【رمان و بیو♡】
1.15K subscribers
1K photos
627 videos
19 files
40 links
کانال رمان‌های زیبا و جذاب هراتی🇦🇫
با عکس و کلیپ‌های دیدنی از شخصیت‌های داستان😎
و همچنان بیوگرافی‌های دپ و عاشقانه😍
:
موزیک🎧
شعر📖
تکست📚
چالش🎲
:
برای حمایت ازما لینک کانال را با دوستان‌تان شریک سازید🙏💚

ارتباط با ما👇
@RomanVaBio_bot
Download Telegram
#گربه سیاه
#پارت296
#نویسنده: مرضیه باقری ، ستایش قاسمی
...
اون هيچوقت اينطور من رو نگاه نکرد. اون خيلی مهربون بود. خيلی صبور بود. باهاش هر کاری کردم باهام بد نکرد. هيچوقت بهش ابراز عشق و علاقه نکردم اما هميشه قلبش پر بود از محبت. پر بود از خوشیهايی که دوست داشت با همه قسمت کنه. ولی من هيچوقت هيچی رو باهاش قسمت نکردم.
به اينجای تفکراتم که رسيدم اشکهای داغم صورتم رو شستن اما شاهرخ خيلی آروم فقط بهم پوزخند زد.
دهان باز کرد و گفت: چرا فکر کردی میتونی سر همه کلاه بذاری؟ مگه من به تو نگفتم بيا پونصد ششصد تومن بهت ميدم گورت رو گم کن؟ چطور به خودت اجازه دادی با شاهين من اين کارارو بکنی؟ با برادر بزرگ من! درسته اون مهربونه، اون آرومه، اون حتی خيلی هم باهوشه اما، اما نمیدونم در برابر تو چرا اينقدر کور بود.
پاش رو برداشت و دست ديگهاش هم گذاشت تو جيبش و گفت: فکر نمیکردم عاشق شدن اينقدر وحشتناک باشه. تموم زندگيت رو به پای کسی بريزی و اون بخواد در کمال پستی رهات کنه و بره.
راه افتاد سمت پنجره و با نگاهم دنبالش کردم. از پشت پرده طوری نازک به بيرون نگاه کرد و ادامه داد: واقعا شاهين کم و کاستش چی بود؟ بدیاش چی بود؟ اين بود که به تو احترام گذاشت؟ اينکه بی چشم داشت بهت عشق داد؟ اينکه دستش تو جيبش بود و برات با همهی وجود خرج میکرد؟ بهت شخصيت داد و تو رو به چشم همه آورد؟ مهمتر از همه نذاشت بری جايی کار کنی که بخوان بهت تعرض کنن زندگیات رو راحت کرد.
چرخيد و به ديوار کنار پنجره تکيه داد و گفت: چرا فکر کردی لياقت تو چند ميليارده؟
دستهاش رو از جيبش بيرون کشيد و زيربغلش زد و گفت: لياقت تو مُردنه نوشين. حيف شاهين نيست که بخواد اسم تو رو به عنوان همسر ببره تو شناسنامه اش؟ من نمیذارم اين کار رو بکنه.
با ترس جيغ کشيدم، جيغهای خفه. میترسيدم من رو بکشه. دست و پا میزدم و التماسگر نگاهش میکردم. دلم میخواست شاهين باشه و به کمکم بياد. اما اون خيلی از من دور بود. دلم میخواست بود و شاهرخ رو به باد کتک میگرفت اما آرزوی محالی بود.
شاهرخ با نگاهی که سمت سقف برد گفت: هيچوقت فکر نمیکردم غير از حقارت به خيانت هم دست بزنی. اون هم خيانت در حق کی؟ شاهين! تو با رامين رو هم ريختی که به شاهين و يا به پدرم ضربه بزنين؟ شما دو تا مغزتون بايد خيلی پوچ باشه که بخوايين فکر کنين پدرم حق کسی رو میخوره. اون روزی که با رامين بودی قبلش من داشتم تلفنی باهاش صحبت میکردم. فکر کنم وقتی تو کنارش نشستی هول شد و سريع خداحافظی کرد. اما از شانس بدش تماس رو قطع نکرده بود. اول من خواستم قطع کنم. فکر میکردم صدای خواهرت نرمين رو شنيدم. اما خيلی سريع متوجه شدم که تو با رامين هستی. همهی حرفاتون رو شنيدم. از اول میدونستم که تو يه جای کارت میلنگه اما فکر نمیکردم به اين حد باشه. با رامين کلی جر و بحث داشتيم. اون گفت ارثش رو میخواد اما چشم داشتی به تو نداره. حساب اون رو هم به وقتش میرسم اما فعلا بايد حق حساب بدیهات رو به شاهين پس بدی. کاری میکنم عبرت سايرين بشی نوشين خانم.
و بعد جلو اومد و کنار تخت ايستاد و به صورتم نگاه کرد. خيلی سرد و يخی و بدون هيچ احساسی.
با ترس بهش خيره شدم و نگاه هراسونم رو بهش دوختم. نفسهام کش اومده بودن. نمیدونستم میخواد چکار کنه؟
چند دقيقه بعد، اون انتقام برادرش رو گرفت ولی به کثيفترين شکل ممکن. دلم میخواست قلبم از کار میافتاد. دلم میخواست میمردم ولی در يک لحظه تمام گناههايی که در قبال شاهين انجام دادم يادم اومد. تمام لحظاتی که اون سعی داشت من رو شاد کنه و من با حماقتم همه چيز رو خراب کردم. چند دقيقه بعد من يک دختر دستخورده بودم که نه تنها شاهين بلکه هيچ مرد ديگهای قبولم نداشت.
شاهرخ وقتی داشت از اتاق بيرون میرفت گفت:- میگم آزادت کنن ولی امروز رو برات به يادگار گذاشتم که بدونی عاقبت خيانت چقدر بد میتونه باشه! که بدونی بازی کردن با احساسات ديگران تاوان داره. که کلاهبرداری عاقبتش چيه؟ من تو رو برگردوندم عقب. به روزی که شاهين مردونه کمکت کرد و تو با رذالتت داشتی خوردش میکردی. تو رو برگردونم به روزی که قرار بود توی اون عکاسی همين بلا سرت بياد اما شاهين ناجیات شد. امروز تو همون درد رو داری، توی همون موقعيت، ولی شاهين ديگه نيست. من، تو رو از زندگی شاهين محو میکنم. نه تنها از زندگی شاهين بلکه از زندگی هممون. حتی اگر ميونه من و شاهين تا ابد به هم بخوره. تو لياقتت بيشتر از اين نبود.
و بعد بيرون رفت. سرم رو گردوندم و از ته دل گريه کردم. يک ساعت بعد هم توی جاده بودم و داشتم با حال زار و خراب سمت شهر برمیگشتم.