#حکایت
دو شاهزاده در مصر بودند، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت.
عاقبته الامر آن یکی علّامه عصر و این یکی سلطان مصر شد.
پس آن توانگر با چشم حقارت در فقیه نظر کرد و گفت:
"من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکِنت بماندي."
گفت:
"ای برادر، شکر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب است که میراث پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون.
من آن مورم که در پایَم بمالند
نـه زنبـورم که از دستـم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم
کـه زور مـــــردم آزاری نــدارم؟
📕#گلستان_سعدی
@Roshanfkrane
دو شاهزاده در مصر بودند، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت.
عاقبته الامر آن یکی علّامه عصر و این یکی سلطان مصر شد.
پس آن توانگر با چشم حقارت در فقیه نظر کرد و گفت:
"من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکِنت بماندي."
گفت:
"ای برادر، شکر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب است که میراث پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون.
من آن مورم که در پایَم بمالند
نـه زنبـورم که از دستـم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم
کـه زور مـــــردم آزاری نــدارم؟
📕#گلستان_سعدی
@Roshanfkrane
#در_اخلاق_درویشان
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز.
شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته.
پدر را گفتم: از اینان یکی سر برنمی دارد که دوگانه ای بگذارد. چنان خواب غفلت برده اند که گوئی مرده اند.
گفت: جان پدر تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی!
#گلستان_سعدی
@Roshanfkrane
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز.
شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته.
پدر را گفتم: از اینان یکی سر برنمی دارد که دوگانه ای بگذارد. چنان خواب غفلت برده اند که گوئی مرده اند.
گفت: جان پدر تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی!
#گلستان_سعدی
@Roshanfkrane
#تیکه_کتاب
یکی از ملوکِ بیانصاف، پارسایی را پرسید که از عبادتها کدام فاضلترست؟
گفت: تو را خواب نیمروز؛ تا در آن یکنفس خلق را نیازاری.
#گلستان_سعدی
#سعدی
#جالب
@Roshanfkrane
یکی از ملوکِ بیانصاف، پارسایی را پرسید که از عبادتها کدام فاضلترست؟
گفت: تو را خواب نیمروز؛ تا در آن یکنفس خلق را نیازاری.
#گلستان_سعدی
#سعدی
#جالب
@Roshanfkrane
#حکایت
درویشی مستجابالدّعوه در بغداد پدید آمد. حجاجِ یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من بکن. گفت: خدایا! جانش بستان. گفت: از بهر خدای، این چه دعاست؟. گفت: این دعای خیرست، تو را و جمله مسلمانان را.
ای زبردستِ زیردست آزار
گرم تا کی بماند این بازار؟
به چه کار آیدت جهانداری؟
مُردنت بِه که مردم آزاری
#گلستان_سعدی
#اندیشه
@Roshanfkrane
درویشی مستجابالدّعوه در بغداد پدید آمد. حجاجِ یوسف را خبر کردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من بکن. گفت: خدایا! جانش بستان. گفت: از بهر خدای، این چه دعاست؟. گفت: این دعای خیرست، تو را و جمله مسلمانان را.
ای زبردستِ زیردست آزار
گرم تا کی بماند این بازار؟
به چه کار آیدت جهانداری؟
مُردنت بِه که مردم آزاری
#گلستان_سعدی
#اندیشه
@Roshanfkrane