روشنفکران
69.9K subscribers
49.4K photos
41.2K videos
2.39K files
6.78K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
#بریده_ای_ازکتاب

❇️ ماجرای حاجی

♦️حدود شصت سال پیش یک آخوند به روستایی رسید. با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد.
کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود، با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است، بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد.
همان شب او تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح داد و در آخر گفت که:

" قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟ "

- نگاه های متعجبِ مردم جوابِ کدخدا بود. دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت:

" تا آنجا که من میدانم برای مسلمان بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی، کافیست هرکاری که پیش نماز کرد، ما هم تقلید کنیم ".

- با این راه حل، خیال همه آسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند. مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند. آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند و چون دقیقا نمیدانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند. آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت:

" الله اکبر "

- مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند:

" الله اکبر ".

- باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکردند. آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند و ناله ای کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند الله اکبر. آقا به خاک افتاد و چیزهایی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند. آقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند. در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوبِ کفِ زمین گیر کرد و عربده زد : " آآآآآآآآخ "

- مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند:
" آآآآآآآآآآخ "

- آخوند در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند.
آخوند فریاد میکشید:
" خدایا به دادم برس "

- و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس میکردند.

آقا فریاد میکشید:
" ای انسانهای نفهم، مگر کورید و وضعیت مرا را نمیبینید؟ "

- مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند. آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستند.
باری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند و در حالیکه از درد به خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بیهوش شد.
جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند به هوش آمد.

- آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت...
اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است؛ البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمیگویند؛ در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند و تا امروز بيست و چهار کتاب در مورد فلسفه اَعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند. البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند.
برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ زدن بر هرچیزی جایز است.
برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی، به خدا نزدیکتر میشوی و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشی ست، نه مدت آن.
باری آنها در جزئیات متفاوتند، ولی همه به یک کلیت معتقدند و آن این است که:

"" یک عده باید مرجع باشند و بقیه تقلید کنند...!!؟ ""

📑 داستان کوتاه " #حاجی "
✒️ نوشته #عزیز_نسین نویسنده و طنزپرداز ترکیه

#مذهبی

@Roshanfkrane
#اندیشه

«عرب‌ها تا کنون چیزی تولید نکرده‌اند،
اما ثروتمندترین مردم هستند؛

زیرا دین خود را به جاهلان
و‌ نفت خود را به ثروتمندان می‌فروشند»

✍️ #عزیز_نسین

@Roshanfkrane
#داستانک

صد هزار مرتبه شکر که زنده‌ایم


صد هزار مرتبه شکر که زنده‌ايم و نفس می‌کشیم ...

سال ۱۸۹۷
سلطان عبدالعزیز شاه است. پیرمردی بنام "شمی" به اتفاق پسر شانزده ساله‌اش بنام" ممتاز" از سراشیبی خیابان باب عالی عبور می کنند .‌ . .
مرد جوانی بنام " باکی" از پایین بطرف بالا می‌آید.
آقای "باکی" از طرفداران آزادی ترکیه است، با مستبدين مخالف می‌باشد او تصمیم دارد دو سه روز دیگر به اروپا فرار کند.
هنگامیکه آقای شمی با آقای باکی روبرو می‌شود چون از دوستان قدیمی هستند با یکدیگر دست می‌دهند و روبوسی می‌کنند.
آقای باکی می‌گوید:
"حالت چطوره دوست گرامی؟ . . ."
شمی جواب می‌دهد:
"ا . . .ا . . . ی . . . الحمدالله . . . صد هزار مرتبه شکر که زنده‌ایم و نفس می‌کشیم ."

سال ۱۹۰۸
سلطان عبدالحمید شاه است، آقای باکی که زمانی جزء آزادیخواهان بود حالا پیر شده است. به اتفاق پسرش "راسم" از سراشیبی خیابان باب عالی بطرف پائین می‌آید . . .
آقای شمی مدتی است مرحوم شده، پسرش ممتاز که با مستبدين می‌جنگد جوان نیرومندی است هنگامیکه با آقای باکی روبرو می‌شود بخاطر دوستی که با پدرش داشت به او سلام می‌کند و می‌پرسد:
" قربان حالتان چطور است؟ . . ."
آقای باکی پیرمرد نورانی جواب می‌دهد:
"ا . . . ا . . . ی . . . الحمدالله . . . صد هزار مرتبه شکر که زنده‌ایم و نفس می‌کشیم ."

