ریشه
1.42K subscribers
260 photos
22 videos
6 files
76 links
از نو
نگاه
اندیشه.


دبیر: رضا مقصودی


"توسط ادمین اداره می‌شود"

ارتباط با ادمین:
@Ri_sheh1

کانال دوم (نامه‌ای به پدر و مادرم):
@Ri_sheh2

خانه‌ی فیلم ریشه: @Ri_sheh3
Download Telegram
موبایل و نیایش

✍🏼 بیونگ‌-چول هان


هر حکومتی ابژه‌های نیایشی خود را تولید می‌کند و از آن‌ها برای تحت انقیاد درآوردن استفاده می‌کند. ابژه‌های نیایشی باعث ایجاد عادت‌شدگی و ثبات حکومت می‌شود. امر نیایشی به معنای تسلیم شدن است. گوشی هوشمند ابژه‌ی دیجیتالی نیایشی است. در واقع اصلی‌ترین ابژه‌ی نیایشی دیجیتالی‌سازی است. به عنوان دستگاهی برای انقیاد، این گوشی‌ها هم‌چون تسبیح عمل می‌کنند. تسبیح از منظر قدرتِ در دست بودن‌اش، نوعی تلفن همراه است. در نهایت هر دو برای کنترل و نظارت‌اند. لایک کردن یعنی ذکرگویی دیجیتال. وقتی دکمه‌ی لایک را فشار می‌دهیم، خود را در زمینه‌ی تحت‌سلطه بودن قرار می‌دهیم.

گوشی هوشمند نه تنها یک دستگاه کارآمد نظارتی است یا اردوگاه کار همه‌جا حاضر، بلکه یه دستگاه همه‌جا حاضر برای اعتراف است. اعتراف کردن یکی از تکنیک‌های پرکاربرد حاکمیتی است. ما هنوز هم به اعتراف ادامه می‌دهیم، داوطلبانه. خودمان و زندگی خصوصی‌مان را در معرض نمایش می‌گذاریم. با شور و حال و اراده‌ی آزاد چنین می‌کنیم. در این روند خواستار بخشودگی نیستیم بلکه توجه می‌خواهیم.

در ضمن امروز بیشتر از قبل تحت سلطه‌ی فرایندهای الگوریتمی هستیم. رفتار ما بیش‌تر از قبل تحت کنترل و مورد بازی‌ای قرار دارد که در سطح پیش از آگاهی ما است. ما امروزه در میان ساختارهایی زیست می‌کنیم که باعث می‌شود تفکر به شدت دشوار شود، یا حتی تقریبا امکان‌‌ناپذیر. ما بیش‌تر از همیشه تحت فرمان فرایندهای خودکار هستیم. از این رو بیش‌تر از هر روزگاری در تاریخ، این روزها آزادی ما در خطر است.

امروزه ما فکر نمی‌کنیم. فقط مصرف می‌کنیم و ارتباط می‌گیریم. مصرف‌کنندگان کنش ندارند‌. پست می‌گذاریم، لایک می‌کنیم، به اشتراک می‌گذاریم، ارتباط می‌گیریم. جنون ارتباط‌گیری ما را مسموم می‌کند ولی مطلقا کنشی نداریم. در صورتی که ما فقط زمانی آزاد هستیم که بتوانیم فکر کنیم و کنش داشته باشیم.

پیش از این که خیلی دیر شود، پیش از این که نتوانیم کاری کنیم، پیش از این که در مقابل فاجعه‌های پیش‌رو غرق شویم، باید دست به کنش بزنیم. یعنی جرئت داشته باشیم امر تازه را شروع کنیم.
فراموش‌مان نشود، کنش، نیازمند تفکر است.


برگرفته از سخنرانی "بیونگ-چول هان" در دانشگاه MOME مجارستان

مترجم: آراز بارسقیان

لینک سخنرانی:
http://aparat.com/v/PZ3bC


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- زجر بردن از تنهایی نشانه‌ی بدی است؛ من فقط در جمع زجر کشیده‌ام.

- اگر یک سال خاموشی گزینی، یاوه‌گویی را از یاد می‌بری و سخن گفتن می‌آموزی.



