#یاد_خدا۳۹
✘ ضعف شخصیت، نشانهی فقر روح است!
• اگر ذکرِ (یاد) کافی که تنها غذای روح انسان است به او نرسد، روح به فقر و ضعف مبتلا میشود.
• تمام عدم تعادلهایی که در انسان دیده میشود نتیجهی عدم یاد در انسان است.
• روحی که غذا نمیخورد حتماً بیمار میشود.
@ostad_shojae | montazer.ir
✘ ضعف شخصیت، نشانهی فقر روح است!
• اگر ذکرِ (یاد) کافی که تنها غذای روح انسان است به او نرسد، روح به فقر و ضعف مبتلا میشود.
• تمام عدم تعادلهایی که در انسان دیده میشود نتیجهی عدم یاد در انسان است.
• روحی که غذا نمیخورد حتماً بیمار میشود.
@ostad_shojae | montazer.ir
یاد خدا ۳۹
@ostad_shojae
مجموعه #یاد_خدا ۳۹
#استاد_شجاعی | #استاد_عباسی_ولدی
آدمای نِق نِقو!
- کسانی که عموماً باور دارند که کار «درست نمیشه» و «جلو نمیره»!
- کسانی که درونشون تراوش عاطفه و مهربانی نداره!
- کسانی که روابطشون بسیار خشک و بیروحه!
- کسانی که عموماً به دیگران بدبینند!
√ اینا مریضن ... و تنها یک دستورالعمل برای درمان دارند!
@ostad_shojae | montazer.ir
#استاد_شجاعی | #استاد_عباسی_ولدی
آدمای نِق نِقو!
- کسانی که عموماً باور دارند که کار «درست نمیشه» و «جلو نمیره»!
- کسانی که درونشون تراوش عاطفه و مهربانی نداره!
- کسانی که روابطشون بسیار خشک و بیروحه!
- کسانی که عموماً به دیگران بدبینند!
√ اینا مریضن ... و تنها یک دستورالعمل برای درمان دارند!
@ostad_shojae | montazer.ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ | #استاد_شجاعی
√ با دردِ آرزوهایی که برآورده نمیشن،
و غمِ چیزها یا کسانی که از دستشون میدیم، چجوری میشه آرامش و شادیمون رو حفظ کنیم؟
@ostad_shojae I montazer.ir
√ با دردِ آرزوهایی که برآورده نمیشن،
و غمِ چیزها یا کسانی که از دستشون میدیم، چجوری میشه آرامش و شادیمون رو حفظ کنیم؟
@ostad_shojae I montazer.ir
مدیریت عشقهای زمینی
@ostad_shojae
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #حجهالاسلام_قرائتی
√ وابستگیهای عاطفی
√ عشقهای زمینی
√ دوستیهای دنیایی
لزوماً بد نیستند! فقط مدیریت اونها در سبک زندگی الهی فرق میکنه!
تنها راه حل برای «ثباتِ روحیِ ما» در تحولات دلبستگیهای پایینیمان!
@ostad_shojae I montazer.ir
#استاد_شجاعی | #حجهالاسلام_قرائتی
√ وابستگیهای عاطفی
√ عشقهای زمینی
√ دوستیهای دنیایی
لزوماً بد نیستند! فقط مدیریت اونها در سبک زندگی الهی فرق میکنه!
تنها راه حل برای «ثباتِ روحیِ ما» در تحولات دلبستگیهای پایینیمان!
@ostad_shojae I montazer.ir
#توئیت استاد شجاعی در سپاس از مردم غیور ایران.
• سلام و درود خداوند و اولیای او بر ملّت بینظیر ایران که با حضور قدرتمند و وفادارانه خود در انتخابات، اوج بصیرت را به نمایش گذاشتند و عاشقان کشور را شاد، و دشمنان را ناامید نمودند.
کلیک کنید : لینک توئیت
x.com/m_shojae1
• سلام و درود خداوند و اولیای او بر ملّت بینظیر ایران که با حضور قدرتمند و وفادارانه خود در انتخابات، اوج بصیرت را به نمایش گذاشتند و عاشقان کشور را شاد، و دشمنان را ناامید نمودند.
