🌼 چند روز هست دارم به آن روز و آن دقیقههای شوم فکر میکنم. آنقدر تلخ و گزندهست هر ثانیهاش که کلماتم برای نوشتن همراهی نمیکنند و ذهنم برای مرور، دائما بهانه میتراشد و گریز میزند.
شانزده ساله بودم، اولین سفر راه دوری بود که با قطار میرفتیم و چقدر ذوق داشتیم. تمام مسیر را خندیدهبودم و برنامهها داشتم برای هر لحظهای که قرار بود توی کوپهی قطار و کنار هم باشیم، خب طبیعی بود نوجوان بودم و با سادهترینها دلخوش! خوب یادم هست داشتم میخندیدم و خیالات خوش در ذهنم میبافتم تا لحظهای که باید شناسنامه و چمدانها را تحویل میدادیم به مسئول تا وارد خروجی اصلی بشویم، داشتم میخندیدم و ذوق داشتم تا آن ثانیهی شومی که شما دوتا خانم محجبهی عینکی خشمگین که بالا تا پایین براندازم کردهبودید و شبیه مجرمها مرا کشانکشان بردهبودید پشت آن پردهی لعنتی و گفتهبودید مردها الآن تو را ببینند تحریک میشوند و همینجا باش تا کسی برایت چادر بیاورد و بانگاهتان تحقیرم کردهبودید و اشک ریختهبودم و التماس کردهبودم ولم کنید و مامانم که ترسیدهبود و فکرکردهبود دخترش چه جرم بزرگی مرتکب شده و حالش بد شدهبود و مدام قسمتان دادهبود و شما مامانم را سرزنش کردهبودید که اگر وقت گذاشتهبود و مرا تربیت کردهبود الآن آنجا و پشت آن پرده نبودم و مسافرتمان زهر نشدهبود و از عاقبت کوتاه بودن مانتو گفتهبودید و مامانم را بیشتر ترساندهبودید. شما را که خودتان را فرشته و عاری از خطا میدانستید و مرا بخاطر مانتوی کوتاهم شیطانی که رسالتش از راه به در کردن همسران شما بود. شما که از هر نگاهتان تحقیر و توهین میبارید و تمام اشتیاق و باور نوجوانیام را در همان یک ساعت شوم، زیر نگاههای سنگین و خشمگین و توهینآمیزتان کشتهبودید.
خواستم بدانید گوشهای از روانم برای آن روز زخمیست و تکههایی از من همانجا و توی همان اتاق عذابآور و پشت همان پردهی سبزی که اشک ریختهبودم و تحقیر شدهبودم و مدام به احترامی که بابا داشت فکر کردهبودم و به خیالم شرمندهاش کردهام و آبرویش را بردهام و همه چیز تمام شده و صورت رنگپریدهی مامان را دیده بودم که مدام چادرش را تا روی ابروهاش جلوتر میکشید که بفهمید ما خانوادهی اصیلی هستیم و این بچهی اوست نه دختری خیابانی! هنوز گوشهای از روانم همانجا وسط آنهمه اضطراب و استیصال و هراس، جا مانده.
از شما نمیگذرم، چون روح کنجکاو مرا و نوجوانیام را کشتید.
از شما که در ورودی دانشگاهها و ادارهها، با دستمال به جان چشمهای من افتادهبودید و من اشک ریختهبودم و هزار بار خودم را لعنت فرستادهبودم که چرا پایم به آن مکانها رسیده که اینطور به هویت و احساس ارزشمندیام تعرض کنید و کنار حرمها که آن چادر هزار بار مصرف کثیف را به زور سرم کردهبودید و برم گرداندهبودید تا جوراب کلفت و سیاه بخرم و کل خانواده منتظر من ماندهبود و خجالت کشیدهبودم و از مکانهای مذهبی بیزارم کردهبودید، از حجاب بیزارم کردهبودید و از هر زنی که چادر سرش بود و به من نگاه میکرد و شاید کاری به کارم نداشت، اما از همه چیز مرا ترساندهبودید.
