آن شاعر نامدار و فروتن
این روزگار عجب شاعرکش شده است و مدتی است کسانی را دستچین میکند که گمان به مرگشان نمیرود. اینبار نوبت محمدرضا آغاسی بود، شاعر مردمی و دلسوخته که در بعضی از حلقات فرهنگی، معروفترین شاعر روزگار خود به شمار میرفت.
محمدرضا آغاسی در اوایل دهة هفتاد کمکم پای به جلسات شعر گذاشت و با حوزة هنری همکاری میکرد. در آن سالها، حضورش در جلسات شعر چندان تأثیری در کسی بر نمیانگیخت و شاید هیچکس گمان نمیکرد که او چند سال بعد از همه کسانی که به شعرش کماعتنایی میکردند نامآورتر شود. ولی او کمکم راه خویش را یافت و در مسیری گام نهاد که به راستی در آن استعداد داشت. او تلفیقی ایجاد کرد میان شعر نوگرای نسل انقلاب و شعر مردمگرای محافل و حلقات مذهبی. به همین لحاظ، ناگهان جهشی چشمگیر در کارش دیده شد.
حدود دهسال پیش بود که شبی برای شعرخوانی در «مهدیة» مشهد دعوت شده بودیم و دلنگران بودیم که در این مرکز بزرگ مذهبی که غالباً پسند مردمی در آن حاکم است، چه بخوانیم. از قضا آن روزها آغاسی در مشهد بود و مهمان ما; و با هم به آن محفل رفتیم. او که در آن سالها برای مردم چهرهای ناآشنا بود، با خواندن شعر «شیعهنامه» شوری در محفل انگیخت که بهراستی برایم فراموشنشدنی است. مردمی که با یک گرایش بسیار سنتی در شعر مذهبی عادت کردهبودند و کمال شعر در نظر آنان آثار حسان و مؤید و خسرو و دیگر شاعران مذهبیسرا بود، اینک با نوعی دیگر از شعر روبهرو میشدند که هم به فهم آنان نزدیک بود و هم حرفهای تازهای داشت.
به همین گونه، چه بسا که در محافل و مجالس مختلف در آن سالها، آغاسی این شور را برانگیخته باشد، چون دو سه سال بعد، او دیگر شاعر بیرقیب این محافل مردمی بود، بهویژه که در دل بسیجیان دلبسته به جنگ و جبهه نیز جایی یافتهبود.
هنوز از آن وقت بسیار نگذشته بود که در حوزة هنری مشهد برایش جلسة ویژة شعرخوانی گذاشتند و جلسة شعرخوانی برای یک نفر، اتفاق نادری بود که میافتاد. سالن بزرگ حوزة هنری مشهد را هیچگاه چنان پرازدحام ندیدهبودیم و هیچگاه ندیدهبودیم که با ورود شاعری به محفل، همة مستمعان یکپارچه از جای بلندشوند.
چند سال بعد، آغاسی را در فرودگاه یزد دیدیم. حال و احوال کردیم و پرسش، که در یزد چه میکند. گفت دیشب در زاهدان جلسه داشتم. آمدم به یزد و حالا باید به تهران بروم که از آنجا به رشت پرواز دارم. این برای ما که روزگار گمنامی این شاعر را دیده بودیم، بسی شگفت مینمود.
ولی قضیه آنقدرها هم جای شگفتی نداشت. آغاسی دقیقاً توانستهبود نبض مخاطبان را در دست بگیرد و دریابد که این نبض، با چگونه شعری بهتر میجهد. از این گذشته، او صدای خوبی داشت و سیمایی جذاب و در مجلسداری و رعایت حال و مقام در شعرخوانی، بسی توانا بود.
با اینهمه، حتی در اوج شهرت نیز او را پرادّعا و متکبر نیافتیم. همان آغاسی فروتن و صمیمی اوایل دهة هفتاد بود، با همان چهرة متبسّم و متواضع.
اما این گرایش مردمگرایانة آغاسی مایة تنزّل شعر و پسند مخاطبان شده بود؟ به گمان من چنین نیست، هرچند شاید کسانی براین باور باشند. آغاسی به واقع پسند مخاطبان شعر مذهبی را ارتقا بخشید و از منقبتسرایی سنتی به سمت نوعی شعر جدیدتر کشاند. مسلماً در محافلی که آغاسی شعر میخواند، کسی «گنجشک و جبرئیل» مرحوم حسن حسینی را نمیخواند، ولی این مردم را میشد بدین ترتیب، حداقل با شعرهای مذهبی قادر طهماسبی، علیرضا قزوه، زکریا اخلاقی و دیگران آشنا کرد و آشتی داد.
