استاد محمد شجاعی
95.5K subscribers
10.7K photos
3.04K videos
839 files
5.32K links
«گروه رسانه منتظر»
رسانه رسمی استاد محمد شجاعی
استاد و پژوهشگر بین‌المللی در «انسان‌شناسی الهی»

🌐 سایت
montazer.ir

▪️ایتا
eitaa.com/ostad_shojae

▫️اینستاگرام
instagram.com/ostad.shojae1

پشتیبان
@poshtibaan_4


روابط عمومی 📞
۰۲۱۵۵۹۶۱۴۱۲
۰۲۱۵۵۹۰۸۰۳۸
Download Telegram
#گپ_روز

#موضوع_روز : «آدم حسابی‌های جهانِ آینده: آنانند که سبک زندگی خود را لحظه به لحظه با حوادث آخرالزمان، بروزرسانی می‌کنند

✍️ آنقدر نورانیت دارد که شبیه آینه شده خودش! مهربانِ در سکوت! ولی صادق.
کنارش که باشی، می‌فهمی کدام ورت کج و کوله شده... بی‌آنکه کمی احساس ناامنی کنی.

آمده بود سری به ما بزند.
جلسه‌ای داشتیم، آخرهایش بود، نشست کنار ما و گوش کرد!
آخر جلسه به بچه‌ها گفتم: همانگونه که چهار پنج سال پیش گفتم، و همه این سالها تکرار کردم:
«تولیداتی که هدف‌گذاری‌شان روی فطرت انسانهاست، مرز داخل و بین‌الملل ندارد. فطرتها باهم یکی‌اند، حرفی را که من و شما می‌‎فهمیم همه می‌فهمند چون مصداق دارند در جهان درون آدمها، می‌شنوند و در خود می‌یابند و می‌پذیرند».
این مرزبندی‌ها را جهان‌‌بینی‌های کوچک ایجاد می‌کنند.
✘ امروز با یقین بی‌نهایت بالاتر می‌گویم که جهان تمام مرزهای اَنفسی‌اش را از دست داده و خواهد داد.
مرز جغرافیایی میان کشورها و قاره‌ها مرز حساب نمی‌شود که!
آنها پارامترهایی‌اند برای ایجاد نظم و حریم ماده.

مرزها را «جهانِ درون آدمهای جهان» تعیین می‌کند.
✘ آنجا که جهان‌بینی‌ها باهم یکی می‌شوند؛ مرز میان آدمها از بین می‌رود!
مثل امروز و واکنش جهان به «حوادث رفح» ... و حالا باید منتظر فردای بی‌مرزتر باشیم.
این واکنش‌ها بی‌پشتوانه نیستند! یک جهان‌بینی‌اند، که در حال ایجاد رفتارِ یکسانند.

• جلسه که تمام شد، نزدیکتر نشست و از من پرسید: چه شده بود در رفح؟
گفتم خبرها را نخواندی از نیمه شب؟
گفت نه! سرم گرم شد به مشکلات داخلی محل کارمان، غافل شدم.
گفتم : چقدر حق گفته‌اند که در آخرالزمان، لحظه‌ای از حوادث جهان غافل نشوید، که خواب غفلتِ آخرالزمان، با زمانهای دیگرِ تاریخ فرق می‌کند.

• گفت: و بالعکس در آخرالزمان، مشکلات و مصائب هم بیشتر می‌شود و تمرکزت را می‌گیرد.

گفتم: غربال یعنی همین دیگر!
جهان را بگذارند در یک الک با سوراخهایی که سایزهای مختلف دارد.
تکانش دهند و تکانش دهند و تکانش دهند! با انواع بلایا و فتنه‌ها و حمله‌ها... تا فقط دانه درشت‌ها بمانند.

گفت : و دانه درشتهای آخرالزمان، با دانه‌درشتهای تمام تاریخ فرق دارند.
دانشمندان و سیاستمداران و تاجران و ... نیستند! اتفاقاً «تنهاترین آدمهای زمانند».

• گفتم : دقیقِ دقیقِ !
آنان که «دل بریدند از همه الّا او» ! و بی تعلّق به هیچ گیر و بندی، سبک زندگی خود را لحظه به لحظه با حوادث آخرالزمان، بروزرسانی می‌کنند و درست با سایز و اقتضائات آخرالزمان تمام «انتخابها، ارتباطات، افکار و رفتار» خود را تنظیم می‌کنند.

و او ادامه داد: منظورت آیا این نیست که آنان جوری برنامه‌ریزی نمی‌کنند برای بخش‌های حیوانی زندگی‌شان، که تا خِرخِره تمرکزشان را بگیرد، و دیگر نرسند به فکر کردن، و تلاش برای تبدیل شدن به یک انسان تراز در دولت کریمه؟
و آیا برای همین است حوادث و پیگیری آنها، آنقدر مهم است؟

گفتم : توجه به حوادث بیدار نگه میدارد ما را ! و قدرت «زمان‌شناسی» را افزایش می‌دهد.
یقین کنی تاریخ دارد ورق می‌خورد، دیگر به یقین میرسی وقت قناعت است در تمام نیازهای حیوانی،
و وقت سرعت گرفتن است در قدرت گرفتن‌های انسانی.
دولت کریمه دولت آدم حسابی‌های موحّد است... گفته باشم!


@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «وسعتِ یک جان چقدر می‌تواند باشد که نه تنها از جریان نیفتاده که سالهاست دارد ریشه می‌زند و جوانه می‌دهد و میوه‌هایش را به استخدام اصلاح جهان درمی‌آورد.»

✍️ مردی است بسیار پخته، نورانی و با باطنی وزین و قیمتی.
دانشمندی است در حوزه علوم سیاسی، که برای پروژه مستند «امام حسین علیه‌السلام در ادیان» که بزودی از رسانه رسمی استاد شجاعی منتشر خواهد شد، تنگاتنگ در کنار ما قرار گرفت و چه مبارک حضوری است حضورش! آرام و بی‌ادعا و رها.

آمد و بازبینی بعضی قسمتها را باهم به اتمام بردیم و کم‌وکاست‌ها را استخراج کردیم و تمام...
موقع رفتن‌شان گفتم: ممنونم از اینهمه دغدغه که در عین وسعت و مهربانی خرجِ این پروژه می‌کنید. من یکی از دلایل استقامتِ از سر عشق بچه‌ها را پای این پروژه، وجود پردغدغه و رحمانی شما می‌دانم.

گفت : من هرساعتی به اینجا وارد شدم، شبیه جبهه زمان جنگ بوده!
در هر طبقه یک عالمه آدم در حال دویدن و کارند که زمان و ساعت نمی‌شناسند.
اینها «ظرفیت انقلابند»، استقامت جزو وجودشان است، به بودن من ربط ندارد.

این کلمه مرا چنان اخذ کرد که جمله‌های دیگرشان را دیگر نشنیدم؛ «ظرفیت انقلاب»‼️

• چقدر شیرین بود برایم... این انتساب!
در قلب من «انقلاب» یک درخت تنومند است که بقول دانشمند حکیم حائری شیرازی، ریشه‌‌اش در تمام عالم نفوذ کرده و در هر جایی بزودی میوه خواهد داد، که امروز این را به چشم داریم می‌بینیم.

• اما این کلمه‌ی او برایم محل توقف شد.
«ظرفیت انقلاب» یعنی محصول
یعنی میوه‌
یعنی میوه‌ی شیرین یک درخت تنومند!
و این انتساب چقدر فخر با خودش داشت،
چقدر جلال با خودش داشت!
اینکه میوه‌ی یک درخت را با مهمترین ویژگی آن (استقامت) می شناسند عزت‌آفرین بود.

• با خودم گفتم وسعتِ یک جان چقدر می‌تواند باشد یعنی؟
و امام ...همچنان نه تنها از جریان نیفتاده که چهل و چند سال است دارد ریشه می‌زند و جوانه می‌دهد و میوه‌هایش را به استخدام اصلاح جهان درمی‌آورد.
آدم باید چقدر جاری شده باشد، که میوه‌هایش را فقط به نام او بشناسند و تمام؟

• در یک لحظه درک کردم که واقعاً جز همینکه این مرد گفت، دارایی ارزشمند دیگری در زندگی ندارم.
اینکه ظرفیت و محصول انقلابی باشم، که تمام تاریخ منتظر بود تا بیاید و آخرین برگ تاریخ را ورق بزند و برساند به ناجی‌اش ... به «دولت کریمه‌ی صالحان»
نشستم گوشه‌ی راهروی پشت در و گفتم: این نعمت را که به من داده‌ای؛ وقتی که من حواسم نبود بخواهمش! پس مگیر از من نعمتی را که به آینده موعود جهان متصل خواهد شد.

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «من بمیرم حرفم را بیرون نمی‌برم از اینجا ! بین خودم می‌ماند و تو!»

✍️ شاید این گپ روز، باورش برایتان راحت نباشد، ولی کلماتش را هم با وسواس انتخاب کرده‌ام تا اغراق، قاطی‌ا‌َش نشود...