برگرفته از کتاب: چنین گفت زرتشت
نویسنده: فردریش نیچه
مترجم: داریوش آشوری


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- من فکر می‌کنم که باید شکل جدیدی از آزادی را تعریف کنیم. آزادی امروزه تا حد زیادی، آزادی خرید کردن است. یا آزادی داشتن پول، یا آزادی انجام کاری که می‌خواهیم وقتی پول داریم انجام دهیم. (در خدمت کالا بودن) آزادی امروز در واقع کاملا ماتریالیستی است و به شدت وابسته به وضعیت و بحران.
ما باید جست‌وجو کنیم و تعریف دیگری از آزادی بیابیم که بیش‌تر در سطح سوبژکتیو باشد و سویه‌ی آفرینش داشته باشد. خلق اشکال جدید سازمان‌های سیاسی، خلاقیت‌های هنری جدید، اختراعات جدید، سبک زندگی جدید.

من باور ندارم که بحران همیشه مترادف است با ایده‌ی شکل جدیدی از وضعیت. بحران به خودی خود سرآغاز امری نو نیست.
بحران وجود دارد. اما اگر ما نتوانیم بلافاصله بحران ابژکتیو را حل کنیم، به این خاطر که ما آن‌قدر قدرت‌مند نیستیم که چنین کاری را انجام دهیم؛ می‌توانیم سطح سوبژکتیو بحران را اصلاح کنیم و ایده‌های جدیدی ارائه دهیم. ایده‌ی جدید، نگاه جدید، اَشکال جدیدی از زندگی برای نوع بشر.

- چگونه جهان را تغییر دهیم؟
پاسخ من به این پرسش:
با بدل شدن به بخش سوبژکتیوی از پیامدهای یک رخ‌داد مکان‌مند. در سطوح متفاوت.
با خلق هم‌ارزی میان آزادی و انضباط
با ابداع فرم نوینی برای مفهوم خوش‌بختی.

سعادت‌مندی امکان عام رضایت‌مندی نیست. سعادت یک ایده‌ی انتزاعی در خصوص جامعه‌ی خوب، جایی که در آن همه خشنود و راضی‌‌اند نیست. سعادت، سوژگی یک وظیفه‌ی دشوار است. سازمان‌دهی پیامد‌های یک رخ‌داد.

- مارکسیسم، روشی است برای تشریح دقیق ساختار کلی شیوه‌ی تولید و در نتیجه‌ی آن سازمان اجتماعی معاصر. که این توصیف و تشریح با ایده‌ی امکان دگرگونی پیوندخورده است. چشم‌انداز شکل دیگری از سازمان اقتصادی و اجتماعی.
برای مارکس، نامِ امکانِ نوینِ عدالتِ جمعی، کمونیسم بود. اما در دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی دوران جوانی‌اش (1844) می‌نویسد: 《کمونیسم برنامه‌ای برای یک جامعه‌ی جدید یا ایده‌ی انتزاعی از عدالت نیست، بلکه نامِ فرایندِ تاریخیِ تخریبِ جامعه‌ی کهنه است.》
بنابراین، "تغییر" دست‌یابی به نتیجه نیست. نتیجه درون خود تغییر نهفته است. به مثابه فرم نوینی از سوژه.

- انقلاب، گام به گام و با سختی جا می‌افتد.

- ما باید جوانان را فاسد کنیم. فاسد کردن در این‌جا به معنای آموزش دست رد زدن بر سینه‌ی اطاعت کورکورانه از باورهای تثبیت‌شده‌ی موجود است. به فساد کشیدن به معنای آن است که به جوانان ابزارهایی جهت تغییر عقایدشان در خصوص هنجارهای جامعه ببخشیم. که مباحثه‌ و نقد عقلانی را به جای تقلید و موافقت قرار دهیم. و اگر حتی مسئله بر سر اصول بنیادین باشد، شورش را به‌جای اطاعت بنشانیم. اما این شورش تا آن‌جایی که پیامدهای اصول و قسمی نقد ارائه شده جهت بحث همگانی است؛ نه خودبه‌خودی است و نه تهاجمی و تجاوزکارانه.



برگرفته از چند مصاحبه‌ی تلویزیونی با "آلن بدیو" و کتاب "فلسفه برای مبارزان" اثر "آلن بدیو"

#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh
- کار من این نیست که اعتقاد داشته باشم، کار من اندیشیدن است.

- شما ابلهان روزی یک پُک به تعالیم مذهبی می‌زنید.

- طوری می‌گویی منطقا که انگار بدیلی هم برای منطق وجود دارد. منطق تنها چیزی است که ما می‌توانیم بر سرش به توافق برسیم.

