و گفت:
زبان تو،
ترجمان دل توست
و روی تو آینه دل توست.
بر روی پیدا شود آنچه در دل نهان داری...
#عطار_نیشابوری
@Roshanfkrane
زبان تو،
ترجمان دل توست
و روی تو آینه دل توست.
بر روی پیدا شود آنچه در دل نهان داری...
#عطار_نیشابوری
@Roshanfkrane
هنگام صبوح آمد
ای هم نفسان خیزید
یاران موافق را
از خواب برانگیزید
یاران همه مشتاقند
در آرزوی یک دم
می در فکن ای ساقی
از مست نپرهیزید
#عطار
درود ... صبحتان بخیر 🙋♀
روز دل انگیزتون زیبا
سلامت و پاینده باشید 🙏☺️☘
@Roshanfkrane
ای هم نفسان خیزید
یاران موافق را
از خواب برانگیزید
یاران همه مشتاقند
در آرزوی یک دم
می در فکن ای ساقی
از مست نپرهیزید
#عطار
درود ... صبحتان بخیر 🙋♀
روز دل انگیزتون زیبا
سلامت و پاینده باشید 🙏☺️☘
@Roshanfkrane
مجمع مرغان
مرحبا ای هدهد هادی شده
در حقیقت پیک هر وادی شده
ای به سرحد سبا سیر تو خوش
با سلیمان منطق الطیر تو خوش
صاحب سر سلیمان آمدی
از تفاخر تاجور زان آمدی
دیو را در بند و زندان باز دار
تا سلیمان را تو باشی رازدار
دیو را وقتی که در زندان کنی
با سلیمان قصد شادروان کنی
خه خه ای موسیجهٔ موسی صفت
خیز موسیقار زن در معرفت
کرد از جان مرد موسیقی شناس
لحن موسیقی خلقت را سپاس
همچو موسی دیدهای آتش ز دور
لاجرم موسیجهای بر کوه طور
هم ز فرعون بهیمی دور شو
هم به میقات آی و مرغ طور شو
پس کلام بیزفان و بیخروش
فهم کن بی عقل بشنو نه به گوش
مرحبا ای طوطی طوبی نشین
حله درپوشیده طوقی آتشین
طوق آتش از برای دوزخیست
حله از بهر بهشتی و سخیست
چون خلیل آن کس که از نمرود رست
خوش تواند کرد بر آتش نشست
سر بزن نمرود را همچون قلم
چون خلیل اله در آتش نه قدم
چون شدی از وحشت نمرود پاک
حله پوش، از آتشین طوقت چه باک
خه خه ای کبک خرامان در خرام
خوش خوشی از کوه عرفان در خرام
قهقهه در شیوهٔ این راه زن
حلقه بر سندان دار الله زن
کوه خود در هم گداز از فاقهای
تا برون آید ز کوهت ناقهای
چون مسلم ناقهای یابی جوان
جوی شیر و انگبین بینی روان
ناقه میران گر مصالح آیدت
خود به استقبال صالح آیدت
مرحبا ای تنگ باز تنگ چشم
چند خواهی بود تند و تیز خشم
نامهٔ عشق ازل بر پای بند
تا ابد آن نامه را مگشای بند
عقل مادرزاد کن با دل بدل
تا یکی بینی ابد را تا ازل
چارچوب طبع بشکن مردوار
در درون غار وحدت کن قرار
چون به غار اندر قرار آید ترا
صدر عالم یار غار آید ترا
خه خه ای دراج معراج الست
دیده بر فرق بلی تاج الست
چون الست عشق بشنیدی به جان
از بلی نفس بیزاری ستان
چون بلی نفس گرداب بلاست
کی شود کار تو در گرداب راست
نفس را همچون خر عیسی بسوز
پس چو عیسی جان شو و جان برفروز
خر بسوز و مرغ جان را کار ساز
تا خوشت روح اله آید پیش باز
مرحبا ای عندلیب باغ عشق
ناله کن خوش خوش ز درد و داغ عشق
خوش بنال از درد دل داوودوار
تا کنندت هر نفس صد جان نثار
حلق داوودی به معنی برگشای
خلق را از لحن خلقت ره نمای
چند پیوندی زره بر نفس شوم
همچو داوود آهن خود کن چو موم
گر شود این آهنت چون موم نرم
تو شوی در عشق چون داوود گرم
خه خه ای طاووس باغ هشت در
سوختی از زخم مار هفت سر
صحبت این مار در خونت فکند
وز بهشت عدن بیرونت فکند
برگرفتت سدره و طوبی ز راه
کردت از سد طبیعت دل سیاه
تا نگردانی هلاک این مار را
کی شوی شایسته این اسرار را
گر خلاصی باشدت زین مار زشت
آدمت با خاص گیرد در بهشت
مرحبا ای خوش تذرو دوربین
چشمهٔ دل غرق بحر نور بین
ای میان چاه ظلمت مانده
مبتلای حبس محنت مانده
خویش را زین چاه ظلمانی برآر
سر ز اوج عرش رحمانی برآر
همچو یوسف بگذر از زندان و چاه
تا شوی در مصر عزت پادشاه
گر چنین ملکی مسلم آیدت
یوسف صدیق همدم آیدت
خه خه ای قمری دمساز آمده
شاد رفته تنگ دل باز آمده
تنگ دل زانی که در خون ماندهای
در مضیق حبس ذوالنون ماندهای
ای شده سرگشتهٔ ماهی نفس
چند خواهی دید بد خواهی نفس
سر بکن این ماهی بدخواه را
تا توانی سود فرق ماه را
گر بود از ماهی نفست خلاص
مونس یونس شوی در بحر خاص
مرحبا ای فاخته بگشای لحن
تا گهر بر تو فشاند هفت صحن
چون بود طوق وفا در گردنت
زشت باشد بیوفایی کردنت
از وجودت تا بود موئی بجای
بیوفایت خوان از سر تا به پای
گر درآیی و برون آیی ز خود
سوی معنی راه یابی از خرد
چون خرد سوی معانیت آورد
خضر آب زندگانیت آورد
خه خه ای باز به پرواز آمده
رفته سرکش سرنگون بازآمده
سر مکش چون سرنگونی ماندهای
تن بنه چون غرق خونی ماندهای