سال ۱۹۱۷
حزب اتحاد و ترقی روی کار آمده است . . . آقای ممتاز خیلی زود پیر شده است به اتفاق آقای "تحسین" از سراشیبی خیابان باب عالی بطرف پائین می‌روند. آقای باکی هم مرحوم شده، پسرش "راسم" که جوان خوش قیافه و نیرومندی شده از پائین بطرف بالا می‌آید هنگامی که با آقای ممتاز روبرو می‌شود دست او را می‌بوسد و می‌پرسد:
"قربان حال شما چطوره؟ . . ."
آقای ممتاز جواب می‌دهد:
"ا . . . ا . . . ی . . . الحمدالله . . . صد هزار مرتبه شکر که زنده‌ایم و نفس می‌کشیم."

سال ۱۹۳۰
حزب خلق در مسند قدرت است . . . آقای "راسم " که پیر شده همراه پسرش "جميل" از سراشیبی خیابان باب عالی پائین می‌آید.
آقای ممتاز به رحمت ایزدی پیوسته، پسرش تحسین که جز مخالفین سرسخت حزب آزادیخواهان است و در ضمن جوان زیبا و تنومندی هم هست از پائین خیابان بطرف بالا می‌رود . . . هنگامی که با آقای راسم روبرو می‌شود دست او را می‌بوسد و می‌پرسد:
قربان حالتان چطوره؟ . . ."
آقای راسم جواب می‌دهد:
"ا . . . ای . . . الحمدالله . . . خوبم . . . انشاءالله تمام کارها بزودی خوب می‌شود، صد هزار مرتبه شکر که زندایم و نفس می‌کشیم . . ."

سال ۱۹۴۶
حزب خلق هنوز بر سر کار است، آقای" تحسین" پیر شده است به اتفاق پسرش "متین" از سراشیبی خیابان باب عالی پائین می‌آید . . .
آقای راسم هم فوت کرده، پسرش جمیل که یک مخالف دو آتشه دولت و در ضمن جوان نیرومندی هم هست با دیدن آقای تحسین دست او را می‌بوسد و حالش را می‌پرسد:
" قربان حالتان چطوره؟ . . ."
آقای تحسین جواب می‌دهد:
" . . . ه . . . ه . . . ی . . . الحمداله که زنده‌ایم ونفس می‌کشیم، انشاءاله بزودی کارها روبراه می‌شود . . ."

سال ۱۹۵۸
حزب دمکرات به قدرت رسیده . . . آقای جمیل هم پیر شده است، همراه پسرش از سراشیبی خیابان باب عالی عبور می‌کند . . .
متین جوان خوش قیافه از پائین بطرف بالای خیابان می‌رود با دیدن آقای جمیل دست او را می‌بوسد و حالش را می‌پرسد.
" قربان حالتان چطوره؟"
آقای جمیل جواب می‌دهد:
ا . . . ای . . . الحمدالله پسرجان، صد هزار مرتبه شکر که زنده‌ایم و نفس می‌کشیم. انشاءاله بزودی همه چیز روبراه می‌شود . . ."
سال . . .
سال . . .
همه به هم می‌گویند . . . صد هزار مرتبه شکر که زنده‌ایم و نفس می‌کشیم انشاءاللہ تمام کارها درست می‌شه . . .
اما چه وقت؟ و کی این آرزو را برآورده می‌شود فقط خداوند می‌داند و بس!


نویسنده: #عزیز_نسین
مترجم: #رضا_همراه


@Roshanfkrane
تمام دنیا تنها یک سرگرمی و بازی است و افرادی که به آرزوهایشان نرسیدند، یقین بدانند تنها خود مقصرند که آرزوهاشان خوب نبوده و یا باور نداشتند.

« دیوانه »
#عزیز_نسین
#کتاب
@Roshanfkrane
Be Negahi
Mohammad Esfahani
امیدوارم هیچوقت هیچکس این شکلی که ✍🏼#عزیز_نسین گفته دلتنگ نشه :

آدمى گاهى
آن‌چنان دل‌تنگ كسی مى‌شود
كه اگر او از اين دل‌تنگى باخبر شود
شرمسار خواهد شد...

‌‌#موسیقی

@Roshanfkrane
Blue Are Dreams
Diego Modena&Eric coueffe
سخنی نمانده
که نگفته باشیم در روشنای روز
پس
شب‌ها می‌گویمت که دوستت دارم
سخنی نمانده
که نگفته باشیم
نه در شب، نه در روز
پس دوباره می‌گویمت
به شیوه‌ای نو
شیوه‌ای نمانده که نیازموده باشیم
من سکوت می‌کنم و عشق را درونم پنهان
می‌شنوی فریادِ سکوتم را؟
عشق من
بسیارند که با سکوت خود بیان می‌کنند عشق را
اما سکوت هیچ عاشقی
چون سکوتِ من نیست.