- کمی که فکر کردم به این نتیجه رسیدم که مردم دنبال سه‌تا چیز هستند: ثروت، آبرو و لذت.

- برای چه من باید خودم را برده‌ی قضاوت آدم‌های دیگر بکنم؟

- تنها تفاوت میان یک یهودی و یک مسیحی و یک مسلمان، خرافات‌هاشان است.

- ترس من دلیل موجهی برای پناه بردن به آغوش دین نیست.

- انسان به راستی آزاده، هرگز به مرگ فکر نمی‌کند. انسانی که ذهن‌اش را آزاد کرده باشد، عمرش را صرف اندیشیدن به حیات می‌کند. و برخورداری از آن. بیش از هر چیزی برخورداری از آن.

- دوست داشتن زمانی مفهوم پیدا می‌کند که بدون چشم‌داشت باشد. بدون نیاز به دریافت چیزی در عوض آن. وگرنه معامله است.

- منظور حکومت‌ها از صلح و امنیت چیست؟ اطاعت برده‌وار رعیت از عقاید کاذب. یا تحمیل سکوتی به آن‌ها. یا یک‌شکل و یک‌ریخت نگه داشتن همه‌شان. برای همین به دین اجباری نیاز دارند.

- بن‌ ایسرائل: پس اگر کتاب‌های مقدس برای هدایت انسان نازل نشده‌اند، برای چه مقصودی نازل شده‌اند؟
+ اسپینوزا: برای این که انسان را عبد کنند. بنده و برده کنند. و او را در بیم و خوف نگه دارند.

- مورترا: حالا که برای خودت مردی شده‌ای، وقت‌اش شده که پرسش‌هایت را بگذاری کنار و در عوض، دنبال رضامندی‌هایی بروی که می‌شود به‌شان رسید. این رضامندی‌ها درست آن‌جا شروع می‌شود که تو دست از تشکیک و پرسش‌گری برداری و بگویی آری.
+ اسپینوزا: ولی آری به چه؟
- مورترا: به زیستن درون چاردیواری‌ای که دور ما کشیده‌اند.

- مورترا: روح قبل از این که بمیرد چیست؟ کجاست؟
+ اسپینوزا: هیچ‌جا. برای این که یک شئ نیست. یک تراکنش است. روح مثل یک نمایش است، یا یک محاکمه. یک محاکمه نه یک قاضی است یا یک متهم یا حرف‌هایی که در دادگاه زده می‌شود. رخدادی است که وقتی همه‌ی این عناصر با هم وارد تعامل بشوند صورت می‌گیرد، چیزی است که میان همه‌ی این چیزها صورت می‌گیرد، یا بین آن‌ها. این یعنی همان حیات. یک حیات؛ و بنا به تعریف، میرا.
آیا درست است بگوییم که بعد از این که بازیگران صحنه را ترک کردند و حتی آخرین شمع روی صحنه را خاموش کردند، نمایش هم‌چنان ادامه دارد؟ ما هم بعد از این که شمع‌مان خاموش شد دیگر نیستیم.

برگرفته از کتاب: محاکمه اسپینوزا
نویسنده: دیوید آیوز
مترجم: علی فردوسی


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- مغز، کار است. و ما این را نمی‌دانیم. ما سوژه‌های آن‌ایم _مولفان و در آنِ واحد محصولات آن_ و این را نمی‌دانیم. انسان‌ها مغز خویش را می‌سازند، اما نمی‌دانند که چنین می‌کنند‌. مغز یک‌پارچگی اندوام‌وار بنیادین شخصیت ما، یعنی خود را ممکن می‌سازد. خود، نتیجه‌ و بازتاب کارکرد نظم‌یافته‌ی شبکه‌های نورونی تشکیل‌دهنده‌ی مغز است. مغز با تضمین‌ هم‌نهاد امر نورونی و امر ذهنی، هم‌ایستایی حالات ذهنی‌مان را تنظیم می‌کند. درست همان‌طور که در سطحی دیگر ما دارای تنظیم محیط درونی‌ای هستیم که وحدت اندام‌واره را حفظ می‌کند.
مغز، دینامیک و محصول پلاستیسیته است. (دارای قابلیت شکل‌پذیری و شکل‌دهی)‌
جنس مغز در طول سده‌های گذشته تغییر نکرده، اما مداربندی‌ها و نظام درهم‌تنیده‌ی نورونی دگرگون و بازآرایی شده است.