از سوی دیگر وجود آغاسی و امثال او، توانست بر دیدگاه بسیاری از مردمی که با شعر انس و الفتی نداشتند و شاعران را موجوداتی خیالپرداز و دور از مردم میدانستند، تأثیر بگذارد و ذهن آنان را بیشتر به شعر و شاعران معطوف دارد. این خود یک گام به سمت جلو است.
باری، این شاعر دلسوخته و مردمی، پس از یک زندگی کوتاه اما پر فراز و فرود، سهشنبه سوم خرداد 1384 براثر بیماری قلبی در در تهران درگذشت و جمع عظیم دوستداران خودش را متأثر و سوگوار ساخت. خدایش بیامرزاد.
#محمدکاظم_کاظمی
منبع : ماهنامه سوره، شماره 17، خرداد ماه 1394
@Rahnava_ir
این روزگار عجب شاعرکش شده است و مدتی است کسانی را دستچین میکند که گمان به مرگشان نمیرود. اینبار نوبت محمدرضا آغاسی بود، شاعر مردمی و دلسوخته که در بعضی از حلقات فرهنگی، معروفترین شاعر روزگار خود به شمار میرفت.
محمدرضا آغاسی در اوایل دهة هفتاد کمکم پای به جلسات شعر گذاشت و با حوزة هنری همکاری میکرد. در آن سالها، حضورش در جلسات شعر چندان تأثیری در کسی بر نمیانگیخت و شاید هیچکس گمان نمیکرد که او چند سال بعد از همه کسانی که به شعرش کماعتنایی میکردند نامآورتر شود. ولی او کمکم راه خویش را یافت و در مسیری گام نهاد که به راستی در آن استعداد داشت. او تلفیقی ایجاد کرد میان شعر نوگرای نسل انقلاب و شعر مردمگرای محافل و حلقات مذهبی. به همین لحاظ، ناگهان جهشی چشمگیر در کارش دیده شد.
حدود دهسال پیش بود که شبی برای شعرخوانی در «مهدیة» مشهد دعوت شده بودیم و دلنگران بودیم که در این مرکز بزرگ مذهبی که غالباً پسند مردمی در آن حاکم است، چه بخوانیم. از قضا آن روزها آغاسی در مشهد بود و مهمان ما; و با هم به آن محفل رفتیم. او که در آن سالها برای مردم چهرهای ناآشنا بود، با خواندن شعر «شیعهنامه» شوری در محفل انگیخت که بهراستی برایم فراموشنشدنی است. مردمی که با یک گرایش بسیار سنتی در شعر مذهبی عادت کردهبودند و کمال شعر در نظر آنان آثار حسان و مؤید و خسرو و دیگر شاعران مذهبیسرا بود، اینک با نوعی دیگر از شعر روبهرو میشدند که هم به فهم آنان نزدیک بود و هم حرفهای تازهای داشت.
به همین گونه، چه بسا که در محافل و مجالس مختلف در آن سالها، آغاسی این شور را برانگیخته باشد، چون دو سه سال بعد، او دیگر شاعر بیرقیب این محافل مردمی بود، بهویژه که در دل بسیجیان دلبسته به جنگ و جبهه نیز جایی یافتهبود.
هنوز از آن وقت بسیار نگذشته بود که در حوزة هنری مشهد برایش جلسة ویژة شعرخوانی گذاشتند و جلسة شعرخوانی برای یک نفر، اتفاق نادری بود که میافتاد. سالن بزرگ حوزة هنری مشهد را هیچگاه چنان پرازدحام ندیدهبودیم و هیچگاه ندیدهبودیم که با ورود شاعری به محفل، همة مستمعان یکپارچه از جای بلندشوند.
چند سال بعد، آغاسی را در فرودگاه یزد دیدیم. حال و احوال کردیم و پرسش، که در یزد چه میکند. گفت دیشب در زاهدان جلسه داشتم. آمدم به یزد و حالا باید به تهران بروم که از آنجا به رشت پرواز دارم. این برای ما که روزگار گمنامی این شاعر را دیده بودیم، بسی شگفت مینمود.
ولی قضیه آنقدرها هم جای شگفتی نداشت. آغاسی دقیقاً توانستهبود نبض مخاطبان را در دست بگیرد و دریابد که این نبض، با چگونه شعری بهتر میجهد. از این گذشته، او صدای خوبی داشت و سیمایی جذاب و در مجلسداری و رعایت حال و مقام در شعرخوانی، بسی توانا بود.