بستهٔ مردار دنیا آمدی
لاجرم مهجور معنی آمدی
هم ز دنیا هم ز عقبی درگذر
پس کلاه از سر بگیر و درنگر
چون بگردد از دو گیتی رای تو
دست ذوالقرنین آید جای تو
مرحبا ای مرغ زرین، خوش درآی
گرم شو در کار و چون آتش درآی
هر چه پیشت آید از گرمی بسوز
ز آفرینش چشم جان کل بدوز
چون بسوزی هر چه پیش آید ترا
نزل حق هر لحظه بیش آید ترا
چون دلت شد واقف اسرار حق
خویشتن را وقف کن بر کار حق
چون شوی در کار حق مرغ تمام
تو نمانی حق بماند والسلام
مجمعی کردند مرغان جهان
آنچ بودند آشکارا و نهان
جمله گفتند این زمان در دور کار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار
چون بود کاقلیم ما را شاه نیست
بیش از این بی شاه بودن راه نیست
یک دگر را شاید ار یاری کنیم
پادشاهی را طلب کاری کنیم
زانک چون کشور بود بیپادشاه
نظم و ترتیبی نماند در سپاه
پس همه با جایگاهی آمدند
سر به سر جویای شاهی آمدند
هدهد آشفته دل پرانتظار
در میان جمع آمد بیقرار
حلهای بود از طریقت در برش
افسری بود از حقیقت بر سرش
تیزوهمی بود در راه آمده
از بد و از نیک آگاه آمده
#عطار
#منطق_الطیر_آغاز_کتاب
#شعر
@Roshanfkrane
مجمع مرغان
مرحبا ای هدهد هادی شده
در حقیقت پیک هر وادی شده
ای به سرحد سبا سیر تو خوش
با سلیمان منطق الطیر تو خوش
صاحب سر سلیمان آمدی
از تفاخر تاجور زان آمدی
دیو را در بند و زندان باز دار
تا سلیمان را تو باشی رازدار
دیو را وقتی که در زندان کنی
با سلیمان قصد شادروان کنی
خه خه ای موسیجهٔ موسی صفت
خیز موسیقار زن در معرفت
کرد از جان مرد موسیقی شناس
لحن موسیقی خلقت را سپاس
همچو موسی دیدهای آتش ز دور
لاجرم موسیجهای بر کوه طور
هم ز فرعون بهیمی دور شو
هم به میقات آی و مرغ طور شو
پس کلام بیزفان و بیخروش
فهم کن بی عقل بشنو نه به گوش
مرحبا ای طوطی طوبی نشین
حله درپوشیده طوقی آتشین
طوق آتش از برای دوزخیست
حله از بهر بهشتی و سخیست
چون خلیل آن کس که از نمرود رست
خوش تواند کرد بر آتش نشست
سر بزن نمرود را همچون قلم
چون خلیل اله در آتش نه قدم
چون شدی از وحشت نمرود پاک
حله پوش، از آتشین طوقت چه باک
خه خه ای کبک خرامان در خرام
خوش خوشی از کوه عرفان در خرام
قهقهه در شیوهٔ این راه زن
حلقه بر سندان دار الله زن
کوه خود در هم گداز از فاقهای
تا برون آید ز کوهت ناقهای
چون مسلم ناقهای یابی جوان
جوی شیر و انگبین بینی روان
ناقه میران گر مصالح آیدت
خود به استقبال صالح آیدت
مرحبا ای تنگ باز تنگ چشم
چند خواهی بود تند و تیز خشم
نامهٔ عشق ازل بر پای بند
تا ابد آن نامه را مگشای بند
عقل مادرزاد کن با دل بدل
تا یکی بینی ابد را تا ازل
چارچوب طبع بشکن مردوار
در درون غار وحدت کن قرار
چون به غار اندر قرار آید ترا
صدر عالم یار غار آید ترا
خه خه ای دراج معراج الست
دیده بر فرق بلی تاج الست
چون الست عشق بشنیدی به جان
از بلی نفس بیزاری ستان
چون بلی نفس گرداب بلاست
کی شود کار تو در گرداب راست
نفس را همچون خر عیسی بسوز
پس چو عیسی جان شو و جان برفروز
خر بسوز و مرغ جان را کار ساز
تا خوشت روح اله آید پیش باز
مرحبا ای عندلیب باغ عشق
ناله کن خوش خوش ز درد و داغ عشق
خوش بنال از درد دل داوودوار
تا کنندت هر نفس صد جان نثار
حلق داوودی به معنی برگشای
خلق را از لحن خلقت ره نمای
چند پیوندی زره بر نفس شوم
همچو داوود آهن خود کن چو موم
گر شود این آهنت چون موم نرم
تو شوی در عشق چون داوود گرم
خه خه ای طاووس باغ هشت در
سوختی از زخم مار هفت سر
صحبت این مار در خونت فکند
وز بهشت عدن بیرونت فکند
برگرفتت سدره و طوبی ز راه
کردت از سد طبیعت دل سیاه
تا نگردانی هلاک این مار را
کی شوی شایسته این اسرار را
گر خلاصی باشدت زین مار زشت
آدمت با خاص گیرد در بهشت
مرحبا ای خوش تذرو دوربین
چشمهٔ دل غرق بحر نور بین
ای میان چاه ظلمت مانده
مبتلای حبس محنت مانده
خویش را زین چاه ظلمانی برآر
سر ز اوج عرش رحمانی برآر
همچو یوسف بگذر از زندان و چاه
تا شوی در مصر عزت پادشاه
گر چنین ملکی مسلم آیدت
یوسف صدیق همدم آیدت
خه خه ای قمری دمساز آمده
شاد رفته تنگ دل باز آمده
تنگ دل زانی که در خون ماندهای
در مضیق حبس ذوالنون ماندهای
ای شده سرگشتهٔ ماهی نفس
چند خواهی دید بد خواهی نفس
سر بکن این ماهی بدخواه را
تا توانی سود فرق ماه را
گر بود از ماهی نفست خلاص
مونس یونس شوی در بحر خاص
مرحبا ای فاخته بگشای لحن
تا گهر بر تو فشاند هفت صحن
چون بود طوق وفا در گردنت
