استاد محمد شجاعی
95.5K subscribers
11.3K photos
3.34K videos
883 files
5.95K links
«گروه رسانه منتظر»
رسانه رسمی استاد محمد شجاعی
استاد و پژوهشگر بین‌المللی در «انسان‌شناسی الهی»

🌐 سایت
montazer.ir

▪️ایتا
eitaa.com/ostad_shojae

▫️اینستاگرام
instagram.com/ostad.shojae1

پشتیبان
@poshtibaan_4


روابط عمومی 📞
۰۲۱۵۵۹۶۱۴۱۲
۰۲۱۵۵۹۰۸۰۳۸
Download Telegram
#گپ_روز : «آ باریکلااااا ... من از اولش می‌دانستم تو خیلی عاقلی!»

#موضوع_روز : نقش ما در زمان حساس کنونی ( بلوغ انقلاب) برای تشکیل دولت مقدمه ساز جهان آینده.

✍️ الآن را نمی‌دانم!
ولی هشت نُه سال پیش مهاجرت پزشکان و جراحان حاذق به کشور کانادا مُد شده بود.

• خوب یادم هست که چند سالی را برای اینکه اقامت دائم و شرایط کار قطعی در آن کشور فراهم شود، شش ماه اینجا بودند و شش ماه آنجا!
سرمایه‌های نخبه‌ی کشورمان، خانواده‌هایشان را آنجا سُکنیٰ می‌دادند و خودشان رفت و آمد می‌کردند، تا شرایط برای مهاجرت کامل با امکانات خاص فراهم شود.

• دوره‌های فشرده‌ی زبان،
آشنایی با فرهنگ مردم آن کشور،
شناسایی جغرافیایی آن کشور و مراکز تفریحی و خدماتی و درمانی
شناسایی آداب و رسوم و نوع تغذیه مردم آن کشور و ....
مشغله‌ی این دوره از زندگی تمام این عزیزان بود.

• گاهی با خودم فکر می‌کردم؛ این هدف چقدر شیرین است که تحمل دوری شش ماهه از خانواده را آسان می‌کند.

•گذشت و ...
این موج مهاجرت به کانادا هر روز قوی‌تر و طالبش بیشتر می‌شد.

•همان وقتها بود: به من که پرستاری در اتاق عمل کودکان بودم پیشنهادِ مهاجرت دادند.
اما نه به کشور کانادا، بلکه به مؤسسه منتظران منجی علیه‌السلام در ری برای راه‌اندازی واحد رسانه. جایی که رسالتش  «آینده پژوهی، آینده شناسی، و اصلاح جهان‌بینیِ انسانها برای ورود به دولت کریمه و آینده حتمی و موعود قرآن» بود.

• برخلافِ پزشکانی که خیلی قاطع پیشنهادِ مهاجرتشان را می‌پذیرفتند، برای من اینکار ساده اتفاق نیفتاد!
چون آنان «جهانِ آینده»ای که قرار بود بدان ورود کنند را به چشم می‌دیدند،
و من جهت پیوستن به یک جریان‌ِ آینده‌ساز برای «حکومت صالحان» باید شغلم را ترک می‌کردم، که نه با چشم دیده می‌شد و نه معلوم بود کِی اتفاق بیفتد.

• یکسال طول کشید تا به یقین رسیدم؛ امروز اولین پلّه از عاشورای من است، و من باید تازه انتخاب کنم، می‌خواهم بروم و قطره‌ای در اقیانوس آینده سازی باشم یا نه ....

