کانون قرآن و عترت
470 subscribers
3.23K photos
611 videos
26 files
283 links
▫️◽️◻️



🟡کانون دانشجویی🧑‍🎓، فرهنگی📚 و مذهبی📿
«قرآن و عترت» دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه

🌐 آدرس صفحه کانون در اینستاگرام:
🔺 https://instagram.com/quet_kums?utm_medium=co

📩 آیدی ادمین کانال جهت ارتباط و انتقادات و پیشنهادات:
🔺 @Hnazar20
Download Telegram
Audio
📖🎧 #کتاب_صوتی

🔸 کاری از کانون قرآن‌ و عترت دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه
◻️◽️▫️

📕 ناقوس‌ها به صدا درمی‌آیند.

#برش_کتاب

▫️بخش سی‌ و یکم

جوان با تعجبی و توام با هیجان گفت:« خیلی عجیب است، شما یک کشیش مسیحی هستید و این همه کتاب درباره امام علی خوانده اید و باز هم به دنبال کتاب های دیگر می گردید.» کشیش گفت:« شما نهج‌البلاغه خوانده اید؟» جوان پس از مکث کوتاهی سرش را تکان داد و گفت:« ای... چندباری بخش هایی از آن را خوانده ام ... اما قرآن را همیشه میخوانم.» کشیش گفت:« خوب است. باز شما جوانان مسلمان بهتر از جوانان مسیحی کتاب آسمانی‌تان را میخوانید.»

🔺 برای دنبال کردن برش‌های کتاب، از هشتگ‌ها استفاده کنید.

🖋 نویسنده: ابراهیم حسن‌بیگی
🖇 تعداد صفحات: ۱۳۶
📖 انتشارات: عهد مانا
📚 #کتابخوانی
◻️◽️▫️

•|@Quet_kums|•
Audio
📖🎧 #کتاب_صوتی

🔸 کاری از کانون قرآن‌ و عترت دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه
◻️◽️▫️

📕 ناقوس‌ها به صدا درمی‌آیند.

#برش_کتاب

▫️بخش سی‌ و دوم

«آن ها سه نفر بودند. عبدالله بن ملجم، آشفته و هراسناک به برک بن عبدالله نگاه کرد. برک سرش پایین بود و با انگشت دست هایش بازی میکرد، اما دوستش عمرو بن بکر نگاهش به عبدالله بن ملجم بود تا سخنی بگوید و علت فراخواندنش را به کنج مسجد بداند.»

🔺 برای دنبال کردن برش‌های کتاب، از هشتگ‌ها استفاده کنید.

🖋 نویسنده: ابراهیم حسن‌بیگی
🖇 تعداد صفحات: ۱۳۶
📖 انتشارات: عهد مانا
📚 #کتابخوانی
◻️◽️▫️

•|@Quet_kums|•
Audio
📖🎧 #کتاب_صوتی

🔸 کاری از کانون قرآن‌ و عترت دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه
◻️◽️▫️

📕 ناقوس‌ها به صدا درمی‌آیند.

#برش_کتاب

▫️بخش سی‌ و سوم

«آن شب، شب نوزدهم ماه رمضان، عبدالله سحری اش را که خورد، اسبش را زین کرد، لباس سفید پوشید، غلاف شمشیر را به کمر بست و در حالی که خود را در لباس و عمامه سیاهی پوشانده بود، راهی مسجد جامع شد. افسار اسب را به تیرک چوبی مقابل مسجد بست و راه افتاد. تیغه ی شمشیرش را تیز کرد و آن را به زهری کشنده آغشته کرد. امیدوار بود که دوستانش برک و عمرو در چنین شبی به مراد خود رسیده باشند.»

🔺 برای دنبال کردن برش‌های کتاب، از هشتگ‌ها استفاده کنید.

🖋 نویسنده: ابراهیم حسن‌بیگی
🖇 تعداد صفحات: ۱۳۶
📖 انتشارات: عهد مانا
📚 #کتابخوانی
◻️◽️▫️

•|@Quet_kums|•
Audio
📖🎧 #کتاب_صوتی

🔸 کاری از کانون قرآن‌ و عترت دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه
◻️◽️▫️

📕 ناقوس‌ها به صدا درمی‌آیند.

