#افسانه_شاه_ماران
چیزی از #شاه_مار یا #شاه_ماران شنیده اید. موجودی افسانهای که در برخی از دستبافته های کردهای ایران و ترکیه و عراق نقش بسته است.
باید بگوییم نقشمایه شاه مار یکی از نقوشی است که نیمی از تن آن انسان و نیمی دیگر از آن مار است. درواقع شاه مار #زنی_زیباروست که نمادی از #تعقل و خردورزی است.
به این نکته اشاره کنیم بسیاری از نقشمایههایی که روی دستبافته ها گره خورده یا میخوردند داستان و افسانهای در ورای خود دارند که متاسفانه بسیاری از آنها طی سالها و دهههای گذشته از بین رفتهاند یا اینکه نیاز است برای بررسی آنها پژوهش و تحقیق شود.
حامد جهانشاهی یکی از فعالان حوزه فرش در استان فارس درباره افسانه این شاهمار زیبا و دیدنی چنین میگوید: «مرد جوانی به نام « #جاماسب» همراه دوستانش به کوهستان می روند و آنجا چاهی پر از عسل مییابند. دوستان جاماسب پس از برداشتن عسل از طمع زیاد او را داخل چاه میاندازند.
جاماسب برای نجات خود تقلای فراوانی میکند ولی راه به جایی نمیبرد. او در اوج ناامیدی باریکهای از نور را از داخل دیواره چاه میبیند و با چاقو این درز را میکند و به دورن راهرویی بزرگ راه پیدا میکند.
جاماسب وقتی وارد تالار میشود از شدت خستگی خوابش میبرد، وقتی از خواب بیدار میشود هزاران مار را در اطرافش میبیند که زل زدهاند به او. مرد جوان از شدت ترس سرجایش میخکوب میشود. لحظهای بعد مار بزرگی که نیمی از آن زنی زیبارو و نیمی دیگرش مار بود به او نزدیک میشود.
شاه مار با جاماسب وارد گفت و گو میشود و مرد جوان خیانت دوستانش را تعریف میکند. شاه مار به او قول میدهد که کمکش کند به شرطی که هیچکسی از جای او در این تالار بزرگ و زیرزمینی باخبر نشود.
پس از مدتی که جاماسب دلتنگ خانوادهاش می شود از شاه مار میخواهد مقدمات بازگشت او را مهیا کند. مار زیبا به جوان میگوید به دلیل اینکه وارد تالار و محل زندگی آنها شده است اگر به درون آب برود، پوست بدنش تبدیل به فلس مار میشود پس باید این راز سر به مهر را نزد خود نگه دارد و مقابل دیدگان کسی وارد آب نشود.
جاماسب با قول اینکه اسرار این مکان را تا ابد پیش خود نگاه خواهد داشت به خانه برمیگردد ولی این پایان ماجرا نبود چراکه با بیمار شدن شاه سرزمینشان و خودخواهی وزیر اعظم سرنوشت جاماسب و شاه ماران کاملا تغییر میکند.
حال پادشاه هر روز بدتر میشود و کاری از دست طبیبان برنمیآید. یکی از جادوگران ادعا میکند که برای نجات جان پادشاه، گوشت شاه ماران شفابخش است. تا آن زمان کسی از جای شاه مار خبر نداشت و رمالان به وزیراعظم میگویند مرد جوانی در یکی از روستاها شاه ماران را دیده و چند روزی پیش او بوده است.
با این وجود افراد مشکوک به ارتباط با شاه ماران بازداشت میشوند. به هر ترتیب جاماسب هم دستگیر میشود. به دستور وزیر همه افرادی که مشکوک به ارتباط با شاه ماران بودند وارد گرمابه میشوند و راز سر به مهر جاماسب برملا میشود.
مرد جوان ابتدا حاضر به نشان دادن جای شاه مار نمیشود ولی زیر شکنجه ناچار به اعتراف میشود. افراد وزیر به درون چاه و وارد تالار میشوند و شاه مار را با خود به قصر میآوردند. جاماسب با دیدن شاه مار شرمسار میشود و حقیقت را برای او میگوید.
شاه مار پیش از کشته شدن میگوید گوشت بدن مرا برای بهبودی به پادشاه بدهید. دم مرا که سر مار است به وزیر بدهید که قدرت افسانهای خواهد یافت و مغز مرا به جاماسب بدهید تا با خوردن آن مجازات شود چراکه او به من خیانت کرده است.
همین اتفاق میافتد. گوشت شاه مار را به پادشاه می دهند و او بهبود مییابد. مغز را به جاماسب میدهد و سر مار را وزیر میخورد و در دم کشته میشود. جاماسب با خوردن مغز شاه مار به اسرار عالم دست مییابد و توانست حتی با گیاهان صحبت کند و با خواصشان آشنا شود. چنین نقل شده است که پادشاه جاماسب را به عنوان وزیر خود برمیگزیند.
در واقع چنین عنوان میشود که #جاماسب همان #لقمان_حکیم است که شاه ماران به او از خواص گیاهان دارویی گفته است. در پایان باید گفت #مار نماد #زایش، #برکت و #دانایی و #تعقل است.
