🔰#علیاشرف_درویشیان
(۳ شهریور ۱۳۲۰ ـ ۴ آبان ۱۳۹۶)
داستاننویس و پژوهشگر سوسیالیست و چپگرای ایرانی و عضو کانون نویسندگان ایران
درویشیان برخی از نوشتههایش را پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران با نام مستعار «لطیف تلخستانی» منتشر میکرد.
وی پیش و پس از انقلاب۵۷ چندبار به علت فعالیتهای سیاسی و اعتراض به انحراف انقلاب زندانی شد.
از آثار او: «سالهای ابری»، «سلول 18»، «روز اول تعطیلی»، «از این ولایت»، «آبشوران»، «فصل نان» و...
@Roozegar_Rafteh🌷
(۳ شهریور ۱۳۲۰ ـ ۴ آبان ۱۳۹۶)
داستاننویس و پژوهشگر سوسیالیست و چپگرای ایرانی و عضو کانون نویسندگان ایران
درویشیان برخی از نوشتههایش را پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران با نام مستعار «لطیف تلخستانی» منتشر میکرد.
وی پیش و پس از انقلاب۵۷ چندبار به علت فعالیتهای سیاسی و اعتراض به انحراف انقلاب زندانی شد.
از آثار او: «سالهای ابری»، «سلول 18»، «روز اول تعطیلی»، «از این ولایت»، «آبشوران»، «فصل نان» و...
@Roozegar_Rafteh🌷
✍از طلوع آفتاب بدم میآید، مگر آنکه در قله کوهی باشم و مطمئن از اینکه برآمدن آفتاب، آغاز کاری جانفرسا برایم نیست. همیشه، به ویژه در کودکی، طلوع آفتاب برایم آغاز رنج و عذاب کار بوده است، اما تا بخواهی زمستان و هوای ابری و برف را دوست دارم. دلم میخواهد صبح که از خواب بیدار میشوم، سه متر برف باریده باشد، چنان که نتوان در خانه را باز کرد!
سی سال پیش در زندان و در سلول، زمستانها وقتی از نگهبانها میشنیدم که بیرون برف زیادی باریده و بازجوها نیامدهاند، خوشحال میشدم. در گوشه سلول کپ میکردم. پتوی سربازی را به خود میپیچیدم و به صدای آرام قلبم که پس از شبها و روزها بازجویی و شکنجه، آرام میزد، گوش میدادم و در یادهای گذشتهام فرو میرفتم. برف سه متری باعث میشد کسانی که برای دستگیریات میآمدند، ماشینشان در برف گیر کند. همه جا ساکت، همه جا تعطیل. بازجویی و شکنجه تعطیل. حتی صدای شوم کلاغها هم بریده است. چنان سکوتی که صدای چکیدن اشکهایت را روی پتو میشنوی...
دلم میخواهد سراسر جهان را برف بگیرد ...
#علیاشرف_درویشیان
سی سال پیش در زندان و در سلول، زمستانها وقتی از نگهبانها میشنیدم که بیرون برف زیادی باریده و بازجوها نیامدهاند، خوشحال میشدم. در گوشه سلول کپ میکردم. پتوی سربازی را به خود میپیچیدم و به صدای آرام قلبم که پس از شبها و روزها بازجویی و شکنجه، آرام میزد، گوش میدادم و در یادهای گذشتهام فرو میرفتم. برف سه متری باعث میشد کسانی که برای دستگیریات میآمدند، ماشینشان در برف گیر کند. همه جا ساکت، همه جا تعطیل. بازجویی و شکنجه تعطیل. حتی صدای شوم کلاغها هم بریده است. چنان سکوتی که صدای چکیدن اشکهایت را روی پتو میشنوی...
دلم میخواهد سراسر جهان را برف بگیرد ...
#علیاشرف_درویشیان
✍از طلوع آفتاب بدم میآید، مگر آنکه در قله کوهی باشم و مطمئن از اینکه برآمدن آفتاب، آغاز کاری جانفرسا برایم نیست. همیشه، به ویژه در کودکی، طلوع آفتاب برایم آغاز رنج و عذاب کار بوده است، اما تا بخواهی زمستان و هوای ابری و برف را دوست دارم. دلم میخواهد صبح که از خواب بیدار میشوم، سه متر برف باریده باشد، چنان که نتوان در خانه را باز کرد!