با اینهمه، حتی در اوج شهرت نیز او را پرادّعا و متکبر نیافتیم. همان آغاسی فروتن و صمیمی اوایل دهة هفتاد بود، با همان چهرة متبسّم و متواضع.
اما این گرایش مردمگرایانة آغاسی مایة تنزّل شعر و پسند مخاطبان شده بود؟ به گمان من چنین نیست، هرچند شاید کسانی براین باور باشند. آغاسی به واقع پسند مخاطبان شعر مذهبی را ارتقا بخشید و از منقبتسرایی سنتی به سمت نوعی شعر جدیدتر کشاند. مسلماً در محافلی که آغاسی شعر میخواند، کسی «گنجشک و جبرئیل» مرحوم حسن حسینی را نمیخواند، ولی این مردم را میشد بدین ترتیب، حداقل با شعرهای مذهبی قادر طهماسبی، علیرضا قزوه، زکریا اخلاقی و دیگران آشنا کرد و آشتی داد.
از سوی دیگر وجود آغاسی و امثال او، توانست بر دیدگاه بسیاری از مردمی که با شعر انس و الفتی نداشتند و شاعران را موجوداتی خیالپرداز و دور از مردم میدانستند، تأثیر بگذارد و ذهن آنان را بیشتر به شعر و شاعران معطوف دارد. این خود یک گام به سمت جلو است.
باری، این شاعر دلسوخته و مردمی، پس از یک زندگی کوتاه اما پر فراز و فرود، سهشنبه سوم خرداد 1384 براثر بیماری قلبی در در تهران درگذشت و جمع عظیم دوستداران خودش را متأثر و سوگوار ساخت. خدایش بیامرزاد.
#محمدکاظم_کاظمی
منبع : ماهنامه سوره، شماره 17، خرداد ماه 1394
@Rahnava_ir
کفر کردی بشر، این عید مبارک بادت...پس از آن، دوزخ جاوید مبارک بادت
سروده استاد محمد کاظم کاظمی به مناسبت عید سعید غدیر خم
ای بشر! خانه نهادی و نگفتی خام است
کفر کردی و نگفتی که چه در فرجام است
چشم بستی و ندیدی که در آن یومِ شگفت
چه پدید آمد از این پرده بر این قومِ شگفت
ترسِ جان پشت درِ مکّه مسلمانت کرد
نعمتی آمد و آمادۀ طغیانت کرد
پس از آن پیشرو بوالهوسان دیدیمت
پشت پیراهن خونین کسان دیدیمت
هُبلی گشته، به صحرای حجاز استاده
مست و مخمور به محراب نماز استاده
راهزن با طبق زر چه کند؟ آن کردی
گلّه با سبزۀ نوبر چه کند؟ آن کردی
چه توانکرد فراموشی گُل در گِل را؟
دینِ کاملشده و مردم ناکامل را!
غول گرمازده را چشمه و مرداب یکی است
کور بینا شده را گوهر و شبتاب یکی است
شِعب نادیده دگر اصل و بدل نشناسد
بدر نشناسد و صفّین و جمل نشناسد
شعب نادیده چه داند که مسلمانی چیست؟
فرق تیغ علوی با زر سفیانی چیست
کفر کردی بشر! این عید مبارک بادت
پس از آن، دوزخ جاوید مبارک بادت
از چنین جاه و حشم، شیر شتر نیکتر است
سوسمار از شکم و کیسۀ پُر نیکتر است
ای بشر! عهدِ حجر باز نصیبت بادا
مارهایی همه کر، باز نصیبت بادا
تا از این پس نرود گفتۀ پیر از یادت
آفتابی که برآمد به غدیر از یادت
#محمدکاظم_کاظمی
@Rahnava_ir
سروده استاد محمد کاظم کاظمی به مناسبت عید سعید غدیر خم
ای بشر! خانه نهادی و نگفتی خام است
کفر کردی و نگفتی که چه در فرجام است
چشم بستی و ندیدی که در آن یومِ شگفت
چه پدید آمد از این پرده بر این قومِ شگفت
ترسِ جان پشت درِ مکّه مسلمانت کرد
نعمتی آمد و آمادۀ طغیانت کرد
پس از آن پیشرو بوالهوسان دیدیمت
پشت پیراهن خونین کسان دیدیمت
هُبلی گشته، به صحرای حجاز استاده
مست و مخمور به محراب نماز استاده
راهزن با طبق زر چه کند؟ آن کردی
گلّه با سبزۀ نوبر چه کند؟ آن کردی
چه توانکرد فراموشی گُل در گِل را؟
دینِ کاملشده و مردم ناکامل را!
