در دل چه شِکوهها از دستِ نگار دارم،
بر کویِ او چهگونه هرشب گُذار دارم؟
از مستیِ شرابي کَز لعلِ دوست خیزد،
پایي بمانده در گِل، چشمي خُمار دارم.
میدانِ عشق و مستی، آوردِ کودکان نیست؛
صحبت کشد به جانان، جان در قمار دارم.
برخیزم از "نسیمي کَز کویِ دوست خیزد"،
گر صَدهزار سال است تن در مزار دارم.
از عشقِ آن مَهِ نو، بنگر که چیست حاصل:
آبي بمانده در چشم، دل پُرشَرار دارم.
تیغي کشد گَر آن بُت تا خونِ من بریزد،
با شوقِ زایدالوصف، جان در نثار دارم.
مستفعِلُن فَعولُن، فریادِ دردِ من بود،
گویا به سَر هوایِ صیدِ غبار دارم.
#پوریا_معقولی
(یک نَفَس مانده به یغمایِ سالِ دو)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
بر کویِ او چهگونه هرشب گُذار دارم؟
از مستیِ شرابي کَز لعلِ دوست خیزد،
پایي بمانده در گِل، چشمي خُمار دارم.
میدانِ عشق و مستی، آوردِ کودکان نیست؛
صحبت کشد به جانان، جان در قمار دارم.
برخیزم از "نسیمي کَز کویِ دوست خیزد"،
گر صَدهزار سال است تن در مزار دارم.
از عشقِ آن مَهِ نو، بنگر که چیست حاصل:
آبي بمانده در چشم، دل پُرشَرار دارم.
تیغي کشد گَر آن بُت تا خونِ من بریزد،
با شوقِ زایدالوصف، جان در نثار دارم.
مستفعِلُن فَعولُن، فریادِ دردِ من بود،
گویا به سَر هوایِ صیدِ غبار دارم.
#پوریا_معقولی
(یک نَفَس مانده به یغمایِ سالِ دو)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
(عینالقضّات، تمهیدات، شرطهایِ سالک در راهِ خدا)
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید؛
قرعهیِ کار به نامِ منِ دیوانه زدند.
میانِ عاشق و معشوق، هیچ حائل نیست؛
تو خود حجابِ خودی، حافظ از میان برخیز.
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید؛
قرعهیِ کار به نامِ منِ دیوانه زدند.
میانِ عاشق و معشوق، هیچ حائل نیست؛
تو خود حجابِ خودی، حافظ از میان برخیز.
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
Σωκράτης
τί ποτ᾽ οὖν ὁ ἄνθρωπος;
Ἀλκιβιάδης
οὐκ ἔχω λέγειν.
سقراط: پس آدمی چیست؟
آلکیبیادِس: گفتن نتوانم.
(#افلاطون، آلکیبیادِسِ نخست، 129e)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
τί ποτ᾽ οὖν ὁ ἄνθρωπος;
Ἀλκιβιάδης
οὐκ ἔχω λέγειν.
سقراط: پس آدمی چیست؟
آلکیبیادِس: گفتن نتوانم.
(#افلاطون، آلکیبیادِسِ نخست، 129e)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
بهرِ عاشق در همه عالَم بَلا اُفتاده است؛
گَر به دستش جام و یا رُخ بَر سَرِ سجّاده است.
ماهِ عاشق بین که اندر کَژدُمِ دردِ فِراق،
طالعِ سَعدش غروب و تیرهبختی زاده است.
سروِ بیجانی دَمید از شورهزارِ سینهاش،
در بیابان بین که پندارد همی آزاده است!
این همه باران و رعد و سیلِ بنیانکَن همه،
اشکِ مجنون است و آهِ سینهیِ دلداده است.
از دو روزِ چرخِ گردون، گَر وفا خواهی خطاست؛
فرصتِ راحت دَرین گیتی سراسر جاده است.
قسمتِ فرهادِ عاشق، وصلِ شیرینش نبود؛
آسمان، مجنونِ شیدا را جدایی داده است.
چارهیِ آدم دَرین ویرانسرا جُستم بسی؛
وحشت و حیرت زِ هرسو بهرِ او آماده است.
فاعِلاتُن فاعِلاتُن را بشوی از لوحِ ما؛
ترجمانِ گُنگِ معنی را عبارت ساده است.
#پوریا_معقولی
ششمِ فروردینماهِ سالِ سه
(زیرِ رگبارِ بهاریِ شیراز)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
گَر به دستش جام و یا رُخ بَر سَرِ سجّاده است.
ماهِ عاشق بین که اندر کَژدُمِ دردِ فِراق،
طالعِ سَعدش غروب و تیرهبختی زاده است.
