روشنفکران
69.8K subscribers
49.4K photos
41.2K videos
2.39K files
6.78K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
@Roshanfkrane
تازه دانشجو شده بودیم. سبیل های کم رنگمان را تیغ می زدیم و کتیرا می مالیدیم به موهایمان که دلرباتر به نظر برسیم!

خوابگاه مان شکل بهشت بود. از شماتت های مادرانه خبری نبود که «چرا جوراباتون رو پرت کردید پشت در»، نه پدری که شرم کنیم موقع گوش دادن به ترانه های مبتذل آن روزگار.

توی هر اتاق یک ضبط بود با یک بغل کاست. هر کس نوار و خواننده و حتی ترانه خودش را داشت. دوران اصلاحات بود. تازه داشتیم تمرین می کردیم که لازم نیست حتماً همه مثل هم فکر کنیم.

اتاق ما هم در آن فضا، دچار #پلورالیسم_موسیقی بود. یک آزادی بیان نوپای شهرستانی.
یکی کز می کرد گوشه تختش و داریوش گوش می داد:دلم مثل دلت خونه شقایق. یکی با اندی دم می گرفت دختر ایرونی مثل گُله!
یکی سیاوش می خواند: پاکت بی تمبر و تاریخ... یکی از بچه ها هم می رفت توی تراس و با هایده می زد زیر آواز: روز نوروز بچینی گل سرخ بر سرراه نگار فرش كنی...
ابی هم طرفدار خودش را داشت:ستاره های سربی فانوسکای خاموش.
‌‌
دنیا سرخوشانه پیش می رفت. ما بچه های شهرستانی در حال کشف و شهود آزادی های از راه رسیده بودیم.
تا اینکه یک نفر مثل #ارشمیدس پرید توی اتاق. با کاستی در دست!
امید را که داشت : بذار رو سینه ام سرتو...
می خواند از داخل ضبط درآورد و صدای دختری پیچید توی اتاق:
سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی
آره! بازم منم، همون دیوونه ی همیشگی...
‌‌
از آن روز به بعد تقریباً به مدت یک ترم ، دنیا به شکل دیگری درآمد! آخرهای پائیز بود. ترم یک. برف که می بارید چراغ ها را خاموش می کردیم که بخوابیم. بعد یک نفر دستش را دراز می کرد و دکمه پلی ضبط را می زد.
شش نفری مان روی همدیگر یک دوست دختر نداشتیم اما وقتی #مریم_حیدرزاده در آن سکوت برف آلود می خواند:
«از وقتی رفتی تو چشام، فقط شده کاسه ی خون/همش یه چشمم به دره، چشم دیگم به آسمون» ما پرپر می شدیم.
‌‌
خداوکیلی هیچکس در شهرهایمان چشم به راهمان نبود ولی فکر می کردیم حتماً باید یک دماغویی اینطور دلش برایمان تنگ شده و برایمان با همین صدای پرعشوه ی ظریف چیزکی فرستاده باشد.

مریم حیدرزاده، حامد همایون و حمید هیراد و تتلوی روزگار ما نبود اما مثل یک اپیدمی همه را گرفتار کرده بود. فاتح تاکسی ها، اتوبوس های بین شهری، مغازه های کاست فروشی، اتاق های دانشجویی و احتمالاً سربازخانه ها.

امروز داشتم فکر می کردم وقتی جوانترها را سرزنش می کنیم که "آخه این چیه تو گوش میدی؟" یادمان بیاید یک زمانی دکلمه های دختری نابینا با ذهنی رنگی و خیالپرداز و عینک آفتابی درشت، داشت بر بادمان می داد!

#احسان_محمدی

#‌ارسالی #اجتماعی #اندیشه


@Roshanfkrane