مجله ادبی -هنری ریواس 🍀
224 subscribers
924 photos
168 videos
34 files
378 links
🍀🌸 گزیده ی داستان٬ بریده کتاب٬ گزیده دیالوگ، موسیقی، داستان صوتی، شعرکوتاه و ...

🌸ریواس برای انها که جهان را متفکرانه می بینند
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
🎵 قطعه «#برف» اثر گروه #چارتار

🔸خواننده: آرمان گرشاسبی
🔸ترانه: احسان حائری
🔸آهنگ: آرش فتحی
🔸تنظیم: آیین احمدی‌فر
@Rivaas 🍀
اگر کسی می خواست کتابی را خمیر کند، باید سر آدمها را زیر پرس می گذاشت، ولی این کار فایده ای نمی داشت چون که افکار واقعی از بیرون حاصل می شود.
تفتیش کننده های عقاید و افکار در جهان، بیهوده کتاب ها را می سوزانند.

#تنهایی_پرهیاهو
#بهومیل_هرابال
#پرویز_دوائی
@Rivaas 🍀
لوییس: این تنها راه نجات ماست، مگه نه؟
پاپیون: آره
لوییس: فکر میکنی موفق بشیم؟
پاپیون: مگه فرقیم میکنه؟!
#پاپیون
#دیالوگ_ماندگار
@Rivaas 🍀
برای کودکان نابینا کتاب بخوانید.
@Rivaas 🍀
آخر واقعا چطور می‌شود آدم خوشحال باشد از اینکه ساعت ۶:۳۰ با زنگ ساعت بیدار بشود، از تخت بیاید بیرون، لباس بپوشد، زورکی چیزی بخورد، دستشویی برود، مسواک بزند، شانه کند، و بعد از یک نبرد طولانی با ترافیک، برسد جایی که درواقع زور می‌زند برای کس دیگری کلی پول دربیاورد و درنهایت هم ازش می‌خواهند بابت این فرصتی که در اختیارش گذاشته شده، قدردان باشد؟

#هزار_پیشه
#چارلز_بوکوفسکی
@Rivaas 🍀
برنده ی جایزه ی بوکر-۱۹۷۵


از داگلاس هیچ چیز یادم نمانده -سه سالم بود که مرد-
اما قیافه ی مادر بزرگ تسی و خاله بزرگ بث خوب یادم هست. زن های سرخوشی بودند با نگاه معقول و مدرن به زندگی.
اما با این حال سالهای سال از ،الویا حرفی از،دهانشان شنیده نشد. آن دو با شرم و حیا از خاطره اش دوری می کردند،انگار چیز هولناکی در آن بود.
نسل پدر و مادرم در این احساسات با آنها شریک نبودند، برعکس خیلی دلشان می خواست از،سرنوشت زن اول پدر بزرگ که با یک شاهزاده ی هندی گریخته بود خبردار شوند.
اما تا این دو تا زن، سالخورده و بیوه نشدند، از موضوع ممنوعه! حرفی به میان نیاوردند.

#گرما_و_غبار
#روت_پریور_جابوالا
#مهدی_غبرایی
@Rivaas 🍀
همه ی جوان ها بالاخره یک روز عاشق می شوند ولی همه ی زندگی به همان عشق اول ختم نمی شود.
معمولا آدم با عشق اولش ازدواج نمی کند، حتی گاهی با او حرف هم نمی زند، اما احساس قشنگی است که همیشه خاطرات آدم را شیرین می کند!
#چهل_سالگی
#دیالوگ_ماندگار
@Rivaas ☘️
Forwarded from اتچ بات
قطعه حقیقت داره دلتنگی
از آلبوم #فصل_تازه، #احسان_خواجه_امیری
@Rivaas 🍀
ارزش بعضی لحظات زندگی به اندازه کل زندگیه …
#رایحه_خوش_زن
#دیالوگ_ماندگار
@Rivaas ☘️
"حالا به من نگاه کن!"
سرم را برگرداندم و از روی شانه ی چپم به او نگاه کردم.
نگاهش با نگاه من گره خورد، نمی توانستم به چیزی جز اینکه خاکستری چشمانش به رنگ درون یک صدف است،فکر کنم.
به نظر می رسید منتظر چیزی است، چهره ام از، ترس اینکه آنچه را که او می خواست ارائه کنم در هم رفت.
به نرمی گفت:"گِرِت"
تنها چیزی که لازم بود بگوید همین بود.
چشمانم از اشک هایی که نریخت، پر شد. حالا می دانستم.
"بله حرکت نکن"
او می خواست تابلویی از من بکشد.

