#یاد_خدا۲۱
✘ قصههای قرآن، قصهی زندگی توست!
• تمام قصههای قرآن، ماجرای فراز و نشیبهایی است که حتماً بر تو نیز خواهد گذشت!
• تفکر و تدبر در آیاتِ قرآن، خطِ واکنش درست و انسانی را بر ما نمایانده و بسمت جذب خیر سوق میدهد !
@ostad_shojae | montazer.ir
✘ قصههای قرآن، قصهی زندگی توست!
• تمام قصههای قرآن، ماجرای فراز و نشیبهایی است که حتماً بر تو نیز خواهد گذشت!
• تفکر و تدبر در آیاتِ قرآن، خطِ واکنش درست و انسانی را بر ما نمایانده و بسمت جذب خیر سوق میدهد !
@ostad_shojae | montazer.ir
یاد خدا ۲۱
@ostad_shojae
مجموعه #یاد_خدا ۲۱
#استاد_شجاعی | #دکتر_رفیعی
مکانیسم تأثیر «ذکر حقیقی» و اُنس با خدا، در کنترل انواع #ترس های انسان با تحلیل یکی از قصههای قرآن!
@ostad_shojae | montazer.ir
#استاد_شجاعی | #دکتر_رفیعی
مکانیسم تأثیر «ذکر حقیقی» و اُنس با خدا، در کنترل انواع #ترس های انسان با تحلیل یکی از قصههای قرآن!
@ostad_shojae | montazer.ir
#گپ_روز
#موضوع_روز : «دبّههای بزرگ را امام گذاشته تا شما پُر کنید»
✍ کودک که بودم، کانون پرورش فکری شبیه یک خانهی امن بود برای من!
نفسم باز میشد آنجا،
فکرم کار میکرد آنجا،
مدیری داشت آن مرکز که پدرانگی شغلش بود انگار!
و من برای اولین بار آنجا بود که فهمیدم آدم میتواند پدر یا مادر بچههایی باشد که در پاگشایشان به دنیا نقش نداشته است.
• هشت سالم بود و تعطیلات تابستان، که رفته بودیم اردو،
دوست داشتم من هم مثل او مراقبِ بقیه باشم، تا از حجم نگرانیهایش کمی کم کنم. آخر او همه کارها را به تنهایی انجام میداد و بتنهایی باید مراقب همه ما میبود و این از نظر من در آن سن کار سختی بود.
• دیدم دبّهی آب خالی است، و بچهها دارند بازی میکنند و الآن ممکن است تشنه شوند، دبّه را برداشتم و با احتیاط از یک سراشیبی رفتم پایین تا از آبِ چشمهای که در آن منطقه ییلاقی از دل کوه میجوشید پر کنم و برگردم.
با اینکه خیلی مراقب بودم که دسته گل آب ندهم، ولی سُر خوردم و با کف دست به زمین افتادم و مچ دست چپم پیچ خورد.
با این حال دبه را پُر کردم و با مشقت آنرا به بالا رساندم و بچهها ریختند روی سرم و آب را در کسری از دقیقه تمام کردند.
• سفت با دست راستم مچ دست چپم را گرفته بودم که آقای خلیلی که از دور داشت تماشایم میکرد آمد جلو و مهربان نگاهم کرد. هم خوشحال بودم کاری را انجام دادهام که اگر من انجام نمیدادم او باید انجام میداد، همینکه دلم نمیخواست بداند چه شده، سعی میکردم درد دستم را از او پنهان کنم.
• هیچ نگفت و رفت یک باند کشی و یک پماد به اسم «ویکس» که آنوقتها همهی دردها را انگار درمان میکرد آورد تا دستم را بانداژ کند. همینطور که مشغول بانداژ بود گفت: امام را دوست داری؟
نگاه کردم به صورتش و جواب ندادم، از عقلِ آن موقعِ من، آن سوال اصلاً ربط نداشت به درد دست من.
ادامه داد: من فکر میکنم تو امام را خیلی دوست داری!
نطقم باز شد و گفتم: تازه برایش شعر هم گفتهام.