غول گرمازده را چشمه و مرداب یکی است
کور بینا شده را گوهر و شبتاب یکی است
شِعب نادیده دگر اصل و بدل نشناسد
بدر نشناسد و صفّین و جمل نشناسد
شعب نادیده چه داند که مسلمانی چیست؟
فرق تیغ علوی با زر سفیانی چیست
کفر کردی بشر! این عید مبارک بادت
پس از آن، دوزخ جاوید مبارک بادت
از چنین جاه و حشم، شیر شتر نیکتر است
سوسمار از شکم و کیسۀ پُر نیکتر است
ای بشر! عهدِ حجر باز نصیبت بادا
مارهایی همه کر، باز نصیبت بادا
تا از این پس نرود گفتۀ پیر از یادت
آفتابی که برآمد به غدیر از یادت
#محمدکاظم_کاظمی
@Rahnava_ir
#ستارۀ_احمد
شعری از #محمدکاظم_کاظمی
به مناسبت میلاد با سعادت پیامبر اکرم و #هفته_وحدت
امشب مگر چه ولوله در آسمان شده است؟
این گنبد سیاه، جواهرنشان شده است
این گنبد سیاه، جواهرنشان شده است
آری، در آن ستارۀ احمد عیان شده است
امروز حال دهکدههامان بهاری است
حتی درختِ یخزده هم شادمان شده است
آن سنگ سرد، پر شده است از گل گلاب
آن چوب خشک، شاخچۀ ارغوان شده است
در خانه تا به چند نشینی؟ که مرد و زن
راهی به سمت برزن و کوی و دکان شده است
عبدالعلی به خانۀ فاروق میرود
زینب دوباره عایشه را میزبان شده است
اما جدال مولوی و شیخ، کم نشد
این جنگ، مثل جنگ انار و دهان شده است
(البته شیخ و مولوی خوب نیز هست
با همدگر به سان دو گل مهربان شده است
این یک به دستِ بسته و آن یک به دست باز
با یک زبان به پیش خدا همزبان شده است
دیروز این به خانۀ آن میهمان شده
امروز آن به خانۀ این میهمان شده است)
القصه، شیخ و مولوی بد، در این مقام،
هر یک به سان کورۀ آتشفشان شده است
منبر برای موعظۀ خلقِ بینواست
منبر برای این دو نفر نردبان شده است
دیدم که هر کدام، به قال و مقال خود
میگفت نیمۀ پرِ این استکان شده است
آری، در این مسابقه، صد بار دیدهایم
هر کس میان باختهها قهرمان شده است
هر کس به مذهب پدر خویش، مفتی است
هر کس به زورخانۀ خود پهلوان شده است
دعوا چه میکنی، که به قال و مقالتان
این شیشه بارهاست به سنگ امتحان شده است
دعوا چه میکنی که در این کاروان چرا
گاهی علی و گاه عمر ساربان شده است
فکری بکن که مقصد این کاروان کجاست؟
در راه او چه دزد پلیدی نهان شده است؟
فکری بکن که مال و منال مسافران
اینک نصیب راهزن بیامان شده است
وهابی از طریقی و غالی به گونهای
آمادهی، جویدن این استخوان شده است
×××
هرچند خون ما و شما را مکیدهاند
هرچند خون ما و شما رایگان شده است
ما هر دو تن دو نیمۀ سیبیم، عین هم
سیبی که پروریدۀ یک باغبان شده است
سیبی که آب خوردۀ رود حقیقت است
رودی که از مدینۀ احمد روان شده است
رودی که شاخه شاخه شد و هر طرف که رفت،
آبِ حیاتِ یک طرفِ این جهان شده است
نهری به قندهار رسید و انار شد
نهری درختِ جنگلِ مازندران شده است
نهری به چابهار رسید و بهار کرد
نهری به رودک آمده و مولیان شده است
یک نهر، سوی مزرع ترکان روانه شد
یک نهر، آبخورد خراسانیان شده است
یک نهر آب شیرین، یک نهر آب شور
راهی به هر کرانۀ این خاکدان شده است
شیرین آن رسید به بنگاله، قند شد
شورَش، ملاحت نمک سیستان شده است
یک نهر، سر نهاده به دامان کوهسار
بند امیر در بغل بامیان شده است
×××
نوری که خورده است به منشور کائنات
از آن طرف برون شده، رنگینکمان شده است
یک آیه آمده است و هزاران مفسّرش
هر یک به واژۀ دگری ترجمان شده است
آیینهای شکسته و هر پارهای از آن
روشنگر کرانی از این بیکران شده است
یک پاره نزد مفتی الازهر آمده
یک پاره سهم مجتهد اصفهان شده است
یا در کتاب احمد حنبل نوشته شد
یا با زبان شیخ کلینی بیان شده است
×××
ختم سخن که، مولوی و شیخِ نازنین!