زشت باشد بیوفایی کردنت
از وجودت تا بود موئی بجای
بیوفایت خوان از سر تا به پای
گر درآیی و برون آیی ز خود
سوی معنی راه یابی از خرد
چون خرد سوی معانیت آورد
خضر آب زندگانیت آورد
خه خه ای باز به پرواز آمده
رفته سرکش سرنگون بازآمده
سر مکش چون سرنگونی ماندهای
تن بنه چون غرق خونی ماندهای
بستهٔ مردار دنیا آمدی
لاجرم مهجور معنی آمدی
هم ز دنیا هم ز عقبی درگذر
پس کلاه از سر بگیر و درنگر
چون بگردد از دو گیتی رای تو
دست ذوالقرنین آید جای تو
مرحبا ای مرغ زرین، خوش درآی
گرم شو در کار و چون آتش درآی
هر چه پیشت آید از گرمی بسوز
ز آفرینش چشم جان کل بدوز
چون بسوزی هر چه پیش آید ترا
نزل حق هر لحظه بیش آید ترا
چون دلت شد واقف اسرار حق
خویشتن را وقف کن بر کار حق
چون شوی در کار حق مرغ تمام
تو نمانی حق بماند والسلام
مجمعی کردند مرغان جهان
آنچ بودند آشکارا و نهان
جمله گفتند این زمان در دور کار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار
چون بود کاقلیم ما را شاه نیست
بیش از این بی شاه بودن راه نیست
یک دگر را شاید ار یاری کنیم
پادشاهی را طلب کاری کنیم
زانک چون کشور بود بیپادشاه
نظم و ترتیبی نماند در سپاه
پس همه با جایگاهی آمدند
سر به سر جویای شاهی آمدند
هدهد آشفته دل پرانتظار
در میان جمع آمد بیقرار
حلهای بود از طریقت در برش
افسری بود از حقیقت بر سرش
تیزوهمی بود در راه آمده
از بد و از نیک آگاه آمده
#عطار
#منطق_الطیر_آغاز_کتاب
#شعر
@Roshanfkrane
درود به همه خوبان،
هدیه ای ارزشمند برای دوستان گرانمایه و بزرگوار،
کانال روشنفکران :
با کلیک بر روی هر کدام از لینکهای زیر دیوان شعر آن شاعر را خواهید داشت. خواهشمندم به پاسداشت میراث ادب پارسی و جاری و ساری شدن آن در عروق حیات فرهنگی جامعه، درصورت تمایل در تکثیر و اشتراک گذاری دریغ نورزند.
برای ورود به دیوان هر یک از این مفاخر جهانی کافی است بر روی لینک آن کلیک کنید.
#حافظ http://ganjoor.net/hafez
#خیام http://ganjoor.net/khayyam
#سعدی http://ganjoor.net/saadi
#فردوسی http://ganjoor.net/ferdousi
#مولانا http://ganjoor.net/moulavi
#نظامی http://ganjoor.net/nezami
#پروین_اعتصامی http://ganjoor.net/parvin
#عطار http://ganjoor.net/attar
#سنایی http://ganjoor.net/sanaee
#وحشی http://ganjoor.net/vahshi
#رودکی http://ganjoor.net/roodaki
#ناصرخسرو http://ganjoor.net/naserkhosro
#منوچهری http://ganjoor.net/manoochehri
#فرخی http://ganjoor.net/farrokhi
#خاقانی http://ganjoor.net/khaghani
#مسعود_سعد http://ganjoor.net/masood
#انوری http://ganjoor.net/anvari
#اوحدی http://ganjoor.net/ouhadi
#خواجوی_کرمانی http://ganjoor.net/khajoo
#عراقی http://ganjoor.net/eraghi
#صائب_تبریزی http://ganjoor.net/saeb
#شبستری http://ganjoor.net/shabestari
#جامی http://ganjoor.net/jami
#هاتف_اصفهانی http://ganjoor.net/hatef
#ابوسعید_ابوالخیر http://ganjoor.net/abusaeed
#بهار http://ganjoor.net/bahar
#باباطاهر http://ganjoor.net/babataher
#محتشم http://ganjoor.net/mohtasham
#شیخ_بهایی http://ganjoor.net/bahaee
#سیف_فرغانی http://ganjoor.net/seyf
#ملکه https://www.instagram.com/asalekhatereh
#فروغی http://ganjoor.net/forooghi
#عبید_زاکانی http://ganjoor.net/obeyd
#امیرخسرو http://ganjoor.net/khosro
#شهریار http://ganjoor.net/shahriar
#جبلی http://ganjoor.net/jabali
#خاطره http://www.asaletabiei.com
#اسعد_گرگانی http://ganjoor.net/asad
#فیض_کاشانی http://ganjoor.net/feyz
#سلمان http://ganjoor.net/salman
#رهی http://ganjoor.net/rahi
#اقبال http://ganjoor.net/iqbal
#بیدل http://ganjoor.net/bidel
#نما_نما http://www.namanema.com
#قاآنی http://ganjoor.net/ghaani
#کسایی http://ganjoor.net/kesayee
#عرفی http://ganjoor.net/orfi
پست بالا گنجینه ای ازادب پارسی است که به محضر عزیزان هدیه میشود
#فرهنگ #شعر #تاریخ #ادبیات #اجتماعی
@Roshanfkrane
هدیه ای ارزشمند برای دوستان گرانمایه و بزرگوار،
کانال روشنفکران :
با کلیک بر روی هر کدام از لینکهای زیر دیوان شعر آن شاعر را خواهید داشت. خواهشمندم به پاسداشت میراث ادب پارسی و جاری و ساری شدن آن در عروق حیات فرهنگی جامعه، درصورت تمایل در تکثیر و اشتراک گذاری دریغ نورزند.
