🪽دربارۀ «آچمز»
🐙÷ وقتی کسی را آچمز میکنید، او را در بنبست قرار میدهید و گیر میاندازید.
🦑÷ این اصطلاح در اصل مربوط به بازیِ شطرنج است.
«آچمز» دربارۀ مهرهای به کار میرود که محافظِ شاه است و اگر آن را حرکت دهند، شاه کیش میشود.
🪼÷ واژۀ ترکیِ «آچمز» از دو جزء تشکیل شدهاست:
آچ (باز کردن) + -مز (پسوندِ نفی).
بنا بر این «آچمز» در اصل یعنی بازنکردنی یا بازنشدنی.
🦋÷ واژۀ «آچار» نیز از همین ریشۀ ترکیِ «آچ» است، چون آچار ابزارِ باز کردنِ پیچ و مهره است.
#واژهشناسی #کلمه✨
-منبع: گزینگویهها
🩷||@Radioensha
🐙÷ وقتی کسی را آچمز میکنید، او را در بنبست قرار میدهید و گیر میاندازید.
🦑÷ این اصطلاح در اصل مربوط به بازیِ شطرنج است.
«آچمز» دربارۀ مهرهای به کار میرود که محافظِ شاه است و اگر آن را حرکت دهند، شاه کیش میشود.
🪼÷ واژۀ ترکیِ «آچمز» از دو جزء تشکیل شدهاست:
آچ (باز کردن) + -مز (پسوندِ نفی).
بنا بر این «آچمز» در اصل یعنی بازنکردنی یا بازنشدنی.
🦋÷ واژۀ «آچار» نیز از همین ریشۀ ترکیِ «آچ» است، چون آچار ابزارِ باز کردنِ پیچ و مهره است.
#واژهشناسی #کلمه✨
-منبع: گزینگویهها
🩷||@Radioensha
🏖| سایهنویسی
ممکن است دوست داشتهباشید کتاب یا مقالهای بنویسید، اما به هر دلیلی نتوانید این کار را انجام دهید. در این حالت یک راهِ چاره این است که به کسی پول بدهید تا کتاب یا مقاله را بهجای شما بنویسد، اما نهایتاً آن اثر به نامِ شما منتشر شود.
چنین شخصی را اصطلاحاً سایهنویس مینامند. یعنی نویسندۀ واقعیِ اثر که در سایه کار را انجام میدهد و پنهان است.
برخی از مشاهیر، مثلاً سیاستمداران یا هنرمندان، برای نوشتنِ خودزندگینامهشان از سایهنویسان استفاده میکنند.
متنِ سخنرانیِ سرانِ مملکت را هم معمولاً سایهنویسان مینویسند.
متأسفانه در کشورمان یکی از مصادیقِ سایهنویسی بعضی از پایاننامههای دانشجویی است.
🏙| واژۀ «سایهنویس» معادلِ واژۀ انگلیسیِ ghostwriter است، که ترجمۀ تحتاللفظیاش میشود «شبحنویس». گویی آن نویسندۀ پشتِپرده شبح است.
#واژهشناسی
منبع: گزینگویهها
🩷||@Radioensha
ممکن است دوست داشتهباشید کتاب یا مقالهای بنویسید، اما به هر دلیلی نتوانید این کار را انجام دهید. در این حالت یک راهِ چاره این است که به کسی پول بدهید تا کتاب یا مقاله را بهجای شما بنویسد، اما نهایتاً آن اثر به نامِ شما منتشر شود.
چنین شخصی را اصطلاحاً سایهنویس مینامند. یعنی نویسندۀ واقعیِ اثر که در سایه کار را انجام میدهد و پنهان است.
برخی از مشاهیر، مثلاً سیاستمداران یا هنرمندان، برای نوشتنِ خودزندگینامهشان از سایهنویسان استفاده میکنند.
متنِ سخنرانیِ سرانِ مملکت را هم معمولاً سایهنویسان مینویسند.
متأسفانه در کشورمان یکی از مصادیقِ سایهنویسی بعضی از پایاننامههای دانشجویی است.
🏙| واژۀ «سایهنویس» معادلِ واژۀ انگلیسیِ ghostwriter است، که ترجمۀ تحتاللفظیاش میشود «شبحنویس». گویی آن نویسندۀ پشتِپرده شبح است.
#واژهشناسی
منبع: گزینگویهها
🩷||@Radioensha
قلک
قلک ظرفی با سوراخِ تنگ است که بهویژه کودکان در آن پول پسانداز میکنند. قلکهای قدیمی سفالی و کوزهمانند بودند.