- با تلاش برای آگاهی یافتن از مکانیسم‌های مغز، چه‌بسا بتوانیم آزادی تازه‌ای به دست بیاوریم. آزادیِ تحمیل سازمان خویش به جهان به‌جای تسلیم شدن به تاثیرات محیط. پلاستیسیته در واقع انعطاف‌پذیری نیست. پلاستیسیته مکانیسمی برای سازگاری است اما انعطاف‌پذیری مکانیسمی برای تسلیم. سازگاری تسلیم نیست و به این معنا پلاستیسیته نباید بهانه‌ای باشد برای تسلیم شدن به نظم جهانی نوینی که سرمایه‌داری رویای آن را در سر می‌پروراند.

- ظاهر سرمایه‌داری تغییر یافته است؛ از نظامی برنامه‌ریزی شده که از بالا مدیریت می‌شد و در آن اقتداری نمادین بر همه چیز نظارت می‌کرد، به "خود سامان‌دهی" گذر کرده است که همزمان پویا، چند قطبی و سازگار با شرایط است.

- به لحاظ سیاسی، فلسفه، شیوه‌ی زیر سوال بردن هرگونه اقتدار است.
فلسفه دید من را به جهان عوض نکرد، اصلا به من دید داد. به معنای واقعی کلمه درهای جهان را به من گشود.

- جدا کردن "من" از تعلقات بسیار مهم است.

- خشونت علیه زنان، زنانگی را می‌سازد.

- در دوره‌ی کنونی متفکران سیاسی رسمی چه چیزی برای عرضه کردن دارند؟ نوعی استالینیسم رنگ و لعاب عوض کرده یا نوعی الگوی خام‌اندیشانه از شورش. هیچ‌کدام این‌ها تاکنون هیچ چیز قانع‌کننده‌ای عرضه نکرده‌اند برای پشت‌ سر گذاشتن سرمایه‌داری و استثمار کار.

- تعاریف جدید آگاهی و تفکر و به‌طور کلی سوبژکتیویته که زیست‌شناسی معاصر به ما عرضه می‌کند، تصور ما را از مسئولیت‌پذیری و کار از اساس دگرگون می‌کند.

- همه‌ی آثار من معطوف به این سوال است: تا چه حد سوژه‌ی بیولوژیکی سوژه‌ی انقلابی است؟

برگرفته از کتاب: با مغزمان چه باید بکنیم؟
نویسنده: کاتِرین مالابو
مترجم: علی حسن‌زاده

به همراه مصاحبه‌ی مجله‌ی figureground با کاتِرین مالابو


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh
- هر کس با رنج خود، که آن را مطلق و نامحدود می‌پندارد، تنها است.

- من صرفا یک اتفاق‌ام. چرا باید این‌قدر جدی‌اش گرفت؟

- لب‌ریز بودن از خویش، نه به‌مثابه خودپسندی، بلکه سرشار شدن، رنجور از حس بی‌کرانگی درونی، یعنی چنان به غایت زیستن که گویا از شدت زندگی خواهی مرد.

- تجربه‌هایی هست که کسی نمی‌تواند از آن‌ها جان به در برد. تجربه‌هایی که در پی آن‌ها حس می‌کنی همه‌چیز از معنا تهی می‌شود. همین که به کرانه‌های زندگی دست یافته باشی و تمام آن‌چه را که در آن مرزهای پرخطر فراهم است به غایت زیسته باشی، تمام رفتارهای روزمره و اشتیاق‌های معمول، افسون اغواگرانه‌شان را از دست می‌دهند.

- تمایل انسان‌ها به بودن در میان دوستان‌شان، در هنگام مرگ، از فرط ناتوانی و ترس از تنها زیستن در آخرین لحظات است. می‌خواهند مرگ را در لحظه‌ی مرگ هم فراموش کنند.

- زندگی برای تحمل تنش‌های عظیم، بیش از حد محدود و تکه‌تکه است. مگر نه این‌که صوفیان می‌پندارند پس از خلسه‌های بزرگ دیگر توان زیستن ندارند؟ آنان که ورای مرزهای عادی، طعم زندگی، انزوا، ناامیدی و مرگ را چشیده‌اند چه انتظاری از این زندگی می‌توانند داشته باشند؟

- قدم زدن در تنهایی، که برای زندگی درونی همزمان سازنده و پرخطر است، باید به گونه‌ای باشد که چیزی مکاشفه‌ی انسان منزوی در باب تنهایی آدمی، در این جهان را مکدر نسازد. قدم زدن در تنهایی، به‌ویژه‌ شب‌ها، وقتی که هیچ‌یک از جذابیت‌های معمول نمی‌تواند دل‌ربایی کند، برای فرایند عمیق خودسازی مناسب است. آن‌گاه است که مکاشفاتی درباره‌ی جهان از عمیق‌ترین گوشه‌های روان آدمی برمی‌خیزد. همان گوشه‌ای که خود را از زندگی جدا کرده، از زخم زندگی.

