اجازه دهید بحث را از ارزش و اراده و انتخاب آغاز کنم:
خوب میدانیم و میدانید که ارزش زمانی خلق میشود که «اراده و انتخابی» در کار باشد. اصولاً تنها تفاوتِ اصلیِ انسانِ آزاد که به تعبیر ارسطو «زندگیِ ارزیابی شده» دارد، به همین مسئلهی انتخاب از روی ارادهای آزاد برمیگردد.
به این مثال دقت کنید:
یک میز فقط یک میز است و هیچ امکان دیگری برای تغییر ندارد، یک میز چیزی به جز از آنچه هست، هیچ شدن و صیرورتی نمیتواند داشته باشد حتی یک تغییرِ جزئی.
دربارهی سایر موجودات نیز داستان از همین قرار است؛ یک الاغِ یا شیر و گاو و پلنگ و گربهی نازنین نیز تنها همان است که هست، همان هم میماند و نهایتاً حتی خوب و بد بودنشان هم چندان تفاوتی نخواهد داشت و یک الاغ یا پلنگ با یک الاغ یا پلنگ دیگر در این سیاق چندان تفاوت چشمگیری نخواهند داشت و همگی یکی و یکسان هستند چرا که برای چنین موجودات نازنینی، از اساس هیچ انتخاب و ارادهای و هیچ امکانِ دیگری بهجز از آنچه هستند در کار نیست.
اما دربارهی انسان مسئله متفاوت است. انسان با «امکانهای متفاوتی» روبهرو است. او بهواسطهی قوهی فاهمه و تفکر و با تکیه بر اراده و آزادی است که انتخاب میکند و در نتیجه با این انتخابها نحوهی بودن خود را رقم میزند و تعریف میشود.
بهطور مثال فردی که انتخاب میکند هزاران انسان دیگر را زندهزنده جزغاله کند (نمونهی بارزش استالین و نرون و داعشیان و ...) با انسانی که در راهِ ایمانی که انتخاب کرده زندهزنده سوزانده می شود (جوردانو برونو) تا با #جهل_مقدس مبارزه کند هرگز یکسان نیست و البته تنها تفاوتِ اساسی میانِ این هر دو با موجودات دیگر در «اراده» است و «آزادی» و «آگاهی» و «انتخاب».
با توجه به این مقدمه، معنای تیتر بحثی که عنوان شد روشن میشود؛
«ارزش زمانی خلق میشود که انتخابی از روی آگاهی و آزادی در کار باشد» تنها به یک مثال دیگر برای ختم قائله و روشن شدن تمامِ جهانِ بحث، اشاره میکنم:
اگر شخصی، اسلحهای بر شقیقهی دیگری بگذارد و از او بخواهد که تمامی داراییاش را به فقرا ببخشد یا از او بخواهد که فردِ مسلّح را دوست داشته باشد، اینجا دیگر هیچ انتخابی در کار نبوده است لذا هیچ ارزش و بخشش و دوستداشتنی هم نخواهد زيرا در این نسج و سیاق، فقط و فقط «اجبار» بوده و اکراه و نه انتخاب و ایثار!
دوست داشتن، امری نیست که بتوان با اجبار بر دیگری تحمیل کرد، اگر قرار است کسی شما را دوست بدارد و انتخاب کند، میبایست در آزادی کامل و باتوجه به رفتار و افکار و شخصیتِ شما این مهر و محبت در دل او رخنه کند. قانع شدن نیز دقیقا همینطور است.
نمیتوان کسی را با اهرم زور و تهدید نسبت بهچیزی قانع کرد بلکه باید او را آزاد گذاشت و در آزادی کامل درجهت جلب توجه او کوشید تا ذهن و ضمیر او نسبت به مسئلهی مورد نظر (مثلاً دیندار شدن یا حجاب داشتن) قانع شود. وگرنه اگر کسی را بهوسیلهی چماق و باتون تهدید کنیم، شاید بهظاهر و بهدروغ اظهار کند که قانع شده است اما در باطن و در حقیقت امر هیچ قانع شدنی در کار نخواهد بود. بنابراین قانع شدن یا نشدن یک «حالت» و «طور» و «موقعیت» است و از همین امر روشن میشود که:
اولا: هر جا که زور است و تهدید، انتخابی نیست.