واژۀ قلک ظاهراً مرکب است از: قله + َ ک (پسوند). واژۀ کهنِ «قله» به معنیِ کوزه است؛ بنا بر این قلک یعنی کوزۀ کوچک. «-ه»یِ ناملفوظِ پایانِ واژه هنگامِ چسبیدن به پسوندِ « َ ک» حذف میشود؛ مانندِ جزیرک (جزیره + َ ک)، سیارک (سیاره + َ ک)، قطرک (قطره + َ ک)، کارنامک (کارنامه + َ ک)، کیسک (کیسه + َ ک)، مژک (مژه + َ ک)، نایژک (نایژه + َ ک)، هستک (هسته + َ ک).
واژۀ قله، به معنیِ کوزه، با املای «غُله» نیز آمدهاست. در فرهنگِ بزرگِ سخن واژۀ کهنِ «غُلّهدان» چنین تعریف شدهاست:
کوزهای که سرِ آن را چرم میگرفتند و در چرم، شکافی ایجاد میکردند و مأمورانِ دیوانی که از مردم پول میگرفتند یا کسانِ دیگر برای پسانداز، پول در آن میانداختند.
#واژهشناسی🐳
منبع: گزینگویهها
🩷||@Radioensha
قلک ظرفی با سوراخِ تنگ است که بهویژه کودکان در آن پول پسانداز میکنند. قلکهای قدیمی سفالی و کوزهمانند بودند.
واژۀ قلک ظاهراً مرکب است از: قله + َ ک (پسوند). واژۀ کهنِ «قله» به معنیِ کوزه است؛ بنا بر این قلک یعنی کوزۀ کوچک. «-ه»یِ ناملفوظِ پایانِ واژه هنگامِ چسبیدن به پسوندِ « َ ک» حذف میشود؛ مانندِ جزیرک (جزیره + َ ک)، سیارک (سیاره + َ ک)، قطرک (قطره + َ ک)، کارنامک (کارنامه + َ ک)، کیسک (کیسه + َ ک)، مژک (مژه + َ ک)، نایژک (نایژه + َ ک)، هستک (هسته + َ ک).
واژۀ قله، به معنیِ کوزه، با املای «غُله» نیز آمدهاست. در فرهنگِ بزرگِ سخن واژۀ کهنِ «غُلّهدان» چنین تعریف شدهاست:
کوزهای که سرِ آن را چرم میگرفتند و در چرم، شکافی ایجاد میکردند و مأمورانِ دیوانی که از مردم پول میگرفتند یا کسانِ دیگر برای پسانداز، پول در آن میانداختند.
#واژهشناسی🐳
منبع: گزینگویهها
🩷||@Radioensha
🐢| واژهها و اصطلاحاتِ گفتاریِ امروز در متونِ دیروز (۱)
🐢| بعضی واژهها و اصطلاحاتِ رایج در فارسیِ امروز متعلق به گونۀ گفتاریِ زباناند و در فرهنگها برچسبِ «گفتاری» دارند.
من ردپای تعدادی از این واژهها و اصطلاحات را در متونِ صدها سال قبل یافتهام. اینک چند نمونه از آنها در سمکِ عیّار (قرنِ ششم) و اسکندرنامه (قرنِ هفتم) و...:
🌿| بدقول
این مرد بدقول و بیوفا و بدعهد است. (اسکندرنامه، ص ۳۲۹)
🌿| بدقولی کردن
شاه او را گفت: چرا بدقولی کردی و از ما بگریختی و در حصار رفتی؟ (اسکندرنامه، ص ۲۱۰)
🌿| به خوردِ کسی دادن
این دارو به خوردِ ایشان دِه. (سمکِ عیّار، ج ۱، ص ۱۹)
گفت به هر وجه که بتوانی باید که این زهر به خوردِ شاه اسکندر دهی که هم در ساعت هلاک شود. (اسکندرنامه، ص ۷۶)
اگر تو را از این حصار به زیر نیارم و به خوردِ سگان ندهم، مرد نیستم. (اسکندرنامه، ص ۳۹۵)
🌿| چهت است (= چهته)
ای برادر میندانم تا چهت است
کهت وطن گه دِیر و گاهی مَزگِت است.