برای ورود به دیوان هر یک از این مفاخر جهانی کافی است بر روی لینک آن کلیک کنید.
#حافظ http://ganjoor.net/hafez
#خیام http://ganjoor.net/khayyam
#سعدی http://ganjoor.net/saadi
#فردوسی http://ganjoor.net/ferdousi
#مولانا http://ganjoor.net/moulavi
#نظامی http://ganjoor.net/nezami
#پروین_اعتصامی http://ganjoor.net/parvin
#عطار http://ganjoor.net/attar
#سنایی http://ganjoor.net/sanaee
#وحشی http://ganjoor.net/vahshi
#رودکی http://ganjoor.net/roodaki
#ناصرخسرو http://ganjoor.net/naserkhosro
#منوچهری http://ganjoor.net/manoochehri
#فرخی http://ganjoor.net/farrokhi
#خاقانی http://ganjoor.net/khaghani
#مسعود_سعد http://ganjoor.net/masood
#انوری http://ganjoor.net/anvari
#اوحدی http://ganjoor.net/ouhadi
#خواجوی_کرمانی http://ganjoor.net/khajoo
#عراقی http://ganjoor.net/eraghi
#صائب_تبریزی http://ganjoor.net/saeb
#شبستری http://ganjoor.net/shabestari
#جامی http://ganjoor.net/jami
#هاتف_اصفهانی http://ganjoor.net/hatef
#ابوسعید_ابوالخیر http://ganjoor.net/abusaeed
#بهار http://ganjoor.net/bahar
#باباطاهر http://ganjoor.net/babataher
#محتشم http://ganjoor.net/mohtasham
#شیخ_بهایی http://ganjoor.net/bahaee
#سیف_فرغانی http://ganjoor.net/seyf
#ملکه https://www.instagram.com/asalekhatereh
#فروغی http://ganjoor.net/forooghi
#عبید_زاکانی http://ganjoor.net/obeyd
#امیرخسرو http://ganjoor.net/khosro
#شهریار http://ganjoor.net/shahriar
#جبلی http://ganjoor.net/jabali
#خاطره http://www.asaletabiei.com
#اسعد_گرگانی http://ganjoor.net/asad
#فیض_کاشانی http://ganjoor.net/feyz
#سلمان http://ganjoor.net/salman
#رهی http://ganjoor.net/rahi
#اقبال http://ganjoor.net/iqbal
#بیدل http://ganjoor.net/bidel
#نما_نما http://www.namanema.com
#قاآنی http://ganjoor.net/ghaani
#کسایی http://ganjoor.net/kesayee
#عرفی http://ganjoor.net/orfi
پست بالا گنجینه ای ازادب پارسی است که به محضر عزیزان هدیه میشود
#فرهنگ #شعر #تاریخ #ادبیات #اجتماعی
@Roshanfkrane
گفت ای مرغان منم بی هیچ ریب
هم برید حضرت و هم پیک غیب
هم ز هر حضرت خبردار آمدم
هم ز فطنت صاحب اسرارآمدم
آنک بسم الله در منقار یافت
دور نبود گر بسی اسرار یافت
میگذارم در غم خود روزگار
هیچ کس را نیست با من هیچ کار
چون من آزادم ز خلقان، لاجرم
خلق آزادند از من نیز هم
چون منم مشغول درد پادشاه
هرگزم دردی نباشد از سپاه
آب بنمایم ز وهم خویشتن
رازها دانم بسی زین بیش من
با سلیمان در سخن پیش آمدم
لاجرم از خیل او بیش آمدم
هرک غایب شد ز ملکش ای عجب
او نپرسید و نکرد او را طلب
من چو غایب گشتم از وی یک زمان
کرد هر سویی طلب کاری روان
زانک مینشکفت از من یک نفس
هدهدی را تا ابد این قدر بس
نامهٔ او بردم و باز آمدم
پیش او در پرده همراز آمدم
هرک او مطلوب پیغمبر بود
زیبدش بر فرق اگر افسر بود
هرک مذکور خدای آمد به خیر
کی رسد در گرد سیرش هیچ طیر
سالها در بحر و بر میگشتهام
پای اندر ره به سر میگشتهام
وادی و کوه و بیابان رفتهام
عالمی در عهد طوفان رفتهام
با سلیمان در سفرها بودهام
عرصهٔ عالم بسی پیمودهام
پادشاه خویش را دانستهام
چون روم تنها چو نتوانستهام
لیک با من گر شما همره شوید
محرم آن شاه و آن درگه شوید
وارهید از ننگ خودبینی خویش
تا کی از تشویر بیدینی خویش
هرک در وی باخت جان از خود برست
در ره جانان ز نیک و بد برست
جان فشانید و قدم در ره نهید
پای کوبان سر بدان درگه نهید
هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه قاف
نام او سیمرغ سلطان طیور
او به ما نزدیک و ما زو دور دور
در حریم عزت است آرام او
نیست حد هر زفانی نام او
صد هزاران پرده دارد بیشتر
هم ز نور و هم ز ظلمت پیش در
در دو عالم نیست کس را زهرهای
کاو تواند یافت از وی بهرهای
دایما او پادشاه مطلق است
در کمال عز خود مستغرق است
او به سر ناید ز خود آنجا که اوست
کی رسد علم و خرد آنجا که اوست
نه بدو ره،نه شکیبایی از او
صد هزاران خلق سودایی از او
وصف او چون کار جان پاک نیست
عقل را سرمایهٔ ادراک نیست
لاجرم هم عقل و هم جان خیره ماند
در صفاتش با دو چشم تیره ماند
هیچ دانایی کمال او ندید
هیچ بینایی جمال او ندید
در کمالش آفرینش ره نیافت
دانش از پی رفت و بینش ره نیافت
قسم خلقان زان کمال و زان جمال