ثانیا: هر هنگام که اجبار باشد و اکراه و تهدید، دیگر «ارزش» معنی نخواهد داشت.
نتیجه آنکه:
اگر حقیقتاً به دینی معتقد هستید که سراسر صلح است و صداقت و صمیمیت، دینی که از ابتدای امر با آزاد کردن بردگانی چون بلال، آزادی و برابری را وعده داده است پس در برابر این حجم عظیم از بیشعوری بیتفاوت نمانید.
خاصّه بیشعوریِ کسانی که گمان میکنند با پلیسی-امنیتی برخوردن کردن با یک مسالهای که تنها ارزشش در "انتخابِ آزادانه" است، جامعه را از یک فساد عظیم نجات میدهند! در صورتی که در یک چنین خفقانی، جز ریا و تظاهر و تحمیل و تهدید و نفرت و انزجار و اجبار هیچ نیست جز گریز وستیز با اصلِ دین!
باری، این شما دیندارانِ صادق هستید که میبایست معترض یک چنین بیشعوریِ عظیمی بشوید وگرنه این ماموران معذور (کسانی که معتقدند ما مامور به وظیفه هستیم و نه نتیجه یعنی اینکه حتی اگر این برخورد خشن ما هیچ نتیجهای جز آبروریزی نداشته باشد بازهم ما باید ماموریت حجاب اجباری را انجام دهیم) آبرویی برای دین و ایمان و معنویتتان، باقی نخواهند گذاشت!
دقت کنید مرادم شعار مردهباد و زندهباد نیست، بل منفعل نبودن در برابر امریست که به خود دین و دینداران صادق هم لطمه میزند.
نمونهی بارز این بیشعوری هم مورد ضرب و شتم قرار دادن دیگری یا توهین و تشر به اوست. منجمله در داستان حجاب اجباری.
#ابوذر_شریعتی
#بیشعوری_دینی
#حجاب_اجباری
@Roshanfkrane
خوب میدانیم و میدانید که ارزش زمانی خلق میشود که «اراده و انتخابی» در کار باشد. اصولاً تنها تفاوتِ اصلیِ انسانِ آزاد که به تعبیر ارسطو «زندگیِ ارزیابی شده» دارد، به همین مسئلهی انتخاب از روی ارادهای آزاد برمیگردد.
به این مثال دقت کنید:
یک میز فقط یک میز است و هیچ امکان دیگری برای تغییر ندارد، یک میز چیزی به جز از آنچه هست، هیچ شدن و صیرورتی نمیتواند داشته باشد حتی یک تغییرِ جزئی.
دربارهی سایر موجودات نیز داستان از همین قرار است؛ یک الاغِ یا شیر و گاو و پلنگ و گربهی نازنین نیز تنها همان است که هست، همان هم میماند و نهایتاً حتی خوب و بد بودنشان هم چندان تفاوتی نخواهد داشت و یک الاغ یا پلنگ با یک الاغ یا پلنگ دیگر در این سیاق چندان تفاوت چشمگیری نخواهند داشت و همگی یکی و یکسان هستند چرا که برای چنین موجودات نازنینی، از اساس هیچ انتخاب و ارادهای و هیچ امکانِ دیگری بهجز از آنچه هستند در کار نیست.
اما دربارهی انسان مسئله متفاوت است. انسان با «امکانهای متفاوتی» روبهرو است. او بهواسطهی قوهی فاهمه و تفکر و با تکیه بر اراده و آزادی است که انتخاب میکند و در نتیجه با این انتخابها نحوهی بودن خود را رقم میزند و تعریف میشود.
بهطور مثال فردی که انتخاب میکند هزاران انسان دیگر را زندهزنده جزغاله کند (نمونهی بارزش استالین و نرون و داعشیان و ...) با انسانی که در راهِ ایمانی که انتخاب کرده زندهزنده سوزانده می شود (جوردانو برونو) تا با #جهل_مقدس مبارزه کند هرگز یکسان نیست و البته تنها تفاوتِ اساسی میانِ این هر دو با موجودات دیگر در «اراده» است و «آزادی» و «آگاهی» و «انتخاب».
