روشنفکران
69.1K subscribers
49.1K photos
40.9K videos
2.39K files
6.71K links
به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است


روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
Download Telegram
🔴رتبه اول یا آخر؟!!

موسسه گالوپ از معتبرترین موسسات نظرسنجی در جهان است که در یک پروژه نظرسنجی بین المللی در سال ۲۰۱۸ اعلام کرد که دولت ایران بی توجّه ترین دولت نسبت به وضعیت معیشت مردم کشور خود است .

🔸این نظر سنجی در ۲۰۹ کشور جهان صورت گرفت و ایران رتبه ۲۰۹ را به دست آورد .
🔸رتبۀ اول از نظر توجّه دولت مردان به وضعیت معیشت و رفاه مردم به دولت سوئیس رسید و پس از آن کشورهای دانمارک ، سوئد، فنلاند و هلند رتبه های دوم تا پنجم جهان را به دست آوردند .
🔸دولت امریکا رتبه ۴۲ و کانادا رتبه ۲۸ و پادشاهی اسپانیا رتبه ۱۹ جهان است .
🔸ایران پس از سودان ، گامبیا و سومالی رتبه ۲۰۹ جهان را کسب کرده است .
🔸طبق این نظر سنجی میزان رفاه و معیشت مردم سوئیس ۴/۹۸ از ۵ و میزان رفاه معیشت در ایران ۰/۰۲ از ۵ است .
🔹ناگفته نماند که ایران‌ پنجمین کشور ثروتمند جهان(بالقوه) است!


#شفیعی_مطهر

#اقتصاد #اجتماعی

@Roshanfkrane
کی به کیه؟ تاریکیه!



در شهر هِرت خانواده ای زندگی می کردند که پسری نابغه و درسخوان و تیزهوش به نام سپهر داشتند. آموزگارش همیشه به او و خانواده اش توصیه می کرد که قدر فرزندشان را بدانند و به او کمک کنند تا همۀ مدارج علمی و آکادمیک را طی کند و بتواند به جامعۀ خود خدمت کند!

ولی پدر او که یکی از مفتخوران دربار بود، مرتب می گفت:

"پسرجان! در شهر ما درس و بحث و علم و دانش به درد نمی خورد!
تو باید در دربار یا دستگاه های وابسته به قدرت میزی و مقامی به دست بیاوری و مثل بابایت عمری با رفاه زندگی کنی!اینجا سویس که نیست! اینجا شهر هرت است! اینجا هر کاری که زورت برسد،باید بکنی و پشت خودت و دودمانت را ببندی!
کی به کیه؟ تاریکیه!"

سپهر بنا به فطرت انسانی خود برایش خیلی دشوار بود که زیر بار نظریات پدرش برود. بنابراین می خواست به او ثابت کند که می توان با هوش و استعداد و درس خواندن موفّق شد.
بنابراین به پدرش گفت:
"شما دخالتی در کار من نکن .من قول می دهم با اتّکا به استعداد خودم به موفقیت برسم."

سپهر در سال آخر دبیرستان بود و در کلاس خود شاگرد اول به حساب می آمد و هم دبیران و هم همشاگردی ها یقین داشتند که در امتحانات نهایی رتبۀ اول را به دست می آورد. ولی پس از اعلام نتیجه بر خلاف انتظار یکی دیگر از دانش آموزان کودن کلاس به عنوان شاگرد اول معرفی شد. این حرکت با اعتراض جدّی سپهر روبه رو شد. ولی همۀ تلاش ها و مکاتبات او به جایی نرسید و نهایتاً محرمانه و درگوشی به او گفتند که بی ثمر خودش را خسته نکند. پدر آن دانش آموز وابسته به دربار اعلیحضرت هردمبیل است و با سفارش وزیر او را به عنوان رتبۀ اول معرفی کرده اند!
کی به کیه؟ تاریکیه!

سپهر خیلی ناراحت شد.ولی چاره ای جز پذیرفتن این واقعیّت نداشت. ناگزیر از روز بعد همۀ توان و انرژی خود را برای قبولی در رشتۀ پزشکی در دانشگاه به کار گرفت.

در کنکور نیز با اتّفاق مشابهی وقتی رتبه های بالای کنکور را اعلام کردند،نام بسیاری از همشاگردی های بازیگوش و کودن را جزو آنان دید و خودش با رتبه ای پایین و در رشته ای معمولی قبول شده بود.

سپهر قصّۀ ما پس از مدّتی کلنجار با خودش نهایتاً دریافت که در شهر هرت نمی شود با تکیه بر استعداد و توانایی های علمی و ذاتی کاری از پیش برد؛
بلکه با بهره گیری از هر گونه دوز و کلک و چاپلوسی و تظاهر و عوامفریبی می توان به پست و مقامی رسید و زندگانی مرفّهی برای خود و دودمان خود فراهم کرد.
اینجا کی به کیه؟تاریکیه!