هست اگر بر هم نهی مشت خیال
بر خیالی کی توان این ره سپرد
تو به ماهی چون توانی مه سپرد
صد هزاران سر چو گوی آنجا بود
های های و های و هوی آنجا بود
بس که خشکی بس که دریا بر ره است
تا نپنداری که راهی کوته است
شیرمردی باید این ره را شگرف
زانک ره دور است و دریا ژرف ژرف
روی آن دارد که حیران میرویم
در رهش گریان و خندان میرویم
گر نشان یابیم از او کاری بود
ور نه بی او زیستن عاری بود
جان بی جانان اگر آید به کار
گر تو مردی جان بی جانان مدار
مرد میباید تمام این راه را
جان فشاندن باید این درگاه را
دست باید شست از جان مردوار
تا توان گفتن که هستی مرد کار
جان چو بی جانان نیرزد هیچ چیز
همچو مردان برفشان جان عزیز
گر تو جانی برفشانی مردوار
بس که جانان جان کند بر تو نثار
#عطار
#منطق_الطیر
@Roshanfkrane
هم برید حضرت و هم پیک غیب
هم ز هر حضرت خبردار آمدم
هم ز فطنت صاحب اسرارآمدم
آنک بسم الله در منقار یافت
دور نبود گر بسی اسرار یافت
میگذارم در غم خود روزگار
هیچ کس را نیست با من هیچ کار
چون من آزادم ز خلقان، لاجرم
خلق آزادند از من نیز هم
چون منم مشغول درد پادشاه
هرگزم دردی نباشد از سپاه
آب بنمایم ز وهم خویشتن
رازها دانم بسی زین بیش من
با سلیمان در سخن پیش آمدم
لاجرم از خیل او بیش آمدم
هرک غایب شد ز ملکش ای عجب
او نپرسید و نکرد او را طلب
من چو غایب گشتم از وی یک زمان
کرد هر سویی طلب کاری روان
زانک مینشکفت از من یک نفس
هدهدی را تا ابد این قدر بس
نامهٔ او بردم و باز آمدم
پیش او در پرده همراز آمدم
هرک او مطلوب پیغمبر بود
زیبدش بر فرق اگر افسر بود
هرک مذکور خدای آمد به خیر
کی رسد در گرد سیرش هیچ طیر
سالها در بحر و بر میگشتهام
پای اندر ره به سر میگشتهام
وادی و کوه و بیابان رفتهام
عالمی در عهد طوفان رفتهام
با سلیمان در سفرها بودهام
عرصهٔ عالم بسی پیمودهام
پادشاه خویش را دانستهام
چون روم تنها چو نتوانستهام
لیک با من گر شما همره شوید
محرم آن شاه و آن درگه شوید
وارهید از ننگ خودبینی خویش
تا کی از تشویر بیدینی خویش
هرک در وی باخت جان از خود برست
در ره جانان ز نیک و بد برست
جان فشانید و قدم در ره نهید
پای کوبان سر بدان درگه نهید
هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه قاف
نام او سیمرغ سلطان طیور
او به ما نزدیک و ما زو دور دور
در حریم عزت است آرام او
نیست حد هر زفانی نام او
صد هزاران پرده دارد بیشتر
هم ز نور و هم ز ظلمت پیش در
در دو عالم نیست کس را زهرهای
کاو تواند یافت از وی بهرهای
دایما او پادشاه مطلق است
در کمال عز خود مستغرق است
او به سر ناید ز خود آنجا که اوست
کی رسد علم و خرد آنجا که اوست
نه بدو ره،نه شکیبایی از او
صد هزاران خلق سودایی از او
وصف او چون کار جان پاک نیست
عقل را سرمایهٔ ادراک نیست
لاجرم هم عقل و هم جان خیره ماند
در صفاتش با دو چشم تیره ماند
هیچ دانایی کمال او ندید
هیچ بینایی جمال او ندید
در کمالش آفرینش ره نیافت
دانش از پی رفت و بینش ره نیافت
قسم خلقان زان کمال و زان جمال
هست اگر بر هم نهی مشت خیال
بر خیالی کی توان این ره سپرد
تو به ماهی چون توانی مه سپرد
صد هزاران سر چو گوی آنجا بود
های های و های و هوی آنجا بود
بس که خشکی بس که دریا بر ره است
تا نپنداری که راهی کوته است
شیرمردی باید این ره را شگرف
زانک ره دور است و دریا ژرف ژرف
روی آن دارد که حیران میرویم
در رهش گریان و خندان میرویم
گر نشان یابیم از او کاری بود
ور نه بی او زیستن عاری بود
جان بی جانان اگر آید به کار
گر تو مردی جان بی جانان مدار
مرد میباید تمام این راه را
جان فشاندن باید این درگاه را
دست باید شست از جان مردوار
تا توان گفتن که هستی مرد کار
جان چو بی جانان نیرزد هیچ چیز
همچو مردان برفشان جان عزیز
گر تو جانی برفشانی مردوار
بس که جانان جان کند بر تو نثار
#عطار
#منطق_الطیر
@Roshanfkrane
۲۵ فروردین روز بزرگداشت ادیب و عارف شهیر
" شیخ فرید الدین عطار نیشابوری " گرامی باد
گفتی مرا چو جویی در جان خویش یابی
چون جویمت که در جان، بس بی نشان نشستی
برخاست ز امتحانت یکبارگی دل من
من خود کیم که با من در امتحان نشستی
تا من تو را بدیدم، دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان ز چشمم، تا در جهان نشستی
شیخ فریدالدین محمد بن ابراهیم نیشابوری مشهور به عطار، شاعر و عارف نام آور ایرانی در قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجری است.