• دقیق نمی‌دانم چهار پنج سال پیش بود!
داشتیم محتوای سایت منتظر را می‌زدیم.
هم تولید محتوا و هم طراحی سایت و محتواچینی.

• کارهای گرافیکی کمی سنگین شده بود و سیستم بچه‌ها جواب نمی‌داد.
یکی دو هفته بود که با همین وضعیت سر می‌کردیم و بچه‌ها کلافه شده بودند.
ما هم در وضعیت مالی خوبی نبودیم، که بتوانم یکی از سیستم‌ها را ارتقاء دهم لااقل!

• تا اینکه سرتیم‌شان آمد و با متانت نشست جلوی من.
آنقدر مِن و مِن کرد تا گفت:
ما نیاز داریم به حداقل یک سیستم که بتواند کار بچه‌ها را راه بیندازد.
کار لنگ شده و اعصاب بچه‌ها ریخته به هم.
من می‌دانم اوضاع‌مان روبراه نیست، ولی باید به شما انتقال می‌دادم.

• سرم را بالا نیاوردم، کمی صبر کردم و در همان حالت نمی‌دانم اصلاً چه شد که گفتم:
از اینجا تا پاساژ نور چقدر فاصله هست؟
گفت: حدود یکساعت.
گفتم : راه بیفت برو و سیستمی که لازم است را در مغازه‌ی فلانی (از آشناهایمان) جمع کن و هزینه‌اش را به من بگو.
گفت:  پولش چه؟
گفتم:  پول هست ...

• و این در حالی بود که فقط ۵ میلیون تومان تمام موجودی‌مان بود.

چشمانش برق زد و در اتاق را بست و رفت!
و من ماندم و یکساعت زمان برای اینکه بتوانم این مبلغ را جوری جور کنم که دلنگرانش نکنم وسط بازار.

• نشستم و خواستم توسل کنم به خدا !
هیچ نگفتم، حتی کلمه‌ای!
اما تمام جانم پر از نیاز بود... پر از کلمه،
و من شرم داشتم از اینکه این نیاز را جز به آنکه صاحب‌اختیارم است بگویم.
نجواگونه گفتم: من بمیرم حرفم را بیرون نمی‌برم از اینجا ! بین خودم می‌ماند و تو ... هر جور دوست داشتی جمعش کن!

• آرامشی ناخودآگاه جانم را گرفت.
رفتم یک استکان چای بریزم که تلفنم زنگ خورد و برگشتم.
شماره ناآشنایی بود و من هرگز نفهمیدم که بود.
او مرا چنان می‌شناخت و به اسم صدایم زد که حیا کردم بپرسم کیستی!
با عجله گفت: چند وقتی بود یکی از دوستانم می‌خواست برای خرید تجهیزات کمکتان کند.
الآن زنگ زد و گفت: من در بانک هستم، یک شماره از همین بانک بدهید به من، که مبلغ واریزی بنشیند به حسابتان.
شماره را دادم و ....
چندین دقیقه بعد چهل و چهار میلیون و پانصد هزار تومن نشست به حساب.

• نزدیک ظهر بود که زنگ زد و گفت: این سیستم را با مشخصاتی که بچه‌ها داده بودند جمع کردم.
گفتم: چقدر شد؟
گفت: ۴۴ میلیون و پانصد هزار تومان.
گفتم:  کارت ملّتی که در دست توست، کفاف معامله‌ی امروزت را می‌دهد...


@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «ظهور اسماء امام در جهان شروع شده است.»

✍️ موضوع مهم امروز، فوق‌العاده فوری و ضروری در زمان کنونی است. که نه #گپ_روز می‌خواهد برای آمادگی قلبها و ورود به بحث ... نه هیچ حرف اضافه‌ای!
همه در بطن این اتفاقند و با سلول به سلول‌شان درکش می‌کنند.

در موضوع روز امروز :
• تحلیل وقایع اخیر جهان و اثبات «ظهورِ امام در جهان درون انسانها»
• برداشته شدن مرزهای میان «جهانِ درون انسانها» بواسطه‌‌ی یکی شدن جهان‌بینی‌ها
• انفجار اسماء ویژه امام مهدی علیهالسلام در نفوسِ جهان
• انفجار فرهنگ اربعین در جهان بطوریکه اربعین پیش‌رو اربعینی جهانی خواهد بود
• آمادگی شیعیان برای باز کردن درهای درون‌‌شان بروی تمام مردم جهان

را خواهیم آموخت. جا نمانیم اصلاً اصلاً....
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : « عشق، امتحان می‌شود حتماً، تا عیارش مشخص شود. گاهی فقط در پایان امتحان از عشق آدمی، یک توهم برجا می‌ماند وبس ! »

✍️ رفته بودیم همه باهم کنار دریاچه‌ای، هم خانواده‌هایمان کمی تفریح کنند و هم یک صبح تا شب همانجا درباره پروژه‌ی جدیدمان صحبت کنیم.

• گروهی مشغول آماده کردن ناهار بودند، بچه‌ها والیبال بازی می‌کردند و ما هم حرف می‌زدیم و ....
یک چشمم به چند تا از بچه‌هایمان بود که کم‌سن‎‌تر بودند، مثلاً حدود چهار پنج ساله.
نهر کم‌آب کوچکی از رودخانه‌ جدا شده بود، و این طفل‌معصوم‌های آپارتمان نشینِ رودندیده، داشتند در آن بازی که نه ... از فرط بازی و خوشحالی خودکشی می‌کردند.

• هم حواسم به حرفهایمان و تصمیمات‌مان بود و هم حواسم به بچه‌ها،
و این شاید چند ساعت طول کشید.

• رفتار بچه‌ها در این سطح از هیجان، آنقدر متفاوت بود که گاهی تمام توجهم را جلب می‌کرد. همه کاملاً مستقل از والدین و با سازشِ تمام باهم بازی می‌کردند، تقسیم کار می‌کردند و ...

• امّا در میان آنها یکی بود که علیرغم استقلال کافی و سلامتِ در بازی و لذّت وافر از آن، هر از چندگاهی برمی‌‌گشت از همان دور، به مادرش نگااه می‌کرد، و یک بوس برایش می‌فرستاد و دوباره بی‌توجه به اطرافش به بازی ادامه می‌داد.

این رفتار او مرا از جایم بلند کرد!
نیاز داشتم بنشینم گوشه‌ای و به این حرکت او فکر کنم.

✘ من در اوجِ نعمت، زمانی که به فصل جدیدی از زندگی‌ام رسیدم، یا به نعمتی برخورد کردم که هوش از سرم بُرد، یا آنقدر جذاب بود برایم که توان داشت مرا از زمان حال رها کند؛ چقدر چشم از آن برداشتم، و حاضر شدم لحظه‌ای توقف کنم و یک بوس کوچولو برای خدا بفرستم، و بگویم من دست تو را پشت این نعمت می‌بینم؟

با خودم گفتم : رضا موحّدتر از توست، فهمیده‌تر از توست، قدرشناس‌تر از توست!

کمی گذشت و باز با خودم گفتم : نه رضا عاشق‌تر از توست!
آدم عاشق که باشد، در هر شرایطی از لذّت که وارد شود، هم از آن لذّت می‌برد، هم چشمش را از عشقش برنمی‌دارد... جز این باشد، یعنی عاشق نبوده از اوّل، توهمش را داشته !

✘ بچه‌ها، چه آموزگارانِ خوبی‌اند!
هم از مرامشان می‌شود، اندازه مرامی که خودت با خدا داشته‌ای را حدس بزنی، هم از بی‌مرامی‌شان!


@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : امروز ما برای همیشه خوشبخت شدیم.

✍️ نیمه شبِ اول ذی‌حجه بود!
نشسته بودم در حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام.
یک تسبیح آبی ساده در مُشتم بود. فقط در مشتم بود... بی هیچ تکانی.

• کاروانی از لبنان آمده بودند و داشتند دور ضریح می‌گشتند و می‌بوسیدندش!
بعضیها دلتنگ‌تر بودند انگار!
میشد اینرا در بوییدن و بوسیدن ضریح حس کرد.
نشسته بودم گوشه‌ای و از تماشایشان بالاترین حظ ممکن را می‎‌بردم. آنها زائرانِ سفیر امام هادی علیه‌السلام در ری بودند. همانکه جمله «انت ولیّنا حقّاً» را برای او گفتند.. تو از مایی، جانِ مایی، خودِ مایی!

• حس کردم یکی از آنها را از بقیه بیشتر دوست دارم. ولی یک احساس بود فقط.

آمدندهمه باهم از کنارم رد شدند و رفتند.
لبخندی که روی لبشان بود، آرام بود و شاد.