قصد وضو کنید که وقت اذان شده است
خلقی به دستِ بسته و خلقی به دستِ باز
آمادۀ گرفتن آن ریسمان شده است
با این همه ستارۀ پرنورِ رنگرنگ
مسجد نشان دیگری از کهکشان شده است
افسوس، یک فدایی داعش در آن میان
آمادۀ معاشقه با حوریان شده است
@Rahnava_ir
شعری از #محمدکاظم_کاظمی
به مناسبت میلاد با سعادت پیامبر اکرم و #هفته_وحدت
امشب مگر چه ولوله در آسمان شده است؟
این گنبد سیاه، جواهرنشان شده است
این گنبد سیاه، جواهرنشان شده است
آری، در آن ستارۀ احمد عیان شده است
امروز حال دهکدههامان بهاری است
حتی درختِ یخزده هم شادمان شده است
آن سنگ سرد، پر شده است از گل گلاب
آن چوب خشک، شاخچۀ ارغوان شده است
در خانه تا به چند نشینی؟ که مرد و زن
راهی به سمت برزن و کوی و دکان شده است
عبدالعلی به خانۀ فاروق میرود
زینب دوباره عایشه را میزبان شده است
اما جدال مولوی و شیخ، کم نشد
این جنگ، مثل جنگ انار و دهان شده است
(البته شیخ و مولوی خوب نیز هست
با همدگر به سان دو گل مهربان شده است
این یک به دستِ بسته و آن یک به دست باز
با یک زبان به پیش خدا همزبان شده است
دیروز این به خانۀ آن میهمان شده
امروز آن به خانۀ این میهمان شده است)
القصه، شیخ و مولوی بد، در این مقام،
هر یک به سان کورۀ آتشفشان شده است
منبر برای موعظۀ خلقِ بینواست
منبر برای این دو نفر نردبان شده است
دیدم که هر کدام، به قال و مقال خود
میگفت نیمۀ پرِ این استکان شده است
آری، در این مسابقه، صد بار دیدهایم
هر کس میان باختهها قهرمان شده است
هر کس به مذهب پدر خویش، مفتی است
هر کس به زورخانۀ خود پهلوان شده است
دعوا چه میکنی، که به قال و مقالتان
این شیشه بارهاست به سنگ امتحان شده است
دعوا چه میکنی که در این کاروان چرا
گاهی علی و گاه عمر ساربان شده است
فکری بکن که مقصد این کاروان کجاست؟
در راه او چه دزد پلیدی نهان شده است؟
فکری بکن که مال و منال مسافران
اینک نصیب راهزن بیامان شده است
وهابی از طریقی و غالی به گونهای
آمادهی، جویدن این استخوان شده است
×××
هرچند خون ما و شما را مکیدهاند
هرچند خون ما و شما رایگان شده است
ما هر دو تن دو نیمۀ سیبیم، عین هم
سیبی که پروریدۀ یک باغبان شده است
سیبی که آب خوردۀ رود حقیقت است
رودی که از مدینۀ احمد روان شده است
رودی که شاخه شاخه شد و هر طرف که رفت،
آبِ حیاتِ یک طرفِ این جهان شده است
نهری به قندهار رسید و انار شد
نهری درختِ جنگلِ مازندران شده است
نهری به چابهار رسید و بهار کرد
نهری به رودک آمده و مولیان شده است
یک نهر، سوی مزرع ترکان روانه شد
یک نهر، آبخورد خراسانیان شده است
یک نهر آب شیرین، یک نهر آب شور
راهی به هر کرانۀ این خاکدان شده است
شیرین آن رسید به بنگاله، قند شد
شورَش، ملاحت نمک سیستان شده است
یک نهر، سر نهاده به دامان کوهسار
بند امیر در بغل بامیان شده است
×××
نوری که خورده است به منشور کائنات
از آن طرف برون شده، رنگینکمان شده است
یک آیه آمده است و هزاران مفسّرش
هر یک به واژۀ دگری ترجمان شده است
آیینهای شکسته و هر پارهای از آن
روشنگر کرانی از این بیکران شده است
یک پاره نزد مفتی الازهر آمده
یک پاره سهم مجتهد اصفهان شده است
یا در کتاب احمد حنبل نوشته شد
یا با زبان شیخ کلینی بیان شده است
×××
ختم سخن که، مولوی و شیخِ نازنین!