از شما که وسط صف بیرونم کشیدهبودید چون کفش قرمز پوشیدهبودم و مانتوی آبی پوشیده بودم و جوراب سفید پوشیدهبودم و مقنعهام تنگ نبود. شما که مدام به موهای از مقنعه بیرون زدهام با خشم و ابروانی گره کرده و چشمانی از حدقه بیرون، اشاره کردهبودید و تهدید کردهبودید کچلم میکنید و منی که دفاع از خودم را بلد نبودم و از مدرسه بیزار شدهبودم بارها. از شما که تمام دورانی که باید مشتاقانه زندگی میکردم و تجربه میکردم و میفهمیدم و کشف میکردم و نگران هیچ چیز نمیبودم، به من تحمیل کردهبودید که عضوی از جامعه نیستم و مجرمم و به درد نمیخورم، چرا که مطابق معیارهای شما لباس نمیپوشیدم، چون موهام لَخت بود و از زیر مقنعه میزد بیرون، چون چهرهی خوبی داشتم و بهانهتان این بود که توی چشم هستم و حجاب از من محافظت میکند و اینجوری در امانترم، چون مانتوی بلند دوست نداشتم و رنگ قرمز دوست داشتم و از چادر بدم میآمد. و خدامیداند جز شما کسی مرا اینقدر آزار نداد و تحقیر نکرد و آزادی و اعتماد و امنیتم را از من نگرفت.
شما را نمیبخشم، شما را که همهجا بودید و خودتان را مالک این سرزمین و صاحب اختیار تمام دخترانگیهای این آب و خاک میدانستید و از نگاهتان نفرت و تحقیر میبارید و خودباوری و عزت نفس ما را سرکوب میکردید و ما را غمگین و سرخورده میخواستید.
نگاههای تحقیرآمیزتان هنوز یادم هست، هنوز با خودم بابت اینهمه اجبار و تحمیل و تحقیر، در سرنوشتسازترین دوران زندگیام کنار نیامدهام.
در من دختر نوجوانی با دستهای مشت کرده و خشمی عمیق ایستاده و دارد با چهرهای برافروخته و دهانی لبریز از فریاد، به شما نگاه میکند.
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
شانزده ساله بودم، اولین سفر راه دوری بود که با قطار میرفتیم و چقدر ذوق داشتیم. تمام مسیر را خندیدهبودم و برنامهها داشتم برای هر لحظهای که قرار بود توی کوپهی قطار و کنار هم باشیم، خب طبیعی بود نوجوان بودم و با سادهترینها دلخوش! خوب یادم هست داشتم میخندیدم و خیالات خوش در ذهنم میبافتم تا لحظهای که باید شناسنامه و چمدانها را تحویل میدادیم به مسئول تا وارد خروجی اصلی بشویم، داشتم میخندیدم و ذوق داشتم تا آن ثانیهی شومی که شما دوتا خانم محجبهی عینکی خشمگین که بالا تا پایین براندازم کردهبودید و شبیه مجرمها مرا کشانکشان بردهبودید پشت آن پردهی لعنتی و گفتهبودید مردها الآن تو را ببینند تحریک میشوند و همینجا باش تا کسی برایت چادر بیاورد و بانگاهتان تحقیرم کردهبودید و اشک ریختهبودم و التماس کردهبودم ولم کنید و مامانم که ترسیدهبود و فکرکردهبود دخترش چه جرم بزرگی مرتکب شده و حالش بد شدهبود و مدام قسمتان دادهبود و شما مامانم را سرزنش کردهبودید که اگر وقت گذاشتهبود و مرا تربیت کردهبود الآن آنجا و پشت آن پرده نبودم و مسافرتمان زهر نشدهبود و از عاقبت کوتاه بودن مانتو گفتهبودید و مامانم را بیشتر ترساندهبودید. شما را که خودتان را فرشته و عاری از خطا میدانستید و مرا بخاطر مانتوی کوتاهم شیطانی که رسالتش از راه به در کردن همسران شما بود. شما که از هر نگاهتان تحقیر و توهین میبارید و تمام اشتیاق و باور نوجوانیام را در همان یک ساعت شوم، زیر نگاههای سنگین و خشمگین و توهینآمیزتان کشتهبودید.
