درود به همه خوبان
شعری که جناب #داریوش_اقبالی عزیز در این فایل که زیر همین پست پیوست کرده ام دکلمه کرده بخش های مختلفی از شاهنامه فردوسی بزرگوار است
که در این پست توضیح میدهم که از کدام بخش های شاهنامه است و به ترتیب اشعار را کامل تر درج میکنم
بخش نخست و بیشتر شعر این دکلمه
از نامه
#یزدگرد_سوم ( پدر #بی_بی_شهربانو همسر امام حسین که برخی تاریخ دانان کلا وجود بی بی شهربانو را افسانه میدانند ) آخرین پادشاه ساسانی
به
#ماهوی_سوری
مرزبان ( مرو )خراسان امروز است
که شرایط ان روز را برای او توضیح میدهد
و از او میخواهد که سپاه را به تیسفون برساند...
ماهوی خود را به تیسفون و #رستم_فرخزاد میرساند
رستم فرخزاد یا #رستم_فرخ_هرمز
که نام مادر او فرخ هرمز بوده است
( در طبرستان #مازندران امروزی هنوز هم در روستا ها فرزندان را با نام مادر پس وند یا پیش وند میکنند )
نام پدرش فرخ هرمزد
از خاندان اسپهبدان (سرداران سپاهان)
که در دوره اشکانیان و ساسانیان مورد احترام بسیار بوده اند است
او از نژاد پارت یا پهلو بود که در طبرستان و شمال ایران زندگی میکردند
و گسترش سرزمین شان از شرق بخشی از خراسان و تا غرب آذربایجان میرسیده
رستم فرخهرمز شخصیت برجسته و معتبری در تاریخ ایران عصر ساسانی بود و با وجود آنکه در نبرد قادسیه شکست خورد؛ اما از او بهعنوان مردی صاحب نیروی فوقالعاده و مدیری باتدبیر و سرداری دلیر یاد کردهاند. بنا به روایت #کریستن_سن خصوصیات و ویژگیهای ذاتی وی موجب شد تا فردوسی از او قهرمانی بینظیر بسازد.
برخی نویسندگان نیز رستم فرخ را
متولد آذربادگان ( آذربایجان) شهر ایرانشهر دانسته اند و گفته اند در زمان تولد خانواده اش در این شهر مسولیت داشته و خدمت میکرده اند
در شاهنامه (پادشاهی یزدگرد) نیز آمده که او از شاه ایران یزدگرد سوم خواسته است
تا به آمل و ساری از شهرهای مازندران برود تا در آنجا در امان باشد تا سپاه ایران حمله اعراب را سرکوب کند و بعد از آن شاه به پایتخت برگردد ...
اما شاه نمی پذیرد و فرار را دور از مرام پادشاهی ایران می داند
منطق رستم فرخ در این پیشنهاد این بود که شاه نوجوان است
(سن یزدگرد سوم را در زمان حمله اعراب برخی منابع ۱۰ سال برخی ۱۷ سال دانسته اند)
«شاهنامه پادشاهی یزدگرد بخش ۶ گنجور :
فرخ زاد گوید که با انجمن
گذر کن سوی بیشهٔ نارون
به #آمل پرستندگان تواند
به #ساری همه بندگان تواند
چولشکر فراوان شود بازگرد
به مردم توان ساخت ننگ و نبرد
شما را پسند آید این گفت و گوی
به آواز گفتند کاین نیست روی
شهنشاه گفت این سخن درخورست
مرا در دل اندیشهٔ دیگرست
بزرگان ایران و چندین سپاه
بر و بوم آباد و تخت و کلاه
سر خویش گیرم بمانم بجای
بزرگی نباشد نه مردی ورای
مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ
یکی داستان زد برین بر پلنگ
که خیره به بدخواه منمای پشت
چو پیش آیدت روزگاری درشت
چنان هم که کهتر به فرمان شاه
بد و نیک باید که دارد نگاه
جهاندار باید که او را به رنج
نماند بجای وشود سوی گنج »
🔴عرض کنم خدمت ایران دوستان عزیز که
ماهوی سوری خودشو به رستم فرخ میرسونه اما خیانت میکنه!