• رد شدند و من چشمانم را بستم، و به شعف بعد از زیارتشان فکر می‌کردم که دیدم کسی دستش را روی دست مشت شده‌ی من گذاشت. چشمانم را باز کردم، همانی بود که حس میکردم بیش از بقیه دوستش دارم. زبان ما را کمی بلد بود. سلام کرد و جواب دادم.
با اشاره از من خواست تسبیحم را به او بدهم.
تسبیح را گذاشتم داخل دستش، چشمانش خیس شد.
به زبان خودشان گفت : (من فهمیدم فقط ...جملاتش را نمی‌توانم بگویم!)

پدر و مادر ما امروز بهم رسیدند!
و ما هم امروز ....
قلب آنها امروز به هم پیوند خورد و ما هم امروز!
می‌خواهم از امروز نشانه‌ای (یادگاری) با خودم ببرم تا شما را همیشه به یاد داشته باشم.

• فارسی می‌فهمید، گفتم : امروز ما برای همیشه خوشبخت شدیم.
این پدر و مادر مرکز دایره‌اند و ما هر چه بیشتر به این مرکز نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم، در حقیقت به همدیگر نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم و فاصله‌ی میان ما کمتر و کمتر می‌شود. هر جای دنیا که باشیم فرقی نمیکند جانمان به سمت هم مایل می‌شود.

• گفت : «حبّ الامام، حبّ الله »
گفتم : محبت امام، محبت الله و همه‌ی ماسوی‌الله است.
با حرکت دستش لایک کرد. و تسبیح را بوسید و بدون خداحافظی رفت.
و چقدر این خداحافظی نکردنش را می‌فهمیدم!
این دیدار ما، در جانِ امام اتفاق افتاده بود... جاری بود، ته نداشت! خداحافظی هم لازم نداشت. ما تا وقتی جانمان در پیوند با امام است، در پیوند با همدیگر نیز هست، و چه شیرین دیداری بود این دیدار.

• آمدم پستها را اماده کنم دیدم امروز اولین قسمت از مجموعه «قرب به اهل بیت علیهم‌السلام» باید منتشر شود. مجموعه ای که ما را به مرکز این دایره، که مرکز تمام عشق‌های پاکیزه جهان است نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند.

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «به دنیا آمدیم همین را بفهمیم : همین»


✍️ نزدیک به یک‌ساعت است که دارم برای موضوع #گپ_روز فکر می‌کنم!
و برخلاف همه‌ی روزها هیچ موضوعی برای نوشتن نیافتم.
دیدم بهتر است همین «نشدن» را بنویسم :

«بسم الله الرحمن الرحیم»
• باید بگذارند که بنویسی !
• باید فکرت را بکار بیندازند که بنویسی!
• باید بار بدهند به کلمات که از جانِ تو بیرون بیاید!
• باید توان بدهند به دستانت که بنگارند!
• باید اشتیاق بدهند به دیگران تا آنرا بخوانند!
• باید ...

امروز ندادند ....
ولی همین اتفاق، به #موضوع_روز کاملاً مرتبط است.

ما هم «همه‌»ایم ! و هم «هیچ»ایم.
👍 | با او همه‌ایم ... و بی‌او هیچ |

به دنیا آمدیم همین را بفهمیم : همین

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : « ما امام فروش شده‌ایم و خبر نداریم. »

✍️ جلسه‌ی مدیران بود!
مدیران که می‌گویم یعنی آنهایی که از همه بیشتر کار می‌کنند،
از همه کمتر می‌خوابند،
و از همه بیشتر به رفع نیازهای بقیه فکر می‌کنند.
از همه بیشتر در دفتر هستند.
از همه بیشتر دغدغه‌ی گسترش و پیشرفت کار را دارند.
سن و سال هم ندارد.
در بعضی بخش‌ها کم‌‌سن و سال‌ترین فرد، مدیر شده و بقیه هم با عشق، درکنارش کار می‌کنند و فرمان می‌برند.

• موضوع جلسه را از ابتدا نگفتم!
فقط یک سوال مطرح کردم : بهترین نیرو در واحد شما کیست و چرا ؟
هرکدام از بچه‌ها یکی از نیروهایشان را معرفی کردند و چند ویژگی بارز او را گفتند. و آقای فراهانی یکی یکی تمام این ویژگی‌ها را روی تخته نوشتند.

✘ تمام که شد، دیدیم یکی از این ویژگی‌ها در اغلبِ بچه‌های ممتاز، مشترک بود:
«فکر کردن به دغدغه‌ی اول مجموعه و بکارگیری تمام تلاش برای رفع آن»

یعنی چیزی که او فکر میکند و برایش تمام خودش را آورده وسط، با چیزی که مدیرش برای آن می‌دود یکیِ یکیِ یکی‌ست.
تازه یکی از بچه‌‌ها گفت: فلان نیرویِ من همیشه زودتر از من نیازهای مرا تشخیص می‌دهد، و عموماً وقتی به او چیزی را می‌گویم، می‌بینم نصف راه را هم رفته است.
گفتم : مثلِ خودِ تو !
خودت هم همینطوری هستی آخر!
هر بار به نیازی میرسیم برایش فکر کرده بودی و یا بخشی از راه را هم رفته بودی. و این یعنی شما دو نفر در درک زمان، و تشخیص اولویت‌ها به فهم تراز و مشترک رسیده‌اید و این «حرکت دسته‌جمعی» یک امتیاز مهم در یک تشکیلات است که باعث می‌شود افراد دچار «زمان‌شناسی متفاوت»، درک متفاوت و درنتیجه سوء تفاهم نشوند و تشکیلات چابک به سمت مقصدش حرکت کند و از حملات عجیب و غریب شیطان و اختلاف‌انگیزی‌ها در امان بماند‎‌.

همه بلدید اینرا : در دعای عهد می‌خوانیم که :
و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه ...
خدایا ما را قرار بده جزو کسانی که در رفع نیازهای امامش سرعت می‌گیرد و می‌دود به سمتش.

آیا آنچه امروز از بچه‌‌ها گفتیم : تمرین همین فراز نیست؟
همه تایید کردند.

• گفتم : آیا خود ما همه‌ی این ویژگی‌ها راداریم؟
و این مهمترین ویژگی را چی ؟
تصدیق کردیم که خیلی‌هایش را نداریم و در بعضی خصائص بچه‌ها از ما جلوترند.

گفتم :هرگاه دیدیم، همه دارند :
• چابک می‎‌روند و ما با هزار شک و شبهه و سوءتفاهم درگیریم و نمی‌توانیم حرکت کنیم،
• یا مشغول عیب این و آنیم،
• یا رشد و پیشرفت کسی روی مخ ماست و منتظریم جایی حالش را بگیریم،
• یا توقع داریم فلان توقع‌مان برآورده میشد و نشد و حالا کند شدیم،
• یا حالمان با چیزی غیر از این حرکت دسته‌جمعی خوش است، یعنی :
ما امام فروش شده‌ایم و خبر نداریم.

فقط «عاشق» می‎‌دود برای رفع نیاز کسی.
اگر دیدیم چیزی نمی‌گذارد سرعت بگیریم برای رفع نیاز، یعنی به همان خَرسَنگی رسیدیم که باید تُف کنیمش بیرون تا سبک شویم وبرویم.

• یکی از بچه‌ها گفت : اگر تمام این ویژگیها را کنار هم بگذاریم، می‌شود یک فرد تراز که برای هر کسی که اطرافش هست؛ امن است.

گفتم : و این یعنی صاحب اسم «مومن».
و امام از ما سربازی نمی‌خواهد!
رسیدن به همین مقام امن را می خواهد، زیرا دولت او، دولتِ صالحان است!
آنان که به مقام امن عشق رسیده‌اند!


@ostad_shojae
سلام و ارادت

• ویدئوی بالا، ویدئوی مهمی در روزهای عجیب و پرفراز و فرودِ آخرالزمان است. آنرا برای دقت، و تمرکز در مشاهده، به شما پیشنهاد می‌کنیم.

• برای اینکه بیشتر درمورد صحیفه جامعه سجادیه بدانید، چند #گپ_روز حول همین موضوع در کانال هست که می‌توانید با کلیک بر لینکهای زیر آنها را مطالعه کنید:

1️⃣ t.me/Ostad_Shojae/39381

2️⃣ t.me/Ostad_Shojae/38381

3️⃣ t.me/Ostad_Shojae/37026

4️⃣ t.me/Ostad_Shojae/36143

• همینطور ویدئوی کاملی از توضیحات استاد شجاعی در لینک زیر در دسترس شماست که بهترین روش استفاده از این کتابِ معجزه‌گر را شرح می‌دهند :

🖥 t.me/Ostad_Shojae/35325

※ امیدواریم با این هدیه‌ی ارزشمند و پناهگاه آخرالزمانی چنان رفاقت کنیم که به تعبیر قرآن نه ترسی به ما برسد و نه غمی (لا خوف علیهم و لا هم یحزنون).

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم.