قصد وضو کنید که وقت اذان شده است
خلقی به دستِ بسته و خلقی به دستِ باز
آمادۀ گرفتن آن ریسمان شده است
با این همه ستارۀ پرنورِ رنگرنگ
مسجد نشان دیگری از کهکشان شده است
افسوس، یک فدایی داعش در آن میان
آمادۀ معاشقه با حوریان شده است
@Rahnava_ir
🔹 آمد و رفت...
و قسمخوردهترین تیغ، فرود آمد و رفت
ناگهان هرچه نفس بود، کبود آمد و رفت
در خطرپوشی دیوار، ندیدیم چه شد
برق نفرینشدهای بود، فرود آمد و رفت
کودکی، بادیهای شیر، خطابی خاموش:
«پدرم را مگذارید، که زود آمد و رفت»
از خَم کوچه پدیدار شد انبانبردوش
تا که معلوم شد این مرد که بود، آمد و رفت
از کجا بود، چهسان بود؟ ندانستیمش
اینقدر هست که بخشنده چو رود آمد و رفت
#محمدکاظم_کاظمی
t.me/RahnavaMedia/19
@Rahnava_Ir
و قسمخوردهترین تیغ، فرود آمد و رفت
ناگهان هرچه نفس بود، کبود آمد و رفت
در خطرپوشی دیوار، ندیدیم چه شد
برق نفرینشدهای بود، فرود آمد و رفت
کودکی، بادیهای شیر، خطابی خاموش:
«پدرم را مگذارید، که زود آمد و رفت»
از خَم کوچه پدیدار شد انبانبردوش
تا که معلوم شد این مرد که بود، آمد و رفت
از کجا بود، چهسان بود؟ ندانستیمش
اینقدر هست که بخشنده چو رود آمد و رفت
#محمدکاظم_کاظمی
t.me/RahnavaMedia/19
@Rahnava_Ir
Telegram
مدیا راهنوا
🔹کفر کردی بشر، این عید مبارک بادت...
🔸سروده استاد محمد کاظم کاظمی به مناسبت عید غدیر خم
ای بشر! خانه نهادی و نگفتی خام است
کفر کردی و نگفتی که چه در فرجام است
چشم بستی و ندیدی که در آن یومِ شگفت
چه پدید آمد از این پرده بر این قومِ شگفت
ترسِ جان پشت درِ مکّه مسلمانت کرد
نعمتی آمد و آمادۀ طغیانت کرد
پس از آن پیشرو بوالهوسان دیدیمت
پشت پیراهن خونین کسان دیدیمت
هُبلی گشته، به صحرای حجاز استاده
مست و مخمور به محراب نماز استاده
راهزن با طبق زر چه کند؟ آن کردی
گلّه با سبزۀ نوبر چه کند؟ آن کردی
چه توانکرد فراموشی گُل در گِل را؟
دینِ کاملشده و مردم ناکامل را!
غول گرمازده را چشمه و مرداب یکی است
کور بینا شده را گوهر و شبتاب یکی است
شِعب نادیده دگر اصل و بدل نشناسد
بدر نشناسد و صفّین و جمل نشناسد
شعب نادیده چه داند که مسلمانی چیست؟
فرق تیغ علوی با زر سفیانی چیست
کفر کردی بشر! این عید مبارک بادت
پس از آن، دوزخ جاوید مبارک بادت
از چنین جاه و حشم، شیر شتر نیکتر است
سوسمار از شکم و کیسۀ پُر نیکتر است
ای بشر! عهدِ حجر باز نصیبت بادا
مارهایی همه کر، باز نصیبت بادا
تا از این پس نرود گفتۀ پیر از یادت
آفتابی که برآمد به غدیر از یادت
#محمدکاظم_کاظمی
yon.ir/Qfk1x
—------
🎼به باشگاه ترانه و موسیقی راه بپیوندید👇👇
✅ t.me/joinchat/AAAAADuyEbYvS4n_usdRXQ
🔸سروده استاد محمد کاظم کاظمی به مناسبت عید غدیر خم
ای بشر! خانه نهادی و نگفتی خام است
کفر کردی و نگفتی که چه در فرجام است
چشم بستی و ندیدی که در آن یومِ شگفت
چه پدید آمد از این پرده بر این قومِ شگفت
ترسِ جان پشت درِ مکّه مسلمانت کرد
نعمتی آمد و آمادۀ طغیانت کرد
پس از آن پیشرو بوالهوسان دیدیمت
پشت پیراهن خونین کسان دیدیمت
هُبلی گشته، به صحرای حجاز استاده
مست و مخمور به محراب نماز استاده
راهزن با طبق زر چه کند؟ آن کردی
گلّه با سبزۀ نوبر چه کند؟ آن کردی
چه توانکرد فراموشی گُل در گِل را؟
دینِ کاملشده و مردم ناکامل را!