• یادم هست روزی که استعفا کردم:
یکی از پزشکانی که نزدیک به دو دهه، باهم کار کرده بودیم و حالا او هم مثل من مهاجر بود (او به کانادا و من به ری)، از من پرسید:
با علاقه‌ی عجیب تو به جراحی کودکان، هرگز فکر نمی‌کردم، این بخش را رها کنی!
گفتم: گاهی یک عشق می‌آید و سبقت می‌گیرد و مجبورت می‌کند به مهاجرت!
گفت: یعنی می‌خواهی مهاجرت کنی؟
گفتم: بله!
گفت: آ باریکلااااا ... من از اولش می‌دانستم تو خیلی عاقلی!
گفتم : نه، تازه عاقل شده‌ام.
گفت: کارهای مهاجرتت را کرده‌ای؟
گفتم : بله دعوتنامه آمده برایم!
گفت:  از کجا؟
گفتم: از #ری !
گفت : کجاااا ؟
گفتم : ری .... از سوی نماینده امام هادی علیه‌السلام، حضرت عبدالعظیم حسنی!
گفت : دیوااااااانه 😅.....
خیلی جدی ادامه دادم: می‌روم برای ساخت جهانِ آینده!
شما میروی کانادا فقط آینده‌ی خودت را می‌سازی، من می‌توانم اگر از آزمونهای پیاپیِ این عشق بیرون بیایم، علاوه بر شناختن و ساختن جهانِ آینده‌ی خودم، به بقیه نیز برای ورود موفق به این جهانِ حتمی (حکومت صالحان) کمک کنم!

با نگاه عاقل اندر سفیهی گفت: عاقبت بخیر باشی ... و پسِ سرش را خاراند و رفت!

• سحر دیروز در حرم راه می‌رفتم و فکر می‌کردم که این هفت سال از مهاجرت من به ری، پُر بود از آزمونهای انتخاب!
آزمونهای عجیب و غریب!
آیا اهلِ ماندنی یا رفتن؟ بالاخره می‌مانی پایِ اهل بیت علیه‌السلام، یا رها می‌کنی و می‌روی؟ ...

✘ در همین فکرها بودم که با جمله‌ای از امام صادق علیه‌السلام در ورودی حرم روبرو شدم که این هفت سال هرگز ندیده بودمش:
«مَنِ اتَّقى مِنكُم و أصلَحَ فَهُوَ مِنّا أهلَ البَيت.»
هر کس تقوا کند و «به اصلاح مشغول باشد» از ما اهل بیت است.

و استاد هزار بار گفته بود: ریشه‌ی اصلاح خود و جهان ... فقط یک چیز است: «حاکمیت امام حق بر زمین»

 • شبیه تشنه‌ی تبداری که آب گوارایی نوشیده باشد آرام گرفتم و با خودم گفتم: گاهی شاید امتحان‌ها برای خیلی ها سخت باشد، گاهی هم شاید مشارکت در یک انتخاب که در جهت ایجاد مدل مقدمه ساز برای تحقق تمدن الهی در آینده جهان است، آنقدرها هم سخت نباشد...
ولی جمعیت کثیری را در زمره‌ی گروهی قرار می‌دهد که دغدغه‌ی حذف ریشه‌های طاغوت و حاکمیت توحید را در جهان دارند: یعنی همان «منّا اهل البیت» !

• گاهی چقدر حقیقت واضح است ...
دنبال کسی باشید که دنبال برپایی حکومت صالحان است!
«ولی ما خیلی وقتها چشمانمان به نور حساسیت دارد و نور می‌زندش..!»

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : مجالس عزاداری، آماده کننده‌ی جامعه برای ظهور

امروز از اون روزاییه که گپ روز نیومد!

بنظرم موضوع روز اونقدر
مهم
کلیدی
حساس
و راهگشاست،
که بهتره ذهن همه ما در ویدئو و پادکست روز امروز متمرکز باشه.


ببخشید 😎

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز : آدم عاشق جرعه جرعه می‌خورد همه‌ی دردها را ... حتی اگر از این معشوق سهم زیادی نداشته باشد.

#موضوع_روز : وفاداری به امام

✍️ از اول هم، با ازدواجشان موافق نبود!
دختر ته تغاریِ زیبارویِ ننه‌جان، عاشق یک مرد کچل فقیر شده بود که شانزده سال از خودش بزرگتر بود.
و این ننه جان، با اینکه آخر رضایت داد و آنها به هم رسیدند، ولی تا وقتی آقاجان زنده بود، جان به لبش کرد!

• ننه‌جان اما نمی‌دانست که در درون این مرد، جهانی جریان دارد که سالها بعد از وفاتش نیز بوی رحمانیتش در خاطر تمام اهالی شهر جا می‌ماند!