سروِ بیجانی دَمید از شورهزارِ سینهاش،
در بیابان بین که پندارد همی آزاده است!
این همه باران و رعد و سیلِ بنیانکَن همه،
اشکِ مجنون است و آهِ سینهیِ دلداده است.
از دو روزِ چرخِ گردون، گَر وفا خواهی خطاست؛
فرصتِ راحت دَرین گیتی سراسر جاده است.
قسمتِ فرهادِ عاشق، وصلِ شیرینش نبود؛
آسمان، مجنونِ شیدا را جدایی داده است.
چارهیِ آدم دَرین ویرانسرا جُستم بسی؛
وحشت و حیرت زِ هرسو بهرِ او آماده است.
فاعِلاتُن فاعِلاتُن را بشوی از لوحِ ما؛
ترجمانِ گُنگِ معنی را عبارت ساده است.
#پوریا_معقولی
ششمِ فروردینماهِ سالِ سه
(زیرِ رگبارِ بهاریِ شیراز)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
بگذر از دعوی که در خلوتگهِ عشقِ غیور،
مَحرمانِ خانه بیرونِ دَرِ نگشودهاند.
#بیدل_دهلوی
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
مَحرمانِ خانه بیرونِ دَرِ نگشودهاند.
#بیدل_دهلوی
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
گذار از تدریسِ موازی به تدریسِ متقابل
✍ پوریا معقولی
ایدهیِ تدریسِ مُوازی، از دههیِ نودِ شمسی، توسّطِ دانشجویان جان گرفت و برخي اساتید را نیز به میدان کشاند. دغدغههایِ اصلی در این کلاسهایِ خارج از برنامهیِ رسمی را میتوان در چند مورد خلاصه کرد:
۱. امکانِ گفتوگویِ متقابل و مباحثه، که در فضایِ رسمیِ آکادمیک، به دلیلِ حضورِ اُستاد، در مقامِ متکلّمِ وحده، عملاً مهیّا نبود.
۲. پرداختن به برخی اندیشمندانِ گُمنام یا متونِ کمتر خواندهشده، که سَرفصلهایِ ناقصِ دانشگاهی، مجالِ درنگ بر آنها را نمیداد.
۳. کشاندنِ اندیشهورزی به دلِ جامعه و کوشش برای خارجکردنِ دانشجویان از بُرجِ عاجِ تفکّراتِ انتزاعی و فاقدِ محتوایِ درونِ آکادمی.
۴. و از همه مهمتر، متنخوانیهایِ مستمر و نظاممند، که به دلیلِ ضیقِ وقت و سلیقهیِ برخي اساتید، امکانِ پرداختنِ به آن، در قالبِ دروسِ رسمیِ دانشگاهی فراهم نبود.
امّا آنچه در قرنِ تازهیِ شمسی شاهدِ آن بودیم، نه تنها ایدهیِ تدریسِ خارج از آکادمی را جاني تازه بخشید، که ماهیّتِ آن را نیز تغییر داد. سَربَرآوردنِ بیماریِ کرونا، امکانهایِ تازهای فَرارویِ ما گشود و امکانِ تدریسِ مَجازی را یادآوری کرد. از سویِ دیگر، اخراجِ سیستماتیکِ اساتیدِ بَرجستهیِ علومِ انسانی و استخدامِ مُزدورانی کَمسواد، دانشگاهها را، بیش از پیش، از رمق انداخت و تدریسِ خارج از دانشگاه را قوّت بخشید. افزون بر این، تدریسِ منابعِ دستِدوّم در دانشگاه، عدمِ روزآمدیِ آن را یادآور شد و تدریسِ مُوازی را روزآمد و کاربردی و دقیقتر ساخت. همچنین، امکانِ گفتوگوهایِ میانرشتهای، که در نظامِ دانشگاهی، بسیار دشوار و پیچیده است، به لطفِ همین تدریسهایِ مُوازی، آسانتر گشت.
چنین مینماید که تشدیدِ فشارِ ایدئولوژیک بر دانشگاهها و نااُمیدیِ بسیاری از اساتیدِ صاحبنظر از نظامِ ارتجاعیِ آکادمی، به تشکیلِ برخي نهادهایِ مستحکم و ارزشمند انجامید، که نه تنها در پیِ پُرکردنِ شکافهایِ موجود در دانشگاه هستند، بلکه، از برخي جهات، خلافِ آرمانهایِ ایدئولوژیک و ناقصِ آکادمی حرکت میکنند. هماکنون، شاهدِ انجامِ پروژههایي بزرگ (از متنخوانیِ روشمندِ آثارِ هگل تا درنگیدن بر ظرایفِ اندیشهیِ مارکس و فروید، از تأمّلي دوباره بر "تأمّلاتِ" دکارت تا بازاندیشیِ فلسفههایِ افلاطون و ارسطو) در نهادهایِ خارج از آکادمی و نیرومندیِ روزافزونِ آن، خارجِ از چترِ آکادمی، هستیم. به گمانم سَرفصلهایِ پُراِشکالِ نظامِ دانشگاهی، محدودیّتِ سخنگفتن از برخی مسائل و ضیقِ وقتِ ذاتیِ ترمهایِ تحصیلی را میتوان رویارویِ برنامهیِ مدوّن و فاقدِ ایدئولوژیِ تدریسِ خارج از آکادمی و گشودگیِ آن نسبتِ به مسائلِ جامعه قرار داد.