سی سال پیش در زندان و در سلول، زمستانها وقتی از نگهبانها میشنیدم که بیرون برف زیادی باریده و بازجوها نیامدهاند، خوشحال میشدم. در گوشه سلول کپ میکردم. پتوی سربازی را به خود میپیچیدم و به صدای آرام قلبم که پس از شبها و روزها بازجویی و شکنجه، آرام میزد، گوش میدادم و در یادهای گذشتهام فرو میرفتم. برف سه متری باعث میشد کسانی که برای دستگیریات میآمدند، ماشینشان در برف گیر کند. همه جا ساکت، همه جا تعطیل. بازجویی و شکنجه تعطیل. حتی صدای شوم کلاغها هم بریده است. چنان سکوتی که صدای چکیدن اشکهایت را روی پتو میشنوی...
دلم میخواهد سراسر جهان را برف بگیرد ...
#علیاشرف_درویشیان
#زادروز
سی سال پیش در زندان و در سلول، زمستانها وقتی از نگهبانها میشنیدم که بیرون برف زیادی باریده و بازجوها نیامدهاند، خوشحال میشدم. در گوشه سلول کپ میکردم. پتوی سربازی را به خود میپیچیدم و به صدای آرام قلبم که پس از شبها و روزها بازجویی و شکنجه، آرام میزد، گوش میدادم و در یادهای گذشتهام فرو میرفتم. برف سه متری باعث میشد کسانی که برای دستگیریات میآمدند، ماشینشان در برف گیر کند. همه جا ساکت، همه جا تعطیل. بازجویی و شکنجه تعطیل. حتی صدای شوم کلاغها هم بریده است. چنان سکوتی که صدای چکیدن اشکهایت را روی پتو میشنوی...
دلم میخواهد سراسر جهان را برف بگیرد ...
#علیاشرف_درویشیان
#زادروز
Forwarded from از روزگار رفته حکایت...
✍از طلوع آفتاب بدم میآید، مگر آنکه در قله کوهی باشم و مطمئن از اینکه برآمدن آفتاب، آغاز کاری جانفرسا برایم نیست. همیشه، به ویژه در کودکی، طلوع آفتاب برایم آغاز رنج و عذاب کار بوده است، اما تا بخواهی زمستان و هوای ابری و برف را دوست دارم. دلم میخواهد صبح که از خواب بیدار میشوم، سه متر برف باریده باشد، چنان که نتوان در خانه را باز کرد!
سی سال پیش در زندان و در سلول، زمستانها وقتی از نگهبانها میشنیدم که بیرون برف زیادی باریده و بازجوها نیامدهاند، خوشحال میشدم. در گوشه سلول کپ میکردم. پتوی سربازی را به خود میپیچیدم و به صدای آرام قلبم که پس از شبها و روزها بازجویی و شکنجه، آرام میزد، گوش میدادم و در یادهای گذشتهام فرو میرفتم. برف سه متری باعث میشد کسانی که برای دستگیریات میآمدند، ماشینشان در برف گیر کند. همه جا ساکت، همه جا تعطیل. بازجویی و شکنجه تعطیل. حتی صدای شوم کلاغها هم بریده است. چنان سکوتی که صدای چکیدن اشکهایت را روی پتو میشنوی...
دلم میخواهد سراسر جهان را برف بگیرد ...
#علیاشرف_درویشیان
#زادروز
سی سال پیش در زندان و در سلول، زمستانها وقتی از نگهبانها میشنیدم که بیرون برف زیادی باریده و بازجوها نیامدهاند، خوشحال میشدم. در گوشه سلول کپ میکردم. پتوی سربازی را به خود میپیچیدم و به صدای آرام قلبم که پس از شبها و روزها بازجویی و شکنجه، آرام میزد، گوش میدادم و در یادهای گذشتهام فرو میرفتم. برف سه متری باعث میشد کسانی که برای دستگیریات میآمدند، ماشینشان در برف گیر کند. همه جا ساکت، همه جا تعطیل. بازجویی و شکنجه تعطیل. حتی صدای شوم کلاغها هم بریده است. چنان سکوتی که صدای چکیدن اشکهایت را روی پتو میشنوی...
دلم میخواهد سراسر جهان را برف بگیرد ...
#علیاشرف_درویشیان
#زادروز