«پادشاهی یزدگرد بخش ۹ :
وزان جایگه برکشیدند کوس
ز بست و نشاپور شد تا به طوس
خبر یافت ماهوی سوری ز شاه
که تا مرز طوس اندر آمد سپاه
پذیره شدش با سپاه گران
همه نیزه داران جوشن وران
چو پیداشد آن فر و اورند شاه
درفش بزرگی و چندان سپاه
پیاده شد از باره ماهوی زود
بران کهتری بندگیها فزود
همیرفت نرم از بر خاک گرم
دو دیده پر از آب کرده ز شرم
زمین را ببوسید و بردش نماز
همیبود پیشش زمانی دراز
فرخ زاد چون روی ماهوی دید
سپاهی بران سان رده برکشید
ز ماهوی سوری دلش گشت شاد
برو بر بسی پندها کرد یاد
که این شاه را از نژادکیان
سپردم تو را تا ببندی میان
نباید که بادی برو بر جهد
وگر خود سپاسی برو برنهد
مرا رفت باید همی سوی ری
ندانم که کی بینم این تاج کی
که چون من فراوان به آوردگاه
شد از جنگ آن نیزهداران تباه
چو رستم سواری به گیتی نبود
نه گوش خردمند هرگز شنود
بدست یکی زاغ سرکشته شد
به من بر چنین روز برگشته شد
که یزدان ورا جای نیکان دهاد
سیه زاغ را درد پیکان دهاد
بدو گفت ماهوی کای پهلوان
مرا شاه چشمست و روشن روان
پذیرفتم این زینهار تو را
سپهر تو را شهریار تو را
فرخ زاد هرمزد زان جایگاه
سوی ری بیامد به فرمان شاه
برین نیز بگذشت چندی سپهر
جداشد ز مغز بد اندیش مهر
شبان را همی تخت کرد آرزوی
دگرگونهتر شد به آیین و خوی
تن خویش یک چند بیمار کرد
پرستیدن شاه دشوار کرد »
✍ #کامران_مهربان
ادامه مطلب در کانال روشنفکران درج خواهد شد با لمس هشتگ #شاهنامه بخش های بعدی در دسترس خواهد بود
#تاریخ
@Roshanfkrane
شعری که جناب #داریوش_اقبالی عزیز در این فایل که زیر همین پست پیوست کرده ام دکلمه کرده بخش های مختلفی از شاهنامه فردوسی بزرگوار است
که در این پست توضیح میدهم که از کدام بخش های شاهنامه است و به ترتیب اشعار را کامل تر درج میکنم
بخش نخست و بیشتر شعر این دکلمه
از نامه
#یزدگرد_سوم ( پدر #بی_بی_شهربانو همسر امام حسین که برخی تاریخ دانان کلا وجود بی بی شهربانو را افسانه میدانند ) آخرین پادشاه ساسانی
به
#ماهوی_سوری
مرزبان ( مرو )خراسان امروز است
که شرایط ان روز را برای او توضیح میدهد
و از او میخواهد که سپاه را به تیسفون برساند...
ماهوی خود را به تیسفون و #رستم_فرخزاد میرساند
رستم فرخزاد یا #رستم_فرخ_هرمز
که نام مادر او فرخ هرمز بوده است
( در طبرستان #مازندران امروزی هنوز هم در روستا ها فرزندان را با نام مادر پس وند یا پیش وند میکنند )
نام پدرش فرخ هرمزد
از خاندان اسپهبدان (سرداران سپاهان)
که در دوره اشکانیان و ساسانیان مورد احترام بسیار بوده اند است
او از نژاد پارت یا پهلو بود که در طبرستان و شمال ایران زندگی میکردند
و گسترش سرزمین شان از شرق بخشی از خراسان و تا غرب آذربایجان میرسیده
رستم فرخهرمز شخصیت برجسته و معتبری در تاریخ ایران عصر ساسانی بود و با وجود آنکه در نبرد قادسیه شکست خورد؛ اما از او بهعنوان مردی صاحب نیروی فوقالعاده و مدیری باتدبیر و سرداری دلیر یاد کردهاند. بنا به روایت #کریستن_سن خصوصیات و ویژگیهای ذاتی وی موجب شد تا فردوسی از او قهرمانی بینظیر بسازد.