از این روی، میتوان باور داشت که زوالِ تدریجیِ دانشگاهها و جدیّتِ پروژهیِ تدریسِ خارج از دانشگاه، نمیتوانند مُوازیِ با یکدیگر و در یک مسیرِ واحد، گام بَردارند. امروز، کلاسهایِ خارج از دانشگاه را میتوان در حُکمِ یک اعتراضِ سنجیده و بیپرده، در برابرِ ضعفِ تاریخیِ دانشگاه قرار داد. آری، چنین مینماید، که این دو اندیشه، رویارویِ یکدیگر لشکر آراسته و به نبردي متقابل وارد شدهاند. من، این دگرگونیِ بِنیادین را ذیلِ "گذارِ از تدریسِ مُوازی به تدریسِ متقابل" صورتبَندی میکنم.
در آینده، به شرطِ بقایِ عُمر و دوامِ حوصله، بر زوایایِ دیگرِ این مسئله، درنگ خواهم کرد.
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
✍ پوریا معقولی
ایدهیِ تدریسِ مُوازی، از دههیِ نودِ شمسی، توسّطِ دانشجویان جان گرفت و برخي اساتید را نیز به میدان کشاند. دغدغههایِ اصلی در این کلاسهایِ خارج از برنامهیِ رسمی را میتوان در چند مورد خلاصه کرد:
۱. امکانِ گفتوگویِ متقابل و مباحثه، که در فضایِ رسمیِ آکادمیک، به دلیلِ حضورِ اُستاد، در مقامِ متکلّمِ وحده، عملاً مهیّا نبود.
۲. پرداختن به برخی اندیشمندانِ گُمنام یا متونِ کمتر خواندهشده، که سَرفصلهایِ ناقصِ دانشگاهی، مجالِ درنگ بر آنها را نمیداد.
۳. کشاندنِ اندیشهورزی به دلِ جامعه و کوشش برای خارجکردنِ دانشجویان از بُرجِ عاجِ تفکّراتِ انتزاعی و فاقدِ محتوایِ درونِ آکادمی.
۴. و از همه مهمتر، متنخوانیهایِ مستمر و نظاممند، که به دلیلِ ضیقِ وقت و سلیقهیِ برخي اساتید، امکانِ پرداختنِ به آن، در قالبِ دروسِ رسمیِ دانشگاهی فراهم نبود.
امّا آنچه در قرنِ تازهیِ شمسی شاهدِ آن بودیم، نه تنها ایدهیِ تدریسِ خارج از آکادمی را جاني تازه بخشید، که ماهیّتِ آن را نیز تغییر داد. سَربَرآوردنِ بیماریِ کرونا، امکانهایِ تازهای فَرارویِ ما گشود و امکانِ تدریسِ مَجازی را یادآوری کرد. از سویِ دیگر، اخراجِ سیستماتیکِ اساتیدِ بَرجستهیِ علومِ انسانی و استخدامِ مُزدورانی کَمسواد، دانشگاهها را، بیش از پیش، از رمق انداخت و تدریسِ خارج از دانشگاه را قوّت بخشید. افزون بر این، تدریسِ منابعِ دستِدوّم در دانشگاه، عدمِ روزآمدیِ آن را یادآور شد و تدریسِ مُوازی را روزآمد و کاربردی و دقیقتر ساخت. همچنین، امکانِ گفتوگوهایِ میانرشتهای، که در نظامِ دانشگاهی، بسیار دشوار و پیچیده است، به لطفِ همین تدریسهایِ مُوازی، آسانتر گشت.