کلیک کنید : لینک توئیت
x.com/m_shojae1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری | #جلوههای_اسم_عظیم_خدا
√ آماده اید به درک جدیدی از عظمت کیهان برسید ؟
@ostad_shojae | montazer.ir
√ آماده اید به درک جدیدی از عظمت کیهان برسید ؟
@ostad_shojae | montazer.ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#یاد_خدا۴۰
✘ برای تمرکز و حضور قلب، باید نفس را تمرین داد!
• خیلی از آدمها اهل عبادتها و ریاضتهای سنگین هم هستند ولی توانِ حضور و تمرکز در بخش کوچکی از این عبادتهایشان را هم ندارند.
• برای حضور قلب باید تمرین داشت!
• صدبار هم که ذهنتان پرید، دوباره بیاریدش سرخط! و خدا را در مقابلتان ببینید و شروع کنید. بالاخره قلب این حضور را درک و شهود خواهد کرد.
@ostad_shojae | montazer.ir
✘ برای تمرکز و حضور قلب، باید نفس را تمرین داد!
• خیلی از آدمها اهل عبادتها و ریاضتهای سنگین هم هستند ولی توانِ حضور و تمرکز در بخش کوچکی از این عبادتهایشان را هم ندارند.
• برای حضور قلب باید تمرین داشت!
• صدبار هم که ذهنتان پرید، دوباره بیاریدش سرخط! و خدا را در مقابلتان ببینید و شروع کنید. بالاخره قلب این حضور را درک و شهود خواهد کرد.
@ostad_shojae | montazer.ir
یاد خدا ۴۰
@ostad_shojae
مجموعه #یاد_خدا ۴۰
#استاد_شجاعی | #آیت_الله_فاطمی_نیا
√ حضور قلب ندارم!
وسط نماز، صدبار ذهنم میپّره !
وسط ذکر، همهی فکرای عالَم از سر من میگذره!
من چجوری میتونم تمرکز بگیرم ؟
@ostad_shojae | montazer.ir
#استاد_شجاعی | #آیت_الله_فاطمی_نیا
√ حضور قلب ندارم!
وسط نماز، صدبار ذهنم میپّره !
وسط ذکر، همهی فکرای عالَم از سر من میگذره!
من چجوری میتونم تمرکز بگیرم ؟
@ostad_shojae | montazer.ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز
#موضوع_روز: «نشستم کنار و دادمش دست خدا»
✍ماهان هفت ماهه بود!
اولین بار اسمش را وقتی یک روزه بود در لیستِ عملهای صبحِ اتاق عمل کودکان دیدم!
• با یک بیماری مادرزادی بدنیا آمده بود، آن هم از نوع شدیدش که نیاز داشت به چندین مرحله عمل.
وقتی آمد دلم را به خودش گره زد بیش از بچههای دیگر. و من میدانستم این حالت اتفاقی نیست و قرار است نکتهای از دریچهی جانِ پاک ماهان به کتاب زندگی من اضافه شود که شد ...
• با فاصلههای متفاوت، هر چند وقت یکبار مهمان ما میشد و بخشی از جراحیاش انجام میگرفت و میرفت تا دفعهی بعد.
هفت ماهه بود که آخرین بخشِ عملش را باید انجام میدادیم و برای همیشه میرفت به جنگ زندگی.
• یادم نیست از کجا، ولی میدانم از یکی از شهرهای جنوب میآمدند تهران، و برای هر عملش کلّی مصیبت و سختی داشتند تا ماهان مرخص شود و برگردند.
اما من هرگز ندیدم صورت مادرش کمی اندوه داشته باشد. کمی نگرانی، یا حتی کمی ترس!
آنقدر هر بار به صورت این زن، لبخند بود که همان اولها شک کردم نکند واقعاً مادرش نباشد.