#داستان
@Roshanfkrane
چیزی از #شاه_مار یا #شاه_ماران شنیده اید. موجودی افسانهای که در برخی از دستبافته های کردهای ایران و ترکیه و عراق نقش بسته است.
باید بگوییم نقشمایه شاه مار یکی از نقوشی است که نیمی از تن آن انسان و نیمی دیگر از آن مار است. درواقع شاه مار #زنی_زیباروست که نمادی از #تعقل و خردورزی است.
به این نکته اشاره کنیم بسیاری از نقشمایههایی که روی دستبافته ها گره خورده یا میخوردند داستان و افسانهای در ورای خود دارند که متاسفانه بسیاری از آنها طی سالها و دهههای گذشته از بین رفتهاند یا اینکه نیاز است برای بررسی آنها پژوهش و تحقیق شود.
حامد جهانشاهی یکی از فعالان حوزه فرش در استان فارس درباره افسانه این شاهمار زیبا و دیدنی چنین میگوید: «مرد جوانی به نام « #جاماسب» همراه دوستانش به کوهستان می روند و آنجا چاهی پر از عسل مییابند. دوستان جاماسب پس از برداشتن عسل از طمع زیاد او را داخل چاه میاندازند.
جاماسب برای نجات خود تقلای فراوانی میکند ولی راه به جایی نمیبرد. او در اوج ناامیدی باریکهای از نور را از داخل دیواره چاه میبیند و با چاقو این درز را میکند و به دورن راهرویی بزرگ راه پیدا میکند.
جاماسب وقتی وارد تالار میشود از شدت خستگی خوابش میبرد، وقتی از خواب بیدار میشود هزاران مار را در اطرافش میبیند که زل زدهاند به او. مرد جوان از شدت ترس سرجایش میخکوب میشود. لحظهای بعد مار بزرگی که نیمی از آن زنی زیبارو و نیمی دیگرش مار بود به او نزدیک میشود.
شاه مار با جاماسب وارد گفت و گو میشود و مرد جوان خیانت دوستانش را تعریف میکند. شاه مار به او قول میدهد که کمکش کند به شرطی که هیچکسی از جای او در این تالار بزرگ و زیرزمینی باخبر نشود.
پس از مدتی که جاماسب دلتنگ خانوادهاش می شود از شاه مار میخواهد مقدمات بازگشت او را مهیا کند. مار زیبا به جوان میگوید به دلیل اینکه وارد تالار و محل زندگی آنها شده است اگر به درون آب برود، پوست بدنش تبدیل به فلس مار میشود پس باید این راز سر به مهر را نزد خود نگه دارد و مقابل دیدگان کسی وارد آب نشود.
جاماسب با قول اینکه اسرار این مکان را تا ابد پیش خود نگاه خواهد داشت به خانه برمیگردد ولی این پایان ماجرا نبود چراکه با بیمار شدن شاه سرزمینشان و خودخواهی وزیر اعظم سرنوشت جاماسب و شاه ماران کاملا تغییر میکند.
حال پادشاه هر روز بدتر میشود و کاری از دست طبیبان برنمیآید. یکی از جادوگران ادعا میکند که برای نجات جان پادشاه، گوشت شاه ماران شفابخش است. تا آن زمان کسی از جای شاه مار خبر نداشت و رمالان به وزیراعظم میگویند مرد جوانی در یکی از روستاها شاه ماران را دیده و چند روزی پیش او بوده است.
با این وجود افراد مشکوک به ارتباط با شاه ماران بازداشت میشوند. به هر ترتیب جاماسب هم دستگیر میشود. به دستور وزیر همه افرادی که مشکوک به ارتباط با شاه ماران بودند وارد گرمابه میشوند و راز سر به مهر جاماسب برملا میشود.
مرد جوان ابتدا حاضر به نشان دادن جای شاه مار نمیشود ولی زیر شکنجه ناچار به اعتراف میشود. افراد وزیر به درون چاه و وارد تالار میشوند و شاه مار را با خود به قصر میآوردند. جاماسب با دیدن شاه مار شرمسار میشود و حقیقت را برای او میگوید.
شاه مار پیش از کشته شدن میگوید گوشت بدن مرا برای بهبودی به پادشاه بدهید. دم مرا که سر مار است به وزیر بدهید که قدرت افسانهای خواهد یافت و مغز مرا به جاماسب بدهید تا با خوردن آن مجازات شود چراکه او به من خیانت کرده است.
همین اتفاق میافتد. گوشت شاه مار را به پادشاه می دهند و او بهبود مییابد. مغز را به جاماسب میدهد و سر مار را وزیر میخورد و در دم کشته میشود. جاماسب با خوردن مغز شاه مار به اسرار عالم دست مییابد و توانست حتی با گیاهان صحبت کند و با خواصشان آشنا شود. چنین نقل شده است که پادشاه جاماسب را به عنوان وزیر خود برمیگزیند.
در واقع چنین عنوان میشود که #جاماسب همان #لقمان_حکیم است که شاه ماران به او از خواص گیاهان دارویی گفته است. در پایان باید گفت #مار نماد #زایش، #برکت و #دانایی و #تعقل است.
#داستان
@Roshanfkrane