✍️ شاید چهار پنج سالم بود، که خودم را به خواب می‌زدم که خانه‌ی آقاجان بمانم و مرا نبرند خانه!
و این فقط یک فضولی بود شاید... برای شنیدن صدای مناجاتِ نیمه شبِ آقاجان، که روی ایوان خانه‌ی گِلی‌شان ساعتها می‌نشست، گاهی نماز می‌خواند، گاهی چای می‌خورد، گاهی حافظ می‌خواند، و گاهی هم مثنوی «طالب و زهره» را ....

• شاید او فهمید که من تمام مدت خلوتش را بیدارم و جُم نمی‌خورم تا صدایش را گوش کنم، شاید هم هرگز نفهمیده باشد.

• اما تمام سهم من از همین آقاجان، «بازی» بود.
روی شانه‌هایش می‌نشستم و او مرا در حیاط می‌گرداند و برای خودم از روی درختان میوه می‌چیدم. گاهی ازگیل، گاهی نارنگی، گاهی گلابی ....

• سالهاست که حالتهای عجیب آقاجان را که در کودکی برایم جالب بود می‌فهمم. امّا دیگر ندارمش که یواشکی تماشایش کنم.
امروز داشتم فکر می‌کردم ماجرای ما و امام، ماجرای من و آقاجان بود.
او دلش کجا گیر بود و نجوایش تا کجا بالا می‌رفت، و سهم من از او به اندازه‌ی درکم از او بود... بازی، بازی، بازی ...

• ما قرنهاست داریم با نعمتهای خدا بازی می‌کنیم و حواسمان نیست.
مخصوصاً با بزرگترین نعمت خدا، که همه‌ی خداست در کالبد انسان!
«خلیفة‌الله» یعنی جانشین خدا!
ما با جانشین خدا چه کردیم؟
راه به سمت خدا باز کردیم؟ یا دست توسل زدیم به او برای اینکه بازی‌های دنیایمان را قشنگ‌تر و جذّاب‌تر اداره کند.

«عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم.
اما دیر شده بود!

※ما هنوز در دنیاییم امّا... و عرفه روز «فهم امام» است.
نگذاریم دیر بشود...


@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «مسلم بیخود نبود روز عرفه شهید شد! یکروز قبل از قربان.»


✍️ شبهای هفتم و هشتم و نهم ذی‌حجه رسم صدهاساله‌ی حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام است «مراسم مسلمیّه».
تمام هیئات جمع می‌شوند و سه شب عزاداری بزرگی برپا می‌کنند که دیگر جای سوزن انداختن نیست. تا صبح، حرم پر از هیاهوست و در عینِ حال پر از نشاط.

• داشتم با خودم فکر می‌کردم که الکی نیست روز عرفه، روز شهادت حضرت مسلم سلام‌الله‌علیه است.

بقول استاد عرفه یعنی : «خودت را بشناس و عاشق خودت باش»
محال است کسی خودش را بشناسد، و دو دو تا چهارتای زندگیش به «امام» ختم نشود. یعنی من بعنوان انسان، یک لیدرِ راه‌بلد لازم دارم تا مرا ببرد!
احتیاج دارم‌هااااا.. نه اینکه فقط دوست دارم!


و ... کسی که امام را بفهمد و بخواهد، تمام ملزومات آنرا نیز با عشق می‌خواهد.
این می‌شود که «ولایت فقیه» که در زمان امامان ما از ارکان اداره جامعه اسلامی بود، و والیان فقیه که جانشینان مورد اعتماد امام در اراضی مختلف بودند اینقدر قیمت پیدا کرد... مثل همین حضرت عبدالعظیم حسنی علیه‌السلام.

✘ اساساً آنان که «مسلم» را نفهمیدند و باور نکردند، قیام امام حسین علیه‌السلام را نیز باور نکردند!
و فردا در میدان قربانی، به جایِ نفس طمّاع و شهوات گوناگونِ خویش،
مسلم را...
و در پس آن امام و همراهانش را سر بریدند.


• نشسته بودم و دیدن اینهمه زائر، نشاطی عجیب را در من جولان می‌داد! ولی دردی هم، شبیه یک بوقِ ممتد در من امتداد پیدا می‌‎کرد :
مسلم یک ولی فقیه زمانِ خود بود،
خود حضرت عبدالعظیم علیه‎‌‌السلام که در محضرش مسلمیه را سنگ‌تمام می‌گذاریم هم...
شیعه با خود این دو نفر چه کرد؟
حالا که ما آن‌موقع‌ها نبودیم. الآن فهم ما از «صدق» در برابر مقام «ولایت» چقدر است؟

• در مدرسه‌ها که یادمان ندادند هرگز، در دانشگاه‌ها هم که بدتر:
که حکمرانی اسلامی، حکمرانیِ ولایی است، و تو به میزانی رشد خواهی داشت که با تمام مراتب ولایتی، که با آنها در ارتباط هستی به «سلم» رسیده باشی!

※ و «جهان آینده» دولت حکمرانیِ ولایی است اما در مدل کاملش.

یعنی مثل امیرالمومنین علیه‌السلام، جوری پشت سرش راه بروی، که سایه‌هایتان روی هم بیفتد و هیچ حائل و مانعی بینتان نباشد. و این معنایِ واقعیِ کلمه‌ی «صدق» است که کلیدی‌ترین مسئله در حکمرانی ولایی است.
امّا ... آدمها تا «عاشق» نشوند، «صادق» نمی‌شوند!
محال است در جامعه‌ای «مدیریت رحمانی» یا «مدیریت عاشقانه» حاکم نباشد، ولی آدمها به صدق برسند!
درچنین نوع حکمرانی، آدمها برای منافع دور هم جمع نمی‌شوند، بلکه افراد ِکوچکترین تشکیلات نیز از داشتن هم، و بودن در کنار هم شادند و حظّ می‌برند، چون ساختارشان در طول امام معصوم تعریف شده است.

با دیدن یکی از بچه‌ها خط فکرم پاره شد.
گفت : به چه فکر میکنی !
گفتم به : قربانی!
گفت : چی؟
گفتم : ما باید مبانی زیستن در دولت کریمه (حکمرانی ولایی) را بیاموزیم. و تمرین کنیم.

چون اساساً درک عید قربان، و فلسفه قربانی دادن، به این ربط دارد که:
※ تو چقدر خودت و طبیعتاً چقدر امامت را می‌فهمی.
※چقدر میان تو و او رابطه‌ی عاشقانه برقرار شده، و با این عشق به شادی رسیده‌ای!
※ چقدر این عشق به تو جرات پاگذاشتن روی خودت را می‌دهد!
※ چقدر موفق به قربانی خودت و حرکت به سمت امام می‌شوی!
※ما به قدر همینها که گفتم صادقیم ... و به «قدم صدق» که ویژگی اصلی دولتمردان دولت کریمه است رسیده‌ایم!

مسلم بیخود نبود روز عرفه شهید شد! یکروز قبل از قربان.

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «جاده‌ی عشق سنگلاخ است!
و سنگلاخ را کسی با شادی طی می‌کند که عاشق است!»



✍️ جشن عقد ساده‌ای بود در یک سالن پذیرایی ساده اما شیک!
بعد از خواندن خطبه عقد و بریدن کیک، یکی با صدای بلند از مهمانان خواست که سکوت را رعایت کنند.
همه ساکت شدند. او ادامه داد امروز علاوه بر عقدکنان این زوج، سالگرد ازدواج یک زوج دیگر از فامیل‌های عروس خانم است!

• عروس داماد از جایشان بلند شدند و رفتند به سراغ یک زوج دیگر!
و درست پشت صندلی آن دو ایستادند.
زاویه دید من، زاویه دید کاملی نبود. نصفه و نیمه اِشراف داشتم به آن نقطه.
اما تفاوت صندلی آن خانم و آقا توجه مرا به خود جلب کرد.
کمی جابجا شدم و زاویه دیدم بهتر شد... بله درست حدس زده بودم! خانم روی صندلی چرخ‌دار نشسته بود.

مرد از روی صندلی بلند شد و کنار عروس و داماد ایستاد!
حالا دیگر هر سه تای آنها پشت یک صندلی چرخدار ایستاده بودند.

• مردی که پشت میکروفون بود گفت :
امروز سالگرد ازدواج مرتضی و ساراست.
و ما می‌خواهیم این سالگرد را هم جشن بگیریم.
وقتی آنها نامزد بودند سارا در اثر یک تصادف با ماشین خودش، از ناحیه کمر آسیب دید و برای همیشه روی صندلی چرخدار نشست و ساده‌ترین کارهایش را نیز باید به کمک بقیه انجام میداد.
مرتضی می‌توانست ادامه ندهد!
می‌توانست ماجرا را تمام کرده و به زندگی نکشاند. اما ... آنها عروسی کردند باهم.
رفتند توی یک خانه ... و مرتضی هم مرد خانه بود و هم کارهای سارا را تا جایی که او نمی‌توانست انجام می‌داد.
زندگی شیرین و آرامشان را همه عاشقند.
امروز هم وسط این جشن، سالگرد این زندگیِ مبارک را هیچ کس فراموش نکرد. چون این زندگی، نمونه‌ی یک عشق صادق است.