• یک روز زیر درخت ازگیل خانه اقاجان داشتم خاک بازی می‌کردم، که ننه‌جان از پرچین وسط خانه خودش و خانه آقاجان رد شد و آمد آنجا!
شروع کرد با عصبانیت پشت سر آقاجان حرف زدن، که چرا این وضع زندگی شماست!
این مرد از پس اداره مخارجش برنمی‌آید، صاحب نوه شده‌اید و هنوز هم در همین خانه کاه‌گلی زندگی می‌کنید و ... از این حرفهای مسخره !

• او می‌گفت و عزیزجان هیچ نمی‌گفت و من زیر درخت ازگیل غصه می‌خوردم.
صدای دوچرخه آقاجان را پشت در شنیدم که ایستاد!
ولی در باز نشد و او داخل نیامد.
وقتی ننه‌جان حرفهایش تمام شد و دلش خنک شد و رفت؛ در باز شد و آقاجان با همان چهره باز و لبخند همیشگی با دوچرخه‌اش آمد داخل!
از شالیزاری می‌‌آمد که صاحبش جز به آقاجان اعتماد نداشت، و آنرا داده بود دستش تا برنج بکارد، شریکی!

• آقاجان دوچرخه‌اش را به دیوار تکیه داد و با زانوهایش روی زمین آمد و دستش را باز کرد و من دویدم و خودم را انداختم در بغلش تا مثل همیشه میان سینه‌ی ستبرش غرق شوم.
دویدم اما اینبار شاد نبودم! و آقاجان اینرا می‎‌دانست...
غصه همه‌ی جانم را گرفته بود، و بغض داشت خفه‌ام می‌کرد.

• سرم را توی گردن آقاجان فرو کردم و اشکم گریبان آقاجان را خیس کرد!
همانجا روی زمین چهارزانو نشست و زیر گوشم گفت : هیش.... باباجان! هیچی نگو.
گفتم : من از او بدم می‌آید!
آقاجان دستش را پشت سرم گذاشت و دهانش را زیر گوشم ! و گفت : تو نباید حرفهای ننه‌جان را باور کنی!
او عاشق عزیزجان است ...درست شبیه من!
گفتم : من اما از او بدم می‌آید!
گفت : هیش ... باباجان! باباها باید عاشق باشند وگرنه بابای خوبی نمی‌شوند.
گفتم : اینکه شما اینقدر بابای خوبی هستید یعنی عاشقید؟
موهایم را که در میان انگشتانش بود گرفت و بوسید و گفت: آدمهای عاشق دو تا فرق با بقیه دارند:
اول اینکه : برای اینکه عشقشان آزار نبیند، تمام سختی‌هایی که به آنها می‌رسد را جرعه جرعه و بی شکایت می‌نوشند تا آب در دل عشقشان تکان نخورد!
دوم اینکه : تمام آدمهایی را که معشوقشان آنها را دوست دارد، دوست دارند! حتی اگر آنها دوستش نداشته باشند.

• گفتم : اوهوم ... مثل شما !
آقاجان مرا از بغلش زمین گذاشت و بیسکوییت پتی‌بور پنج تومنی‌اش را داد دستم و رفت دست و پاهایش را لب حوض بشوید.
اما من همچنان ریز ریز اشک می‌ریختم و کامیون پلاستیکی‌ام را از خاک پر می‌کردم.

• امروز از صبح درگیر «موضوع روز» امروزم .... «وفا» «وفااااای به امام»...
هر چه فکر کردم دیدم، عشق تنها علّت وفاداری است!
آدم عاشق شود؛ «وفادار» می‌شود!
تا تقی به توقی می‌خورد نق‌اَش را به جان معشوقش نمی‌زند!
جرعه جرعه می‌خورد همه‌ی دردها را ... حتی اگر از این معشوق سهم زیادی نداشته باشد.

• و من اولین بار اینرا از آقاجان آموخته بودم: « وفا محصول عشق است» و آدمهای عاشق دو تا فرق با بقیه دارند که البته من امروز اسم هر دوی این فرق‌ها را می‌گذارم : «وفا»

@ostad_shojae |montazer.ir
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز : هنوز ما فقط حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را صاحب عزا می‌دانیم!