سپهر پس از فراغت از تحصیل بالاخره با پارتی بازی پدرش در یکی از ادارات استخدام شد. روزی خانوادۀ سپهر عازم یک سفر تفریحی یک هفته ای بودند. به سپهر گفتند: یک هفته از اداره ات مرخصی بگیر.

سپهر گفت: اداره مرخصی نمی دهند.

پدر گفت: تو نرو .بعداً یک گواهی از یک پزشک بگیر و بگو بیمار بودم.

پس از برگشت از سفر، روزی سپهر به مطب یکی از دکترها مراجعه کرد تا گواهی بیماری بگیرد و بتواند از مرخصی استعلاجی استفاده کند. در حین معاینه یک نفر بازرس از راه رسید و از دکتر خواست که مدارک نظام پزشکی اش را ارائه دهد.
دکتر بازرس را به کناری کشید و پولی به دست بازرس داد و گفت:

من دکتر واقعی نیستم، شما این پول را بگیر و بی خیال شو.
کی به کیه؟ تاریکیه!

بازرس پول را گرفت و از در خارج شد. سپهر به دنبال بازرس رفت و دم در یقۀ بازرس را گرفت و اعتراض کرد.
بازرس گفت: منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخّاذی آمده بودم.
کی به کیه؟ تاریکیه!

سپهر گفت: پس من و سایر بیمارانی که جانمان در دست این پزشک قلّابی است، چه بر سرمان می آید؟

بازرس گفت: خب، توی مریض می توانی از دکتر قلّابی شکایت کنی.
سپهر لبخند تلخی زد و گفت: اتّفاقاً من هم بیمار واقعی نیستم، آمده ام چند روز استراحت استعلاجی بگیرم برای مرخصی محلِّ کارم !

آن روز بود که سپهر به محض این که به خانه رسید،پیش پدر رفت و با صدای بلند فریاد زد:

پدرجان! حالا فهمیدم شهر هرت کجاست! واقعا!
کی به کیه؟تاریکیه!

✍️ #شفیعی_مطهر

#اجتماعی

@Roshanfkrane
زاغ سخنگو:
"قصه های شهر هرت"



در زمان سلطنت ابد مدتِ اعلی حضرت هردمبیل بر شهر هرت، هر پنج سال یک بار یک مسابقۀ بین المللی بین طوطی های سخنگو برگزار می شد.
شهر هرت تحت مدیریت داهیانۀ!! هردمبیل در زمینه های اقتصادی، علمی، فناوری و...هیچ دستاورد قابل ذکری نداشت که در عرصۀ بین المللی قابل عرضه و افتخار باشد. بنابراین هردمبیل دستور داد در این زمینه نهایت تلاش و کوشش انجام شود تا در مسابقۀ طوطی های سخنگو، لااقل دارای رتبۀ قابل قبولی بشود.

بدین منظور اطّلاعیّه ای صادر شد و از همۀ دارندگان و پرورش دهندگان طوطی خواسته شد که اگر طوطی سخنگویی پرورش داده اند که بتواند در سطح جهان بدرخشد، آن را به دربار اعلی حضرت بیاورند.

به دنبال انتشار این اطلاعیه تعدادی از پرورش دهندگان طوطی با طوطی های دست پروردۀ خود در دربار حاضر شدند. دربار توسط چند کارشناس خبره، چند طوطی برتر را برگزید و از صاحبانش خواست طوطی ها را برای شرکت در مسابقۀ داخلی آماده کنند، تا طوطی برتر ملّی برای شرکت در المپیک بین المللی شناخته و اعزام شود.

در همین زمان شیّاد زیرکی بود که نقطه ضعف هردمبیل را شناخته بود، به وزیر دربار مراجعه و پیشنهاد کرد:

شما به جای عرضۀ طوطی سخنگو به مسابقات جهانی، موضوع «زاغ سخنگو» را مطرح کنید تا همۀ جهانیان از هنر شهر هرت مبهوت شوند و هیچ کس و هیچ کشوری نتواند با ما رقابت کند!

وزیر پرسید: زاغ که نمی تواند سخن بگوید! ما زاغ سخنگو از کجا بیاوریم؟

شیّاد گفت: آن بر عهدۀ من! شما فقط به من ده سال زمان و مقداری امکانات بدهید،من زاغی تربیت می کنم که نه تنها سخن بگوید،بلکه سخنرانی هم بکند!