#دختری_با_گوشواره_مروارید
#ترسی_شوالیه
#طاهره_صدیقیان

@Rivaas ☘️
بعضی‌ها این‌قدر حلال و حرام به رخ ما نکشند!
چون که ما خوب می‌دانیم که خودشان این دارایی‌ها را با عرق جبین سرهم نکرده‌اند. ما که می‌دانیم این دارایی‌ها از راه حلال سرشان یک جا جمع نمی‌شود!
چرا فقط نوبت به ما که می‌رسد دعوای حلال و حرام پیش می‌آید؟
لابد مال حرام، وقتی که یک خوشه یک خوشه باشد، حرام است، اما وقتی که خرمن خرمن باشد حرام حساب نمی‌شود!


#کلیدر
#محمود_دولت_آبادی
@Rivaas 🍀
"لوح تقدیر و دیپلم افتخار جایزه ی هانس کریستین اندرسن"

صدای خمار مامان از لای دودها آمد:"بچه ام مثل مامانش چشم و دل سیره.اذیتش نکن."
فقط همین.
آقا بالا، دست گرفت زیر چانه ام و سرم را بالا داد.فکر،کردم می خواهد خون گوشم را بند بیاورد.
نگاهم توی نگاهش گره خورد.نیشش تا گوشش کش آمد و خنده ی زشتی صورتش را پر کرد.بدم می آمد از این خنده های زشت بعضی مردها.
نمی فهمیدم و می فهمیدم. نمی دانستم و می دانستم. نوک دماغم سوخت. هرچی بزاق توی دهانم بود جمع کردم و پاشیدم توی صورتش.
او هم تمام زورش را جمع کرد و با یک سیلی از جا پراندم. جیغ زدم.
مامان گفت:"جیغ نزن بچه! چرتمو پاره کردی."
فقط همین.

#زیبا_صدایم_کن
#فرهاد_حسـن_زاده
@Rivaas ☘️
نیک: «آره من عاشقت بودم؛ و بعدش تمام کاری که کردیم این بود که از هم متنفر بشیم، همدیگه رو کنترل کنیم، برای همدیگه درد ایجاد کنیم.»
امی: «ازدواج همینه دیگه.»
#Gone_Girl
#دیالوگ_ماندگار
@Rivaas ☘️
هر قدر ، انسان شریف تر و نجیب تر و حساستر باشد از جنایت دیگران بیشتر رنج میبرد، و این دو علت دارد یکی اینکه خود را مستحق خیانت نمی بیند،
و دیگر اینکه منتظر نیست که سایرین با او عملی کنند که خود او با سایرین نکرده است.


#سه_تفنگدار
#الکساندر_دوما
@Rivaas 🍀
برنده ی جایزه ی نوبل"۱۹۹۸"

زن دکتر پرسید:بقیه چطور؟
احتمالا پسر بچه چشمش درست می شود و می بیند، بقیه هم همینطور.
پیرمردِمان هم که فعلا دچار شوک است،به خاطر آب مرواریدش. هرچه باشد وضع او از،دفعه ی آخری که دیدم بدتر شده،
پس کور می شود؟
نه!وقتی زندگی به حالت عادی برگشت عمل می کنم خوب می شود.یکی دو هفته بیشتر طول نمی کشد.
چرا ما کور شدیم؟
نمی دانم.شاید روزی سردربیاورم.
می خواهی بگویم بدانی چه فکر می کنم؟
بگو!
فکر نمی کنم که کور شدیم،
ما،کور هستیم.
کوری که می بیند،کورهایی که می توانند ببینند اما نمی بینند.

#کوری
#ژوزه_ساراماگو
#اسدالله_امرایی
@Rivaas 🍀
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺍﻭﻝ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ، ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺍﻭﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﺖ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺩﻭﻡ ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺳﻮﻡ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ.
ﺍﺯ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺍﻭﻝ ﮐﻪ ﺭﺩ ﺷﺪﯼ، ﺑﺎﻗﯽ ﺵ ﻣﺰﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ.


#قیدار
#ﺭﺿﺎ_ﺍﻣﯿﺮﺧﺎنی
@Rivaas 🍀
موبد:مردمان همه سپاهیان مرگند، ای زن! کوتاه کن و بگو آیا پسر اندک سال تو با پادشاه ما هم عرض بود؟

زن: زبانم لال اگر چنین بگویم. نه، پسر من با پادشاه همسنگ نبود، برای من بسی گرانمایه تر بود.