خواستم بدانید گوشهای از روانم برای آن روز زخمیست و تکههایی از من همانجا و توی همان اتاق عذابآور و پشت همان پردهی سبزی که اشک ریختهبودم و تحقیر شدهبودم و مدام به احترامی که بابا داشت فکر کردهبودم و به خیالم شرمندهاش کردهام و آبرویش را بردهام و همه چیز تمام شده و صورت رنگپریدهی مامان را دیده بودم که مدام چادرش را تا روی ابروهاش جلوتر میکشید که بفهمید ما خانوادهی اصیلی هستیم و این بچهی اوست نه دختری خیابانی! هنوز گوشهای از روانم همانجا وسط آنهمه اضطراب و استیصال و هراس، جا مانده.
از شما نمیگذرم، چون روح کنجکاو مرا و نوجوانیام را کشتید.
از شما که در ورودی دانشگاهها و ادارهها، با دستمال به جان چشمهای من افتادهبودید و من اشک ریختهبودم و هزار بار خودم را لعنت فرستادهبودم که چرا پایم به آن مکانها رسیده که اینطور به هویت و احساس ارزشمندیام تعرض کنید و کنار حرمها که آن چادر هزار بار مصرف کثیف را به زور سرم کردهبودید و برم گرداندهبودید تا جوراب کلفت و سیاه بخرم و کل خانواده منتظر من ماندهبود و خجالت کشیدهبودم و از مکانهای مذهبی بیزارم کردهبودید، از حجاب بیزارم کردهبودید و از هر زنی که چادر سرش بود و به من نگاه میکرد و شاید کاری به کارم نداشت، اما از همه چیز مرا ترساندهبودید.
از شما که وسط صف بیرونم کشیدهبودید چون کفش قرمز پوشیدهبودم و مانتوی آبی پوشیده بودم و جوراب سفید پوشیدهبودم و مقنعهام تنگ نبود. شما که مدام به موهای از مقنعه بیرون زدهام با خشم و ابروانی گره کرده و چشمانی از حدقه بیرون، اشاره کردهبودید و تهدید کردهبودید کچلم میکنید و منی که دفاع از خودم را بلد نبودم و از مدرسه بیزار شدهبودم بارها. از شما که تمام دورانی که باید مشتاقانه زندگی میکردم و تجربه میکردم و میفهمیدم و کشف میکردم و نگران هیچ چیز نمیبودم، به من تحمیل کردهبودید که عضوی از جامعه نیستم و مجرمم و به درد نمیخورم، چرا که مطابق معیارهای شما لباس نمیپوشیدم، چون موهام لَخت بود و از زیر مقنعه میزد بیرون، چون چهرهی خوبی داشتم و بهانهتان این بود که توی چشم هستم و حجاب از من محافظت میکند و اینجوری در امانترم، چون مانتوی بلند دوست نداشتم و رنگ قرمز دوست داشتم و از چادر بدم میآمد. و خدامیداند جز شما کسی مرا اینقدر آزار نداد و تحقیر نکرد و آزادی و اعتماد و امنیتم را از من نگرفت.
شما را نمیبخشم، شما را که همهجا بودید و خودتان را مالک این سرزمین و صاحب اختیار تمام دخترانگیهای این آب و خاک میدانستید و از نگاهتان نفرت و تحقیر میبارید و خودباوری و عزت نفس ما را سرکوب میکردید و ما را غمگین و سرخورده میخواستید.
نگاههای تحقیرآمیزتان هنوز یادم هست، هنوز با خودم بابت اینهمه اجبار و تحمیل و تحقیر، در سرنوشتسازترین دوران زندگیام کنار نیامدهام.
در من دختر نوجوانی با دستهای مشت کرده و خشمی عمیق ایستاده و دارد با چهرهای برافروخته و دهانی لبریز از فریاد، به شما نگاه میکند.
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
🔹🔸این بار که از این دریای خروشان به سلامت عبور کردیم، اینبار که رگبار پایان گرفت و هوا صاف شد، همهتان را با عشق بغل میکنم.
من یک دنیا شوق و لبخند برای روزهای خوبمان کنار گذاشتهام و بغلبغل مهربانی و دلخوشی و هزار هزار بهانهی روشن برای خوشبختی در پستوی ذهنم پنهان کردهام و زمانش که رسید، برای همهمان از رهایی و شادی و عشق خواهمگفت.
چقدر مثل خانواده شدهایم اینروزها...