#برش_کتاب

▫️بخش سی‌ و چهارم

در کلام هیچ پیامبری، کلامی چون کلام علی ندیدم که این همه به فکر مردم گرسنه و پابرهنه جامعه باشد. علی گویا خدمت به مردم را بر خدمت به خود و خانواده اش برتری داده است. سعی کن راهی را که من در پیری شناختم، تو در جوانی بشناسی. توصیه میکنم درباره علی مطالعه کن.» سرگئی گفت :« چرا علی؟ مگر مصلحان و مشاهیر بزرگ در تاریخ و فرهنگ خودمان کم داریم؟» کشیش گفت:« نه پسرم، کم نداریم، درباره آنان نیز بخوان اما بدان مقام و مرتبه علی در میان آنان چیز دیگری است.»

🔺 برای دنبال کردن برش‌های کتاب، از هشتگ‌ها استفاده کنید.

🖋 نویسنده: ابراهیم حسن‌بیگی
🖇 تعداد صفحات: ۱۳۶
📖 انتشارات: عهد مانا
📚 #کتابخوانی
◻️◽️▫️

•|@Quet_kums|•
Audio
📖🎧 #کتاب_صوتی

🔸 کاری از کانون قرآن‌ و عترت دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه
◻️◽️▫️

📕 ناقوس‌ها به صدا درمی‌آیند.

#برش_کتاب

▫️بخش سی‌ و پنجم

صدایی شنید، به خود آمد انگار کسی اورا به نام میخواند:« پدر ایوانف!» وقتی برای بار دوم صدا شنید به سختی سرش را بالا آورد. مردی جوان با ردای سفید و محاسنی بلند مقابلش ایستاده بود. مرد چشم های درشتی داشت کشیش انگار بارها او را دیده بود. جوان گفت: پدر ایوانف تو امانت‌ ما را به خوبی پاس داشتی. آن طفل امروز در روح تو رشد یافته است و وجودت را در برگرفته است. پدر ایوانف بدان که ما به یاد مومنان خود هستیم و آن ها را فراموش نمی‌کنیم.

🔺 برای دنبال کردن برش‌های کتاب، از هشتگ‌ها استفاده کنید.

🖋 نویسنده: ابراهیم حسن‌بیگی
🖇 تعداد صفحات: ۱۳۶
📖 انتشارات: عهد مانا
📚 #کتابخوانی
◻️◽️▫️

•|@Quet_kums|•
Audio
📖🎧#کتاب_صوتی

💢کاری از کانون قرآن و عترت دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه
◻️◽️▫️

📓ستاره ها چیدنی نیستند

📖#برش_کتاب

🔳بخش اول

📝نمای بعدی فیلم، بیرون از اتاق و در فضایی تاریک بود؛ زیر درختی بلند و پیر. دختر دیگر حرکتی نمیکرد. با چراغ گوشی، دهانه چاه را پیدا کردند؛ صفحه گرد فلزی که روی چاه بود را کنار زدند؛ دختر را بلند کردند و انداختند داخل چاه. مرد ریشو سر و دست هایش را رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! این خدمت رو از ما قبول کن. خدایا! ریشه فسار رو از این مملکت بِکَن. فیلم تمام شد.....

🔻برای دنبال کردن برش های کتاب از هشتگ ها استفاده کنید.

✍🏻نویسنده:محمدعلی حبیب اللهیان
📖ناشر:دفتر نشر معارف
🗒تعداد صفحات:۳۷۶
📚#کتابخانه
▫️◽️◻️
#کتابخوانی📚
•|@Quet_kums|•
Audio
📖🎧#کتاب_صوتی

💢کاری از کانون قرآن و عترت دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه
◻️◽️▫️

📓ستاره ها چیدنی نیستند

📖#برش_کتاب

🔳بخش دوم

📝افسانه سرش را تکانی داد. روسری اش که از روی سرش سر خورده بود و روی شانه هایش افتاده بود را با سر دو انگشت گرفت و تا وسط سرش جلو آورد‌.
دیبا خنده ای کرد و جرعه ای دیگر از نوشیدنی اش را نوشید و گفت: اونو برش دار دیگه!...بذار موهای قشنگت نفس بکشه. آزاد باش. اینجا یونایتد استیته!...
افسانه خنده کم رنگی روی لبش نشست. سرش را که به تایید تکان داد، روسری اش دوباره روی شانه اش سر خورد. دیبا گفت: باید در قالب مصاحبه تلویزیونی هم، همکاری کنی‌. والبته همکاری های دیگه...!
برقی توی چشم های افسانه جهید که معلوم بود خیلی امیدوار شده است. قهوه را سر کشید و با دستمال کاغذی دهانش را پاک کرد و گفت: موافقم‌. همکاری های دیگه...مثل چی؟

