This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙 یازده #روایت_عاشورایی از حاج حسین یکتا - شب دوم
اینکه شهدا ترجیعبند و شعار مشترکشان این جمله بود؛ «میروم مادر که اینک کربلا میخواندم» جای تامل دارد!
💫 کربلا همیشه فرا میخواند و تنها گوشهایی صدای کربلا را میشنوند که غرق هیاهوی دنیای یزید نباشند!
‼️ مُحَرَم بهترین فصل است برای تمرین شنوایی، اگر در این محرم «سامعالاصوات» نشویم، از کربلا جا میمانیم!
و اگر خوب بشنویم، هنوز صدای قافلهسالار کربلا در تاریخ طنین انداز است که؛
🍃 «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَي لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا...»🍃
هر که دارد هوس کرببلا، بسمالله...🕊
‼️جالب اینجاست که تنها اصحاب صبح و سحر به کربلا میرسند، چرا که امامشان صبح به کربلا میرود و تنها آنان که بیدارند و شنوا به او میپیوندند، خواب ماندهها و کَرها، هرگز به کربلا نخواهند رسید!
@Quet_kums
اینکه شهدا ترجیعبند و شعار مشترکشان این جمله بود؛ «میروم مادر که اینک کربلا میخواندم» جای تامل دارد!
💫 کربلا همیشه فرا میخواند و تنها گوشهایی صدای کربلا را میشنوند که غرق هیاهوی دنیای یزید نباشند!
‼️ مُحَرَم بهترین فصل است برای تمرین شنوایی، اگر در این محرم «سامعالاصوات» نشویم، از کربلا جا میمانیم!
و اگر خوب بشنویم، هنوز صدای قافلهسالار کربلا در تاریخ طنین انداز است که؛
🍃 «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَي لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا...»🍃
هر که دارد هوس کرببلا، بسمالله...🕊
‼️جالب اینجاست که تنها اصحاب صبح و سحر به کربلا میرسند، چرا که امامشان صبح به کربلا میرود و تنها آنان که بیدارند و شنوا به او میپیوندند، خواب ماندهها و کَرها، هرگز به کربلا نخواهند رسید!
@Quet_kums
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙 یازده #روایت_عاشورایی از حاج حسین یکتا - شب سوم
مثل رقیه(س)🥀
✨ میگفت: آرزوی قلبی من اینه که مفقودالاثر باشم چون پیش خانوادههایی که جوانهاشون بینام و نشون شهید شدند شرمندهام. آرزو دارم حتی اثری از بدن من به دست شما نرسه!
📜 توی نامهش به دخترش نوشته:
«دخترم شاید زمانی بیاید که قطعهای از بدنم هم به دست تو نرسه. تو مثل رقیهی امام حسین هستی. اون خانم سر پدر به دستش رسید ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما نمیرسه.»
✨ چهار روز از کربلای یک گذشته بود.
با اصغر بصیر روی ارتفاعات قلاویزان مستقر شده بودند. گلوله توپ اومده بود تو سنگرشون. اصغر کاملا سوخت و محمدرضا هم پودر شد…هیچ اثری ازش نموند…
📚 منبع کتاب پرواز در قلاویزان، شهید محمدرضا عسگری
@Quet_kums
مثل رقیه(س)🥀
✨ میگفت: آرزوی قلبی من اینه که مفقودالاثر باشم چون پیش خانوادههایی که جوانهاشون بینام و نشون شهید شدند شرمندهام. آرزو دارم حتی اثری از بدن من به دست شما نرسه!
📜 توی نامهش به دخترش نوشته:
«دخترم شاید زمانی بیاید که قطعهای از بدنم هم به دست تو نرسه. تو مثل رقیهی امام حسین هستی. اون خانم سر پدر به دستش رسید ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما نمیرسه.»
✨ چهار روز از کربلای یک گذشته بود.
با اصغر بصیر روی ارتفاعات قلاویزان مستقر شده بودند. گلوله توپ اومده بود تو سنگرشون. اصغر کاملا سوخت و محمدرضا هم پودر شد…هیچ اثری ازش نموند…
📚 منبع کتاب پرواز در قلاویزان، شهید محمدرضا عسگری
@Quet_kums
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙 یازده #روایت_عاشورایی از حاج حسین یکتا - شب چهارم
💫 توبه به سبک حرّ
🔅 شب عاشورا، سید احمد همه بچهها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن، گفت:
«حرّ، شب عاشورا توبه کرد، امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش داد. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»
نصف شب که شد، گفت:
🔅 پوتینهاتون رو در بیارین. بندهای پوتینها رو به هم گره زد. بعد توی پوتینها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون!
گفت: «حالا بریم»!
🔅 چند ساعت توی بیابونهای کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم. اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه میکرد که تا اون موقع نشنیده بودم...
@Quet_kums
💫 توبه به سبک حرّ
🔅 شب عاشورا، سید احمد همه بچهها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن، گفت:
«حرّ، شب عاشورا توبه کرد، امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش داد. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»
نصف شب که شد، گفت:
🔅 پوتینهاتون رو در بیارین. بندهای پوتینها رو به هم گره زد. بعد توی پوتینها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون!