• او می‌گفت و من کم‌کم انگار ناشنوا می‌شدم.
نابینا می‌شدم.
آدم برای یک عشق از جنس زمین، چقدر می‌تواند همه‌ی نیازهای دنیایش را سَر ببرد، و در عین حال شاد باشد و لذّت ببرد؟
من چرا پس ... برای اثبات عشقم، دو قدم می‌روم و می‌خورم زمین؟
خستگی که می‌آید!
موانع مختلف که سر راهم سبز می‌شوند!‎
تهمت‌ها و قضاوت‌ها و کارشکنی‌ها و .... که عامل امتحان می‌شوند!
چرا قادرند نشاط مرا بگیرند؟

• مگر جز این است که من انتخاب کرده‎‌ام به سمت عشق حرکت کنم؟
و جاده‌ی عشق سنگلاخ است!
سنگلاخ را کسی با شادی می‌گذراند که عاشق است!


@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «ده تا مناظره لازم نیست!
همان یک مناظره هم زیاد است تا مدیری را که خدا در درونش حاکم است را بیابیم»


✍️ اهل شمال بود! خانمی حدود سی و پنج ساله! همیشه لبخند داشت، همیشه مهربان بود و با شوق به بقیه نگاه می‌کرد.
سرپرستار شیفت عصر بود در اتاق عملی که سالها در آن کار می‌کردم!

• با همه فرق داشت. ضمن اینکه به راندمان بالای اتاق عمل و نظم عمل‌ها توجه می‌کرد، محال بود به خستگی تیم جراحی و استراحت بچه‌ها و نشاطشان فکر نکند.

هیچ سرپرستاری مثل خانم نجفی نبود!
فقط او بود که در شیفت کاری‌اش همه نشاط داشتند، هیچ کس خسته و کلافه نبود. دائماً به اتاق‌ها سر می‌زد و به راه افتادن سریعتر عمل‌ها کمک می‌کرد.
خلاصه اینکه با قلبش مدیریت می‌کرد نه با خودکار و کاغذ !

• داشتم رد می‌شدم از استیشن، دیدم جلسه دارند با سرشیفت‌ها ! انگار که کاری داشته باشد، با اشاره دست به من گفت: نرو، صبر کن!
به حرفش با افراد جلسه ادامه داد و گفت : از روز اول که این بیمارستان تأسیس شده اکثر ما تازه فارغ‌التحصیل شده بودیم، و آمدیم و اینجا را از صفر راه انداختیم.
بارها گفتم، برای من حفظ امنیت و نشاط اینجا چه برای بیماران و چه برای پرسنل از همه چیز مهمتر است.
برای همین تصمیم دارم هر شیفت یکی از شما جای من بایستد و مدیریت شیفت را قبول کند من هم کنارش باشم و تمام چند و چون کار مدیریت اتاق عمل را به او بیاموزم. می‌خواهم اینجا آنقدر استخوانش محکم باشد که اگر هرکداممان به هر دلیلی نبودیم یکی دیگر بیاید کار را دست بگیرد و خدشه‌ای به امنیت و نشاط و آرامش اینجا وارد نشود.

بعد رو کرد به من و پرونده‌ی ناقصی را داد دست من و خواست بروم و درستش کنم.

• من آمدم بیرون ولی یاد روزی افتادم که یکی از مدیران برای اینکه بتواند بعد از مرخصی زایمان دوباره به پست خودش برگردد، بی‌‎کفایت‌ترین پرسنل یک بخش را جای خودش گذاشت که مطمئن باشد کسی جایش را نمی‌گیرد! و شش ماه چه بر سر پرسنل و بیماران آن بخش بیاید اصلاً مهم نبود!

•مقایسه این دو حالت در یک لحظه،
کافی بود برای اینکه من بفهمم چرا این یکی اینقدر در قلب همه محبوب بود و آن یکی فقط سهمی از احترام داشت آنهم بخاطر پستی که در آن قرار گرفته بود.

مدیری که خدا در درونش حاکم است: ساختار را می‌سازد! و تمام تلاشش را می‌کند که مدیر بپروراند به قدر و قیمت خودش تا اگر نبود ... ثمره‌ی زحماتش از هم نپاشد. او با قلبش همه چیز را جلو می‌برد و هرگز برای ماندن به غیبت و حذف و تخریب بقیه دست نمی‌زند!
اما مدیری که نفسانیت بر او حاکم است، روی همه چیز خط می‌کشد و آسان تهمت و غیبت و تحقیر و تخریب را به جان می‌خرد تا خودش بماند و خودش...

• در انتخابات هم اگر کمی ذهنمان را از جناح‌ها و شنیده‌ها و گفتمان‌های لغو، خالی کنیم و با قلبی که لُخت شده بنشینیم و تماشا کنیم؛
ده تا مناظره لازم نیست!
همان یک مناظره هم زیاد است تا ‌«مدیری را که خدا در درونش حاکم است» بیابیم!

@ostad_shojae
#گپ_روز

#موضوع_روز  : «تا بی‌جان‌تر نشدی، و نخوردت و از گردونه توحید خارجت نکرد، خودت را برسان به بلندی!»

✍️ مغزم درد می‌کرد انگار!
از صبح مشغول بررسی مشکلات یکی از پروژه‌های بچه‌ها بودم که جایی وسط راه گیر کرده بود!

• کارم که تمام شد، همه چیز را گذاشتم و فقط کلید برداشتم و از دفتر زدم بیرون.

• سر کوچه ما یک پارک کوچک هست که اغلب پُر از بچه‌های قد و نیم‌قد است.
و تماشای بازی آنها و ارتباطشان با پدر و مادرانشان یکی از تفریحات زندگی‌ام که همه‌ی خستگی‌ام را یکجا در می‌کند.

• رفتم نشستم یک گوشه و هم به آنچه از صبح گذشته بود فکر می‌کردم و هم بچه ها را تماشا می‌کردم.

داشتند گرگم به هوا بازی می‌کردند.
یکی گرگ بود و بقیه برّه،
و وقتی گرگ به برّه‌ها حمله می‌کرد باید هرکدام، خودشان را به یک بلندی (هوا) می‌رساندند و رویش قرار می‌گرفتند.
اگر روی هوا بودند؛ محل ممنوعه گرگ بود و او دستش به آنها نمی‌رسید، ولی زمانی که روی زمین بودند می‌توانست بگیرتشان و بخورتشان و از چرخه بازی حذفشان کند.


• دیدم : وااااای کجایِ کارم من!
این بچه‌ها دارند همان چیزی را بازی می‌کنند که اگر ما بلد باشیم، نه کسی دستش به ما می‌رسد که از روی هوا بکشتمان پایین،  و نه چیزی زمینمان می‌زند و گیرمان می‌اندازد که از هوا (بلندی و سبکیِ روح) غافل شویم و در آن زمین لجن‌مال بمانیم.

※ با خودم گفتم:  مغزت اگر درد می‌کند الآن یعنی زمان زیادی از این بازی را روی زمین بودی و گرگ (شیطان و نفس) فرصت داشته خسته‌ات کند.

تا بی‌جان‌تر نشدی، و نخوردت و از گردونه توحید خارجت نکرد، خودت را برسان به بلندی!

از همانجا بلند شدم و با همان یک کلید در مُشتم، رفتم و خودم را به حرم (رساندم).
روی این بلندی دیگر دست هیچ گرگی به من نمی‌رسید. آنقدر نشستم تا جانم آرام گرفت و توان دویدن و جاخالی دادن از دست گرگ دوباره در من دمیده شد.


موضوع امروز، مسئله‌ی همه ماست!
هیچ کس نیست که این خطر تهدیدش نکند، و هیچ کس نیست که هر روز در چالش‌های گوناگونش قرار نگیرد.

• اساساً زندگی، صحنه‌ی یک بازی گرگم به هواست، یادمان باشد هر وقت دیدیم گیر کردیم در چیزی یعنی زمان زیادیست نتوانستیم روی بلندی برویم و انرژی جذب کنیم. و گرگ توانسته ضربه‌هایش را بزند و ضعیفمان کند.
بلندی‌های خدا همه جا هستند، شاید گاهی آغوش مادرمان، یا صدای پدرمان، یا یک دعای کوتاه از مفاتیح یا چند آیه قرآن ....