(شیخ روزبهان، لغتنامۀ دهخدا: مزگت)
🌿| خسته و کوفته
سمک گفت ای برادر، تو را به طلبِ خورشیدشاه باید رفتن، که من خستهام و کوفتهام. (سمکِ عیّار، ج ۱، ص ۶۹)
باقیِ زنگیان همه خسته و کوفته با قلعه رفتند. (اسکندرنامه، ص ۳۹۳)
🌿| خوابش آمدن/ بردن
نیک است وقتی که خوابت نیاید، من سخن گویم، یا جزو من پیشت نهم که بنویسی تا خوابت ببرد.
(مقالاتِ شمسِ تبریزی، چ ۱ موحد، ص ۲۵۰)
🌿| دمار از روزگارِ کسی برآوردن
تا او از آن جانب درآید و دمار از روزگارِ تو برآوریم. (اسکندرنامه، ص ۳۲۵)
🌿| دولا
شاه مردی دید سخت پیر و دولاگشته و مژۀ او سفید گشته. (اسکندرنامه، ص ۲۱۳)
🌿| زود باش/ باشید
گفت ای پدر زود باش و در بگشای. (سمکِ عیّار، ج ۱، ص ۷۳)
پس شاه فرمود که هین زود باشید و روزگار مبَرید. (اسکندرنامه، ص ۲۹۵)
#واژهشناسی
-منبع🪷
🩷📻||@Radioensha
🐢| بعضی واژهها و اصطلاحاتِ رایج در فارسیِ امروز متعلق به گونۀ گفتاریِ زباناند و در فرهنگها برچسبِ «گفتاری» دارند.
من ردپای تعدادی از این واژهها و اصطلاحات را در متونِ صدها سال قبل یافتهام. اینک چند نمونه از آنها در سمکِ عیّار (قرنِ ششم) و اسکندرنامه (قرنِ هفتم) و...:
🌿| بدقول
این مرد بدقول و بیوفا و بدعهد است. (اسکندرنامه، ص ۳۲۹)
🌿| بدقولی کردن
شاه او را گفت: چرا بدقولی کردی و از ما بگریختی و در حصار رفتی؟ (اسکندرنامه، ص ۲۱۰)
🌿| به خوردِ کسی دادن
این دارو به خوردِ ایشان دِه. (سمکِ عیّار، ج ۱، ص ۱۹)
گفت به هر وجه که بتوانی باید که این زهر به خوردِ شاه اسکندر دهی که هم در ساعت هلاک شود. (اسکندرنامه، ص ۷۶)
اگر تو را از این حصار به زیر نیارم و به خوردِ سگان ندهم، مرد نیستم. (اسکندرنامه، ص ۳۹۵)
🌿| چهت است (= چهته)
ای برادر میندانم تا چهت است
کهت وطن گه دِیر و گاهی مَزگِت است.
(شیخ روزبهان، لغتنامۀ دهخدا: مزگت)
🌿| خسته و کوفته
سمک گفت ای برادر، تو را به طلبِ خورشیدشاه باید رفتن، که من خستهام و کوفتهام. (سمکِ عیّار، ج ۱، ص ۶۹)
باقیِ زنگیان همه خسته و کوفته با قلعه رفتند. (اسکندرنامه، ص ۳۹۳)
🌿| خوابش آمدن/ بردن
نیک است وقتی که خوابت نیاید، من سخن گویم، یا جزو من پیشت نهم که بنویسی تا خوابت ببرد.
(مقالاتِ شمسِ تبریزی، چ ۱ موحد، ص ۲۵۰)
🌿| دمار از روزگارِ کسی برآوردن
تا او از آن جانب درآید و دمار از روزگارِ تو برآوریم. (اسکندرنامه، ص ۳۲۵)
🌿| دولا
شاه مردی دید سخت پیر و دولاگشته و مژۀ او سفید گشته. (اسکندرنامه، ص ۲۱۳)
🌿| زود باش/ باشید
گفت ای پدر زود باش و در بگشای. (سمکِ عیّار، ج ۱، ص ۷۳)
پس شاه فرمود که هین زود باشید و روزگار مبَرید. (اسکندرنامه، ص ۲۹۵)
#واژهشناسی
-منبع🪷
🩷📻||@Radioensha
🍊× دربارۀ «ایاب و ذهاب»
🍊× «ایاب و ذهاب» یعنی رفت و برگشت: وسیلۀ ایاب و ذهابِ کارکنان فراهم است.
🍊× در عربی «إیاب»، بر وزنِ فِعال، از ریشۀ «أوب» و به معنیِ بازگشتن، برگشتن، و مراجعت کردن است:
آبَ یَؤوبُ أوبًا و إیابًا: بازگشت؛ برگشت.