غول گرمازده را چشمه و مرداب یکی است
کور بینا شده را گوهر و شبتاب یکی است
شِعب نادیده دگر اصل و بدل نشناسد
بدر نشناسد و صفّین و جمل نشناسد
شعب نادیده چه داند که مسلمانی چیست؟
فرق تیغ علوی با زر سفیانی چیست
کفر کردی بشر! این عید مبارک بادت
پس از آن، دوزخ جاوید مبارک بادت
از چنین جاه و حشم، شیر شتر نیکتر است
سوسمار از شکم و کیسۀ پُر نیکتر است
ای بشر! عهدِ حجر باز نصیبت بادا
مارهایی همه کر، باز نصیبت بادا
تا از این پس نرود گفتۀ پیر از یادت
آفتابی که برآمد به غدیر از یادت
#محمدکاظم_کاظمی
yon.ir/Qfk1x
—------
🎼به باشگاه ترانه و موسیقی راه بپیوندید👇👇
✅ t.me/joinchat/AAAAADuyEbYvS4n_usdRXQ
Telegram
مدیا راهنوا
🔹استقبال شاعرانه از برف نو ...
پر از پیغامهای تازه ام لبریز از حرفم
که آواز خوشی مانند برف زیر پا دارم
#علی_محمد_مودب
پی آتش، نَفَسم سوخت، ولی شب تازه است
گفت راوی: «شب برف است که بیاندازه است»
گفت راوی: «شب برف است، شب خنجر نیز
ردّ پا گم شده در برفِ گران، رهبر نیز
برف، تنها نه، که با صخره و سنگ افتاده است
و زمین چشمه نزاده است که طوفان زاده است
برفباد است که میبارد و کج میبارد
آسمان خشمی است، از دندۀ لج میبارد
هفت وادی خطر اینجاست، سفر سنگین است
ردّ پا گم شده در برف، روایت این است»
#محمدکاظم_کاظمی
هو هو زنان بیا نفست حق!
پیر سپید جامه رقصان!
ای برف... ای شگرف!
آن کثرت همیشگی شیء و رنگ را
یک باره از بسیط زمین پاک کرده ای
کولاک کرده ای!
#محمدمهدی_سیار
از نو شده میهمان ما سرزده برف
لبخند زده به مردم دهکده ، برف
بیرون بزن از خانه، کمی کودک باش
برف آمده برف آمده برف آمده برف...
پاکیزه از آن قصر بلند آمده بود
از تیرگی ما گله مند آمده بود
می خواست بگوید: آسمان... می لرزید
بیچاره زبان برف، بند آمده بود
#میلاد_عرفان_پور
ای دیدن تو: طلوع دلتنگی ها
خندیدن تو: صبح هماهنگی ها
ای برف ببار بر سراپای وجود
دلخسته ام از هزار و یک رنگی ها
#مبین_اردستانی
به رنگ موهایش کار دارم
نه سپیدی لبخندش
نام مادرم که بیاید
برف میبارد....
#حسین_متولیان
من درختم ؛
زلفکانم شاخسارانش
رازها چون مرغ های جنگلی در لابلای گیسوانم لانه ها دارند
صبح تا شب نغمه می خوانند:
در بهاران نغمه های دلبری
وندر زمستان نغمه ی حسرت . . . .
پس ببار ای برف روی شاخسار گیسوان من
دلبری گر نغمه ای زیباست
حسرت از آن نیز زیباتر
در نگاه شاعران اندوه بهمن ماه
از سرور نوبهاران روح افزاتر
#رضا_شیبانی_اصل
t.me/RahnavaMedia/523
—---—
🎼به باشگاه ترانه و موسیقی راه بپیوندید👇👇
✅ t.me/joinchat/AAAAADuyEbYvS4n_usdRXQ
پر از پیغامهای تازه ام لبریز از حرفم
که آواز خوشی مانند برف زیر پا دارم
#علی_محمد_مودب
پی آتش، نَفَسم سوخت، ولی شب تازه است
گفت راوی: «شب برف است که بیاندازه است»
گفت راوی: «شب برف است، شب خنجر نیز
ردّ پا گم شده در برفِ گران، رهبر نیز
برف، تنها نه، که با صخره و سنگ افتاده است
و زمین چشمه نزاده است که طوفان زاده است
برفباد است که میبارد و کج میبارد
آسمان خشمی است، از دندۀ لج میبارد
هفت وادی خطر اینجاست، سفر سنگین است
ردّ پا گم شده در برف، روایت این است»
#محمدکاظم_کاظمی
هو هو زنان بیا نفست حق!