@ostad_shojae
استاد محمد شجاعی
سلام و ارادت ✍️ مخاطبان قدیمی‌تر، یادشان می‌آید و همراهمان بودند در ۱۴ دوره از #طرح_همدلی ، که چند سالی است با کمک شما عزیزان به حمایتهای معیشتی، درمانی، مسکن، اشتغال و فرهنگ خانواده‌های کم‌درآمد توجه دارد. ※ مخاطبانی که به تازگی به صفحات رسمی ما پیوستند…
#گپ_روز : گپ روزِ امروز هیچ ارتباطی به موضوع روز ندارد! شاید هم دارد به نحوی دیگر .... 🚫

#موضوع_روز : «معیارهای انتخاب اصلح»

✍️ قدیمی‌ترها خاطرشان هست که در طرح‌های همدلی سالهای گذشته گوشت و مرغ و بسته‌های ده کیلویی برنج ایرانی، مواد اصلی بسته‌های معیشتی #طرح_همدلی بود. حتی در نیمه شعبان 1401 هزار پک را با همین سبک تهیه و توزیع نمودیم.

※ اما با افزایش قیمت گوشت و مرغ، کم‌کم مجبور شدیم برای حفظ تعداد بسته‌ها و پاسخگویی به افرادی که مورد تایید موسسه بودند، گوشت و مرغ را از این سبدها حذف نموده و به برنج و خواربار و حبوبات و لبنیات و ... اکتفا کنیم.

اما دیدیم برای غدیر کمی قضیه باید تغییر کند.
از میان خانواده‌های کم‎‌درآمد تحت نظارت موسسه، افرادی که از پایین‌ترین سطح درآمدی برخوردارند، و یا مشمول بیماری‌های خاص هستند و یا خانم‌های سرپرست خانوارند، انتخاب شدند.
تا بتوانیم تعداد بسته‌‌ها را کم کنیم، و بر ارزش آن اضافه کنیم، شاید به قدر یکماه کمی از مایحتاج ضروری و لازم خانواده‌ها را تامین کنیم.

قرار بر این شد که روز عید غدیر خودمان قربانی کنیم، و خودمان در بسته‌های یک تا یک‌ونیم کیلویی گوشت‌ها را پک کنیم.
پکهای سه کیلویی مرغ‌های تکه‌شده را هم بسته‌بندی کنیم.
برنج ایرانی هم فعلاً به تعداد 220 بسته 10 کیلویی خریداری شده...
تا انشاالله روز چهارشنبه، روز توزیع ما در دو شهر تهران (110 بسته) و قم (110 بسته) باشد.

هنوز تا تامین مبلغ همین سه قلم برای 220 خانواده، موجودیِ صندوقِ طرح به حدنصاب نرسیده است. اگر هزینه‌ها به سقف قابل قبول برسد؛ سبد میوه نیز به این بسته‌ها اضافه خواهیم کرد ان‌شاءالله.

شما عزیزان می‌توانید از طریق دو مسیر زیر به این طرح بپیوندید :

- از طریق «پویش نذر کاغذ» و جمع آوری کاغذهای باطله و کتب بلااستفاده و تحویل آن به نزدیکترین پایگاه محل سکونت خود در سراسر کشور که در نهایت این کاغذها تبدیل به نقدینگی و سبد کالا برای قشر کم‌درآمد خواهد شد.
برای اطلاع از این پویش و پایگاه‌های جمع‌آوری کاغذها، به کانال رسمی پویش پیوسته و بقیه موارد مهم را دنبال کنید :
@Nazre_Kaghaz

_ راه دوم مشارکت در طرح از طریق حساب مشترک (بانک صادرات) به نام استاد محمد شجاعی ـ سپیده پوررجب می‌باشد که در پُست بعد اطلاع‌رسانی خواهد شد.

روابط عمومی موسسه منتظران منجی علیه‌السلام
#گپ_روز

#موضوع روز : «او اولین بابای «مهربان نرمو» بود به گمانم»

✍️ نُه سالم بود، شام خانه‌ی آقاجان بودیم.
آقاجان کارگری بود که در زمین‌های مردم، کشاورزی می‌کرد!
گرگ و میش غروب بود که آقاجان از سرکار آمد.
پاهایش را لب حوض شست و آمد روی ایوان، بیسکوییت پتی بورِ پنج تومنی‌اش را داد به ما و نشاندمان روی پایش تا بیسکوییت‌مان را بخوریم. من همان‌موقع حس می‌کردم که آقاجان یک جایی‌اش درد می‌کند امّا فقط یک احساس بود.

• برادرم چهار سالش بود، گفت : آقاجان «شترسواری» بازی کنیم؟
آقاجان بی‌مکث خم شد و منتظر شد تا او روی شترش جاگیر شود.
خوب که مطمئن شد کج و کوله نیست بچه، حرکت کرد و دور اتاق را صدای شتر درمی‌آورد و می‌چرخید. پادشاه هر چند دقیقه یکبار از روی شترش سقوط می‌کرد و صدای غش غش شان بالا می‌رفت و دوباره از اول ...

• این کارِ همیشه‌ی آقاجان بود، روزها می‌خندید و ما تمام شادی و امنیت‌مان را از او می‌گرفتیم. ولی من در فضولی‌های سحرگاهی‌ام میدیدم که آقاجان روی ایوان حافظ می‌خواند، مثنوی طالب و زهره می‌خواند و فقط گریه می‌کند!.

• آن شب برخلاف همیشه اصلاً دلم نمی‌خواست بازی کنم.
نشسته بودم لب طاقچه و آن دو را تماشا می‌کردم و به یک عالَمه سوال فکر می‌‌کردم.

• چرا آقاجانِ «مهربانِ نرمو» با همه اینقدر فرق داشت؟ چرا بقیه نرمو نیستند؟
و من آن موقع نمیدانستم آدمها کِی و چگونه نرمو می‌شوند...
یک لحظه از ذهن کودکانه‌ام گذشت اگر آقاجان برود پیش خدا، چی ؟ این یک فکر بود فقط ....

✘ فردا حوالی ظهر مشغول تمرین تاتر بودیم که مربی‌مان آمد و زیر گوشم گفت : مامان تلفن کرده و گفته بروی خانه‌ی آقاجان.
گفتم :الآن ؟ گفت : بله
گفتم : تمرین تمام شود میروم ! گفت می‌خواهم تعطیل کنم، زودتر برو.
من با یک عالمه سوال از این کار زشت آقای خلیلی، به سمت خانه آقاجان راه افتادم.

• وقتش بود «آقاجانِ مهربانِ نرمو» را برای بار آخر ببوسم.
آقاجان چشمانش را بسته بود، و دیگر باز نکرده بود. به همین راحتی....
تابوت آقاجان را که از در بردند بیرون، همه دنبالش رفتند، من اما نرفتم.
گریه‌ام نمی‌گرفت، من برخلاف تصورم اصلاً غصه نداشتم، من آقاجان را د‌اشتم کنار خودم درحالیکه او را برده بودند.

• باز نشستم روی ایوان و فکر کردم : که من یک روزی می‌فهمم چرا آقاجان با بقیه فرق داشت؟

امروز آمدم گپ روز بنویسم: دیدم موضوعی که بچه‌ها برای امروز انتخاب کرده‌اند «هنر شاد کردن دیگران» است. که یکی از اعمال «عید غدیر» به حساب می‌آید.

• به خودم آمدم دیدم همان کودک نُه ساله لب طاقچه‌ام که دارد آقاجانش را تماشا می‌کند و به کلمه‌ی «مهربانِ نرمو» فکر می‌کند!
و دیدم جواب سوالم را بلدم :
آدم همنشینی‌اش که با کسی زیاد می‌شود: فکر کردنش، نگاهش، حرف زدنش، حرکاتش هم به او شبیه می‌شود!
آقاجان هر سحر با کسی می‌نشست و دم به دمِ هم می‌دادند و نجوا می‌کردند و این عشق گریه‌اش را درمی‌آورد که من نمی‌دیدمش! ولی این بیداری‌ها و همنشینی‌ها اثرش را می‌گذاشت! او هم مهربان شده بود و هم نرم! ولی نه مثل بقیه... مثل خدا!

حالا می‌فهمم چرا «علی علیه‌السلام» برای یتیمان کوفه با همه فرق میکرد!
او اولین بابای «مهربان نرمو» بود به گمانم.

@ostad_shojae
#گپ_روز

#موضوع_روز : «بچه‌ها آمده‌اند تا ما رفتار خدا را با خودمان تمرین کنیم»


✍️ اشتباهی تکراری بود که چند ماهی سیر صعودی داشت که تذکرهای غیرمستقیم اثر نداشت.
سن و سال نمی‌شناسد، گاهی ما آدمها فکر میکنیم مخاطب همه‌ی تذکرها دیگرانند و این وصله‌ها به ما نمی‌‎چسبد.


• خدا یه عادت جالبی دارد تا زمانی صبر می‌کند در مورد خطاهایت، اگر خودت به داد خودت نرسیدی، کمی پرده را کنار می‌زند و خرابکاری‌ات مشخص می‌شود تا بلکه ترس‌هایی مثل از دست دادن محبت عزیزان، ترس از وجهه اجتماعی، ترس از آبرو و ... بیفتد به جانت و خودت به داد خودت برسی و بیفتی در آغوشش و توبه کنی!

✔️ پرده‎پوشی خدا خاصیتِ مربی‌گری اوست،
✔️ پرده‌دری او نیز هم ...