اما او مادرِ ماهان بود، مادر قوی و قدرتمند ماهان... که شاید بزرگترین سرمایهی ماهان در زمین بود.
• بار آخر که باید ماهان را بعد از عمل به آیسییو تحویل میدادم، مادرش کمی عقبتر از پرستار ایستاده بود.
خوب میشناختمش، و راستش دیگر برایم با بقیه مادرها فرق میکرد! محبتی همراه با یک احترام و عزّت فوقالعاده در قلبم نسبت به او شکل گرفته بود.
• ماهان که منتقل شد، جلو آمد و گفت: هربار که آمدم اینجا شما ماهان را از من گرفتید و بردید، و باز شما او را به ما تحویل دادید و من میدیدم که بیشتر از من مراقبش هستید، مادرانه بغلش میکنید، از شما برای همهی اینها ممنونم.
گفتم: این که وظیفهی ماست و غیرِ این باشد مسئولیم.
اما یک چیزی در شما، مرا حیرتزده کرده است. راستش را بخواهید من مریضِ مثلِ ماهان زیاد داشتهام. ولی مادر مثل شما تا الآن ندیدهام. ماهان چندین بار مهمان ما بوده و هر بار چندین ساعت زیرِ عمل.
تا امروز من شما را حتی یکبار هم نگران و پریشان ندیدم.
همیشه لبخند زدید، همیشه عقبتر از پرستار و پزشک ایستادید و با نهایتِ اطمینان اجازه دادید کارشان را بکنند. من به عنوان یک مادر که حالِ این لحظههای شما را میفهمد به شما افتخار میکنم.
• گفت: ما سالها فرزنددار نمیشدیم. هر چه دوا درمان کردیم نشد...
ماهان هدیهی خدا بود به ما. من به اصرار نگرفتمش از خدا. از همه جا که ناامید شدم، تازه آرام شدم، نشستم کنار و فقط دعا کردم و بقیه کار را سپردم به خدا.
وقتی ماهان آمد به دنیا و بیماریاش معلوم شد هم فهمیدم شفایش هم دست آدمها نیست.
برای همین نشستم کنار و دادمش دست خدا.
هر بار که پرستاری او را نوازش میکرد میدیدم که خدا دارد نوازشش میکند. هر بار که حالش بهتر میشد، میدیدم که خدا دارد تیمارش میکند. من قربان صدقههای شما و دلواپسیِ شما را هم برای ماهان، قربان صدقهی خدا میدیدم.
آدم که خدا را پیِ کارِ بچهاش بفرستد، دیگر چه غصه دارد؟
خدا دارد آدمهایِ خودش را، که وقتی نیستی بهتر از تو مراقبِ امانتت باشند.
هیچ نداشتم بگویم!
دستانش را گرفتم و گفتم : من خدا را شکر میکنم که ما اینجا کارگرانِ خدایِ قدرتمندِ شماییم و خدا ما را برای مراقبت از ماهانِ شما انتخاب کرد.
شاید این بالاترین سرمایهی ما باشد در زمین: «کارگریِ خدا»
• شاید امروز ماهان پسری ۱۵ ساله یا کمی بیشتر باشد ... ولی خاطرهی مادر ماهان ۱۵ سال است که دارد در من به تولید صبر کمک میکند!
@ostad_shojae | montazer.ir
#موضوع_روز: «نشستم کنار و دادمش دست خدا»
✍ماهان هفت ماهه بود!
اولین بار اسمش را وقتی یک روزه بود در لیستِ عملهای صبحِ اتاق عمل کودکان دیدم!
• با یک بیماری مادرزادی بدنیا آمده بود، آن هم از نوع شدیدش که نیاز داشت به چندین مرحله عمل.
وقتی آمد دلم را به خودش گره زد بیش از بچههای دیگر. و من میدانستم این حالت اتفاقی نیست و قرار است نکتهای از دریچهی جانِ پاک ماهان به کتاب زندگی من اضافه شود که شد ...
• با فاصلههای متفاوت، هر چند وقت یکبار مهمان ما میشد و بخشی از جراحیاش انجام میگرفت و میرفت تا دفعهی بعد.