پیر سپید جامه رقصان!
ای برف... ای شگرف!
آن کثرت همیشگی شیء و رنگ را
یک باره از بسیط زمین پاک کرده ای
کولاک کرده ای!
#محمدمهدی_سیار
از نو شده میهمان ما سرزده برف
لبخند زده به مردم دهکده ، برف
بیرون بزن از خانه، کمی کودک باش
برف آمده برف آمده برف آمده برف...
پاکیزه از آن قصر بلند آمده بود
از تیرگی ما گله مند آمده بود
می خواست بگوید: آسمان... می لرزید
بیچاره زبان برف، بند آمده بود
#میلاد_عرفان_پور
ای دیدن تو: طلوع دلتنگی ها
خندیدن تو: صبح هماهنگی ها
ای برف ببار بر سراپای وجود
دلخسته ام از هزار و یک رنگی ها
#مبین_اردستانی
به رنگ موهایش کار دارم
نه سپیدی لبخندش
نام مادرم که بیاید
برف میبارد....
#حسین_متولیان
من درختم ؛
زلفکانم شاخسارانش
رازها چون مرغ های جنگلی در لابلای گیسوانم لانه ها دارند
صبح تا شب نغمه می خوانند:
در بهاران نغمه های دلبری
وندر زمستان نغمه ی حسرت . . . .
پس ببار ای برف روی شاخسار گیسوان من
دلبری گر نغمه ای زیباست
حسرت از آن نیز زیباتر
در نگاه شاعران اندوه بهمن ماه
از سرور نوبهاران روح افزاتر
#رضا_شیبانی_اصل
t.me/RahnavaMedia/523
—---—
🎼به باشگاه ترانه و موسیقی راه بپیوندید👇👇
✅ t.me/joinchat/AAAAADuyEbYvS4n_usdRXQ
Telegram
مدیا راهنوا
Nafas Taze Konim
Hamed Zamani
ما یقین داریم آن سوی افق مردی هست
مرد اگر هست بدانید که ناوردی هست
🎼«نفس تازه کنیم» با صدای #حامد_زمانی و شعری از استاد #محمدکاظم_کاظمی
✴️ Eitaa.com/Rahnava_ir
✅ @Rahnava_ir
مرد اگر هست بدانید که ناوردی هست
🎼«نفس تازه کنیم» با صدای #حامد_زمانی و شعری از استاد #محمدکاظم_کاظمی
✴️ Eitaa.com/Rahnava_ir
✅ @Rahnava_ir
🔹 آمد و رفت...
و قسمخوردهترین تیغ، فرود آمد و رفت
ناگهان هرچه نفس بود، کبود آمد و رفت
در خطرپوشی دیوار، ندیدیم چه شد
برق نفرینشدهای بود، فرود آمد و رفت
کودکی، بادیهای شیر، خطابی خاموش:
«پدرم را مگذارید، که زود آمد و رفت»
از خَم کوچه پدیدار شد انبانبردوش
تا که معلوم شد این مرد که بود، آمد و رفت
از کجا بود، چهسان بود؟ ندانستیمش
اینقدر هست که بخشنده چو رود آمد و رفت
#محمدکاظم_کاظمی
t.me/RahnavaMedia/19
@Rahnava_Ir
و قسمخوردهترین تیغ، فرود آمد و رفت
ناگهان هرچه نفس بود، کبود آمد و رفت
در خطرپوشی دیوار، ندیدیم چه شد
برق نفرینشدهای بود، فرود آمد و رفت
کودکی، بادیهای شیر، خطابی خاموش:
«پدرم را مگذارید، که زود آمد و رفت»
از خَم کوچه پدیدار شد انبانبردوش
تا که معلوم شد این مرد که بود، آمد و رفت
از کجا بود، چهسان بود؟ ندانستیمش
اینقدر هست که بخشنده چو رود آمد و رفت
#محمدکاظم_کاظمی
t.me/RahnavaMedia/19
@Rahnava_Ir
Telegram
مدیا راهنوا