چنین مینماید که تشدیدِ فشارِ ایدئولوژیک بر دانشگاهها و نااُمیدیِ بسیاری از اساتیدِ صاحبنظر از نظامِ ارتجاعیِ آکادمی، به تشکیلِ برخي نهادهایِ مستحکم و ارزشمند انجامید، که نه تنها در پیِ پُرکردنِ شکافهایِ موجود در دانشگاه هستند، بلکه، از برخي جهات، خلافِ آرمانهایِ ایدئولوژیک و ناقصِ آکادمی حرکت میکنند. هماکنون، شاهدِ انجامِ پروژههایي بزرگ (از متنخوانیِ روشمندِ آثارِ هگل تا درنگیدن بر ظرایفِ اندیشهیِ مارکس و فروید، از تأمّلي دوباره بر "تأمّلاتِ" دکارت تا بازاندیشیِ فلسفههایِ افلاطون و ارسطو) در نهادهایِ خارج از آکادمی و نیرومندیِ روزافزونِ آن، خارجِ از چترِ آکادمی، هستیم. به گمانم سَرفصلهایِ پُراِشکالِ نظامِ دانشگاهی، محدودیّتِ سخنگفتن از برخی مسائل و ضیقِ وقتِ ذاتیِ ترمهایِ تحصیلی را میتوان رویارویِ برنامهیِ مدوّن و فاقدِ ایدئولوژیِ تدریسِ خارج از آکادمی و گشودگیِ آن نسبتِ به مسائلِ جامعه قرار داد.
از این روی، میتوان باور داشت که زوالِ تدریجیِ دانشگاهها و جدیّتِ پروژهیِ تدریسِ خارج از دانشگاه، نمیتوانند مُوازیِ با یکدیگر و در یک مسیرِ واحد، گام بَردارند. امروز، کلاسهایِ خارج از دانشگاه را میتوان در حُکمِ یک اعتراضِ سنجیده و بیپرده، در برابرِ ضعفِ تاریخیِ دانشگاه قرار داد. آری، چنین مینماید، که این دو اندیشه، رویارویِ یکدیگر لشکر آراسته و به نبردي متقابل وارد شدهاند. من، این دگرگونیِ بِنیادین را ذیلِ "گذارِ از تدریسِ مُوازی به تدریسِ متقابل" صورتبَندی میکنم.
در آینده، به شرطِ بقایِ عُمر و دوامِ حوصله، بر زوایایِ دیگرِ این مسئله، درنگ خواهم کرد.
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
يادداشتهایِ فلسفی
نگاهي تراژیک به رستم و سهراب: ✍ پوریا معقولی (پیشکش به استادِ فرهیخته و دلسوزم، پژمانِ رنجبرِ گرامی) سخن گفتن از فردوسی و شاهنامه، دستِکم به دو چِم [= دلیل] برای ما بایسته [= ضروری] است. از یکسوی، زبانِ شاهنامه، زباني است پیراسته و پالوده، که کهنواژگانِ…
بازنشر به بهانهیِ بیستوپنجمِ اردیبهشتماه، بزرگداشتِ فردوسیِ بزرگ.
تو مَر دیو را مردمِ بَد شناس؛/ کَسي کو زِ یزدان ندارد سپاس.
هرآن کو گذشت از رهِ مردمی،/ تو دیوش شُمر؛ مشمرش ز آدمی.
گَوان پهلواني بُوَد زورمند؛/ به بازو ستبر و به بالا بُلند.
گَوان خوان و اَکوانِ دیوش مَخوان؛/ مگر پهلوانی نگردد زبان؟
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
تو مَر دیو را مردمِ بَد شناس؛/ کَسي کو زِ یزدان ندارد سپاس.
هرآن کو گذشت از رهِ مردمی،/ تو دیوش شُمر؛ مشمرش ز آدمی.
گَوان پهلواني بُوَد زورمند؛/ به بازو ستبر و به بالا بُلند.
گَوان خوان و اَکوانِ دیوش مَخوان؛/ مگر پهلوانی نگردد زبان؟
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
Ἡ ἀγάπη οὐδέποτε ἐκπίπτει.
عشق، هرگز زوال نپذیرد.
(#عهد_جدید اوّلِ قرنتیان، بابِ سیزده، پارهیِ ۸)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
عشق، هرگز زوال نپذیرد.
(#عهد_جدید اوّلِ قرنتیان، بابِ سیزده، پارهیِ ۸)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
کرشمهیِ حُسن دیگر است و کرشمهیِ معشوقی دیگر __ که کرشمهیِ حُسن را روی در غیری نیست و از بیرونش پیوندی نیست، امّا کرشمهیِ معشوق و غَنج و دَلال و ناز، این معنی از عاشق مَدَدی دارد، بی او راست نیاید. لاجَرَم، اینجا بُوَد که معشوق را عاشق دریابد. نیکویی دیگر است و معشوقی دیگر.
(#احمد_غزالی، سوانح، ویراستهیِ جعفر مدرّسصادقی)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
(#احمد_غزالی، سوانح، ویراستهیِ جعفر مدرّسصادقی)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
درود دوستان، وقتِ همگی بخیر.