- پس از فرسودگی، هیچ تلاشی، هیچ امیدی، هیچ توهمی خشنودتان نمی‌کند‌. هوش از کف داده از مصیبت خویش، ناتوان از اندیشیدن یا اقدام کردن، گرفتار در سرما و تاریکی عمیق، یکه و تنها، چون‌ لحظه‌های حسرت مطلق، به مرز نفی زندگی رسیده‌اید، دمای مطلقی که در آن آخرین خیالات واهی حیات منجمد می‌شود.

- زیستن، هم‌چون مشقتی طولانی در مسیر مرگ، هیچ نیست مگر جلوه‌ای دیگر از دیالکتیک اهریمنی زندگی که در آن فرم‌ها فقط برای ویران شدن زاده می‌شوند.

- تنها آنان که حقیقتا رنج می‌کشند از رضایت حقیقی و جدیت بی‌پایان بهره‌مندند.

- اگرچه باور به جاودانگی یگانه تسلای خاطر انسان تاریخی است، پایان فاجعه‌بار این تراژدی حیات و به‌ویژه تراژدی انسان، توهم نهفته در ایمان کودکانه را اثبات می‌کند.




برگرفته از کتاب: بر قله‌های ناامیدی
نویسنده: امیل چوران
مترجم: سپیده کوتی


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- این که ما در جامعه، آزاد هستیم، حقیقت ندارد. ما صرفا آزاد هستیم تا هر روز بلند شویم و سر کار برویم‌. این ایده که کار موجب اعتلای منزلت است، ساخته‌ی سرمایه‌داری است.

- اساس سرمایه، استثمار است.

- امروز استثمار صرفا وقتی توی کارخانه هستید رخ نمی‌دهد. بلکه وقتی از حمل‌ونقل عمومی استفاده می‌کنید یا هنگامی که مدرسه هستید، و در حین بازتولید خانواده‌های‌تان، حین بازتولید جامعه، وقتی که رویاپردازی می‌کنید هم رخ می‌دهد. مقاومت باید در همه‌ی این‌ها، همه‌ی این‌ حیطه‌ها و در همه‌ی لحظه‌ها رخ دهد.

- من همیشه فکر می‌کردم استاد بودن یعنی تعلیم و تمرین آزادی، اما همه‌جا باید آن‌چه دولت به تو می‌گوید را آموزش دهی.

- تنها راه برای ریشه‌کن کردن استثمار این است که قابلیت خودمان جهت به دست گرفتن امور برای سازماندهی اجتماعی و خودمدیریتی ظرفیت‌های فکری‌مان را بسط و توسعه دهیم.

- یک جناح رادیکال در جنبش اعتراضی ما شکل گرفت که می‌گفت یک جامعه‌ی متضاد باید بنیان‌گذاری شود و زندگی باید به‌طور بنیادین چه در خیابان و چه در ذهن مردم متحول شود.

- بخشی از یک جنبش بودن به معنای قبول کردن بار آن هم هست. مسئولیت خواهد داشت.

- درد کلیدی است که باب ورود به اجتماع را می‏‌گشاید. همۀ سوژه‏‌های جمعی بزرگ از رهگذر درد شکل می‏‌گیرند ــ دست‌کم، آن‏‌ها که علیه غصب زمان حیات به دست قدرت برساخته مبارزه می‌‏کنند؛ آن‏‌ها که زمان را در قامت قدرت برسازنده بازیافته‌‏اند، در هیئت امتناع از کارِ استثمارشده و سرپیچی از مراتب و فرامینی که بر استثمار مزبور ابتنا دارند. درد بنیان دموکراتیک جامعۀ سیاسی است، در حالی که ترس بنیان دیکتاتورمآبانه و اقتدارگرایانۀ آن است.