#موضوع_روز : آفت‌های عزاداری

• این روزها چقدر حرف، برای زدن هست، نمی‌دانم چقدرشان را می‌شود گفت!

این روزها هجوم می‌آورند تمام حرفهایی که باید وسط مجالس عزاداری، علِت اصلی همه گریه‌ها باشند!

• داشتم با خودم فکر می‌کردم  :
همین الآن وسط تمام هیئت‌ها و مجالس عزاداری، که بندِ محکم زمینند به آسمان و هر سال قلبهای مرده‌ی زیادی را احیاء می‌کنند:
هزار نیّت و دعا و حاجت، از قلبهای ما می‌گذرد!

حق داریم ...
کسی را جز این خاندان نداریم، که دست یاری دراز کنیم!

یکی زیر مشکلات زندگی کمرش خم شده، و قرضها که روی قرض تلنبار شده، آرامشش را گرفته!

یکی از سقوط اخلاقی نوجوان و جوانش هراسان است و نور امید و هدایت میخواهد!

یکی بیمار دارد و زیر فشارهای مریض‌داری برای شفای بیمارش دعا می‌کند!

• داشتم با خودم فکر می‌کردم:
۱۴ قرن است ما مفتخریم به عزاء.
عزایی که آب حیات است در رگهای انسانیِ ما.
عزایی که انسانیت را زنده نگه داشته!
ولی نتوانسته این درک را همه‌گیر کند، که هر چه می‌کِشیم از همین عاشوراست که قرن‌هاست برایش رخت عزا به تن میکنیم.

هنوز فقط حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را صاحب عزا می‌دانیم؛ در حالی که صاحب عزای اصلی خودِ ماییم! 
که امروز مجبوریم بنشینیم و برای چیزهایی نگران باشیم که اگر دنیا صاحب داشت، اگر مسیر درست را طی می‌کرد، این مشکلات نبود که گلوی ما را سفت بگیرد و بفشارد.

جهان در تمدن خویش به فنا رسیده است و نیاز به تمدنی دارد که صفر و صدش درست چیده شده باشد !
همان تمدنی که امام حسین علیه‌السلام حذف شد، تا این تمدن جهان را نگیرد!

تمدنی که انسان را می‌بیند، نه این زن و مرد را،
و صفر و صدش را بر مبنای نگاه خدا به این انسان می‌چیند.

• وسط هیئتها نشسته‌ایم، و نمی‌دانیم اگر تمدن حاکم بر جهان، تمدن امام معصوم می‌بود قطعا صفر و صدش معصومانه چیده میشد، یعنی همانطور که خدا می‌خواست، و اینگونه فقر در تمام ابعادش ما را به ستوه نمی‌آورد:
ـ فقر در اقتصاد
ـ فقر در فرهنگ و اخلاق
ـ فقر در سلامت
ـ فقر در ....
ما به فقر رسیدیم، چون منبع این تمدن را داشتیم و نفهمیدیم چگونه باید دنیایمان را بر اساس آن اداره کنیم.

• این تمدن، در جهان، بزودی براحتی فراگیر می‌شود زیرا :
ـ تمدن جهان به نهایت سقوطش رسیده،
ـ و خستگی بشر برای درک یک زندگی آرام، آخرین روزهای بلوغ خود را طی میکند!

✘ کاش هیئتها همه می‌دانستند:
یک هیئت، آنجا گلِ آخر را میزند که عزادارانش به این اداراک برسند اگر همین الآن دغدغه‌ی نام و  نان و سلامتی و ... دارند یعنی صاحب عزا آنهایند!
و باید برای تمدنی انسانی، که دغدغه‌ها هم در آن انسانی‌اند، تلاش کنند.
برای حاکم کردن آخرین متخصص معصوم که صفر و صد تمدنش را معصومانه ببندد تا «عدالت» ساده ترین خروجی این تمدن باشد.

مبانی انسان‌شناسی در تمدن نوین الهی


@ostad_shojae