وزیر ساده دل با شگفتی و خوشحالی این خبر را به عرض ملوکانه رساند. شاه با ذوق زدگی امر به احضار آن مرد داد و به او گفت:

تو برای انجام این کار شگفت و بی نظیر هر امکاناتی بخواهی دستور می دهم تا در اختیارت بگذارند. من می خواهم با نشان دادن یک کار خارق العاده روی دشمنان داخلی و خارجی خود را کم کنم. از بس این خارجی ها اختراعات و اکتشافات و پیشرفت های خود را به رخ ما کشیدند،خسته و شرمنده شدیم. حالا در مراسم افتتاحیۀ مسابقات شخصاً شرکت می کنم و چنان نطقی غرّا ایراد می کنم که همۀ رقبا را سرِجای خود بنشانم! می خواهم هنرت را به رخ جهانیان بکشی!

شاه سپس به وزیر دستور داد:
"این مرد هر چه می خواهد از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در اختیارش بگذارید"

مرد شیّاد که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید،فهرست بلندبالایی از نیازمندی های خود را از قبیل حقوق نجومی ماهیانه،چند قصر بزرگ با کلیه ی امکانات ،وسیلۀ نقلیه و تعدادی کُلفت و نوکر و...تهیه و به وزیر ارائه داد.

وزیر ظرف چند روز همۀ درخواست های شیّاد را تهیه و در اختیارش قرار داد.

مردک شیّاد در قصر بزرگ مستقر شد و برای خود و خانواده اش یک زندگی شاهانه برقرار کرد و مشغول عیش و نوش شد.

روزی یکی از دوستان محرمش از او پرسید:

"به راستی تو چطور می خواهی زاغ سخنگو پرورش دهی؟ آخر زاغ که نمی تواند سخن بگوید!"

مرد شیّاد با پوزخندی مسخره آمیز پاسخ داد:

"تو چقدر ساده ای! من هم می دانم که هیچ کس نمی تواند به هیچ زاغی سخنگویی بیاموزد!
فعلاً که بساط بخور بخور ما برقرار است، حقوق نجومی و قصر شاهانه و وسیلۀ نقلیّه و کلفت و نوکر و...حالا کو تا ده سال دیگر؟! تا ده سال دیگر کی مرده و کی زنده؟! خود اعلی حضرت که همین حالا هم مُردنی است! با مرگ هردمبیل دیگر هیچ ملّتی زیر بار دیکتاتوری هردمبیلک نمی رود!
تو ظاهراً هنوز با نظام هردمبیلی شهر هرت آشنا نیستی! در این جا هر روز باید با وعده هایی تازه سر مردم را شیره مالید! مردم کم حافظه اند. تا حالا دیده ای کسی بیاید بپرسد چرا به وعده های دیروزت عمل نکرده ای؟ فعلاً زندگی شاهانه را عشق است!
بزن به سلامتی اعلی حضرت هردمبیل!!"

✍️ #شفیعی_مطهر

#طنزتلخ #حکایت

@Roshanfkrane
#طنزسیاهنمایی.

طرح همسان‌سازی بازنشستگان در نگاه ملّانصرالدّین!

گفت: آخر طرح همسان‌سازی حقوق بازنشستگان کی اجرایی می‌شود؟

گفتم: مراحل تصویب تا اجرای قانون طولانی است. تو باید صبر و حوصله داشته باشی!

گفت: چطور حقوق نجومی بعضی‌ها با سرعت به مرحلۀ اجرا می‌رسد؟

گفتم: آنان اولاً تعدادشان اندک است و ثانیاً اکثراً آقازاده‌ها و بستگان خودی هستند! تو چقدر

پرتوقُّع و عجول هستی؟ ولی بازنشستگان اولاً تعدادشان زیاد است و ثانیاً زبان حال

(نه زبان قال) بعضی‌ها این است که آب را پای درخت خشک نمی‌ریزند!!

گفت:آها! حالا فهمیدم! می‌گویند ملّانصرالدّین به یک نفر بدهکار بود. روزی طلبکار به او گفت :

کِی طلب ما را می‌دهی؟

ملّا پاسخ داد : اگر امروز هوا خوب باشد، به صحرا می‌روم و در مسیرِ گلّه‌های گوسفند بذرِ خار می‌کارم.

خارها که رشد کرد ، پشم گوسفندها که به آن گیر می‌کند ،بعداً من آن‌ها را جمع می‌کنم ، قیمت

پشم که بالا رفت ، خریدار خوب پیدا می‌شود ،آن‌ها را می‌فروشم‌ و طلب تو را می‌دهم.

طلبکار با شنیدن این حرف‌ها خنده‌اش گرفت!

ملّا که خنده طرف را دید ، زد پشت کمر او و گفت:

ای ناقلا ، پولت که نقد شد خیلی خوشحال شدی‌ هااااااا!

طرح همسان‌سازی حقوق بازنشستگان نمونه‌ای از این قماش است!

گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
#شفیعی_مطهر

#طنز_تلخ #ارسالی
@Roshanfkrane