برخی نویسندگان نیز رستم فرخ را
متولد آذربادگان ( آذربایجان) شهر ایرانشهر دانسته اند و گفته اند در زمان تولد خانواده اش در این شهر مسولیت داشته و خدمت میکرده اند
در شاهنامه (پادشاهی یزدگرد) نیز آمده که او از شاه ایران یزدگرد سوم خواسته است
تا به آمل و ساری از شهرهای مازندران برود تا در آنجا در امان باشد تا سپاه ایران حمله اعراب را سرکوب کند و بعد از آن شاه به پایتخت برگردد ...
اما شاه نمی پذیرد و فرار را دور از مرام پادشاهی ایران می داند
منطق رستم فرخ در این پیشنهاد این بود که شاه نوجوان است
(سن یزدگرد سوم را در زمان حمله اعراب برخی منابع ۱۰ سال برخی ۱۷ سال دانسته اند)
«شاهنامه پادشاهی یزدگرد بخش ۶ گنجور :
فرخ زاد گوید که با انجمن
گذر کن سوی بیشهٔ نارون
به #آمل پرستندگان تواند
به #ساری همه بندگان تواند
چولشکر فراوان شود بازگرد
به مردم توان ساخت ننگ و نبرد
شما را پسند آید این گفت و گوی
به آواز گفتند کاین نیست روی
شهنشاه گفت این سخن درخورست
مرا در دل اندیشهٔ دیگرست
بزرگان ایران و چندین سپاه
بر و بوم آباد و تخت و کلاه
سر خویش گیرم بمانم بجای
بزرگی نباشد نه مردی ورای
مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ
یکی داستان زد برین بر پلنگ
که خیره به بدخواه منمای پشت
چو پیش آیدت روزگاری درشت
چنان هم که کهتر به فرمان شاه
بد و نیک باید که دارد نگاه
جهاندار باید که او را به رنج
نماند بجای وشود سوی گنج »
🔴عرض کنم خدمت ایران دوستان عزیز که
ماهوی سوری خودشو به رستم فرخ میرسونه اما خیانت میکنه!
«پادشاهی یزدگرد بخش ۹ :
وزان جایگه برکشیدند کوس
ز بست و نشاپور شد تا به طوس
خبر یافت ماهوی سوری ز شاه
که تا مرز طوس اندر آمد سپاه
پذیره شدش با سپاه گران
همه نیزه داران جوشن وران
چو پیداشد آن فر و اورند شاه
درفش بزرگی و چندان سپاه
پیاده شد از باره ماهوی زود
بران کهتری بندگیها فزود
همیرفت نرم از بر خاک گرم
دو دیده پر از آب کرده ز شرم
زمین را ببوسید و بردش نماز
همیبود پیشش زمانی دراز
فرخ زاد چون روی ماهوی دید
سپاهی بران سان رده برکشید
ز ماهوی سوری دلش گشت شاد
برو بر بسی پندها کرد یاد
که این شاه را از نژادکیان
سپردم تو را تا ببندی میان
نباید که بادی برو بر جهد
وگر خود سپاسی برو برنهد
مرا رفت باید همی سوی ری
ندانم که کی بینم این تاج کی
که چون من فراوان به آوردگاه
شد از جنگ آن نیزهداران تباه
چو رستم سواری به گیتی نبود
نه گوش خردمند هرگز شنود
بدست یکی زاغ سرکشته شد
به من بر چنین روز برگشته شد
که یزدان ورا جای نیکان دهاد
سیه زاغ را درد پیکان دهاد
بدو گفت ماهوی کای پهلوان
مرا شاه چشمست و روشن روان
پذیرفتم این زینهار تو را
سپهر تو را شهریار تو را
فرخ زاد هرمزد زان جایگاه
سوی ری بیامد به فرمان شاه
برین نیز بگذشت چندی سپهر
جداشد ز مغز بد اندیش مهر
شبان را همی تخت کرد آرزوی
دگرگونهتر شد به آیین و خوی
تن خویش یک چند بیمار کرد
پرستیدن شاه دشوار کرد »
✍ #کامران_مهربان
ادامه مطلب در کانال روشنفکران درج خواهد شد با لمس هشتگ #شاهنامه بخش های بعدی در دسترس خواهد بود
#تاریخ
@Roshanfkrane
Telegram
attach 📎