از کنار هرکسی که در خیابان عبور میکنم، انگار سالهاست میشناسمش. انگار باتمام این چشمها و چهرههای مهربان قراری دارم، انگار چیزی ما را به هم پیوند داده، آنقدر محکم که جدا شدنی نیستیم و فراموش نمیکنیم هرگز، که چقدر به هم نیاز داریم و نیاز داریم که حال همهمان خوب شود. انگار همه در نهایت اندوهی مشترک غوطهوریم و داریم با تمام توان و با هم به سمت نور پیش میرویم و مراقبیم که تاریکی و اندوه و خشم، ما را نبلعد و کمک میکنیم به هم که قوی بمانیم و طاقت بیاوریم و در دل تندباد روزگار نشکنیم؛ به شوقِ بهار و به شوق روزهای روشن و خوبی که در انتظار ماست...
طاقت بیاوریم، برای تمام رنجی که تا امروز کشیدیم و تاریکی و خشمی که پشت سر گذاشتیم و دلخوشیهای سادهای که نداشتیم.
طاقت بیاوریم، به حرمت تمام تلاشهای بیش از توان و زخمهای رسیده به استخوان.
طاقت بیاوریم چون آگاه نیستیم به اینکه آخرین پلهی این سیاهچاله کجاست و کجای این قصه، به رهایی و نور میرسیم...
طاقت بیاوریم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
من یک دنیا شوق و لبخند برای روزهای خوبمان کنار گذاشتهام و بغلبغل مهربانی و دلخوشی و هزار هزار بهانهی روشن برای خوشبختی در پستوی ذهنم پنهان کردهام و زمانش که رسید، برای همهمان از رهایی و شادی و عشق خواهمگفت.
چقدر مثل خانواده شدهایم اینروزها...
از کنار هرکسی که در خیابان عبور میکنم، انگار سالهاست میشناسمش. انگار باتمام این چشمها و چهرههای مهربان قراری دارم، انگار چیزی ما را به هم پیوند داده، آنقدر محکم که جدا شدنی نیستیم و فراموش نمیکنیم هرگز، که چقدر به هم نیاز داریم و نیاز داریم که حال همهمان خوب شود. انگار همه در نهایت اندوهی مشترک غوطهوریم و داریم با تمام توان و با هم به سمت نور پیش میرویم و مراقبیم که تاریکی و اندوه و خشم، ما را نبلعد و کمک میکنیم به هم که قوی بمانیم و طاقت بیاوریم و در دل تندباد روزگار نشکنیم؛ به شوقِ بهار و به شوق روزهای روشن و خوبی که در انتظار ماست...
طاقت بیاوریم، برای تمام رنجی که تا امروز کشیدیم و تاریکی و خشمی که پشت سر گذاشتیم و دلخوشیهای سادهای که نداشتیم.
طاقت بیاوریم، به حرمت تمام تلاشهای بیش از توان و زخمهای رسیده به استخوان.
طاقت بیاوریم چون آگاه نیستیم به اینکه آخرین پلهی این سیاهچاله کجاست و کجای این قصه، به رهایی و نور میرسیم...
طاقت بیاوریم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
🕊️
کاش خوب شود همه چیز.
کاش جشن بگیریم...
کاش یکی از همینروزها، پدران، به بزمِ رهایی و شادیِ فرزندانشان پایکوبی کنند و مادران، برای پیشرفتهای پیاپی پارههای جانشان اسپند دود کنند. كاش کوچهها و خیابانها پر باشد از صدای موزیک و لبخند و پیادهروها میزبان عاشقان امیدوار و خوشبخت باشد و مالامال از پسران و دخترانی که آرزوهاشان را در آغوش گرفته و شادمانانه قدم میزنند.
کاش درست شود همه چیز و کوی آرزوهامان نزدیکتر و دستیافتنیتر شود و دستآوردهامان شایستهی قدمهایی باشد که به زحمت و با عشق برمیداریم و مقصدمان، سزاوار رنجهایی باشد که میکشیم.
کاش درست شود همه چیز و خوب شویم از اینهمه جراحتی که برداشتیم و آسیبهایی که به روان و جانمان تحمیل شد.
کاش آرام شود همهجا و آرام شویم، کاش طعم شیرین یک خوشبختی حقیقی و بیمنت را بچشیم و بعد از اینهمه دشواری و مصائب بیشمار، به زیستنی باشکوه برسیم.