گفت: تو میدانی امام گفته که سربازان من که دنیا را تغییر میدهند در کوچهها مشغول بازیاند؟
گفتم: واقعاً؟ یعنی مثلاً من؟
گفت: مثلاً نه! حتماً تو، خود خود تو!
از این حرفش انگار دستم خوب شد یکهو!
بلند شدم ایستادم و با تعجب نگاهش کردم.
گفت: امام میداند که روزی تو و همهی دوستانت بزرگ میشوید و نگران او و دغدغههایش میشوید.
آنوقت میگردید ببینید کجای کار لنگ است و میروید همان گوشه را میگیرید تا غصه نخورد و انقلاب همان میوهای را بدهد که باید بدهد.
گفتم: واقعاً؟
گفت : آره باباجان، دبّههای خالی همیشه هست! یکروز میرسد که باید بگردی و دبّههای خالی بزرگتری را پُر کنی. امام امیدش به شماست بابا! از خودت بیشتر مراقبت کن، شماها بزرگ که شوید دنیا جایی تماشایی خواهد شد.
• من آنروز هیچی از حرفهای آقای خلیلی نفهمیدم. ولی چون خیلی دوستش داشتم مثل همهی خاطرات دیگرش سعی کردم حفظش کنم تا بعداً آنرا بفهمم.
• همین امروز بعد از سی و اندی سال، موقع نوشتن «گپ روز» تازه فهمیدم بزرگترین دبّههای خالی شاید، « شناخت حقایق انقلاب امام و تفکیک ذات انقلاب از انحرافات مسیر و تبیین هدف و آینده حتمی و نزدیک انقلاب» باشد.
حکیم نبود آن مرد، پس که بود؟
@ostad_shojae | montazer.ir
#موضوع_روز : «دبّههای بزرگ را امام گذاشته تا شما پُر کنید»
✍ کودک که بودم، کانون پرورش فکری شبیه یک خانهی امن بود برای من!
نفسم باز میشد آنجا،
فکرم کار میکرد آنجا،
مدیری داشت آن مرکز که پدرانگی شغلش بود انگار!
و من برای اولین بار آنجا بود که فهمیدم آدم میتواند پدر یا مادر بچههایی باشد که در پاگشایشان به دنیا نقش نداشته است.
• هشت سالم بود و تعطیلات تابستان، که رفته بودیم اردو،
دوست داشتم من هم مثل او مراقبِ بقیه باشم، تا از حجم نگرانیهایش کمی کم کنم. آخر او همه کارها را به تنهایی انجام میداد و بتنهایی باید مراقب همه ما میبود و این از نظر من در آن سن کار سختی بود.
• دیدم دبّهی آب خالی است، و بچهها دارند بازی میکنند و الآن ممکن است تشنه شوند، دبّه را برداشتم و با احتیاط از یک سراشیبی رفتم پایین تا از آبِ چشمهای که در آن منطقه ییلاقی از دل کوه میجوشید پر کنم و برگردم.
با اینکه خیلی مراقب بودم که دسته گل آب ندهم، ولی سُر خوردم و با کف دست به زمین افتادم و مچ دست چپم پیچ خورد.
با این حال دبه را پُر کردم و با مشقت آنرا به بالا رساندم و بچهها ریختند روی سرم و آب را در کسری از دقیقه تمام کردند.
• سفت با دست راستم مچ دست چپم را گرفته بودم که آقای خلیلی که از دور داشت تماشایم میکرد آمد جلو و مهربان نگاهم کرد. هم خوشحال بودم کاری را انجام دادهام که اگر من انجام نمیدادم او باید انجام میداد، همینکه دلم نمیخواست بداند چه شده، سعی میکردم درد دستم را از او پنهان کنم.
• هیچ نگفت و رفت یک باند کشی و یک پماد به اسم «ویکس» که آنوقتها همهی دردها را انگار درمان میکرد آورد تا دستم را بانداژ کند. همینطور که مشغول بانداژ بود گفت: امام را دوست داری؟
نگاه کردم به صورتش و جواب ندادم، از عقلِ آن موقعِ من، آن سوال اصلاً ربط نداشت به درد دست من.
ادامه داد: من فکر میکنم تو امام را خیلی دوست داری!
