روشنفکران
69.8K subscribers
49.4K photos
41.2K videos
2.39K files
6.78K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
حافظ
#هرروزباحافظ
#غزل شماره‌ی 267 #حافظ
اجرا : #سهیل_قاسمی


ای صبا گر بُگذری بر ساحل ِ رود ِ ارَس
بوسه زن بر خاک ِ آن وادی و مشکین کُن نفَس

منزل ِ سلمیٰ که باد ش هر دم از ما صد سلام
پرصدا یِ ساربانان بینی و بانگ ِ جرَس

مَحمِل جانان ببوس، آن‌گَه به زاری عرضه دار
ک‌از فراق‌ات سوختم ای مهربان! فریاد رس!

من که قول ِ ناصحان را خواندمی قول ِ رباب
گوش‌مالی دیدم از هجران، که این‌ام پند بس!

عشرت ِ شب‌گیر کُن! می نوش! ک‌اندر راه ِ عشق
شب‌روان را آشنایی‌ها ست با میر ِ عَسَس

عشق‌بازی کار ِ بازی نیست. ای دل! سر بباز!
زآن‌که گوی ِ عشق، نتوان زد به چوگان ِ هوس

دل به رغبت می‌سپارد جان به چشم ِ مست ِ یار
گر چه هش‌یاران ندادند اختیار ِ خود به کس

طوطیان در شکّرستان کامرانی می‌کنند
وَ ز تحسُّر دست بر سر می‌زند مسکین مگس

نام ِ حافظ گر برآید بر زبان ِ کِلک ِ دوست
از جناب ِ حضرت شاه‌ام بس است این ملتمس

@Roshanfkrane
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
حافظ
#هرروزباحافظ
#غزل شماره‌ی 276 #حافظ
اجرا : #سهیل_قاسمی


باغ‌بان گر پنج روزی صحبت ِ گل باید ش
بر جفا یِ خار ِ هجران صبر ِ بلبل باید ش

ای دل! اندر بند ِ زلف‌اش از پریشانی مَنال
مرغ ِ زیرک چون به دام افتد، تحمّل باید ش

رِند ِ عالم‌سوز را با مصلحت‌بینی چه کار!
کار ِ مُلک است آن که تدبیر و تأمّل باید ش

تکیه بر تقوا و دانش، در طریقت، کافری‌ست
راه‌رو گر صد هنر دارد، توکّل باید ش

با چنین زلف و رخ‌اش بادا نظربازی حرام
هر که رو یِ یاسمین و جَعد ِ سنبل باید ش

نازها زآن نرگس ِ مستانه اش باید کشید
این دل ِ شوریده تا آن جَعد و کاکُل باید ش

ساقیا! در گردش ِ ساغر تعلّل تا به چند؟
دور چون با عاشقان افتد، تسلسل باید ش!

کی‌ست حافظ تا ننوشد باده بی آواز ِ رود
عاشق ِ مسکین چرا چندین تجمّل بایدش؟
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 13
#حافظ_غزل_۱۳

می‌دمد صبح و کِلّه بست سَحاب
الصَّبوح الصَّبوح یا اصحاب!

می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا اَحباب!

می‌وزد از چمن نسیم ِ بهشت
هان بنوشید دم‌به‌دم میِ ناب

تخت ِ زُمرُد زده‌ست گُل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب

در ِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّحَ الابواب!

لب و دندانت را حقوقِ نمک
هست بر جان و سینه‌های کباب

این چنین موسمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب

بر رخ ِ ساقی ِ پری پیکر
همچو حافظ بنوش باده‌ی ناب

#غزل_حافظ_شماره 13

خوانش #سهیل_قاسمی
@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 27
در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست

مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا

وز قدِ بلندِ او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست

وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست

شمع دل دمسازم، بنشست چو او برخاست

و افغان ز نظربازان، برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد، در گیسوی او پیچید

ور وَسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمرِ شدهٔ حافظ

هر چند که ناید باز، تیری که بشد از شست

خوانش #سهیل_قاسمی


با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 27
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 36
تا سرِ زلفِ تو در دست نسیم افتادست
دلِ سودازده از غصه دو نیم افتادست
چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سحْر است
لیکن این هست که این نسخه سَقیم افتادست
در خَم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست
زلف مِشکین تو در گلشن فردوسِ عِذار
چیست؟ طاووس که در باغ نعیم افتادست
دلِ من در هوسِ رویِ تو ای مونس جان
خاکِ راهیست که در دستِ نسیم افتادست
همچو گَرد این تنِ خاکی نتوانَد برخاست
از سرِ کویِ تو زان رو که عظیم افتادست
سایهٔ قَدِّ تو بر قالبم ای عیسی دم
عکسِ روحیست که بر عَظمِ رَمیم افتادست
آن که جز کعبه مقامش نَبُد از یادِ لبت
بر درِ میکده دیدم که مقیم افتادست
حافظِ گمشده را با غمت ای یارِ عزیز
اتحادیست که در عهد قدیم افتادست