کاش خوب شود همه چیز،
كاش خوب شویم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
کاش خوب شود همه چیز.
کاش جشن بگیریم...
کاش یکی از همینروزها، پدران، به بزمِ رهایی و شادیِ فرزندانشان پایکوبی کنند و مادران، برای پیشرفتهای پیاپی پارههای جانشان اسپند دود کنند. كاش کوچهها و خیابانها پر باشد از صدای موزیک و لبخند و پیادهروها میزبان عاشقان امیدوار و خوشبخت باشد و مالامال از پسران و دخترانی که آرزوهاشان را در آغوش گرفته و شادمانانه قدم میزنند.
کاش درست شود همه چیز و کوی آرزوهامان نزدیکتر و دستیافتنیتر شود و دستآوردهامان شایستهی قدمهایی باشد که به زحمت و با عشق برمیداریم و مقصدمان، سزاوار رنجهایی باشد که میکشیم.
کاش درست شود همه چیز و خوب شویم از اینهمه جراحتی که برداشتیم و آسیبهایی که به روان و جانمان تحمیل شد.
کاش آرام شود همهجا و آرام شویم، کاش طعم شیرین یک خوشبختی حقیقی و بیمنت را بچشیم و بعد از اینهمه دشواری و مصائب بیشمار، به زیستنی باشکوه برسیم.
کاش خوب شود همه چیز،
كاش خوب شویم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
🌺 ببین! من و تو نباید دیکتاتور باشیم، نباید آدمهایی که همراستای اهداف ما نیستند، یا سکوت میکنند را مؤاخذه کنیم. میتوانیم از زندگیمان کنارشان بگذاریم، میتوانیم بعد از این دوستشان نداشتهباشیم، روی حضور و حمایتشان حساب نکنیم و حمایتمان را از آنها دریغ کنیم، اما اینکه دنبالشان بدویم و در پیِ چراییِ سکوت یا انفعالشان باشیم، نه تنها چیزی را حل نمیکند و انرژی بیهودهای از ما میگیرد، که ما را شبیهتر میکند به دشمنانی که از آنان و رفتارهاشان بیزار بودیم، آنان که سالها ما را شبیه به خودشان میخواستند و بابت این نخواستن، با تحقیر و اجبار، بازخواستمان میکردند و هرچه رنج بردیم، از همین تحمیلها بردیم!
ما میدانیم درستتر چیست و برایش میجنگیم، اما به هر قیمتی، هر همراهی و حمایتی را نخواهیمپذیرفت. قطعا همیشه حقیقت، طرفداران شایستهتری دارد و هرکس به میزان فهم خودش میفهمد و به قدر توان خودش در میدان میایستد و به قدر معذوریتها یا محدودیتها یا ترسهای خودش کنار میکشد و ما از همه چیز آگاه نیستیم!
بگذار هرکس -اگر تعهدی برای دفاع از حقوق ما نداشته و بابت آن منفعتی دریافت نکرده- خودش انتخاب کند با ما باشد یا علیه ما. که ما میفهمیم و به خاطر میسپاریم تا بعد از این، عاقلانهتر دوست بداریم و آگاهانهتر انتخاب کنیم.
ما مردم چونان زنجیرهای اساطیری و محکم، باهم و کنار همیم و به امید حمایت و نگاه هیچکس نخواهیمماند و اصلا آنقدرها زمان نداریم که از آدمهایی که تا پیش از این روی آنان حساب میکردیم بپرسیم: فلانی! تو دیگر چرا؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
ما میدانیم درستتر چیست و برایش میجنگیم، اما به هر قیمتی، هر همراهی و حمایتی را نخواهیمپذیرفت. قطعا همیشه حقیقت، طرفداران شایستهتری دارد و هرکس به میزان فهم خودش میفهمد و به قدر توان خودش در میدان میایستد و به قدر معذوریتها یا محدودیتها یا ترسهای خودش کنار میکشد و ما از همه چیز آگاه نیستیم!
بگذار هرکس -اگر تعهدی برای دفاع از حقوق ما نداشته و بابت آن منفعتی دریافت نکرده- خودش انتخاب کند با ما باشد یا علیه ما. که ما میفهمیم و به خاطر میسپاریم تا بعد از این، عاقلانهتر دوست بداریم و آگاهانهتر انتخاب کنیم.