نظر به از دسترفتنِ رسانهیِ پیشینِ ما، "چنین گفت نیچه"، بر آن شدیم، که فعالیّتِ خود را در این رسانه از سَر بگیریم.
خواهشمندم که رسانهیِ نوپایِ ما را به دوستانِ خود معرّفی نمایید. بهزودی، کارِ خود را آغاز خواهیم کرد.
https://t.me/fnietzsche1
نظر به از دسترفتنِ رسانهیِ پیشینِ ما، "چنین گفت نیچه"، بر آن شدیم، که فعالیّتِ خود را در این رسانه از سَر بگیریم.
خواهشمندم که رسانهیِ نوپایِ ما را به دوستانِ خود معرّفی نمایید. بهزودی، کارِ خود را آغاز خواهیم کرد.
https://t.me/fnietzsche1
هم او آفتاب و هم او فلک، هم او آسمان و هم او زمین، هم او عاشق و هم او معشوق و هم او عشق — که اشتقاقِ عاشق و معشوق از عشق است: چون عوارضِ اشتقاقات برخاست، کار با یگانگی اُفتاد.
(#احمد_غزالی، سوانح، ویراستهیِ جعفر مدرسصادقی)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
(#احمد_غزالی، سوانح، ویراستهیِ جعفر مدرسصادقی)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
توبهیِ ما را شکست آن زُلفِ چین در چینِ تو؛
قبلهیِ ما شد بهسویِ پیکرِ سیمینِ تو.
جملهیِ اوراقِ عالَم را زِ بَهرت خواندهایم؛
عاقبت پیدا نشد آن قاف و عین و شینِ تو.
کافر و ترسا و مُسلِم، گَبر و نصرانی چه شد؟
از کجا جوییم رمز و سِرِّ آن آیینِ تو؟
گرچه درگاهِ کریمان، بارِ عامِ عالَم است،
هر دو عالَم شد فقیر و سائِل و مسکینِ تو.
از لبِ کِتمِ عدم، حرفي درآمد از ازل؛
زآن زمان هستی نهاده سَر به آن آمینِ تو.
از عبادتگَه بهسویِ حلقهیِ مستان شدیم؛
سَر نهادم ساقیا زین پس پیِ بالینِ تو.
ساقیا جامي بده از بادهیِ حقّ الیقین؛
تا بسوزم خرقه و عالَم کنم رنگینِ تو.
#پوریا_معقولی
(بیستوششمِ تیرماهِ سوّمین سال)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
قبلهیِ ما شد بهسویِ پیکرِ سیمینِ تو.
جملهیِ اوراقِ عالَم را زِ بَهرت خواندهایم؛
عاقبت پیدا نشد آن قاف و عین و شینِ تو.
کافر و ترسا و مُسلِم، گَبر و نصرانی چه شد؟
از کجا جوییم رمز و سِرِّ آن آیینِ تو؟
گرچه درگاهِ کریمان، بارِ عامِ عالَم است،
هر دو عالَم شد فقیر و سائِل و مسکینِ تو.
از لبِ کِتمِ عدم، حرفي درآمد از ازل؛
زآن زمان هستی نهاده سَر به آن آمینِ تو.
از عبادتگَه بهسویِ حلقهیِ مستان شدیم؛
سَر نهادم ساقیا زین پس پیِ بالینِ تو.
ساقیا جامي بده از بادهیِ حقّ الیقین؛
تا بسوزم خرقه و عالَم کنم رنگینِ تو.
#پوریا_معقولی
(بیستوششمِ تیرماهِ سوّمین سال)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
يادداشتهایِ فلسفی
درود دوستان، وقتِ همگی بخیر. نظر به از دسترفتنِ رسانهیِ پیشینِ ما، "چنین گفت نیچه"، بر آن شدیم، که فعالیّتِ خود را در این رسانه از سَر بگیریم. خواهشمندم که رسانهیِ نوپایِ ما را به دوستانِ خود معرّفی نمایید. بهزودی، کارِ خود را آغاز خواهیم کرد. https:…
Telegram
فریدریش نیچه
درنگي بر اندیشههایِ نیچه و کوششي برای بازخوانیِ او.