#عزیز_نسین
🎧
@Roshanfkrane
The Girl in the Woods, She Is Your Destiny
Mustafa Avşaroğlu
سخنی نمانده
که نگفته باشیم در روشنای روز
پس
شب‌ها می‌گویمت که دوستت دارم
سخنی نمانده
که نگفته باشیم
نه در شب، نه در روز
پس دوباره می‌گویمت
به شیوه‌ای نو
شیوه‌ای نمانده که نیازموده باشیم
من سکوت می‌کنم و عشق را درونم پنهان
می‌شنوی فریادِ سکوتم را؟
عشق من
بسیارند که با سکوت خود بیان می‌کنند عشق را
اما سکوت هیچ عاشقی
چون سکوتِ من نیست.

#عزیز_نسین
#موسیقی

@Roshanfkrane
Voukefalas
Stamatis Spanoudakis
چه دورم از خود
صدایت هم فراموشم شد
تا سپیده به انتظار صدایت گذشت
چنگ می‌زنم به ریسمانِ زمان
که بایستد شاید و
بازگرداند مرا به من
امشبم اما
پُر است از امیدو شایدها

به جز این چه انتظار
از این زندگی
جز انتظار صدایت
که با این شعر
سپیده دمید

#عزیز_نسین
🎧
#موسیقی
@Roshanfkrane
#لیست_نویسندگان_برتر_جهان

#کارلوس_کاستاندا بخش اول
#کارلوس_کاستاندا بخش دوم
#کارلوس_کاستاندا
#جرج_اورول
#زیگموند_شلومو_فروید
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
#فریدریش_ویلهلم_نیچه
#آرتور_شوپنهاور
#فرانتس_کافکا
#مارک_تواین
#عزیز_نسین
#جروم_دیوید_سلینجر
#گابریل_جوسی_گارسیا_مارکز
#لئو_نیکولایوویچ_تولستوی
#آنتون_پاولوویچ_چخوف
#میلان_کوندرا
#ویلیام_شکسپیر
#گونتر_گراس
#گوستاو_فلوبر
#ویلیام_فالکنر
#اتل_لیلیان_وینیچ
#هاروکی_ماروکی
#هاینریش_بل
#سامرست_موام
#ادگار_آلن_پو
#سیمون_دوبووار
#ویرجینیا_وولف
#ناظم_حکمت
#پرل_باک
#ولادیمیر_ناباکوف
#رومن_رولان
#ژوزه_ساراماگو
#امیل_ادوار_شارل_آنتوان_زولا
#یوکیو_میشیما
#دیوید_هربرت_لارنس
#آناتول_فرانس
#اکتاویو_پاز_لوزانو
#رنه_دکارت
#آلبر_کامو
#کارلوس_کاستاندا

#لیست_نویسندگان_برتر_فارسی


#صادق_هدایت
#استاد_زرین_کوب
#رضا_براهنی
#مهشید_امیرشاهی
#علی_محمد_افغانی_کرمانشاهی
#هوشنگ_مرادی_کرمانی
#غلامحسین_ساعدی
#محمود_کیانوش
#سید_مجتبی_آقابزرگ_علوی
#هوشنگ_گلشیری
#ابوسعید_ابوالخیر
#پرویز_دوایی
#ابراهیم_گلستان

#دانستنی #فرهنگ


@Roshanfkrane
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@Roshanfkrane

#معرفی #عزیز_نسین، نویسنده‌

عزیز نسین، نویسنده، مترجم و طنزنویس مشهور ترکیه بود که نوشته‌هایش به بیش از ۳۰ زبان، از جمله فارسی ترجمه شده و خوانندگان بسیاری دارد.
او بارها به دلیل انتقاد‌های تندش از ارباب دین و حکومت محاکمه و زندانی شد.
در سال‌های آخر به صراحت و بی‌باکانه با قشریون مذهبی سرشاخ می‌شد
در این گزارش ویدیوئی، مهدی شبانی یادی کرده است از این روشنفکر بت‌شکن ترکیه که نزدیک به سی سال پیش درگذشت اما اندیشه‌ها و نوشته‌هایش زنده و برقرار مانده است

#اندیشه #مذهبی #اجتماعی


@Roshanfkrane
انسان فقط در قبال گفته‌هایش مسئول نیست بلکه در قبال سکوت‌هایش هم مسئول است....


#عزیز_نسین
#کتاب
@Roshanfkrane
کانال روشنفکران
انسان فقط در قبال گفتەهایش مسئول نیست
بلکە در قبال سکوتهایش هم
مسئول است!
#عزیز_نسین

#اندیشه #تربیتی
@Roshanfkrane
قلبم
هایده
نمی گنجد این قلب در تنم
این تن در اتاقم
این اتاق در خانه ام
این خانه در دنیا و
این دنیای من در جهان
ویران خواهم شد
دردم را درد می کشم در سکوت
سکوتی که در آسمان هم نمی گنجد

چگونه بازگویم این رنج را با دیگران
تنگ است این دل برای عشقم
این سر برای مغزم
که می خواهد ترک بردارد و
از هم بپاشد.

#عزیز_نسین


#تقدیمی_ادمین ❤️
@Roshanfkrane