• آمد نشست کنارم و گفت : می‌خواهم با شما حرف بزنم !
گفتم : باشه در یک فرصت مغتنم صحبت می‌کنیم!
گفت : فرصت مغتنم یعنی چی؟
گفتم : یعنی وقتی که قلب به مرحله‌ی پذیرش رسیده باشد، آنوقت اگر صحبتی اتفاق بیفتد غنیمت است، می‌نشیند به جانِ این جان، و رشدش می‌دهد!
و جانی که دائم دنبال علّت‌تراشی است و فضای لُخت که کلمات بروند روی آن بنشینند و جوانه بزنند و سبزش کنند ندارد، هیچ فرصتی برایش مغتنم نیست.

• گفت : یعنی کِی «فرصت مغتنم» می‌رسد؟ من منتظر بمانم صدایم کنید؟

• گفتم: ما آدمها وقتی برسیم به مرحله‌ی فرصت مغتنم؛ آنوقت این گفتگو خودش جور می‌شود!

• گفت: چجوری؟
گفتم : ما باید موانعِ فهم را از درونمان برداریم تا جان، توان کشف ریشه‌ی خطا و توان جبران را پیدا کند!

• گفت : موانع یعنی چی؟
گفتم : آنچه که نمی‌گذارد فقط دنبال کشف خطای خودت باشی به هیچ چیز دیگری جز همانجایی که خودت اشتباه رفتی، فکر نکنی!

• در هاله‌‌ای از ابهام و سؤال پیچیده شد و از کنار من رفت .... و من می‌دانستم این تحیّر حتماً به جواب می‌رساند او را!

✘ با خودم فکر کردم: بچه‌ها آمده‌اند تا ما رفتار خدا را با خودمان تمرین کنیم:
و چقدر خدا توبه را آسان کرده !

• هیچ آداب و ترتیبی نمی‌خواهد،
کافی‌است بنشینی و فکر کنی که کجا خطا رفته‌ای؟
✘ هم خودش ریشه را به تو می‌فهماند،
✘ و هم قلبت را از سنگینی این دوری که بین تو خودش افتاده رها می‌کند،
✘ و هم توان جبران می‌دهد!
✘ و هم بیش از گذشته محبت و دوستی‌اش را برایت سرریز می‌کند!
بشرطی که تو آنقدر قلبت را لُخت کرده باشی که بتواند زوائد خطرناک نفس تو را بکشد بیرون و بگیرد جلوی چشمانت!
و تو آنرا با قلبت ببینی و باور کنی و واقعاً بخواهی که جبران کنی نه اینکه تازه توجیه یا فرافکنی کنی... همین!


✔️ به این می‌‌گویند «مسیر توبه» !
و این در همه‌ی جریانهای بازگشت ؛ همین شکلی است!
چه در ارتباط آدمها باهم و چه در ارتباط بندگان با خدا!

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «اگر جهان‌بینی کسی محکم و یقینی باشد، دستِ هیاهوها و تردیدها به قلبش نمی‌رسد!»

✍️ یکسال پیش بود. دستم بند بود و پاهایم خیس، داشتم حیاط کوچک‌مان را می‌شستم.
دیدم تلفن سه بار پشت هم، بی‌وقفه زنگ خورد. با خودم گفتم حتماً مسئله‌ای اورژانسی است.

• شیر آب را بستم و شلنگ را انداختم وسط حیاط و دویدم به سمت اتاق.

• صدایش مضطرب بود با یک عالمه بغض که هر لحظه می‌خواست بترکد.
گفت: امروز جواب پاتولوژی‌ام را گرفتم.
گفتند آن سه تا توده که در ماموگرافی دیده شده بودند بدخیمند، و باید این عضو کاملاً تخلیه شود.

• گفتم: یکی از دوستانم جراح حاذقی است که بطور تخصصی در همین زمینه کار می‌کند. همین الآن زنگ میزنم و با او هماهنگ می‌کنم، تو حرکت کن به سمت مطبش.

دوستِ جراحم نیز تشخیص پزشک قبلی را تأیید کرد و یک نوبت جراحیِ زود به او داد.
ولی او نرفت ... چون از جراحی وحشت داشت.

• یکسال را با انواع و اقسام دستورات طب‌های دیگر مشغول شد تا اینکه صبحِ دیروز فهمیدم، چندین قسمت از بدن او درگیر این سرطان شده و بخاطر درگیری فضای لگنی دیگر توان راه رفتن ندارد. افتاده در رختخوابِ انتظارِ مرگ!!!

• دیشب پسرم بی‌مقدمه پرسید : تکلیف جبهه اصلاحات برای ما که مشخص است هیچ،
واقعاً در این هیاهویِ رسانه‌ای و میدانی که از رقابت میان کاندیداهای انقلابی ایجاد شده، تکلیفِ مردم چه می‌شود؟

گفتم: تکلیفِ هر کس را جهان‌بینی او مشخص می‌کند! اگر جهان‌بینی کسی محکم و یقینی باشد، دستِ هیاهوها و تردیدها به قلبش نمی‌رسد!

• گفت: یعنی چی؟

• گفتم: اگر خاله ریشه‌ی همان سه تا توده را می‌خشکاند در بدنش، امروز این توده‌ها از جاهای دیگر نمی‌زدند بیرون!

• گفت: چه ربطی دارند اینها باهم!

• گفتم: این حدیث را هزار بار استاد خواند برایمان؛ ریشه‌ی حق در عالَم، امامِ حق است و ریشه‌ی جور، امامِ جور! و اگر جهان‌بینی کسی جهان‌بینی وسیعی باشد میرود سراغ قطع ریشه‌ی ظلم در جهان! که یکباره همه چیز را سامان دهد!

✘ اگر جهان، با «امام حق» تنظیم شود، و مردم حرکتِ صحیح به سمتِ امام حق را در جهانِ درونشان آغاز کنند؛ جهانِ بیرون اثرات این تعادل درونی را از خود بروز خواهد داد.

√ جهان‌بینی هر کاندیداست که وسعت برنامه‌ها، سطح توکل و میزان اراده‌ی او را مشخص می‌کند.
کسی که جهانی فکر میکند: ریشه‌ی اصلاح معیشت و رشد فرهنگ و .... در ایران را همان می‌داند که ریشه‌ی انواع فسادها در فلان قاره و فلان کشور جهان است.
او خیز برمی‌دارد ریشه را تغییر دهد! جهش اینگونه ایجاد می‌شود. با اصلاح جهان‌بینی مردم.... اصلاح جهان درون، اصلاح حکام و مدیران و تمام جامعه را در پی دارد وگرنه چه بسیار آسایش‌ها که آرامش با خود نداشتند.

• گفت: من دارم می‌فهمم شما چه می‌گویید!

• ادامه دادم :
برای همین است دسته‌ای از مردم، دو دل می‌شوند، چون جهان‌بینی تمدنی انقلاب را هنوز باور نکرده‌اند. و بسیار اندکند آنان که به تراز دولت کریمه و برای تغییر تمدن جهان، فکر می‌کنند و برنامه دارند.

• هیچ فرقی میان دلسوزی و کارآمدی کاندیداهای جبهه انقلاب نیست: مگر در وسعت جهان‌بینی‌شان!

دیگر این ماییم که باید انتخاب کنیم بر اساس کدام جهان‌بینی انگشت‌مان را بر جوهر میزنیم!

ـ تغییر تمدن فاسد و حیوانیِ جهان که ریشه‌اش مدیریت غیرِ تخصصی و غیرالهی جهان است؟
ـ یا اصلاح موقت مشکلات معیشتی و ... که البته محال است بدون حذف ریشه، برای همیشه درمان شود، فقط ممکن است که با یک مسکّن تخفیف یابد!

حرفمان که تمام شد: آرامشش را از جنس بوسیدنش میشد فهمید!

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «من خودم را تنها مقصرِ این اتفاق می‌دانستم.»

✍️ شروع طوفان‌الاقصی بود که یک موج قدرتمند دابسمش «سلام یا مهدی» در شبکه‌های اجتماعی شکل گرفت و بدنبال آن، این سوال ترند اول و موضوع داغ دنیا شد:
Who is Imam Mahdi?
این درد که جهان می‌خواهد او را بشناسد ولی آنچه که موتورهای جستجو به او پیشنهاد می‌دهند در خوشبینانه‌ترین حالت زندگینامه، تاریخ تولد و غیبت، علائم ظهور، خروج سفیانی، نبرد قرقیسیا و .... است و تمام... دردی بود که به استخوانم می‌زد!

• هیچ کلیدواژه‌ای نبود که موتورهای جستجو روی آن بنشینند و بیاورندش بالا تا به جستجوگر بگویند؛ کسی که دنبالش می‌گردی؛ هیچ کجا نیست! همین‌جاست در جهان درون تو! و تو باید او را در درون خودت سرچ کنی!