گفت: «حالا بریم»!
🔅 چند ساعت توی بیابونهای کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم. اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه میکرد که تا اون موقع نشنیده بودم...
@Quet_kums
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙 یازده #روایت_عاشورایی از حاج حسین یکتا - شب پنجم
‼️ اگر شهید نشوم، میمیرم!
جبهه را دوست داشت. آن روزها برادرش هم جبهه بود، تقاضا میکرد به جبهه برود. ولی چون برادرش در جبهه بود، خانوادهاش موافقت نمیکردند.
🔅 یک روز به مادرش گفت خواب دیدهام در خواب کسی به من گفت: به زودی از دنیا خواهم رفت و ادامه داد:
«اگر نگذارید به جبهه بروم و همینجا از دنیا رفتم، چه جوابی خواهید داد؟!»
برای همین پدرش اجازه داد به جبهه اعزام شود.
🔅 خودش میدانست شهید خواهد شد، میگفت: «باید بروم، سید مرا به جبهه دعوت کرده.»
🔅 دوستانش بعدها میگفتند، صادق میگفت امروز هم گذشت و شهید نشدم. به دوستانش گفته بود ۲۵ روز بعد، شهید خواهم شد. همین طور هم شد.»
شهید صادق صادقزاده در ۱۵ سالگی به شهادت رسید.
@Quet_kums
‼️ اگر شهید نشوم، میمیرم!
جبهه را دوست داشت. آن روزها برادرش هم جبهه بود، تقاضا میکرد به جبهه برود. ولی چون برادرش در جبهه بود، خانوادهاش موافقت نمیکردند.
🔅 یک روز به مادرش گفت خواب دیدهام در خواب کسی به من گفت: به زودی از دنیا خواهم رفت و ادامه داد:
«اگر نگذارید به جبهه بروم و همینجا از دنیا رفتم، چه جوابی خواهید داد؟!»
برای همین پدرش اجازه داد به جبهه اعزام شود.
🔅 خودش میدانست شهید خواهد شد، میگفت: «باید بروم، سید مرا به جبهه دعوت کرده.»
🔅 دوستانش بعدها میگفتند، صادق میگفت امروز هم گذشت و شهید نشدم. به دوستانش گفته بود ۲۵ روز بعد، شهید خواهم شد. همین طور هم شد.»
شهید صادق صادقزاده در ۱۵ سالگی به شهادت رسید.
@Quet_kums
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙 یازده #روایت_عاشورایی از حاج حسین یکتا - شب ششم
⁉️ شهدا چه افقی را میبینند که آنقدر برای رفتن و رسیدن اشتیاق دارند که یا بند پوتینشان را نمیبندند و یا پاهایشان از شدت اشتیاق جا میماند!
🍃 این خود فراموشی و شاید حواس پرتی، اوج خودآگاهی و ذکر است.🍃
🔅 قاسم همان نوجوانِ مشتاقیست که رفت تا بهانه بدهد دست همهی آنها که سن و سالشان کم است اما سبکبارند و چابک و میتوانند اوج بگیرند و بروند و در افق محو شوند تا افق جدیدی از کربلا را فتح کنند...
@Quet_kums
⁉️ شهدا چه افقی را میبینند که آنقدر برای رفتن و رسیدن اشتیاق دارند که یا بند پوتینشان را نمیبندند و یا پاهایشان از شدت اشتیاق جا میماند!
🍃 این خود فراموشی و شاید حواس پرتی، اوج خودآگاهی و ذکر است.🍃
🔅 قاسم همان نوجوانِ مشتاقیست که رفت تا بهانه بدهد دست همهی آنها که سن و سالشان کم است اما سبکبارند و چابک و میتوانند اوج بگیرند و بروند و در افق محو شوند تا افق جدیدی از کربلا را فتح کنند...
@Quet_kums
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙 یازده #روایت_عاشورایی از حاج حسین یکتا - شب هفتم
آغوش خیالی🥀🖤
🔅 گمنامی رباب در روضهی علیاصغر حکایت از مهرمادرانهای دارد که به پای ولیِ خدا ذبح شد!
در این مسیر، دیدن شرمندگی حسین از دیدنِ خونِ گلویِ شیرخواره، برای رباب آسانتر است!
@Quet_kums
آغوش خیالی🥀🖤
🔅 گمنامی رباب در روضهی علیاصغر حکایت از مهرمادرانهای دارد که به پای ولیِ خدا ذبح شد!
در این مسیر، دیدن شرمندگی حسین از دیدنِ خونِ گلویِ شیرخواره، برای رباب آسانتر است!
@Quet_kums
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙 یازده #روایت_عاشورایی از حاج حسین یکتا - شب هشتم
بالابلند🕊🖤
🔅 سید محمد خیلی توی خودش بود! پرسیدم: "چه شده؟!"
گفت:
"بالأخره نفهمیدم ارباً ارباً یعنی چه؟!
میگویند انسان مثل گوشتِ کوبیده میشود.
بعد از عملیات یا باید بروم کتاب بخوانم و یا اینکه در همین جا به آن برسم!"