او در قریه کدکن از توابع شهر نیشابور به شغل عطاری و درمان بیماران میپرداخت. تا زمانی که آن انقلاب درونی در وی بوجود آمد.
عطار به حق از شاعران بزرگ متصوفه است که کلام ساده و گیرنده او با عشق همراه میباشد.
مرگ عطار در سال ۶۱۸ هجری قمری به هنگام حمله مغول بود، وی در نزدیکی دروازه شهر به دست سربازان مغول کشته شد.
غیر از دیوان اشعار عطار، مثنویهای متعدد او مانند الهی نامه، لسان الغیب، اسرار نامه و ... مشهورند.
معروفترین مثنوی عطار، منطق الطیر نام دارد و کتاب تذکرة الاولیاء در بیان مقامات عرفا نیز از آثار مشهور منثور اوست.
یادش گرامی
#مناسبت #عطار #عطار_نیشابوری
@Roshanfkrane
" شیخ فرید الدین عطار نیشابوری " گرامی باد
گفتی مرا چو جویی در جان خویش یابی
چون جویمت که در جان، بس بی نشان نشستی
برخاست ز امتحانت یکبارگی دل من
من خود کیم که با من در امتحان نشستی
تا من تو را بدیدم، دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان ز چشمم، تا در جهان نشستی
شیخ فریدالدین محمد بن ابراهیم نیشابوری مشهور به عطار، شاعر و عارف نام آور ایرانی در قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجری است.
او در قریه کدکن از توابع شهر نیشابور به شغل عطاری و درمان بیماران میپرداخت. تا زمانی که آن انقلاب درونی در وی بوجود آمد.
عطار به حق از شاعران بزرگ متصوفه است که کلام ساده و گیرنده او با عشق همراه میباشد.
مرگ عطار در سال ۶۱۸ هجری قمری به هنگام حمله مغول بود، وی در نزدیکی دروازه شهر به دست سربازان مغول کشته شد.
غیر از دیوان اشعار عطار، مثنویهای متعدد او مانند الهی نامه، لسان الغیب، اسرار نامه و ... مشهورند.
معروفترین مثنوی عطار، منطق الطیر نام دارد و کتاب تذکرة الاولیاء در بیان مقامات عرفا نیز از آثار مشهور منثور اوست.
یادش گرامی
#مناسبت #عطار #عطار_نیشابوری
@Roshanfkrane
حکایت دختر پادشاه
روز بزرگداشت عطار- باشگاه شاهنامه پژوهان
#حکایت درویشی که عاشق دختر پادشاه شد
منطق الطیر
به مناسبت بزرگداشت عطار نیشابوری
( زری موسوی- مریم اسفندیاری- حامد رفیع )
#مناسبت
#عطار_نیشابوری
@Roshanfkrane
منطق الطیر
به مناسبت بزرگداشت عطار نیشابوری
( زری موسوی- مریم اسفندیاری- حامد رفیع )
#مناسبت
#عطار_نیشابوری
@Roshanfkrane
حضرت عطار در یک مصرع به اندازه دهها کتاب سخن گفته است:
«هر چه در فهمِ تو آید آن بُوَد مفهومِ تو»
۲۵ فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری یکی از بزرگترین عارفان، صوفیان و شاعران ایرانی سترگ و بلندنام ایرانی گرامی باد🌹
آثار:
الهینامه، اسرارنامه، مصیبتنامه، تذکرةالاولیا، منطقالطیر، جواهرنامه، خسرونامه، مختارنامه، مظهرةالعجایب، پندنامه، اشترنامه، نزهةالحجاب، بیانالارشاد، سیفصل، بلبلنامه، هیلاجنامه، وصلتنامه
#عطار
#مناسبت
@Roshanfkrane
«هر چه در فهمِ تو آید آن بُوَد مفهومِ تو»
۲۵ فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوری یکی از بزرگترین عارفان، صوفیان و شاعران ایرانی سترگ و بلندنام ایرانی گرامی باد🌹
آثار:
الهینامه، اسرارنامه، مصیبتنامه، تذکرةالاولیا، منطقالطیر، جواهرنامه، خسرونامه، مختارنامه، مظهرةالعجایب، پندنامه، اشترنامه، نزهةالحجاب، بیانالارشاد، سیفصل، بلبلنامه، هیلاجنامه، وصلتنامه
#عطار
#مناسبت
@Roshanfkrane
حسن را پرسیدند:
مسلمانی چیست و مسلمان کیست؟
گفت: مسلمانی در کتابهاست
و مسلمانان در زیر خاکاند!