- مقاومت، نسبت به قدرت اولویت دارد. این قاعده دیدگاه متفاوتی درباره‌ی تحول درگیری‌های مدرن و ظهور جنگ جهانی و دائمیِ کنونی به ما می‌دهد. تشخیصِ اولویتِ مقاومت ما را قادر می‌سازد تاریخ را از پایین بنگریم و بدیل‌هایی را که امروز امکان‌پذیرند، پیش روی ما می‌گذارد.

- هر یک‌ از ما ماشینی هستیم که واقعیت را تولید می‌کند، هر یک از ما ماشینی هستیم که «می‌سازد». امروز دیگر پیامبری وجود ندارد، دیگر کسی نیست که در بیابان‌ها موعظه‌گری کند و جماعتی را به‌وجود آورد و بسازد. فقط «مبارز» یا به عبارتی کسی وجود دارد که فقرِ جهان را به‌طور کامل تجربه می‌کند و اَشکالِ نوینِ بهره‌کشی و اَشکالِ نوینِ رنج را شناسایی می‌کند و فرایندهای آزادسازی را بر این اساس سازمان می‌دهد و در آن‌ها شرکت می‌کند.

- پیر شدن پایان نیست. بلکه تداوم مطبوع و آرام توان فعالیت است. مرگ لازمه‌ی زندگی نیست، مرگ چیزی اضافه بر زندگی است و پیر شدن نه نزدیکی به مرگ، بلکه لذت‌بردنی دیگرگونه از زندگی است. من کسانی را که در پیری می‌نویسند بسیار تحسین می‌کنم؛ نه چون پیرها خردمندترند، بلکه فقط به این دلیل که در سال‌خوردگی بیش‌تر می‌توانند زندگی کنند. در آن‌چه مردم پیری می‌نامند لذت والایی وجود دارد که در واقع بالاترین شکل زندگی است، چیزی که باید آن را بازشناسی کرد.

- هر یک از ما مسئول تکینگی خویش و اکنون خویش است. در هر سنی که باشد.
این تنها راه اجتناب از مرگ است: زمان را از آن خود کن. نگه‌اش دار و با مسئولیت پرش کن. وگرنه از دست‌اش خواهی داد. با روزمرگی، با عادت یا خستگی، افسردگی یا عصبانیت.
جاودانگی مسئولیت ما در برابر زمان حال است. در هر لحظه و هر موردی.



برگرفته از کتاب‌های "امپراتوری" و "انبوه خلق" اثر "آنتونیو نگری" + مستند "نگری؛ شورشی که هرگز پایان نمی‌یابد" + چند یادداشت و مصاحبه از "آنتونیو نگری"

مترجم: فواد حبیبی

#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- وفا را نه انحصار، که بقای بر مهر می‌دانم.

- ما در برابر مشکلات‌مان بیش از حد ننه‌من‌غریب‌ام درمی‌آوریم. وگرنه اگر بدبختی‌ها همان‌قدر که معمولا گمان می‌کنیم سخت و صلب بود، شاید باید راحت‌تر از این‌ها سراغ راه‌حل اصلی می‌رفتیم؛ نه این‌که ترسان و شرم‌زده و کوتاه، از گوشه‌ی چشم نگاهی به آن بیاندازیم تا به خودمان حق دهیم که راستی اوضاع‌مان خیلی بد است.

- فکر کردن آدم‌ها در نود درصد مواقع، فکر فلسفی و ریاضی نیست، بلکه حیله‌اندیشی است: چه کنم، از چه راهی بروم که به مقصود دست پیدا کنم؟

- ای کاش بیش‌تر و بهتر می‌فهمیدیم که چه زیاد ما ابزار سرنوشت‌ایم برای رساندن سهمیه‌ی غم به هم‌دیگر.

- در پس هر آرزویی دو تراژدی است: این که به آن نرسی و این‌که به آن برسی.

- در این جهان مگر چه چیز از رنگ‌وبوی حقارت به دور است؟

- ما آدم‌ها از ناراحتی و یک‌نواختی فراری هستیم؛ برای همین به سرگرمی رو می‌کنیم. و چه سرگرمی‌ای سرگرم‌کننده‌تر از عشق؟

- کودک یا پیر برای فرار از رنج و از یک‌نواختی، به بازی رو می‌کنیم. بردن مهم است و بهتر از باختن، باری، سرگرمی در بازی از بردوباخت مهم‌تر است. بیش‌تر میل ما به اصل بازی کردن و سرگرم شدن و به بعضی چیزها فکر نکردن است.