جواب سؤالش را از گلولهی توپی که به سنگرش برخورد کرد، گرفت...
@Quet_kums
بالابلند🕊🖤
🔅 سید محمد خیلی توی خودش بود! پرسیدم: "چه شده؟!"
گفت:
"بالأخره نفهمیدم ارباً ارباً یعنی چه؟!
میگویند انسان مثل گوشتِ کوبیده میشود.
بعد از عملیات یا باید بروم کتاب بخوانم و یا اینکه در همین جا به آن برسم!"
جواب سؤالش را از گلولهی توپی که به سنگرش برخورد کرد، گرفت...
@Quet_kums
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙 یازده #روایت_عاشورایی از حاج حسین یکتا - شب نهم
ماهنشان🕊🖤
🔅 مادرم دههی اول محرم صبحها روضه داشت، مرتضی را باردار بودم، آن روز هر چه کردم مصطفی را راضی کنم تا با من راهی شود زیر بار نرفت. پایش را در یک کفش کرده بود و میخواست برود با محمد حسین.
🔅 به عادت همیشه برایشان آیتالکرسی خواندم و رفتم، داخل مجلس بودیم که در خانه باز شد و خانمی با وحشت آمد پیش مادرم و هراسان گفت: «بیبی موتوری مصطفی رو کشت»! زنها وسط روضه دویدند. اما من حتی نمیتوانستم از روی زمین بلند شوم. فقط در دلم گفتم: عمو عباس! مصطفی نذر خودت. سالم بمونه و بشه سرباز خودت!
🔅 وقتی مصطفی رو آوردن سالم بود، فقط کمی پهلویش خراشیده و سرش شکسته بود، بعدا متوجه شدم که موتوری پرتش کرده آن طرف خیابان، اما به لطف خدا و حضرت عباس سالم مانده است! از آن روز، هر سال تاسوعا در روضه مادرم شیر میدادم، امسال هم وقتی برگشتم پول شیر را دادم.
🔅 از دوستانش شنیدم شب عاشورا گفته بوده: فردا پیش عباسم! و همانطور هم شد و تاسوعا رفت پیش عباس!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@Quet_kums
ماهنشان🕊🖤
🔅 مادرم دههی اول محرم صبحها روضه داشت، مرتضی را باردار بودم، آن روز هر چه کردم مصطفی را راضی کنم تا با من راهی شود زیر بار نرفت. پایش را در یک کفش کرده بود و میخواست برود با محمد حسین.
🔅 به عادت همیشه برایشان آیتالکرسی خواندم و رفتم، داخل مجلس بودیم که در خانه باز شد و خانمی با وحشت آمد پیش مادرم و هراسان گفت: «بیبی موتوری مصطفی رو کشت»! زنها وسط روضه دویدند. اما من حتی نمیتوانستم از روی زمین بلند شوم. فقط در دلم گفتم: عمو عباس! مصطفی نذر خودت. سالم بمونه و بشه سرباز خودت!
🔅 وقتی مصطفی رو آوردن سالم بود، فقط کمی پهلویش خراشیده و سرش شکسته بود، بعدا متوجه شدم که موتوری پرتش کرده آن طرف خیابان، اما به لطف خدا و حضرت عباس سالم مانده است! از آن روز، هر سال تاسوعا در روضه مادرم شیر میدادم، امسال هم وقتی برگشتم پول شیر را دادم.
🔅 از دوستانش شنیدم شب عاشورا گفته بوده: فردا پیش عباسم! و همانطور هم شد و تاسوعا رفت پیش عباس!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@Quet_kums
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙 یازده #روایت_عاشورایی از حاج حسین یکتا - شب نهم
💫 فصلِ حسین
امشب، شب عاشوراست، شبِ امتحانه...
@Quet_kums
💫 فصلِ حسین
امشب، شب عاشوراست، شبِ امتحانه...
@Quet_kums
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎙 یازده #روایت_عاشورایی از حاج حسین یکتا - شب یازدهم
بعد از حسین🕊🥀
🔅 بعد از حسین، زینب میتونست تو کربلا و کنار بدن مطهر برادر بمونه و زمینگیر بشه، اما تازه ماموریت شروع شد و شهر به شهر و کو به کو پرچم حسین رو به دوش گرفت و همهی عالم رو کربلا کرد.
🔅 به اندازهای که این مدت رنگ و بوی ارباب گرفتیم، میتونیم کربلا بسازیم...
🔅 کربلا رفتن، مقدمه کربلایی شدن و کربلا ساختنه...
@Quet_kums
بعد از حسین🕊🥀
🔅 بعد از حسین، زینب میتونست تو کربلا و کنار بدن مطهر برادر بمونه و زمینگیر بشه، اما تازه ماموریت شروع شد و شهر به شهر و کو به کو پرچم حسین رو به دوش گرفت و همهی عالم رو کربلا کرد.
🔅 به اندازهای که این مدت رنگ و بوی ارباب گرفتیم، میتونیم کربلا بسازیم...
🔅 کربلا رفتن، مقدمه کربلایی شدن و کربلا ساختنه...
@Quet_kums