هفت ماهه بود که آخرین بخشِ عملش را باید انجام میدادیم و برای همیشه میرفت به جنگ زندگی.
• یادم نیست از کجا، ولی میدانم از یکی از شهرهای جنوب میآمدند تهران، و برای هر عملش کلّی مصیبت و سختی داشتند تا ماهان مرخص شود و برگردند.
اما من هرگز ندیدم صورت مادرش کمی اندوه داشته باشد. کمی نگرانی، یا حتی کمی ترس!
آنقدر هر بار به صورت این زن، لبخند بود که همان اولها شک کردم نکند واقعاً مادرش نباشد.
اما او مادرِ ماهان بود، مادر قوی و قدرتمند ماهان... که شاید بزرگترین سرمایهی ماهان در زمین بود.
• بار آخر که باید ماهان را بعد از عمل به آیسییو تحویل میدادم، مادرش کمی عقبتر از پرستار ایستاده بود.
خوب میشناختمش، و راستش دیگر برایم با بقیه مادرها فرق میکرد! محبتی همراه با یک احترام و عزّت فوقالعاده در قلبم نسبت به او شکل گرفته بود.
• ماهان که منتقل شد، جلو آمد و گفت: هربار که آمدم اینجا شما ماهان را از من گرفتید و بردید، و باز شما او را به ما تحویل دادید و من میدیدم که بیشتر از من مراقبش هستید، مادرانه بغلش میکنید، از شما برای همهی اینها ممنونم.
گفتم: این که وظیفهی ماست و غیرِ این باشد مسئولیم.
اما یک چیزی در شما، مرا حیرتزده کرده است. راستش را بخواهید من مریضِ مثلِ ماهان زیاد داشتهام. ولی مادر مثل شما تا الآن ندیدهام. ماهان چندین بار مهمان ما بوده و هر بار چندین ساعت زیرِ عمل.
تا امروز من شما را حتی یکبار هم نگران و پریشان ندیدم.
همیشه لبخند زدید، همیشه عقبتر از پرستار و پزشک ایستادید و با نهایتِ اطمینان اجازه دادید کارشان را بکنند. من به عنوان یک مادر که حالِ این لحظههای شما را میفهمد به شما افتخار میکنم.
• گفت: ما سالها فرزنددار نمیشدیم. هر چه دوا درمان کردیم نشد...
ماهان هدیهی خدا بود به ما. من به اصرار نگرفتمش از خدا. از همه جا که ناامید شدم، تازه آرام شدم، نشستم کنار و فقط دعا کردم و بقیه کار را سپردم به خدا.
وقتی ماهان آمد به دنیا و بیماریاش معلوم شد هم فهمیدم شفایش هم دست آدمها نیست.
برای همین نشستم کنار و دادمش دست خدا.
هر بار که پرستاری او را نوازش میکرد میدیدم که خدا دارد نوازشش میکند. هر بار که حالش بهتر میشد، میدیدم که خدا دارد تیمارش میکند. من قربان صدقههای شما و دلواپسیِ شما را هم برای ماهان، قربان صدقهی خدا میدیدم.
آدم که خدا را پیِ کارِ بچهاش بفرستد، دیگر چه غصه دارد؟
خدا دارد آدمهایِ خودش را، که وقتی نیستی بهتر از تو مراقبِ امانتت باشند.
هیچ نداشتم بگویم!
دستانش را گرفتم و گفتم : من خدا را شکر میکنم که ما اینجا کارگرانِ خدایِ قدرتمندِ شماییم و خدا ما را برای مراقبت از ماهانِ شما انتخاب کرد.
شاید این بالاترین سرمایهی ما باشد در زمین: «کارگریِ خدا»
• شاید امروز ماهان پسری ۱۵ ساله یا کمی بیشتر باشد ... ولی خاطرهی مادر ماهان ۱۵ سال است که دارد در من به تولید صبر کمک میکند!
@ostad_shojae | montazer.ir