🍊× «مَآب»، بر وزنِ مَفعَل (در اصل: مَأوَب)، اسمِمکانِ این ریشه و بنا بر این به معنیِ محلِ بازگشت و «بازگشتگاه» است.
این واژه در فارسی به صورتِ پسوندواره به کار میرود و نوعی رفتار یا منش را نشان میدهد: تاجرمآب، درویشمآب، عرفانمآب، فرنگیمآب، قلدرمآب، نوکرمآب.
🍊× «ذَهاب»، بر وزنِ فَعال، به معنیِ رفتن است:
ذَهَبَ یَذهَبُ ذَهابًا و ذُهوبًا: رفت.
«مَذهَب»، بر وزنِ مَفعَل، اسمِمکانِ این ریشه و بنا بر این به معنیِ راه است که در آن میروند.
🍊× در عربی به بلیتِ رفت و برگشت میگویند: تذکِرة ذَهابٍ و إیابٍ.
🍊× از لحاظِ منطقی، رفتن مُقدّم بر بازگشتن است. شما اول به جایی میروید، سپس از آنجا بازمیگردید. به همین دلیل «رفت و برگشت» میگوییم، نه «برگشت و رفت».
اما در ترکیبِ عطفیِ «ایاب و ذهاب» این ترتیبِ منطقی، ظاهراً برای سهولتِ تلفظ، وارونه شدهاست! حق این بود که بگویند «ذهاب و ایاب»، نه «ایاب و ذهاب».
#واژهشناسی🌿
🍂📻||@Radioensha
🍊× «ایاب و ذهاب» یعنی رفت و برگشت: وسیلۀ ایاب و ذهابِ کارکنان فراهم است.
🍊× در عربی «إیاب»، بر وزنِ فِعال، از ریشۀ «أوب» و به معنیِ بازگشتن، برگشتن، و مراجعت کردن است:
آبَ یَؤوبُ أوبًا و إیابًا: بازگشت؛ برگشت.
🍊× «مَآب»، بر وزنِ مَفعَل (در اصل: مَأوَب)، اسمِمکانِ این ریشه و بنا بر این به معنیِ محلِ بازگشت و «بازگشتگاه» است.
این واژه در فارسی به صورتِ پسوندواره به کار میرود و نوعی رفتار یا منش را نشان میدهد: تاجرمآب، درویشمآب، عرفانمآب، فرنگیمآب، قلدرمآب، نوکرمآب.
🍊× «ذَهاب»، بر وزنِ فَعال، به معنیِ رفتن است:
ذَهَبَ یَذهَبُ ذَهابًا و ذُهوبًا: رفت.
«مَذهَب»، بر وزنِ مَفعَل، اسمِمکانِ این ریشه و بنا بر این به معنیِ راه است که در آن میروند.
🍊× در عربی به بلیتِ رفت و برگشت میگویند: تذکِرة ذَهابٍ و إیابٍ.
🍊× از لحاظِ منطقی، رفتن مُقدّم بر بازگشتن است. شما اول به جایی میروید، سپس از آنجا بازمیگردید. به همین دلیل «رفت و برگشت» میگوییم، نه «برگشت و رفت».
اما در ترکیبِ عطفیِ «ایاب و ذهاب» این ترتیبِ منطقی، ظاهراً برای سهولتِ تلفظ، وارونه شدهاست! حق این بود که بگویند «ذهاب و ایاب»، نه «ایاب و ذهاب».
#واژهشناسی🌿
🍂📻||@Radioensha
Forwarded from گزینگویهها (بهروز صفرزاده)
دربارۀ «ضربالاجل»
واژۀ عربیِ «ضربالاجل» از سه جزء تشکیل شدهاست:
ضرب
ال
اجل
«اجل» یعنی مهلت یا زمانِ مشخص و معیّن.
یکی از معانیِ متعددِ «ضرب» هم در عربی، «تعیین کردن» است.
بنا بر این مثلاً میگویند:
ضَرَبَ لَنا أجَلًا؛ یعنی: مهلتی برایمان تعیین کرد.
«ضربالاجل» یعنی مهلتی که پایانش تعیین شدهاست. معادلِ انگلیسیاش deadline است.
جزءِ آخرِ این واژه، یعنی «اجل»، هیچ ربطی به ریشۀ «عجل» (عجله، عجول، تعجیل) ندارد.
بعضیها به غلط «ضربالعجل» مینویسند، چون خیال میکنند با «عجله» ربط دارد.
#واژهشناسی
واژۀ عربیِ «ضربالاجل» از سه جزء تشکیل شدهاست:
ضرب
ال
اجل
«اجل» یعنی مهلت یا زمانِ مشخص و معیّن.
