کانال روشنفکران
فَربُدَم در دفترش گلهای پرپر می کشد
یک کبوتر،در قفس بی بال و بی پر می کشد
جای تکلیف شَبَش در دفتر نقاشیش
شاپرکها را در آتش بی پر و سر می کشد
جای گل، خورشید،کلبه،موج دریا،آسمان
بمب و نارنجک،گلوله،تیغ و خنجر می کشد
در حصار تو به توی سیم های خاردار
چوبه های دار را جای صنوبر می کشد
علت دلشوره هایش را که پرسیدم از او
گفت دارد عقده هایش را مکرر می کشد
خسته است از زندگی در کشوری که دائما
نقشه مرگ برادر را برادر می کشد
🌹🙏
#ارسالی از شاعر:
#منوچهر_سوری
#شعر
@Roshanfkrane
فَربُدَم در دفترش گلهای پرپر می کشد
یک کبوتر،در قفس بی بال و بی پر می کشد
جای تکلیف شَبَش در دفتر نقاشیش
شاپرکها را در آتش بی پر و سر می کشد
جای گل، خورشید،کلبه،موج دریا،آسمان
بمب و نارنجک،گلوله،تیغ و خنجر می کشد
در حصار تو به توی سیم های خاردار
چوبه های دار را جای صنوبر می کشد
علت دلشوره هایش را که پرسیدم از او
گفت دارد عقده هایش را مکرر می کشد
خسته است از زندگی در کشوری که دائما
نقشه مرگ برادر را برادر می کشد
🌹🙏
#ارسالی از شاعر:
#منوچهر_سوری
#شعر
@Roshanfkrane
روشنفکران
من سایه شوم جنگ را می فهمم
فرهنگ بد تفنگ را می فهمم
با این همه رنج و غربت و دربدری
عاشق شدن پلنگ را می فهمم
✍ #منوچهر_سوری
#ارسالی از شاعر
@Roshanfkrane
من سایه شوم جنگ را می فهمم
فرهنگ بد تفنگ را می فهمم
با این همه رنج و غربت و دربدری
عاشق شدن پلنگ را می فهمم
✍ #منوچهر_سوری
#ارسالی از شاعر
@Roshanfkrane
غم که از حد بگذرد با درد عادت می کنی
رفته رفته ، بی برو برگرد عادت می کنی
با صداقت چون شدی با دشمنِ جانت رفیق
هر بلائی بر سرت آورد عادت می کنی
دوستان جانی ات وقتی که جانی تر شدند
خود به خود با مَردُم نامرد عادت میکنی
بعد از عمری بردباری ، آبرو داری اگر
چهره ات مُشت تو را واکرد عادت میکنی
تیر ماهی هم که باشی با هجوم باد دی
با هوای زمهریر و سرد عادت می کنی
زخم روی زخم اگر خوردی ز دست این و آن
با منِ دیوانه شب گرد عادت می کنی
بخت و اقبال ات اگر برگشت و تنهایت گذاشت
بی کس و بی یاور و هم درد عادت می کنی
با تمام مهربانی، جان فشانی عاقبت
یک نفر گر نقره داغت کرد عادت می کنی
#منوچهر_سوری #عاشقانه
@Roshanfkrane
رفته رفته ، بی برو برگرد عادت می کنی
با صداقت چون شدی با دشمنِ جانت رفیق
هر بلائی بر سرت آورد عادت می کنی
دوستان جانی ات وقتی که جانی تر شدند
خود به خود با مَردُم نامرد عادت میکنی
بعد از عمری بردباری ، آبرو داری اگر
چهره ات مُشت تو را واکرد عادت میکنی
تیر ماهی هم که باشی با هجوم باد دی
با هوای زمهریر و سرد عادت می کنی
زخم روی زخم اگر خوردی ز دست این و آن
با منِ دیوانه شب گرد عادت می کنی
بخت و اقبال ات اگر برگشت و تنهایت گذاشت
بی کس و بی یاور و هم درد عادت می کنی
با تمام مهربانی، جان فشانی عاقبت
یک نفر گر نقره داغت کرد عادت می کنی
#منوچهر_سوری #عاشقانه
@Roshanfkrane
روشنفکران
دلا پرواز کُن از خاک از این #دنیای_اجباری
از این عِفریت خوش سیما و این رُسوای اجباری
کنار صخره ها بنگر شقایق های پَرپَر را
که هر یک قصه ای دارند از این صحرای اجباری
به خون آغشته است این خاک از خون سیاوشها
چه حُسنِ بارزی دیدی دراین ماٌوای اجباری؟
مداوم یک ستاره بی صدا،آهسته می میرد
ولی پیوسته می مانند این شب های اجباری
نفسگیر فضای این قفس دلگیر و مسموم است
دریغا از چنین تقدیر جان فرسای اجباری
تعجب می کنم از اتهام خوردن سیبی
که آدم خورد و ما محکوم این فتوای اجباری
✍ #منوچهر_سوری
#ارسالی از شاعر
#اندیشه
@Roshanfkrane
دلا پرواز کُن از خاک از این #دنیای_اجباری
از این عِفریت خوش سیما و این رُسوای اجباری
کنار صخره ها بنگر شقایق های پَرپَر را
که هر یک قصه ای دارند از این صحرای اجباری