✍🏻نویسنده:محمدعلی حبیب اللهیان
📖ناشر:دفتر نشر معارف
🗒تعداد صفحات:۳۷۶
📚#کتابخانه
▫️◽️◻️
#کتابخوانی📚
•|@Quet_kums|•
Audio
📖🎧#کتاب_صوتی

💢کاری از کانون قرآن و عترت دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه
◻️◽️▫️

📓ستاره ها چیدنی نیستند

📖#برش_کتاب

🔳بخش سوم

📝افسانه از پله های کافه بالا رفت.در و دیوار و میز و صندلی ها، یکدست سیاه بود. صدای موسیقی پن فلوت پخش می شد و انواع مجسمه های کوچک و بزرگ، روی زمین و چسبیدهدبه دیوار توی چشم می زد. یک دختر و پسر کنار دیوار سمت چپ، مشغول خندیدن و خوردن نوشیدنی بودند. دختر جوانی با موهای بلند قهوه ای، روی صندلی کنار دیوار سمت راست نشسته و سرش توی تبلت بود. افسانه چشم هایش را ریز کرد و نگاهی به دختر انداخت. دختر سرش را بلند کرد. افسانه گفت: سارا؟ سارا شستش را به معنای لایک بالا آورد، صفحه تبلت را خاموش کرد و کنار گذاشت و گفت: افسانه!...

✍🏻نویسنده:محمدعلی حبیب اللهیان
📖ناشر:دفتر نشر معارف
🗒تعداد صفحات:۳۷۶
📚#کتابخانه

🔻برای دنبال کردن برش های کتاب از هشتگ ها استفاده کنید.

▫️◽️◻️
#کتابخوانی📚
Audio
📖🎧#کتاب_صوتی

💢کاری از کانون قرآن و عترت دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه
◻️◽️▫️

📓ستاره ها چیدنی نیستند

📖#برش_کتاب

🔳بخش چهارم

📝به دم در ساختمان مرکز که رسید نگاهی به دور و بر کرد و به یاد ویدیوهایی افتاد که از وحشی گری های داعشی هادر اعدام ها و سربریدن ها در جلسات موسسه دیده بود. فیلمی جلوی چشمش آمد که در آن چند نفر از مسلمانان داعشی، دختری مسیحی در عراق را مورد تجاوز قرار دادند و بعد از تجاوز دهنش را باز کردند و تیزی علامت صلیب را در دهانش فرو کردند؛ غ صلیب تا حلقش فرورفت. گلویش را پاره کرد و بیرون زد؛ دختر به شدت دست و ما می زد و آن ها می خندیدند. دختر که از حال رفت، یکی از آن ها او را از روی زمین بلند کرد و روی صندلی نشاند و درحالی که خون همچنان از گلویش فواره می زد، دستش را گذاشت روی دوش دختر و با موبایل با او سلفی گرفت...


✍🏻نویسنده:محمدعلی حبیب اللهیان
📖ناشر:دفتر نشر معارف
🗒تعداد صفحات:۳۷۶
📚#کتابخانه

🔻برای دنبال کردن برش های کتاب از هشتگ ها استفاده کنید.

▫️◽️◻️
#کتابخوانی📚
•|@Quet_kums|•
Audio
📖🎧#کتاب_صوتی

💢کاری از کانون قرآن و عترت دانشگاه علوم مزشکی کرمانشاه
◻️◽️▫️

📓ستاره ها چیدنی نیستند

📖#برش_کتاب

🔳بخش پنجم

📝سارا رو به آقای تهرانی گفت:
...من فعال حقوق زنانم.رشته دانشگاهیم حقوقه ولی فعالیت هام محدود به رشتم نیست.توی حوزه حقوق زنان کار میکنم و جدیداً تمرکزم روی اوضاع زن ها در کشور های اسلامیه.
دکتر تهرانی گفت:بله...موفق باشین.چه کمکی از دست ما بر می آید؟
سارا گفت:راستش...نقد های زیادی به باورهای شما درمورد حقوق بشر به خصوص حقوق زن وارده.من...خب...اینجا توی راهرو به یک نوشته بر خوردم که برام جالب بود.بنظرم معنای عمیقی داشت و آدمی که آن را گفته...آقای....


✍🏻نویسنده:محمدعلی حبیب اللهیان
📖ناشر:دفتر نشر معارف
🗒تعداد صفحات:۳۷۶
📚#کتابخانه

🔻برای دنبال کردن برش های کتاب از هشتگ ها استفاده کنید.

▫️◽️◻️
#کتابخوانی📚
•|@Quet_kums|•