از این روی به نخستین نگاه این تصور حاصل میشود که عشق عذری گویی از ازدواج رویگردان است و با وصال میانه ندارد و چنانکه دیدیم فقط طالب غم و دردِ بیکناره و نامرادی است. حال باید دید که این غمپرستی و رنجطلبی از کجا میآید. مجنون و لیلی همیشه پاک میمانند و هرگز گناه نمیکنند و از حکم اخلاق سَرنمیپیچند. اما چون نمیتوانند از راه زناشویی به وصال هم برسند و منطقِ مصلحتبینِ اجتماع آنها را به درد فِراق دچار کرده، گویی دیگر هیچ عشق و لذتی را در این سرای دلگیر که خانهیِ وبال است نمیخواهند و ممکن نمیدانند و گمانشان همه این است که وصلِ روا و جایز و راستین تنها در آن جهان، یا در آغوش مرگ، دست میدهد، و حال که زناشویی آن دو سَر نگرفت، دیگر زناشویی در این هوای تنگ، چه معنی دارد؟ یا همه یا هیچ.
#جلال_ستاری
از کتابِ حالاتِ عشقِ مجنون
صفحهیِ ۲۳۵
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
#جلال_ستاری
از کتابِ حالاتِ عشقِ مجنون
صفحهیِ ۲۳۵
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
تا نشاني زِ تو اندر دلِ ما پیدا شد،
عقل زایل شد و اجزایِ تنم شیدا شد.
در تمنّایِ تو دستِ طلبم گشت دراز؛
ناگهان مُرغِ دلم در طلبِ عَنقا شد.
عابدي خانهنشین بودم و آبم همه رفت؛
جرعهاي باده چنین توشهیِ این رسوا شد.
جز حدیثِ غمِ عشقت سخني نیست مرا؛
از ازل کار چنین رفت و چنین املا شد.
آنکه بر ساحلِ آسودگی و عیش نشست،
کِی بدانست که دل غرقهیِ آن دریا شد؟
صحبتِ یوسف اگر قسمتِ یعقوب نشد،
از بویِ پیرهنش چشمِ پدر بینا شد.
شیخِ ما دعویِ بسیار بکردی و کنون،
خرقه آتش زد و اندر پیِ آن بُرنا شد.
#پوریا_معقولی
(دومِ اَمُردادِ سوّمین سال)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
عقل زایل شد و اجزایِ تنم شیدا شد.
در تمنّایِ تو دستِ طلبم گشت دراز؛
ناگهان مُرغِ دلم در طلبِ عَنقا شد.
عابدي خانهنشین بودم و آبم همه رفت؛
جرعهاي باده چنین توشهیِ این رسوا شد.
جز حدیثِ غمِ عشقت سخني نیست مرا؛
از ازل کار چنین رفت و چنین املا شد.
آنکه بر ساحلِ آسودگی و عیش نشست،
کِی بدانست که دل غرقهیِ آن دریا شد؟
صحبتِ یوسف اگر قسمتِ یعقوب نشد،
از بویِ پیرهنش چشمِ پدر بینا شد.
شیخِ ما دعویِ بسیار بکردی و کنون،
خرقه آتش زد و اندر پیِ آن بُرنا شد.
#پوریا_معقولی
(دومِ اَمُردادِ سوّمین سال)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
چنین مینماید که با نظر به ظهور و گسترشِ همهجانبهیِ توهّمِ «خود–فیلسوفپنداری»، عجالتاً نیازمندِ تعریفي دوباره از فلسفه و فیلسوف باشیم. این تعریف، اگر هم جامعِ اصحاب نشد، دستِکم، باید مانعِ این اغیارِ متوهّم باشد
رواست اگر بپرسیم نسلِ کنونیِ پژوهشگرانِ فلسفه، چه فضل و نقطهیِ قوّتي نسبتِ به "شرفالدّینِ خراسانی"، "محسنِ جهانگیری"، "ادیبسلطانی" و... دارند که تواضعِ این استادانِ راستین را وانهاده و جامهیِ تبختُر و تفرعني مشمئزکننده را به تن کردهاند؟
این هم از عجایبِ روزگارِ غریبِ ما ست!
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
رواست اگر بپرسیم نسلِ کنونیِ پژوهشگرانِ فلسفه، چه فضل و نقطهیِ قوّتي نسبتِ به "شرفالدّینِ خراسانی"، "محسنِ جهانگیری"، "ادیبسلطانی" و... دارند که تواضعِ این استادانِ راستین را وانهاده و جامهیِ تبختُر و تفرعني مشمئزکننده را به تن کردهاند؟
این هم از عجایبِ روزگارِ غریبِ ما ست!