- نیمی یا بیش‌تر از فکر و ذکر و کردار ما یا خودش توهم است یا پی و پایه‌اش.

- ازدواج مراسم تدفین عشق است که پیشاپیش اجرا می‌شود.

- آدمیان خوب‌شان بد است. وای به بدشان. و قوی‌شان ضعیف است. وای به ضعیف‌شان. از آن‌ها بت نباید ساخت.

- به‌رغم همه‌ی این حرف‌ها، یعنی به‌رغم انبوهی از مشکلات که دورم حلقه زده و نیزه‌ی هر کدام در جایی از جانم فرو رفته، احسا‌س‌ام این است که زندگی یک نمایش است.

- نوزده بیستم از این حرف‌ها (نق‌های بی‌حاصل) ارزش شنیدن ندارد، چه رسد به زدن.

- بگذریم. می‌دانی، همیشه فکر کرده‌ام که باید بگذریم؛ آن هم زود. و همین است سخت‌ترین تراژدی این دنیا.

- عشق را جاودانه می‌خواهم. و این بسا در هم‌بستگی بیش دست دهد تا هم‌بستری.

- با خودم گفتم حرف‌های این عالم همان‌ها است که پیش‌تر گفته‌اند؛ همین عشق و حرص و عادت و لذت و رقابت و شهرت و خریت.

- ما سازه‌های قدیمی را خراب می‌کنیم اما افکار آن دوران را سرسختانه حفظ می‌کنیم.

- چرا وصال مدام را نباید طمع برد؟ نه چون نمی‌شود، چون عادی می‌شود.

- گفت تو خبر داری؟ تو که سال و ماه نه رادیو می‌شنوی نه تلویزیون می‌بینی نه روزنامه می‌خوانی.
گفتم سر جمع‌اش را می‌دانم. حالا ریز آن را ندانم اشکالی ندارد.

- بی‌تفاوتی محصول بی‌تفاوتی است.

- ما همه موجودات محتاج و مریض و خودپسندی هستیم.

- برای من نه معنایی در کار هست، نه رسالتی و نه حتی امیدی به کم‌ترین میزان آسودگی.

- غفلت، بزرگ‌ترین موهبتی است که آدمیان می‌خواهند.

- انسان، این توهم‌چه که تمام عمرش از انعقاد نطفه تا تولد و رشد و پیری و مرگ کسرکی از ثانیه بود.

- ما در این دنیا نمی‌دانیم که چه می‌خواهیم؛ ولی این را نمی‌دانیم. و گره کور این دنیا همین است.





برگرفته از کتاب: پناه بر دی‌تی
نویسنده: مرتضی مردیها


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- اعتیاد به عکس‌های سلفی، چیزی نیست جز حرکت بیهوده‌ی سوژه‌ی تنها. ارتباطی با خویشتن‌دوستی ندارد.
فرد در مواجهه با پوچی درون، بی‌فرجام می‌کوشد تا خود را تولید کند. پوچی فقط خودش را بازتولید می‌کند. سلفی‌ها خودهایی تهی شده‌اند. اعتیاد به سلفی، احساس پوچی را شدت می‌بخشد. نه از عشق به خویشتن، بلکه از خودارجاعی خودشیفته‌ نشئت می‌گیرد. سلفی‌ها قشنگ‌اند، رویه‌ی مجلل یک خودِ تهی و بی‌اعتبار.
یکی برای فرار از این پوچی مهلک امروزی، به تیغ پناه می‌برد، یکی به تلفن هوشمند.
سلفی‌ها پوشش پرزرق‌وبرقی هستند که خود پوچ را برای مدتی کوتاه پنهان کنند. اما اگر آن‌ها را برگردانند، روی دیگرشان دیده می‌شود، غرق در جراحت و خون. زخم، آن روی سکه ی سلفی‌ها است.

- ارتباط، به تبادل لذت تنزل یافته است.

- حذف فاصله، نزدیکی را بیش‌تر نمی‌کند؛ ویران می‌کند‌.
فهم، نیازمند درک با فاصله است.
در حال حاضر، ابزار ارتباطی دیجیتال، فاصله و فاصله‌ها را ویران می‌کند. پی‌آمد این کاهش فاصله‌ی مکانی، از بین رفتن فاصله‌ی ذهنی است.
دنیای ارتباط دیجیتال، نمایش هرزه‌نگارانه‌ی فضای خصوصی و شخصی را افزایش داده است. شبکه‌های اجتماعی به سالن‌های نمایش موضوع‌های بسیار شخصی تبدیل شده‌اند.