یکی از معانیِ متعددِ «ضرب» هم در عربی، «تعیین کردن» است.
بنا بر این مثلاً میگویند:
ضَرَبَ لَنا أجَلًا؛ یعنی: مهلتی برایمان تعیین کرد.
«ضربالاجل» یعنی مهلتی که پایانش تعیین شدهاست. معادلِ انگلیسیاش deadline است.
جزءِ آخرِ این واژه، یعنی «اجل»، هیچ ربطی به ریشۀ «عجل» (عجله، عجول، تعجیل) ندارد.
بعضیها به غلط «ضربالعجل» مینویسند، چون خیال میکنند با «عجله» ربط دارد.
#واژهشناسی
Forwarded from گزینگویهها (بهروز صفرزاده)
تَکامَد
در اصطلاحِ زبانشناسیِ پیکرهای، «تکامد» یعنی واژهای که فقط یک بار در یک متن یا پیکره به کار رفتهاست. به عبارتِ دیگر، یعنی «واژۀ یکبارمصرف».
واژۀ «تکامد» (تک + آمد/ امد)، که به قیاسِ «بسامد» (بس + آمد/ امد) ساخته شدهاست، معادلِ اصطلاحِ یونانیِ hapax legomenon است که به همین صورت در انگلیسی و دیگر زبانهای اروپایی به کار میرود.
زبانشناسان میگویند که در پیکرههای بزرگ، تکامدها حدودِ چهل تا شصت درصدِ واژهها را تشکیل میدهند.
تکامدها در قرآن
در قرآن تعدادِ زیادی تکامد هست. مثلاً «زنجبیل» فقط یک بار در قرآن (سورۀ ۷۶، آیۀ ۱۷) آمده و بنا بر این تکامد است.
چند تکامدِ دیگر در قرآن:
إرَم
استحیاء
أمّارة
بابِل
تسنیم
دراهم
زمهریر
سُرادِق
سعید
سلسبیل
سلسلة
فرع
کوثر
مستغفرین
مکتوب
هاروت
یا مثلاً در دیوانِ حافظ، واژۀ «سنجاب» فقط یک بار به کار رفته و تکامد است:
خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم/
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
چند تکامدِ دیگر در دیوانِ حافظ:
بولَهَبی
دجّالفعل
روباه
روزنامه
زُجاجی
طِنَبی
مصطفوی
مُلحِدشکل
یا واژۀ عربیِ «مُغَربَل» (سوراخسوراخ مثلِ غربال) در شاهنامه تکامد است:
نشانه دوباره به یک تاختن/
مُغَربَل ببود اندر انداختن
#واژهشناسی
در اصطلاحِ زبانشناسیِ پیکرهای، «تکامد» یعنی واژهای که فقط یک بار در یک متن یا پیکره به کار رفتهاست. به عبارتِ دیگر، یعنی «واژۀ یکبارمصرف».
واژۀ «تکامد» (تک + آمد/ امد)، که به قیاسِ «بسامد» (بس + آمد/ امد) ساخته شدهاست، معادلِ اصطلاحِ یونانیِ hapax legomenon است که به همین صورت در انگلیسی و دیگر زبانهای اروپایی به کار میرود.
زبانشناسان میگویند که در پیکرههای بزرگ، تکامدها حدودِ چهل تا شصت درصدِ واژهها را تشکیل میدهند.
تکامدها در قرآن
در قرآن تعدادِ زیادی تکامد هست. مثلاً «زنجبیل» فقط یک بار در قرآن (سورۀ ۷۶، آیۀ ۱۷) آمده و بنا بر این تکامد است.
چند تکامدِ دیگر در قرآن:
إرَم
استحیاء
أمّارة
بابِل
تسنیم
دراهم
زمهریر
سُرادِق
سعید
سلسبیل
سلسلة
فرع
کوثر
مستغفرین
مکتوب
هاروت
یا مثلاً در دیوانِ حافظ، واژۀ «سنجاب» فقط یک بار به کار رفته و تکامد است:
خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم/
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
چند تکامدِ دیگر در دیوانِ حافظ:
بولَهَبی
دجّالفعل
روباه
روزنامه
زُجاجی
طِنَبی
مصطفوی
مُلحِدشکل
یا واژۀ عربیِ «مُغَربَل» (سوراخسوراخ مثلِ غربال) در شاهنامه تکامد است:
نشانه دوباره به یک تاختن/
مُغَربَل ببود اندر انداختن
#واژهشناسی