ما مردم چونان زنجیرهای اساطیری و محکم، باهم و کنار همیم و به امید حمایت و نگاه هیچکس نخواهیمماند و اصلا آنقدرها زمان نداریم که از آدمهایی که تا پیش از این روی آنان حساب میکردیم بپرسیم: فلانی! تو دیگر چرا؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
🪴نا امید چرا؟
ما وسط اندوه و درد ایستادهایم و بیشتر از هر بار دیگری زخمی و آسیب دیدهایم اما ناامید نه!
ما جنگجوهای خودساختهای که از دردهامان سلاح ساختیم، هرقدر عمیقتر: تیزتر، برندهتر، کاریتر!
اشتباه میکنند که زخمیترمان میکنند، اشتباه میکنند که نمک روی زخمهامان میپاشند، اشتباه میکنند که خنجر وسط اندوهمان میچرخانند! ما را که نور از دل رنجهامان میتابد، ما را که با دردها بزرگتر و با آسیبهای پیاپی، مصممتر میشویم! ما را که از دل زخمها بیرون جهیده و به آگاهی رسیدهایم!
ما را زمین میزنند که زمینگیر شویم، اما قویتر از همیشه برمیخیزیم و میایستیم!
حکایت ما حکایت درختیست که در دل محرومیت بیابان روئیده و سختترین شرایط را دیده و در تاریکترین و بیسرپناهترین شبهای کویر، دوام آورده و چه باکی دارد از باد و باران و سیاهی و تبر؟
نهایتش تبر میزنند و از ریشه جدا میمانیم و هزار جوانه از جای بریدگیمان بیرون میزند.
ما را هرچه بیشتر تبر بزنند، بیشتر تکثیر میشویم، این قانون جوانههاست.
کدام جوانه، زمستان را که دید، از بهار و سبز شدن، دست میکشد؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
#اعتراضات
@Roshanfkrane
ما وسط اندوه و درد ایستادهایم و بیشتر از هر بار دیگری زخمی و آسیب دیدهایم اما ناامید نه!
ما جنگجوهای خودساختهای که از دردهامان سلاح ساختیم، هرقدر عمیقتر: تیزتر، برندهتر، کاریتر!
اشتباه میکنند که زخمیترمان میکنند، اشتباه میکنند که نمک روی زخمهامان میپاشند، اشتباه میکنند که خنجر وسط اندوهمان میچرخانند! ما را که نور از دل رنجهامان میتابد، ما را که با دردها بزرگتر و با آسیبهای پیاپی، مصممتر میشویم! ما را که از دل زخمها بیرون جهیده و به آگاهی رسیدهایم!
ما را زمین میزنند که زمینگیر شویم، اما قویتر از همیشه برمیخیزیم و میایستیم!
حکایت ما حکایت درختیست که در دل محرومیت بیابان روئیده و سختترین شرایط را دیده و در تاریکترین و بیسرپناهترین شبهای کویر، دوام آورده و چه باکی دارد از باد و باران و سیاهی و تبر؟
نهایتش تبر میزنند و از ریشه جدا میمانیم و هزار جوانه از جای بریدگیمان بیرون میزند.
ما را هرچه بیشتر تبر بزنند، بیشتر تکثیر میشویم، این قانون جوانههاست.
کدام جوانه، زمستان را که دید، از بهار و سبز شدن، دست میکشد؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
#اعتراضات
@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فریاد و خشم در سر ، اندوه و بغض در دل ، رنجی عظیم بر دوش ، اما پر از امیدیم ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
🌼 از یک جایی به بعد ما از خودمان بودن و مدارا دست کشیدیم و شبیه به خودتان شدیم،
چون مجبور بودیم!
درست مانند انسانی که ناخواسته با گرگ گلاویز شده و راه فراری نداشته و سعی داشته متمدنانه با او برخورد کند و پس از زخمها و جراحتهای پی در پی،
پی برده که این رفتار احمقانهایست.
احمقانه است انسانی رفتار کردن با جماعتی که جز تحمیل و تعصب و خشونت، حرفی برای گفتن ندارد!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
چون مجبور بودیم!
درست مانند انسانی که ناخواسته با گرگ گلاویز شده و راه فراری نداشته و سعی داشته متمدنانه با او برخورد کند و پس از زخمها و جراحتهای پی در پی،
پی برده که این رفتار احمقانهایست.