به خون آغشته است این خاک از خون سیاوشها
چه حُسنِ بارزی دیدی دراین ماٌوای اجباری؟
مداوم یک ستاره بی صدا،آهسته می میرد
ولی پیوسته می مانند این شب های اجباری
نفسگیر فضای این قفس دلگیر و مسموم است
دریغا از چنین تقدیر جان فرسای اجباری
تعجب می کنم از اتهام خوردن سیبی
که آدم خورد و ما محکوم این فتوای اجباری
✍ #منوچهر_سوری
#ارسالی از شاعر
#اندیشه
@Roshanfkrane
🍃🌸بر گرفته از داستان مثنوی معنوی مولوی🌸🍃
روشنفکران
گفت روباهی به شیری ای عزیز
واقفی که صید خر باشد لذیذ؟
گر کنی صیدش به زور خویشتن
قدری از آن هم بگردد سهم من
شیر گفتا که چه سان خامش کنم؟
با چه ترفندی به خود رامش کنم؟
گفت: با او گو اگر قسمت شود
یک نفر از ما دو سلطان می شود
خوب اگر تدبیر من را بشنوی
این میان قطعا توسلطان می شوی
غافل از هنگامه دست اجل
شیر شد تسلیم روباه دغل
رفت و با خر گفت از عهد قدیم
شیرها بودند بُرنا و حکیم
از ازل تا نسل شیران بوده اند
پشت اندر پشت سلطان بوده اند
در قبال ادعای نیک و بد
شک اگر داری ببین ؛ این هم سند
خر سند ها را ورق زد یک به یک
گفت : ما داریم وجه مشترک
نسل ما هم شهریاران بوده اند
سرشناس عهد و دوران بوده اند
شک اگر داری به اصل و جعل من
ادعایم را بخوان از نعل من
شیر خیره شد به نعل پای خر
تا ببیند ادعای معتبر
ناگهان خر جفتکی زد بی امان
بر سر و بر گردن شیر ژیان
در پی این حُقه و این ناز شصت
گردن شیر از بُنِ دندان شکست
تا بدید این صحنه را آن نابکار
بی امان روباه شد پا به فرار
خر تعجب کرد از این کار او
از طریق و شیوه رفتار او
گفت : شیر عاجز شد از این ماجرا
می رمی این گونه تو از ما چرا؟!!!
گفت روباه آن تو و آن شیرِ نَر
کسب تکلیف شما با یک دگر
می روم بر مرقد و قبر پدر
تا شوم پا بوس آن والا گُهر
ای درود بی کران بر قبر او
که ندادم رخصت تحصیل او
من هم اکنون گر سوادی داشتم
سر نوشتی مثل او می داشتم
✍ #منوچهر_سوری
#ارسالی از شاعر
@Roshanfkrane
روشنفکران
گفت روباهی به شیری ای عزیز
واقفی که صید خر باشد لذیذ؟
گر کنی صیدش به زور خویشتن
قدری از آن هم بگردد سهم من
شیر گفتا که چه سان خامش کنم؟
با چه ترفندی به خود رامش کنم؟
گفت: با او گو اگر قسمت شود
یک نفر از ما دو سلطان می شود
خوب اگر تدبیر من را بشنوی
این میان قطعا توسلطان می شوی
غافل از هنگامه دست اجل
شیر شد تسلیم روباه دغل
رفت و با خر گفت از عهد قدیم
شیرها بودند بُرنا و حکیم
از ازل تا نسل شیران بوده اند
پشت اندر پشت سلطان بوده اند
در قبال ادعای نیک و بد
شک اگر داری ببین ؛ این هم سند
خر سند ها را ورق زد یک به یک
گفت : ما داریم وجه مشترک
نسل ما هم شهریاران بوده اند
سرشناس عهد و دوران بوده اند
شک اگر داری به اصل و جعل من
ادعایم را بخوان از نعل من
شیر خیره شد به نعل پای خر
تا ببیند ادعای معتبر
ناگهان خر جفتکی زد بی امان
بر سر و بر گردن شیر ژیان
در پی این حُقه و این ناز شصت
گردن شیر از بُنِ دندان شکست
تا بدید این صحنه را آن نابکار
بی امان روباه شد پا به فرار
خر تعجب کرد از این کار او
از طریق و شیوه رفتار او
گفت : شیر عاجز شد از این ماجرا
می رمی این گونه تو از ما چرا؟!!!
گفت روباه آن تو و آن شیرِ نَر
کسب تکلیف شما با یک دگر
می روم بر مرقد و قبر پدر
تا شوم پا بوس آن والا گُهر
ای درود بی کران بر قبر او
که ندادم رخصت تحصیل او
من هم اکنون گر سوادی داشتم
سر نوشتی مثل او می داشتم
✍ #منوچهر_سوری
#ارسالی از شاعر
@Roshanfkrane
شبی پرسیدم از خُمِ سُفالی
چرا بشکسته و آشفته حالی؟!
کشید آهی و با آزردگی گفت :
دلی گُم کرده ام در این حوالی
#منوچهر_سوری
#ارسالی از شاعر
#عاشقانه
@Roshanfkrane
چرا بشکسته و آشفته حالی؟!
کشید آهی و با آزردگی گفت :
دلی گُم کرده ام در این حوالی
#منوچهر_سوری
#ارسالی از شاعر
#عاشقانه
@Roshanfkrane