تذکرة الاولیا
#عطار_نیشابوری
@Roshanfkrane
مسلمانی چیست و مسلمان کیست؟
گفت: مسلمانی در کتابهاست
و مسلمانان در زیر خاکاند!
تذکرة الاولیا
#عطار_نیشابوری
@Roshanfkrane
گـٖل بـاش که همنشین عطّار شوی
زان پیش که همدم خس و خار شوی
زحمت متراش و جمله رحمت باش
پل باش به جای آنکـه دیـوار شـوی
#عطار
درود ... صبحتان بخیر 🙋♀🙋🏻♂
یک دنیا شادی
یک کوه سلامتی
یک دشت آرامش
یک دریا خوشبختی
یک آسمان آرزوی زیبا و
یک عمر با عزت را برایتان خواهانم
امروزتون گلبارون🙏☺️🍀
@Roshanfkrane
زان پیش که همدم خس و خار شوی
زحمت متراش و جمله رحمت باش
پل باش به جای آنکـه دیـوار شـوی
#عطار
درود ... صبحتان بخیر 🙋♀🙋🏻♂
یک دنیا شادی
یک کوه سلامتی
یک دشت آرامش
یک دریا خوشبختی
یک آسمان آرزوی زیبا و
یک عمر با عزت را برایتان خواهانم
امروزتون گلبارون🙏☺️🍀
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
علیرضا افتخاری_ ای دل اگر عاشقی
خنیاگر: #علیرضا_افتخاری
چکامه: #عطار_نیشابوری
آهنگ: #جلال_ذوالفنون
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو جاودان بر در دل حاضر است
روزن دل بر گشا حاضر و هشیار باش
نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساخته ی کار باش
لشکر خواب آورد بر دل و جانت شکست
شب همه شب همدم دیده ی بیدار باش
گر دل و جان تو را درّ بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش
#مناسبت #موسیقی
@Roshanfkrane
چکامه: #عطار_نیشابوری
آهنگ: #جلال_ذوالفنون
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو جاودان بر در دل حاضر است
روزن دل بر گشا حاضر و هشیار باش
نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساخته ی کار باش
لشکر خواب آورد بر دل و جانت شکست
شب همه شب همدم دیده ی بیدار باش
گر دل و جان تو را درّ بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باش
#مناسبت #موسیقی
@Roshanfkrane
Shamlou-Hekayat
Sh.Sharifzadeh
📜#نکتهها_و_نقطهها (1)
📚سخنانی از: #احمد_شاملو، #عطار(؟)
🎼موسیقی: کامبیز روشنروان
🎙دکلمه و میکس: ش. شریفزادە
#دکلمه #شعر #اندیشه #ارسالی
#انتقادات #اجتماعی #سیاسی
@Roshanfkrane
📚سخنانی از: #احمد_شاملو، #عطار(؟)
🎼موسیقی: کامبیز روشنروان
🎙دکلمه و میکس: ش. شریفزادە
#دکلمه #شعر #اندیشه #ارسالی
#انتقادات #اجتماعی #سیاسی
@Roshanfkrane
پرسید: چگونهای؟
گفت: چگونه باشد حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هر یک بر تختهای بمانند؟
گفتند: صعب باشد.
گفت: حال ما چنین است.
#عطار_نیشابوری
📕 تذکرة الأولیا
@Roshanfkrane
گفت: چگونه باشد حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هر یک بر تختهای بمانند؟
گفتند: صعب باشد.
گفت: حال ما چنین است.
#عطار_نیشابوری
📕 تذکرة الأولیا
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
شجریان
به جز غم خوردن عشقت غم دیگر نمی دانم
که شادی در همه عالم از این خوشتر نمی دانم..
#عطار
#شجریان
رسوای دل
#موسیقی
@Roshanfkrane
که شادی در همه عالم از این خوشتر نمی دانم..
#عطار
#شجریان
رسوای دل
#موسیقی
@Roshanfkrane
روشنفکران
شجریان – @Roshanfkrane
#شجریان_و_شهریور
شهریور بود؛
خانه ی پدری در بلوار معلم بود
ما بچه بودیم. آقاجون کارمند بود و صبح ها می رفت اداره.
مامان از صبح دنبال گوجه ربی مناسب بود و وقتی نصف یه وانت گوجه توی حیاط خونه تخلیه می شد من با خودم فکر می کردم؛
چقدر ما شکمو هستیم! ببین چقدر غذا می خوریم که این همه ش رب میخواد و خنده م می گرفت و همزمان دلشوره می گرفتم.
گوجه ها رومی شستیم با شلنگ آب توی حیاط. و بلوار معلم رو آب می گرفت چون از تمام خونه ها آب مصرفی برای شستن نصف وانت گوجه ربی، به شکل جوهای موازی بیرون می رفتند و وسط بلوار بهم می پیوستند و دریاچه طوری تشکیل می دادن با طعم گوجه و شهریور.
بعد از ناهار، زیر هارهار کولر آبی قدیمی و سکوت به سمت نارنجی عصرشهریور، کمی می خوابیدیم اما دلمان به نوای کاست مشکی «رسوای دل» خوش بود که در اون ضبط قدیمی ده بار می پیچید تا اعجاز صدای شجریان را در کودکی ما تزریق کند
و ما بی خبر از قیمت گوجه و کرایه وانت و قبض آب به شعر #سعدی و#عطار و #حافظ گوش می دادیم و از یک حس ناشناخته ای سرشار می شدیم که می تونستیم تا دیروقت بیدار بمونیم، بخونیم، بنویسیم و دغدغه هامونو از همسایه ها و همشهری ها جدا کنیم.