- امواج عصبانیت، توجه عمومی را جلب کرده و به‌طور کامل بسیج می‌کند. اما بی‌ثباتی و سیالیت این امواج باعث می‌شود که برای شکل دادن گفتمان عمومی و فضای عمومی نامناسب باشد. این امواج برای این کار زیاده کنترل‌ناپذیر، محاسبه‌ناپذیر، بی‌ثبات، زودگذر و بی‌شکل هستند‌. ناگهان فوران می‌کنند و به همان سرعت محو می‌شوند.

- امروزه تصاویر نه فقط عکس، بلکه مدل هستند. ما به سمت این تصاویر می‌رویم تا بهتر، زیباتر و زنده‌تر باشیم.
رسانه‌ی دیجیتال نوعی وارونگی شمایلی ایجاد کرده است که باعث شده تصاویر زنده‌تر، زیباتر و بهتر از خود واقعیت جلوه کنند. در مقابل، واقعیت به چشم ما ناقص جلوه می‌کند. در حالی که در کافه‌ای به مشتریان نگاه می‌کردم، یک نفر به من گفت: ببین چه‌قدر غمگین‌اند. امروزه تصاویر زنده‌تر و سرحال‌تر از مردم هستند.
یکی از نشانه‌های وارونگی جهان ما شاید همین وارونگی است: فقط تصاویر وجود دارند و تولید و مصرف می‌شوند.

- دستگاه‌های دیجیتال کار را قابل جابه‌جایی کرده‌اند. محل کار به اردوگاه سیاری تبدیل شده است که راه فراری از آن نیست. تلفن همراه، آزادی بیش‌تری وعده می‌دهد، اما اجبار مهلکی با خود دارد: اجبار ارتباط.

- افراد به همه‌جا سفر می‌کنند اما هیچ‌چیز را تجربه نمی‌کنند. همه‌چیز را می‌بینند ولی بینشی ندارند. اطلاعات و داده‌ها را انباشته می‌کنند اما دانشی کسب نمی‌کنند.

- اتصال کامل و ارتباط کامل از طریق ابزارهای دیجیتال مواجهه با دیگران را تسهیل نمی‌کند، بلکه از هر آن که متفاوت و دیگرگونه هست عبور می‌کند و در عوض افرادی را پیدا می‌کند که یکسان هستند یا مثل ما فکر می‌کنند. بدین‌سان عرصه‌ی تجربه‌ی ما را تنگ‌تر می‌کند. ما را به دور بی‌پایان خودبرتربینی می‌اندازد که در نهایت به یک "خودتبلیغی که ایده‌های خودمان را به ما تلقین می‌کند" می‌انجامد.



برگرفته از کتاب: "در میان جمع" و "طرد دیگری"
نویسنده: بیونگ‌-چول هان
مترجم: محمد راسخ‌مهند و مهدی پری‌زاده


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- قانون این است که فردا و دیروز؛ امروز هرگز.

- تمام این قول‌ها، مثل محبت، ناکافی بودند. چون قول و محبت، دو لنگرگاه کلیشه‌آبادند.

- هیچ‌وقت بابت چیزی که رهایش کردی، عذرخواهی نکن.

- اگر خاطره بند باشد، هر روزی که بیش‌تر زنده‌اند، شکستن این بند سخت‌تر از قبل می‌شود.

- از کندذهنی‌ است که بگویی به چیزی اعتقاد داری که درک‌اش نمی‌کنی.

- گفتم منظورم فقط این بود که ما خیلی حرف‌ها با هم داریم. خیلی بیش‌تر از دهن به دهن گذاشتن.

- زمانی می‌ترسیدم بزرگ که شدم مثل شما بشوم.

- چرا مردم با "امروز چه‌طوری؟" سر حرف را باز می‌کنند؟ فکر نمی‌کنی این که آدم کیست مهم‌تر از آن است که چه‌طور است؟ خب، امروز کی هستی؟

- زمان، قرضی است که سخت بشود پس‌اش داد. ناممکن است که بشود پس‌‌اش داد.

- آیا همه باید توهم داشته باشند تا بتوانند زنده بمانند؟

- من دیدم که خودم بهترین دشمن خودم هستم.



برگرفته از کتاب: آن‌جا که دیگر دلیلی نیست
نویسنده: یی یون لی
مترجم: آرزو احمی


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director