احمقانه است انسانی رفتار کردن با جماعتی که جز تحمیل و تعصب و خشونت، حرفی برای گفتن ندارد!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
✨ ما مستحق زندگی بودیم، و زیستنی بدون هراس. مستحق آرامش، امید، هیجان، رفاه، عشق...
اما دائما درحال مقاومت بودیم، درحال دویدن برای به زوال نرسیدن و درحال جنگیدن برای فهمیدن. ما جنگجو متولد شدهبودیم و فضای زیستنمان میدان مبارزه بود و حریف میطلبید و این ما بودیم که انتخاب میکردیم بجنگیم یا بایستیم و نگاه کنیم و بدون جنگیدن و دفاع کردن بمیریم.
خوب یا بد، جبر جغرافیا از ما انسانهایی مبارز ساختهبود. انسانهایی که در سادهترین حالات زیستن هم گارد گرفته و آمادهی نبرد بودند.
جهان ایستاده ما را تشویق میکرد در حالی که ما میان اضطراب و هراسی در نوسان، به پیش میرفتیم و این ناعادلانه بود.
ناعادلانه بود که ما رنجهایی از سر گذراندهبودیم و با آسیبهایی دست به گریبان بودیم که برای مردمان سرزمینهای دیگر، قابل تصور و ادراک نبود...
نا عادلانه بود...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
اما دائما درحال مقاومت بودیم، درحال دویدن برای به زوال نرسیدن و درحال جنگیدن برای فهمیدن. ما جنگجو متولد شدهبودیم و فضای زیستنمان میدان مبارزه بود و حریف میطلبید و این ما بودیم که انتخاب میکردیم بجنگیم یا بایستیم و نگاه کنیم و بدون جنگیدن و دفاع کردن بمیریم.
خوب یا بد، جبر جغرافیا از ما انسانهایی مبارز ساختهبود. انسانهایی که در سادهترین حالات زیستن هم گارد گرفته و آمادهی نبرد بودند.
جهان ایستاده ما را تشویق میکرد در حالی که ما میان اضطراب و هراسی در نوسان، به پیش میرفتیم و این ناعادلانه بود.
ناعادلانه بود که ما رنجهایی از سر گذراندهبودیم و با آسیبهایی دست به گریبان بودیم که برای مردمان سرزمینهای دیگر، قابل تصور و ادراک نبود...
نا عادلانه بود...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
☘ خوب میکنیم که سکوت نمیکنیم، خوب میکنیم که آگاهانه برای حق و حقوقمان میجنگیم، خوب میکنیم که از بردگی و بردهوار زیستن سر باز میزنیم.
با وجود دردها و رنجهای اجتنابناپذیری که در این مدت به جانم سرريز شده، اینروزها احساس خوشایندتری دارم. انگار تازه دارم نفس میکشم و تا پیش از این فقط سایهوار میزیستم، نه آنطور که دلم میخواسته و نه آنطور که حق داشتهام! انگار بغض سنگین و گلوگیری را عمیقا گریستهام و خشم دیرینهای را فریاد زدهام.
خوب که فکر میکنم دلم برای خودمان میسوزد که در یکی از ثروتمندترین جغرافیای جهان، فقیرانه زیستیم و معصومانه و باتمام توان برای سادهترین نیازها جنگیدیم و عموما به آنها نرسیدیم! ما حق داشتیم خوب زندگی کنیم و حق داشتیم به قدر تلاش و عمر و درایتی که به خرج دادهایم، سهممان از خوشبختی را دریافت کنیم نه اینکه سهممان از جهان دویدن باشد و به هیچ نقطهی امنی نرسیدن و مدام درگیر هراس و تحقیر و اضطراب بودن!
ما حق داشتیم اعتراض کنیم به اینکه آیندهمان در دست کسانیست که ابدا دلسوز ما نیستند و مطلقا به بقای خود فکر میکنند. ما حق داشتیم اعتراض کنیم به تحمیلها و رنجها و اجبارها.
احساس میکنم زنجیرهای کهنه و زنگار گرفتهای را از پای جانمان باز کردهایم و دهانبندها و چشمبندها را برداشتهایم و با چشمانی باز و ذهنی باصلابت و آگاه داریم تمام آنچه نباید باشد را جسورانه فریاد میزنیم.