انقدر شجریان گوش می کردیم و شعر سعدی و پروین و حافظ از آقاجون و عموجون می شنیدیم که حس می کردیم، توی مریخ زندگی می کنیم و زندگی فقط زیبایی کلمه است و صدا...
الان هم که بزرگ شدیم، مطمئن تر شدیم که زندگی همان صدای شجریان بود و بوی رب گوجه فرنگی و شربت نیمه ترش آب لیمو در لیوان فرانسوی دسته دار و در خانه ی پدری بلوار معلم.
از سبک های شعری فقط هندی رو می شناختیم بسکه صائب و کلیم می شنیدیم و اون ابیات ظریف دقیق، ما را هم ظریف و شکننده و دقیق کرد.
شعر و شجریان
موسیقی و شربت آب لیمو
آب دوغ خیار و آقاجون کارمند
رب گوجه فرنگی و شهریور و مامان
ذائقه ی ما رو ساخت...
زندگی ما رو ساخت و من حالا خیلی مطمئنم پدر و مادرا همونقدر که می تونن ذائقه ی غذایی بچه ها را بسازند و تحت تاثیر قرار بدن، ذائفه ی فکری و احساسی اونا رو هم می تونن بسازن.
و ما بیشتر از این که به تربیت بچه ها فکر کنیم، انگار باید به تربیت پدر و مادرا فکر کنیم.
امروز از صبح #رسوای_دل_شجربان رو گوش کردم و هوای پر از بوی رب گوجه فرنگی و دلشورره ی 6 شهریور رو نفس کشیدم و از وسط بلوار معلم و ده دوازده سالگی م سردرآوردم.
حالا سالهاست آقاجون مریضه و مامان توان پختن رب گوجه فرنگی نداره، خونه ی بلوار معلم رو فروخته ایم، ما بزرگ و پراکنده شده ایم اما هنوز صدای عطار از حنجره یه شجریان و از دورها می آید و زیرو رویم می کند؛
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم...
ششم شهریور 1403
#پاییز_رحیمی
#عاشقانه
@Roshanfkrane
شهریور بود؛
خانه ی پدری در بلوار معلم بود
ما بچه بودیم. آقاجون کارمند بود و صبح ها می رفت اداره.
مامان از صبح دنبال گوجه ربی مناسب بود و وقتی نصف یه وانت گوجه توی حیاط خونه تخلیه می شد من با خودم فکر می کردم؛
چقدر ما شکمو هستیم! ببین چقدر غذا می خوریم که این همه ش رب میخواد و خنده م می گرفت و همزمان دلشوره می گرفتم.
گوجه ها رومی شستیم با شلنگ آب توی حیاط. و بلوار معلم رو آب می گرفت چون از تمام خونه ها آب مصرفی برای شستن نصف وانت گوجه ربی، به شکل جوهای موازی بیرون می رفتند و وسط بلوار بهم می پیوستند و دریاچه طوری تشکیل می دادن با طعم گوجه و شهریور.
بعد از ناهار، زیر هارهار کولر آبی قدیمی و سکوت به سمت نارنجی عصرشهریور، کمی می خوابیدیم اما دلمان به نوای کاست مشکی «رسوای دل» خوش بود که در اون ضبط قدیمی ده بار می پیچید تا اعجاز صدای شجریان را در کودکی ما تزریق کند
و ما بی خبر از قیمت گوجه و کرایه وانت و قبض آب به شعر #سعدی و#عطار و #حافظ گوش می دادیم و از یک حس ناشناخته ای سرشار می شدیم که می تونستیم تا دیروقت بیدار بمونیم، بخونیم، بنویسیم و دغدغه هامونو از همسایه ها و همشهری ها جدا کنیم.
انقدر شجریان گوش می کردیم و شعر سعدی و پروین و حافظ از آقاجون و عموجون می شنیدیم که حس می کردیم، توی مریخ زندگی می کنیم و زندگی فقط زیبایی کلمه است و صدا...
الان هم که بزرگ شدیم، مطمئن تر شدیم که زندگی همان صدای شجریان بود و بوی رب گوجه فرنگی و شربت نیمه ترش آب لیمو در لیوان فرانسوی دسته دار و در خانه ی پدری بلوار معلم.
از سبک های شعری فقط هندی رو می شناختیم بسکه صائب و کلیم می شنیدیم و اون ابیات ظریف دقیق، ما را هم ظریف و شکننده و دقیق کرد.
شعر و شجریان
موسیقی و شربت آب لیمو
آب دوغ خیار و آقاجون کارمند
رب گوجه فرنگی و شهریور و مامان
ذائقه ی ما رو ساخت...
زندگی ما رو ساخت و من حالا خیلی مطمئنم پدر و مادرا همونقدر که می تونن ذائقه ی غذایی بچه ها را بسازند و تحت تاثیر قرار بدن، ذائفه ی فکری و احساسی اونا رو هم می تونن بسازن.
و ما بیشتر از این که به تربیت بچه ها فکر کنیم، انگار باید به تربیت پدر و مادرا فکر کنیم.
امروز از صبح #رسوای_دل_شجربان رو گوش کردم و هوای پر از بوی رب گوجه فرنگی و دلشورره ی 6 شهریور رو نفس کشیدم و از وسط بلوار معلم و ده دوازده سالگی م سردرآوردم.
حالا سالهاست آقاجون مریضه و مامان توان پختن رب گوجه فرنگی نداره، خونه ی بلوار معلم رو فروخته ایم، ما بزرگ و پراکنده شده ایم اما هنوز صدای عطار از حنجره یه شجریان و از دورها می آید و زیرو رویم می کند؛
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم...
ششم شهریور 1403
#پاییز_رحیمی
#عاشقانه
@Roshanfkrane