خوانش #سهیل_قاسمی

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 36
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 54
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که می‌خورم خون است
ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو
اگر طلوع کند، طالعم همایون است
حکایتِ لبِ شیرین، کلام فرهاد است
شِکَنجِ طُرِّهٔ لیلی مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
ز دورِ باده به جان، راحتی رسان ساقی
که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است
از آن دمی که ز چشمم برفت رودِ عزیز
کنارِ دامنِ من همچو رودِ جیحون است
چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم؟
به اختیار، که از اختیار بیرون است
ز بیخودی طلبِ یار می‌کند حافظ
چو مفلسی که طلبکارِ گنجِ قارون است

خوانش #سهیل_قاسمی

با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 54
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 60
آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست
آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست
خوش می‌دهد نشانِ جلال و جمالِ یار
خوش می‌کند حکایتِ عِزّ و وقارِ دوست
دل دادمش به مژده و خِجلَت همی‌برم
زین نقدِ قلبِ خویش که کردم نثارِ دوست
شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز
بر حسبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست
سیرِ سپهر و دورِ قمر را چه اختیار؟
در گردشند بر حَسَبِ اختیار دوست
گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغِ چَشم و رهِ انتظارِ دوست
کُحلُ الجَواهری به من آر ای نسیمِ صبح
زان خاکِ نیکبخت که شد رهگذارِ دوست
ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز
تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست
دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باک؟
مِنَّت خدای را که نیَم شرمسارِ دوست

خوانش #سهیل_قاسمی


با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 60
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 63
رویِ تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه‌ای هنوز و صدت عندلیب هست
گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست
در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتوِ رویِ حبیب هست
آن جا که کارِ صومعه را جلوه می‌دهند
ناقوسِ دِیرِ راهب و نامِ صلیب هست
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
فریادِ حافظ این همه آخِر به هرزه نیست
هم قصه‌ای غریب و حدیثی عجیب هست

خوانش #سهیل_قاسمی

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 63
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت

@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 72
راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست
هر گَه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست
ما را ز منعِ عقل مترسان و می بیار
کان شِحنه در ولایتِ ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می‌کُشد؟
جانا گناهِ طالع و جرمِ ستاره نیست
او را به چشمِ پاک توان دید چون هلال
هر دیده جایِ جلوهٔ آن ماه پاره نیست
فرصت شمر طریقهٔ رندی که این نشان
چون راهِ گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریهٔ حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگِ خاره نیست

خوانش #سهیل_قاسمی

با لمس این👇 هشتگ در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 72
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت

@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 88
شنیده‌ام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
فِراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز
که هر چه گفت بَریدِ صبا پریشان گفت
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبت یاران خود چه آسان گفت
من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت
غمِ کهن به میِ سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیرِ دهقان گفت
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مَثَل باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟
مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟
من این نگفته‌ام آن کس که گفت بُهتان گفت
خوانش #سهیل_قاسمی

با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 88
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت


@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 105
صوفی ار باده به‌اندازه خورَد نوشش باد
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد
آن‌که یک جرعه مِی از دست توانَد دادن
دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد
پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشَش باد
شاهِ تُرکانْ سخنِ مدعیان می‌شِنَوَد
شرمی از مَظلَمِهٔ خونِ سیاووشش باد
گرچه از کِبرْ سخن با منِ درویش نگفت
جان فدایِ شِکَرین‌پستهٔ خاموشش باد
چشمم از آینه‌دارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسه‌رُبایانِ بَر و دوشش باد
نرگسِ مستِ نوازش‌کُنِ مردم‌دارَش
خونِ عاشق به قدح گر بِخورد نوشش باد
به غلامیِّ تو مشهورِ جهان شد حافظ
حلقهٔ بندگیِ زلفِ تو در گوشش باد

خوانش #سهیل_قاسمی

@Roshanfkrane
@Roshanfkrane
غزل حافظ شماره 147
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد
که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد
به مُطربانِ صَبوحی دهیم جامهٔ چاک
بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد
بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان
در این جهان ز برایِ دلِ رهی آورد
همی‌رویم به شیراز با عنایتِ بخت
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
به جبرِ خاطرِ ما کوش کـ‌این کلاهِ نمد
بسا شکست که با افسرِ شهی آورد
چه ناله‌ها که رسید از دلم به خرمنِ ماه
چو یادِ عارضِ آن ماهِ خرگهی آورد
رساند رایتِ منصور بر فلک حافظ
که اِلتِجا به جنابِ شهنشهی آورد

خوانش #سهیل_قاسمی


با لمس این👇 هشتگ  در کانال روشنفکران
#غزل_حافظ_شماره 147
به تمامی این مجموعه دسترسی خواهید داشت

@Roshanfkrane