اینجا خانهی ماست و کسی حق ندارد ما را در آن محدود و رنجور و سر به زیر بخواهد! ما فارس و ترک و لر و عرب و کرد و بلوچ و شمالی و جنوبی و شرقی و غربی، همه ایرانیم و باهمیم و برای هم... و اگر دادخواهی و عدالتطلبی عصیان است، بینهایت سرکشیم و عصیانگر!
#نرگس_صرافیان_طوفان
#اعتراضات #اجتماعی
@Roshanfkrane
با وجود دردها و رنجهای اجتنابناپذیری که در این مدت به جانم سرريز شده، اینروزها احساس خوشایندتری دارم. انگار تازه دارم نفس میکشم و تا پیش از این فقط سایهوار میزیستم، نه آنطور که دلم میخواسته و نه آنطور که حق داشتهام! انگار بغض سنگین و گلوگیری را عمیقا گریستهام و خشم دیرینهای را فریاد زدهام.
خوب که فکر میکنم دلم برای خودمان میسوزد که در یکی از ثروتمندترین جغرافیای جهان، فقیرانه زیستیم و معصومانه و باتمام توان برای سادهترین نیازها جنگیدیم و عموما به آنها نرسیدیم! ما حق داشتیم خوب زندگی کنیم و حق داشتیم به قدر تلاش و عمر و درایتی که به خرج دادهایم، سهممان از خوشبختی را دریافت کنیم نه اینکه سهممان از جهان دویدن باشد و به هیچ نقطهی امنی نرسیدن و مدام درگیر هراس و تحقیر و اضطراب بودن!
ما حق داشتیم اعتراض کنیم به اینکه آیندهمان در دست کسانیست که ابدا دلسوز ما نیستند و مطلقا به بقای خود فکر میکنند. ما حق داشتیم اعتراض کنیم به تحمیلها و رنجها و اجبارها.
احساس میکنم زنجیرهای کهنه و زنگار گرفتهای را از پای جانمان باز کردهایم و دهانبندها و چشمبندها را برداشتهایم و با چشمانی باز و ذهنی باصلابت و آگاه داریم تمام آنچه نباید باشد را جسورانه فریاد میزنیم.
اینجا خانهی ماست و کسی حق ندارد ما را در آن محدود و رنجور و سر به زیر بخواهد! ما فارس و ترک و لر و عرب و کرد و بلوچ و شمالی و جنوبی و شرقی و غربی، همه ایرانیم و باهمیم و برای هم... و اگر دادخواهی و عدالتطلبی عصیان است، بینهایت سرکشیم و عصیانگر!
#نرگس_صرافیان_طوفان
#اعتراضات #اجتماعی
@Roshanfkrane
🌼 ما چه میخواستیم جز ماندن و تلاش کردن و به مقصود رسیدن؟
ما چه میخواستیم جز از بیان حقیقت نهراسیدن و در آغوش عدالت زیستن و دلایل محکمی برای شادمانی داشتن و دائما نَگریستن؟
ما چه میخواستیم جز فرصتی برای عاشقی داشتن و دوست داشتن و خواستن و توان و انگیزهای برای نگاه داشتن؟!
ما چرا هرآنچه خواستیم را نداشتیم و هرآنچه داشتیم را نخواستیم؟
ما چه میخواستیم که هرچه خواستیم نبود و هرچه دوست داشتیم نشد و چه کردهبودیم که محکوم به پذیرش شرایط و آدمهایی شدیم که آنها را نمیخواستیم؟؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane
ما چه میخواستیم جز از بیان حقیقت نهراسیدن و در آغوش عدالت زیستن و دلایل محکمی برای شادمانی داشتن و دائما نَگریستن؟
ما چه میخواستیم جز فرصتی برای عاشقی داشتن و دوست داشتن و خواستن و توان و انگیزهای برای نگاه داشتن؟!
ما چرا هرآنچه خواستیم را نداشتیم و هرآنچه داشتیم را نخواستیم؟
ما چه میخواستیم که هرچه خواستیم نبود و هرچه دوست داشتیم نشد و چه کردهبودیم که محکوم به پذیرش شرایط و آدمهایی شدیم که آنها را نمیخواستیم؟؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Roshanfkrane