به وقت قهوه و سیگار، بعدش تراپی و کار

سر کلاس اندیشه‌، چنل و میخونم و به این فکر میکنم که کاش ایرپاد و جا نذاشته بودم این حجم از کصشر مغز آدم و میسوزونه 😭

صبحونه توی رخت‌خواب، خونه‌ی یه دوست که از صمیم قلب دوسش دارم، یه ربع دیگه باید سرکار باشه و هنوز حتی لباس نپوشیده و از صبح که پاشدیم داریم از تمایل شدید به مرگ حرف می‌زنیم🤡✨

مشغول درس با سردرد و معده درد و خواب بسیار ..
امتحانات نهایی از رگ گردن نزدیک تره

کتابا دارن من و نگاه میکنن
دعوایِ بابام و دوست پسرمم به اونا

و من :

بمیر محیا.. بمیر

کلاس هشت صبحم کنسل شده.
زیادتر خوابیدم تا از فکرکردن به درامای زندگیم فرار کنم.
زودی باید دست بکار بشم تا از فرصت کنسلی کلاس استفاده کنم و کارای عقب‌مونده‌ام رو جبران کنم.

مریض و لاجون؛ لایعقل و ترد و سست.

خوابیدن قبل کلاس یه جایی توی دانشگاه. البته چون وقت نبود عکسو گرفتم خوابیدم، الان دارم میرم کلاس فرستادم.

دراز کشیدم دارم انتخاب میکنم اول زبان بخونم یا لباس زمستونی هامو جمع کنم،هیچکدومم انجام نمیدم

روز دوم کاریمه
واسه کارآموزی اومدم حقوقی ندارم
و وقتی توی یکی از کارا سوتی دادم یکی از همکارا به اون دوستی که بهم گفت خوب انجام دادی گفت کجاش خوبه اصلا خوب نبود
و بعدش رفت و نشست و گفت کارآموزم کارآموزای قدیم
و من الان دلم شکسته و نمیدونم اصلا وسط مسیر درستی هستم یا ن

دیرم شده و ساعت ۱۱باید سرکار می‌بودم، اما نمی‌دونم چرا بلند نمیشم آماده شم برم:/

پودر کاپوچینو آماده رو ریختم تو آبجوش بخورم برم درس بخونم

سرکارم و خوابم میاد

شیفت صبح :)

کتابخونه دانشگاه
ساعت دو امتحان دارم
تازه از دکتر پوست اومدم اینجا درس بخونم

درحال آماده شدن برای ماک آنلاین آیلتس 🥶🤧

مامانم داشت سبزی پاک میکردد
من خاکاشو برداشتم
دلم برای حس عبور خاک از بین انگشتام تنگ شده بود

خوابگاهم. دارم سعی می‌کنم با خوردن ویتامین سی بعد از سرماخوردگی، خیلی مریض نشم.

خواندن فیزیک نهایی در حالی که یک لحظه بابت دوران جمع بندی و برنامه مشاورم پنیک کردم و سعی کردم تو چند ثانیه خودم و جمع و جور کنم 🤝🏼

درحالی که بابا برای خواهرم املا میگه