#مرگ_یزدگرد
#بهرام_بیضایی
@Rivaas 🍀
‍ "روز ملی سینما مبارک"

می‌دونی خوبیِ صداقت چیه؟
همه می‌دونن چیه، حتی اگه مدت‌ها بدون اون زندگی کرده باشن.
هیچ‌کس صداقت رو فراموش نمی‌کنه، فقط تو دروغ گفتن بهتر عمل می‌کنند.


#جاده_ی_انقلابی
#سام_مندس
@Rivaas 🍀
جمالو اولين بار، تو بندرعباس عرق خورد. رفته بود حموم شهرداري خودش را شسته بود گچ و سيمانها را از سوراخ سنبه هاش در آورده بود و لب آب كه داشت راه ميرفت ديد، مرد ميونسالي ميرود نزديك آدمهاي برولباس قشنگ و سر و شكل دار و يواش ميگه: ويسكي ويسكي ويسكي!
جمالو نابه اختيار صداش زد. گفت: عامو بيو!
سه روز داشت وردست يه اوساي همداني آجرِ سقف ميچيد و اوسا عصري، يه چيزي اضافه نهاد رو دستمزدش و چپوند تو جيبش و گفت: جمالو ول نكن كارگريو. تو كارگر خوبي ميشي.
جمال تا گردن شيشه را كه رفت بالا، برگشت نگاه خانه هاي بندري و چراغ هاي پُرنورشان كرد. اولين بارش بود. حس كرد از سر پاساژِ زيتون تا آخر معبد هنديا مال خودشه. همه شون. و صدتا كارگر دارن براش آجر ميچينن. كون شيشه رو هوا كرد و گذاشت كِيفِ دنيا، قُلُپ قُلُپ برود توي جونش. توي خونش.
خانه هاش و مغازه هاش پهنا ورداشت. زيادتر شدند.
فكر كرد كاش هزارسال زودتر از سيرجون زده بود در و آمده بود بندر قاطي بچه بندريها زندگي كند. بندر چراغ بود، دراز بود، نور داشت موج داشت. مِك ميزد دور دهنه ي بطري كه چكه ايش حروم نشه. جلوي اسكله يه گله دختر تر و تازه ديد. هيچ خجالتي نيومد تو چيشش، دقيق نگاه كرد كه ببيند كدام يكي ش از باقي ش قشنگتر و لُعبت تر است كه برود دستش را بگيرد ببرد با مزد امروزش توي بهترين هتل بندر اتاق بگيرد. 
داشت ميرفت طرف دختر بندريهاي قشنگ، كه پاش شل كرد، نا كم آورد. از صبح رو ديوار بود. همانجا افتاد و الكلها پلكش را روي هم بستند. 
جمالو ميگه مستي باهام اومد تو خواب. چون تو خواب تا صبح داشتم آجر ميچيدم. صدهزار تا. داشتم سقف يه چادريو آجر ميچيدم. چادر نميگرفت آجر مي افتاد زمين، ميرفتم مياوردم باز ميزدم، گچ نميگرفت. 
تا صبح احسانو تا صبح.
ديگه نخوردم. صبح با گريه پاشدم. 
گفت: نري اينو بنويسيا. 
گفتم: بنويسم چه ميشه؟
گفت: نميخوام كسي بفهمه يه شبي تو بندر مست كرده م. 
گفتم تو مستِ آجر بودي، خواب عرق ديدي، از خواب پاشدي و باز آجر چيدي. فهميدي؟
گفت ها؟؟؟
بعد گفت: هااااا!

#احسان_عبدی_پور
@Rivaas 🍀
فقط یک ترانه مرا به آنجا کشاند، ترانه ای گنگ و نامفهوم که بچه ها زمزمه می کردند، بچه های بندر با پاهای برهنه و پیراهنهای پاره پوره، بچه هایی که همیشه ی خدا انگار گرسنه بودند، اما این ترانه را می خواندند.
فقط یک ترانه مرا به اینجا کشاند و به هر کجا بوده ام و خواهم بود.
هر چند شما هم می دانید که یک تبعیدی مخصوصا وقتی معلم باشد بیشتر می تواند به ترانه ها فکر کند.
در بندری که من بودم و هستم، هیچ کاری نمی توانی بکنی، جز اینکه روی تل عاشقون بنشینی و منتظر بمانی تا ماهی کوچکی به قلابت تُک بزند و بعد خیط را بکشی و یا، توی اتاقت بنشینی، اتاقی که پنجره های قدی دارد و رو به دریا باز می شود.
بنشینی و بنویسی یعنی فریاد بکشی، هر چند هیچ کس نخواهد این فریاد را بشنود...

#منیرو_روانی_پور
#سیریا_سیریا
@Rivaas 🍀