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
تأمّلي بر مهاجرتِ افغانها (طرحِ مسئله):
✍ پوریا معقولی
فارغ از دلایلِ تاریخی و کنکاشِ در عللِ جلایِ وطنِ افغانها، پیرامونِ افزایشِ مهاجرتِ آنها، دو دیدگاهِ کلّی وجود دارد: گروهي بر پذیرشِ همهجانبهیِ سیلِ عظیمِ مهاجران تأکید میکنند و بر این باورند که رَوا نیست این انسانهایِ بیگناه و آواره را از ایران بیرون انداخت. امّا گروهي دیگر، نگرانیهایي موجّه را برای عدمِ پذیرشِ مهاجران ابراز میکنند و معتقدند که تضادِ فرهنگیِ ایجادشده، تابآوردنی نیست؛ تأمینِ بهداشت و امکاناتِ رفاهی و تحصیلیِ افغانها، در توانِ اقتصادِ راکِد و شکستخوردهیِ ایران نیست. و بسیاري نگرانیهایِ دیگر.
در این میان، نادانتر از همه آنانند که با توسّلِ به ریشهیابیهایِ خندهآورِ تاریخی، به تبارِ مشترکِ ایرانی و افغانی اشاره کرده و از آن دستمایهاي برای پذیرشِ بیچونوچرایِ آنها میسازند؛ و دیگراني که افغانها را قاتلانِ زنجیرهایِ آموزشدیده قلمداد میکنند و به همین بهانه، هرگونه خشونت را علیهِ این مردمِ بیپناه رَوا میاِنگارند. آشکار است که هر دو موضعِ مذکور، سویههایِ پُررنگِ نژادپرستی دارند: در موضعِ نخست، افغانها خوبند، زیرا با ما همنژاد و دارایِ تاریخِ مشترک هستند؛ موضعِ دوّم نیز، ایرانی را در جایگاهي فَرادست قرار داده و با اَنیرانی [= ناایرانی] میستیزد. ناگفته پیدا ست که این دو موضعِ نژادپرستانه، چه اندازه به ذائقهیِ دیگر–ستیزِ نژادپرستان خوش میآید! درکِ حضورِ این سویههایِ بیمارگونِ حُبالوطن (!) در افواه و اذهانِ مردم و دولت، اصلاً کارِ دشواري نیست.
امّا، باید دانست که این مسئله را نمیتوان با شعارهایِ احساسی و توخالیِ افغاندوستی یا افغانستیزی سامان بخشید. من میدانم که راندنِ بیچارگاني که در مملکتِ خودشان، سلبِ حیات و رفاه شدهاند، دور از جوانمردی و انسانیّت است؛ امّا به این نیز وقوف دارم که فرهنگِ بیمار و تباهشدهیِ ایرانی، نمیتواند، همچون کشورهایِ مهاجرپذیرِ اروپایی، تکثّرِ فرهنگ را در خود ببلعد و هضم کند. من از بیپناهیِ این قومِ ستمدیده آگاهم؛ امّا نیک میدانم که این سیلِ گستردهیِ مهاجرت، میتواند موجباتِ بیکاریِ بسیاري از کارگرانِ ایرانی را فراهم نماید. من نگرانیِ موجّهِ پدر و مادرهایِ ایرانی را از اینکه فرزندِشان باید همدرس و همکلاسِ قومي با فرهنگ و تربیّتِ متفاوت باشد، درک میکنم؛ امّا، همهنگام، دلم به حالِ این کودکانِ بیپناهِ راندهشده میسوزد!
در پایان، عمیقاً باور دارم که یک دولتِ کارآمد [که ایرانِ ما قرنها ست از داشتنِ آن محروم مانده است!]، باید بتواند این تضادها را رفع کند و این مسائل را با کمکِ کارشناسانِ زبدهیِ علومِ انسانی، حلّ و فصل نماید.
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
✍ پوریا معقولی
فارغ از دلایلِ تاریخی و کنکاشِ در عللِ جلایِ وطنِ افغانها، پیرامونِ افزایشِ مهاجرتِ آنها، دو دیدگاهِ کلّی وجود دارد: گروهي بر پذیرشِ همهجانبهیِ سیلِ عظیمِ مهاجران تأکید میکنند و بر این باورند که رَوا نیست این انسانهایِ بیگناه و آواره را از ایران بیرون انداخت. امّا گروهي دیگر، نگرانیهایي موجّه را برای عدمِ پذیرشِ مهاجران ابراز میکنند و معتقدند که تضادِ فرهنگیِ ایجادشده، تابآوردنی نیست؛ تأمینِ بهداشت و امکاناتِ رفاهی و تحصیلیِ افغانها، در توانِ اقتصادِ راکِد و شکستخوردهیِ ایران نیست. و بسیاري نگرانیهایِ دیگر.