• جایی نبود نوشته باشد: سری بزن به درون خودت، هر وقت خودت (انسان) را شناختی و قوای پنج‌گانه‌ات را کشف کردی، و بخش فوق‌عقلانی (انسانی‌)ات را باور کردی، چشمانت او را خواهد دید!
او کسی است که صاحب این قوه (روح) بی‌نهایت و کمال‌خواه توست، و تو از همان روح ِکامل خلق شده‌ای.
کسی نگفت تو قبل از آنکه بپرسی «امام مهدی» کیست؟ باید بپرسی «من کیستم؟»
و باز کسی نگفت تو همان نطفه‌ی بالقوه‌ای که باید با او به سمت مقام خودت (انسان کامل) حرکت کنی!

✘ آنجا بود که من خودم را تنها مقصرِ این اتفاق می‌دانستم... و می‌دانم و خدا بر صدق این جمله گواه است.
زیرا تمام این سوالها در سایت منتظر پاسخ دارند ولی هرگز برای جهان در دسترس نبوده‌اند.
این بود که تصمیم گرفتیم: سایتی را با همین موضوع و بر اساس مسیری که خداوند برای شناخت حجتش معرفی کرده، ایجاد کنیم! (آنکس که خودش را بشناسد خدا را شناخته، و هرکه خدا را بشناسد نبی او را می‌شناسد، و هر که نبی را بشناسد، امامش را )

این سایت برای معرفی امام مهدی علیه‌السلام، چرخ می‌‌زند در جهان درون آدمها!
اول آینه می‌گیرد که باور کنند تمام غیب، گستره‌ی زندگی و ارتباطات آنهاست و اگر امروز در حصر بدن و ارتباطات زمینی گیر کرده‌اند، فقط بخاطر این است که نمی‌دانند پادشاهند ! پادشاهی که خدا آسمان را برای پرواز گاه و بیگاه آنها خلق کرده است.
پادشاهی که دقیقاً می‌تواند آنقدر بزرگ شود که درزمین جای خدا، نماینده باشد.
نماینده... یعنی کسی که آینه می‌‌شود و دیگری را به بقیه می نمایاند!

• اواسط کار بودیم که رسیدیم به روزهای پرالتهاب جهان و تظاهرات گسترده جهانی ضد صهیون .
با خودم می‌گفتم طغیان مردم غرب در برابر تمدن طبیعت‌گرایی، ظاهرِ قضیه است!
باطنش طلب یک جایگزینِ طاهر است! یک
تمدن تمیز! و ما باز هم با اینهمه منابع شیعه هنوز آماده‌ی معرفی تمدن الهی نیستیم... و باز من تنها مقصرِ این اتفاق بودم. داشتم این محتوا را در دستم... ولی تبدیل نشده بود !

• هفته پیش اولین فاز این پروژه تمام شد. لینکش را برایتان می‌گذارم.
اما این پروژه بقدر وسعت صاحبش، فاز دارد که باید رشد کند و کامل شود.
دیروز که نتیجه‌ی انتخابات رفت به سمتِ یک انتخاب آخرالزمانی، دیدم تنها علّت درست یک انتخاب که مانع افتادن‌ها و کج رفتن‌ها می‌‌شود : «انسان شناسی» است!

انسان‌شناسی می‌دهد ⬅️ امام‌شناسی
انسان‌شناسی می‌دهد ⬅️ زمان‌شناسی
انسان‌شناسی می‌دهد ⬅️ فوریت شناسی
انسان‌شناسی می‌دهد ⬅️ فتنه شناسی
انسان‌شناسی می‌دهد ⬅️ مسئولیت شناسی

√ دیدم نه تخریب لازم است، نه تعریف!
کافی است مردم خودشان و جایگاه‌‌شان را در قلّه نهایی تاریخ، و نقش‌شان را در گام‌های نهایی قبل از قلّه ادراک کنند. دیگر با شناخت جهان‌بینی کاندیداهای حاضر، و مقایسه‌ی شاخصه‌های حکمرانیِ انسان محور، به سادگیِ خوردن یک لیوان آب، قادرند درست‌تر را از درست، یا درست را از غلط تشخیص دهند.

• این بود که سیرِ محتوایی این هفته‌ی صفحات استاد همین شد! و از امروز خدمتتان تقدیم می‌شود :
یکشنبه : تفاوت دولت های انسانی (اسلامی) با دولتهای طبیعت محور
دوشنبه : شاخصه‌های مدیر تراز در دولت انسانی (اسلامی)
سه شنبه : سیر حرکت تاریخ بسمت ظهور موعود و حساسیت و جایگاه زمان کنونی در این سیر تاریخی
چهارشنبه : لزوم ایجاد دولت (مدل) مقدمه ساز برای محکم کردن پایه های تمدن نوین اسلامی
پنج شنبه : نقش ما در زمان حساس کنونی (رسیدن انقلاب به مرحله نهایی بلوغ)
برای تشکیل دولت مقدمه ساز جهان آینده

این سیر پنج گانه محتوایی، اولین خروجی سایت Who Is Imam Mahdi است که می‌توانید این سایت سه زبانه را که تازه فاز اول تولید را از سر گذرانده و در مرحله‌ی تکمیل و رشد است در آدرس زیر ببینید👇
whoisimammahdi.com

کم کم تمام نواقصش را رفع و آنرا برای استفاده بیشتر و بهتر رشد خواهیم داد ان‌شاءالله. از طریق پشتیبانان صفحات اجتماعی برای شنیدن تمام نظرات و پیشنهادات شما به گوشیم.

@ostad_shojae
#گپ_روز

#موضوع_روز : «شاخصه‌‎های انتخاب اگر واضح‌ باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف!»

✍️ شاید پنجاه تا پارچه‌فروشی را گز کرده بودیم!
به هر مغازه که وارد می‌شد درمورد پارچه‌ای که مدنظرش بود توضیح می‌داد و فروشنده هر مغازه، شبیه‌ترین پارچه‌ به توضیحاتِ او را برایش باز می‌کرد!
از نحوه حرکت ابروهایش کاملاً میشد فهمید که : «این یکی هم نه»!
انگار گوشهایش تعریف و تمجید فروشنده‌ها را از آنهمه پارچه نمی‌شنید اصلاً.

• کودکش خسته شد و من بیشتر از آن کودکِ طفل معصوم!
گفتم : اگر اجازه بدهی ما به هتل برگردیم، شما دنبال این پارچه باز هم بگرد.
مثل اینکه از این پیشنهاد به وجد آمده باشد، ابروهایش از هم فاصله گرفتند و خنده‌ی مرموزی آمد به لبانش و دست پسرکش را گذاشت در دست من و رفت!

• چند ساعت بعد با پارچه‌ای که دقیقاً همان جنس و رنگ مورد نظرش را داشت برگشت.
و چنان نشاط داشت که...
مطمئناً اگر من جایِ او بودم از خستگی نابود شده بودم!
گفتم : این همه ساعت را دنبال این پارچه بودی؟ خیلی از پارچه‌هایی که دیدیم از این بی‌نهایت بهتر بودند. گفت : نه آنها به کارِ مدلی که من انتخاب کردم نمی‎‌آمدند.

• چند ساعت بعد همه خواب بودند و من روی بالکن آن اتاق رو به حرم به این فکر می‌کردم که : شاخصه‌‎های انتخاب اگر واضح‌ باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف!
او می‌دانست برای هدفش، فقط فلان پارچه به کارش می‌آید!
نه تعریف آنهمه فروشنده تصمیمش را عوض کرد، و نه این تعجب من او را پشیمان.

※ با خودم گفتم : تردیدها زمانی سراغ ما می‌آیند که آگاهی‌مان کافی نیست!
نمی‌دانیم نقطه‌ی هدف کجاست؟
برای رسیدن به آن هدف، چه ابزاری لازم داریم؟
و نقطه‌ای که در آن ایستاده‌ایم چقدر تا هدف فاصله دارد؟

• شنبه در جلسه‌ی چینش محتوای صفحات‌مان نیز دوباره تکرار کردم:
شاخصه‌‎های انتخاب اگر واضح‌ باشند، نه تخریب لازم است، نه تعریف!
اینکه جریان امروزِ جامعه را تخریب‌ها و هوچی‌گری‌ها به خطا می‌برد یعنی فعالیت‌های فرهنگی در موقع خودش موثر نیفتاده است! و جامعه هنوز شاخصه‌های یک دولت تراز انسانی را که توان برقراری عدالت و آزادی را در تمام ابعاد وجودی‌ مردم داشته باشد؛ نمی‌شناسد.

•این بود که محور دومین روز از مسیرِ محتوایی تعریف شده‌ی ما در صفحات استاد شجاعی، برای نزدیک شدن انتخابات به یک انتخابات تراز، «شناسایی شاخصه‌های مدیر تراز در دولت انسانی» است.
هدف را اگر بشناسیم و شاخصه دست مان باشد، محال است هیچ پارچه‌فروشی نظرمان را عوض کند.


@ostad_shojae