا عطرهای رنگاوارنگ خودش را زیبا و جوان جلوه می داد...چرا حالا صورتش این قدر لاغر و بی رنگ شده بود؟
اخم کردم.
درد امانم را برید. بی محابا داد کشیدم:ب...بهن...نا...مم...آخ!
مامان با وحشت موهایم را نوازش کرد:
-به جون مامان خوبه حالش...
توروخدا آروم باش دخترکم تازه ازکما در اومدی...نمی خوام حرص بخوری...بهنام خونه است...حالش ازمن وتو هم بهتره!
خیالم اما راحت نشد.
نفسم را به سختی از آن سینه تنگ عبور دادم:
-زنگ...ب...بزن...بی...یاد...ای...نجا
مامان بادست های لرزانش ملحفه را تا گردنم بالا کشید و موبایلش را برداشت.
چشم های همیشه آرایش شده اش،
این بار بی آرایش ومات بودند!
مثل حس شاد توی نگاهش،که فروغ همیشگی را نداشت!
صورتش لاغر و رنگش پریده بود اماهنوز از زیبایی اش کم نشده بود.
دست هایش ولی...
چرادست های سفید و ناز مادر من،این قدر چروکیده وزرد شده بودند؟
بی رمق تر از آن بودم که فکرکنم...
بی حال بودم...خوابم می آمد!
لبم ترک داشت،توی این چند ماه آزگار تغذیه ام فقط سرم بود و بس!
راست می گفت...با آن تصادف لعنتی ماشین وبرخوردش درآن شب بارانی به گاردریل،
شکستن سرو تشدید بیماری قلبی ام و... بهنام من سالم بود؟
باید به چشم می دیدم!
-زنگ...ب...زن...
مادرم شماره گرفت و گوشی راکنار گوشش فشرد.
چشمهای تهی اش پر و خالی می شدند:
-الوسلام پسرم...خواهرت به هوش اومده...پاشو بیا این جا...
باقطع کردنش،رنگ ازرخسارم پرید.
چون مامان با استرس دست های سردتر از یخم رافشرد وپرستار را صدا زد.
عمویم در را باز کرد و داخل شد.
او...اوهم مشکی پوشیده بود!
باواردشدنش به اتاق،عطرمشابه پدرم توی فضا پیچید و کمی هم که شده ، آرامش به قلب بی قرار و ناآرامم هدیه کرد.
-خان عمو شما یک چیزی بهش بگو!
منتظربهنامه...اون بچه درس ومشق داره!
نمی تونه هی ول کنه بیاد!
چشمهای پر از اشکم را بستم.
قطرات اشکم از چشم هایم به پایین فرو چکیدند.
دلم برای عطر تنش،
آن هیبت مردانه ای که همیشه کودکانه خطابش می کردم،
آن قد و بالا و آن چشمان وموهای بلوطی خوشرنگ ، تنگ شده بود.
اگر در آغوشش می فشردم ، زود خوب می شدم!
-ما...مان...به..بهن...بهنام...
مامان دستم راگرفت.
داشت گریه می کرد:
-خوب می شی...می بینیش!
راضی نشدم.
خسته وسرگردان پرسیدم:به...نام!
-حالش خوبه مادر...خیلیم خوبه!
تو فکر این باش که زود بهتر شی از رو این تخت لعنتی بلند شی!
بی رمق تر از قبل التماسش کردم:
-را...راست...بگو...
مامان ساکت شد و فقط به عمق چشم های اندوهناکم زل زد.
-استراحت کن می گم بیاد!
چشم هایم رابه زور باز نگهداشته بودم ولی تلاش هایم بی فایده بود!
بااین داروهای امروزی ومسکن های قوی که فیل را ازکار می انداخت ، تمام انرژی و توانم تحلیل رفته بود.
ازطرفی می خواستماز سلامتی کامل برادر جوان کوچکترم با خبر شوم واطمینان پیدا کنم ، از طرفی هم داشتم از خستگی جان می دادم!
پلک های خسته ام روی هم افتادند ومامان صورتم را نوازش کرد.
عرق سرد کرده بودم چون روی پیشانیم ، داغی دست مادرم حس می شد.
بهنام واقعاسالم بود؟پس...
چرا همه مشکی پوشیده بودند؟
راستی عروسی مهسا چه شد؟داماد به عروس خوشگل ما می آمد؟
خواهرکم چندماه بود که سر خانه و زندگی اش رفته بود؟
تلخند زدم.
ملحفه را به زحمت تابالای سرم کشیدم.
میخواستم تهی شوم از همه چیز!
-یک ماه و نیمه که تو کمایی دخترکم...کل دنیا رو نذرت کردم واسه آقا...تا یک باردیگه تو اون چشم های عسلی نازت خیره بشم ونگاهت کنم!
چرا نگاهت رو از من می گیری؟
طاقت نیاوردم.
اشکم سرازیر شد.
حالم از هر دو نظر جسمی و روحی افتضاح بود.
گلویم خشک بود و اندامم توان کوچک ترین حرکتی را نداشت.
بی رمق تر از قبل سکوت کردم.
فضای اتاق تاریک شد و بعد دست مادرمهربانی را حس کردم که زیر ملحفه به انگشتانم،گرمای آرامش بخشی بخشید!
ادامه_دارد...
هرشب ساعت 23منتظر باشید
@Roshanfkrane
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💥 #مستند جهان چگونه کار می کند؟
🌱همراه با استیون هاوکینگ ، میچیو کاکو و لاورنس کراوس
#فصل اول
#قسمت چهارم : #ستارگان
مستند علمی
⚛ @Roshanfkrane ✍
🌱همراه با استیون هاوکینگ ، میچیو کاکو و لاورنس کراوس
#فصل اول
#قسمت چهارم : #ستارگان
مستند علمی
⚛ @Roshanfkrane ✍
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
@Roshanfkrane
کیهان چگونه به پایان میرسد؟
ممکن است هیچوقت نتوانیم مطمئن شویم؛ اما دانش مدرن برای کشیدن تصویری از آینده احتمالی کیهان، دست به کار شده است.
#قسمت_چهارم
#اسرار_جهان
ادامه دارد...
#دانستنی #علمی #نجوم #جالب
@Roshanfkrane
کیهان چگونه به پایان میرسد؟
ممکن است هیچوقت نتوانیم مطمئن شویم؛ اما دانش مدرن برای کشیدن تصویری از آینده احتمالی کیهان، دست به کار شده است.
#قسمت_چهارم
#اسرار_جهان
ادامه دارد...
#دانستنی #علمی #نجوم #جالب
@Roshanfkrane