در این میان، نادانتر از همه آنانند که با توسّلِ به ریشهیابیهایِ خندهآورِ تاریخی، به تبارِ مشترکِ ایرانی و افغانی اشاره کرده و از آن دستمایهاي برای پذیرشِ بیچونوچرایِ آنها میسازند؛ و دیگراني که افغانها را قاتلانِ زنجیرهایِ آموزشدیده قلمداد میکنند و به همین بهانه، هرگونه خشونت را علیهِ این مردمِ بیپناه رَوا میاِنگارند. آشکار است که هر دو موضعِ مذکور، سویههایِ پُررنگِ نژادپرستی دارند: در موضعِ نخست، افغانها خوبند، زیرا با ما همنژاد و دارایِ تاریخِ مشترک هستند؛ موضعِ دوّم نیز، ایرانی را در جایگاهي فَرادست قرار داده و با اَنیرانی [= ناایرانی] میستیزد. ناگفته پیدا ست که این دو موضعِ نژادپرستانه، چه اندازه به ذائقهیِ دیگر–ستیزِ نژادپرستان خوش میآید! درکِ حضورِ این سویههایِ بیمارگونِ حُبالوطن (!) در افواه و اذهانِ مردم و دولت، اصلاً کارِ دشواري نیست.
امّا، باید دانست که این مسئله را نمیتوان با شعارهایِ احساسی و توخالیِ افغاندوستی یا افغانستیزی سامان بخشید. من میدانم که راندنِ بیچارگاني که در مملکتِ خودشان، سلبِ حیات و رفاه شدهاند، دور از جوانمردی و انسانیّت است؛ امّا به این نیز وقوف دارم که فرهنگِ بیمار و تباهشدهیِ ایرانی، نمیتواند، همچون کشورهایِ مهاجرپذیرِ اروپایی، تکثّرِ فرهنگ را در خود ببلعد و هضم کند. من از بیپناهیِ این قومِ ستمدیده آگاهم؛ امّا نیک میدانم که این سیلِ گستردهیِ مهاجرت، میتواند موجباتِ بیکاریِ بسیاري از کارگرانِ ایرانی را فراهم نماید. من نگرانیِ موجّهِ پدر و مادرهایِ ایرانی را از اینکه فرزندِشان باید همدرس و همکلاسِ قومي با فرهنگ و تربیّتِ متفاوت باشد، درک میکنم؛ امّا، همهنگام، دلم به حالِ این کودکانِ بیپناهِ راندهشده میسوزد!
در پایان، عمیقاً باور دارم که یک دولتِ کارآمد [که ایرانِ ما قرنها ست از داشتنِ آن محروم مانده است!]، باید بتواند این تضادها را رفع کند و این مسائل را با کمکِ کارشناسانِ زبدهیِ علومِ انسانی، حلّ و فصل نماید.
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
از این روی، ای دوستِ من، آنکَس که در امورِ اِروتیک [= عاشقانه] دانا باشد، پیش از دستیافتنِ به معشوق، او را نخواهد ستود.
(#افلاطون، لوسیس، 206a)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
(#افلاطون، لوسیس، 206a)
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
بیستمِ مهرماه: نخستین سالمرگِ میرشمسالدّین ادیبسلطانی
به تعبیرِ "موسی اکرمی": او بهراستی «میر» بود و «شمس» بود و «ادیب» بود و «سلطان» بود.
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
به تعبیرِ "موسی اکرمی": او بهراستی «میر» بود و «شمس» بود و «ادیب» بود و «سلطان» بود.
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
[سقراط] گفت که تفاوتي نیست؛ امّا نخست باید بپاییم تا مبادا به یک بَلا دچار شویم.
من گفتم کدام [بَلا]؟
گفت مقصودم این است که مبادا سخنستیز (= لوگوسستیز) گَردیم، چنانکه [برخي کَسان] انسانستیز میگَردند. زیرا هیچ بلایي بَدتر از این نیست که با سخن بستیزی. چه، بدینسان [افزونِ بر] سخنستیزی، انسانستیزی پدید خواهد آمد.
(#افلاطون، فایدون، 89c-d)
پ. ن: چنین مینماید که ἐκ τοῦ αὐτοῦ τρόπου (از همین شیوه، به همینسان) بر پیوندِ مستقیمِ سخنستیزی و انسانستیزی پافشاری میکند.
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844
من گفتم کدام [بَلا]؟
گفت مقصودم این است که مبادا سخنستیز (= لوگوسستیز) گَردیم، چنانکه [برخي کَسان] انسانستیز میگَردند. زیرا هیچ بلایي بَدتر از این نیست که با سخن بستیزی. چه، بدینسان [افزونِ بر] سخنستیزی، انسانستیزی پدید خواهد آمد.
(#افلاطون، فایدون، 89c-d)
پ. ن: چنین مینماید که ἐκ τοῦ αὐτοῦ τρόπου (از همین شیوه، به همینسان) بر پیوندِ مستقیمِ سخنستیزی و انسانستیزی پافشاری میکند.
Join Link↘️
🆔 @Pooria_mgh1844