با توجه به این مقدمه، معنای تیتر بحثی که عنوان شد روشن میشود؛
«ارزش زمانی خلق میشود که انتخابی از روی آگاهی و آزادی در کار باشد» تنها به یک مثال دیگر برای ختم قائله و روشن شدن تمامِ جهانِ بحث، اشاره میکنم:
اگر شخصی، اسلحهای بر شقیقهی دیگری بگذارد و از او بخواهد که تمامی داراییاش را به فقرا ببخشد یا از او بخواهد که فردِ مسلّح را دوست داشته باشد، اینجا دیگر هیچ انتخابی در کار نبوده است لذا هیچ ارزش و بخشش و دوستداشتنی هم نخواهد زيرا در این نسج و سیاق، فقط و فقط «اجبار» بوده و اکراه و نه انتخاب و ایثار!
دوست داشتن، امری نیست که بتوان با اجبار بر دیگری تحمیل کرد، اگر قرار است کسی شما را دوست بدارد و انتخاب کند، میبایست در آزادی کامل و باتوجه به رفتار و افکار و شخصیتِ شما این مهر و محبت در دل او رخنه کند. قانع شدن نیز دقیقا همینطور است.
نمیتوان کسی را با اهرم زور و تهدید نسبت بهچیزی قانع کرد بلکه باید او را آزاد گذاشت و در آزادی کامل درجهت جلب توجه او کوشید تا ذهن و ضمیر او نسبت به مسئلهی مورد نظر (مثلاً دیندار شدن یا حجاب داشتن) قانع شود. وگرنه اگر کسی را بهوسیلهی چماق و باتون تهدید کنیم، شاید بهظاهر و بهدروغ اظهار کند که قانع شده است اما در باطن و در حقیقت امر هیچ قانع شدنی در کار نخواهد بود. بنابراین قانع شدن یا نشدن یک «حالت» و «طور» و «موقعیت» است و از همین امر روشن میشود که:
اولا: هر جا که زور است و تهدید، انتخابی نیست.
ثانیا: هر هنگام که اجبار باشد و اکراه و تهدید، دیگر «ارزش» معنی نخواهد داشت.
نتیجه آنکه:
اگر حقیقتاً به دینی معتقد هستید که سراسر صلح است و صداقت و صمیمیت، دینی که از ابتدای امر با آزاد کردن بردگانی چون بلال، آزادی و برابری را وعده داده است پس در برابر این حجم عظیم از بیشعوری بیتفاوت نمانید.
خاصّه بیشعوریِ کسانی که گمان میکنند با پلیسی-امنیتی برخوردن کردن با یک مسالهای که تنها ارزشش در "انتخابِ آزادانه" است، جامعه را از یک فساد عظیم نجات میدهند! در صورتی که در یک چنین خفقانی، جز ریا و تظاهر و تحمیل و تهدید و نفرت و انزجار و اجبار هیچ نیست جز گریز وستیز با اصلِ دین!
باری، این شما دیندارانِ صادق هستید که میبایست معترض یک چنین بیشعوریِ عظیمی بشوید وگرنه این ماموران معذور (کسانی که معتقدند ما مامور به وظیفه هستیم و نه نتیجه یعنی اینکه حتی اگر این برخورد خشن ما هیچ نتیجهای جز آبروریزی نداشته باشد بازهم ما باید ماموریت حجاب اجباری را انجام دهیم) آبرویی برای دین و ایمان و معنویتتان، باقی نخواهند گذاشت!
دقت کنید مرادم شعار مردهباد و زندهباد نیست، بل منفعل نبودن در برابر امریست که به خود دین و دینداران صادق هم لطمه میزند.
نمونهی بارز این بیشعوری هم مورد ضرب و شتم قرار دادن دیگری یا توهین و تشر به اوست. منجمله در داستان حجاب اجباری.
#ابوذر_شریعتی
#بیشعوری_دینی
#حجاب_اجباری
@Roshanfkrane