نطقم باز شد و گفتم: تازه برایش شعر هم گفتهام.
گفت: تو میدانی امام گفته که سربازان من که دنیا را تغییر میدهند در کوچهها مشغول بازیاند؟
گفتم: واقعاً؟ یعنی مثلاً من؟
گفت: مثلاً نه! حتماً تو، خود خود تو!
از این حرفش انگار دستم خوب شد یکهو!
بلند شدم ایستادم و با تعجب نگاهش کردم.
گفت: امام میداند که روزی تو و همهی دوستانت بزرگ میشوید و نگران او و دغدغههایش میشوید.
آنوقت میگردید ببینید کجای کار لنگ است و میروید همان گوشه را میگیرید تا غصه نخورد و انقلاب همان میوهای را بدهد که باید بدهد.
گفتم: واقعاً؟
گفت : آره باباجان، دبّههای خالی همیشه هست! یکروز میرسد که باید بگردی و دبّههای خالی بزرگتری را پُر کنی. امام امیدش به شماست بابا! از خودت بیشتر مراقبت کن، شماها بزرگ که شوید دنیا جایی تماشایی خواهد شد.
• من آنروز هیچی از حرفهای آقای خلیلی نفهمیدم. ولی چون خیلی دوستش داشتم مثل همهی خاطرات دیگرش سعی کردم حفظش کنم تا بعداً آنرا بفهمم.
• همین امروز بعد از سی و اندی سال، موقع نوشتن «گپ روز» تازه فهمیدم بزرگترین دبّههای خالی شاید، « شناخت حقایق انقلاب امام و تفکیک ذات انقلاب از انحرافات مسیر و تبیین هدف و آینده حتمی و نزدیک انقلاب» باشد.
حکیم نبود آن مرد، پس که بود؟
@ostad_shojae | montazer.ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ | #استاد_شجاعی
✘ برای آخرین و سنگینترین فتنهها و غربالها آماده باشید!
@ostad_shojae | montazer.ir
✘ برای آخرین و سنگینترین فتنهها و غربالها آماده باشید!
@ostad_shojae | montazer.ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری | #استاد_شجاعی
✘ انقلاب ماهیت قدسی دارد!
یعنی با اراده الهی برای هدف مشخصی طراحی شده است!
@ostad_shojae | montazer.ir
✘ انقلاب ماهیت قدسی دارد!
یعنی با اراده الهی برای هدف مشخصی طراحی شده است!
@ostad_shojae | montazer.ir
پایان غربت معصومین!
@Ostad_Shojae
#پادکست_روز
#امام_خمینی | #رهبری | #استاد_شجاعی
چرا فکر میکنید انقلاب اسلامی ایران، همان انقلابی است که روایات مستند اهل بیت علیهمالسلام، آنرا زمینهی ظهور آخرین فرزند پیامبر اسلام میدانند؟
| پیامبر اکرم (ص):
يَخْرُجُ ناسٌ مِنَ الْمَشْرِقِ فَيُوَطِّؤُون لِلْمَهْدي سُلطانَهُ.
مردمی از شرق قیام میکنند و زمینه را برای حکومت مهدی (ع) آماده میکنند. |
@ostad_shojae | montazer.ir
#امام_خمینی | #رهبری | #استاد_شجاعی
چرا فکر میکنید انقلاب اسلامی ایران، همان انقلابی است که روایات مستند اهل بیت علیهمالسلام، آنرا زمینهی ظهور آخرین فرزند پیامبر اسلام میدانند؟
| پیامبر اکرم (ص):
يَخْرُجُ ناسٌ مِنَ الْمَشْرِقِ فَيُوَطِّؤُون لِلْمَهْدي سُلطانَهُ.
مردمی از شرق قیام میکنند و زمینه را برای حکومت مهدی (ع) آماده میکنند. |
@ostad_shojae | montazer.ir
#مثبت_شما
• امروز چهارشنبه ۱۱ بهمن، مهمان خانواده ملکی بودیم، برای ضبط مجموعه مستند #حالا
ماجرای تحول آقای «علی ملکی ۴۲ ساله از شهریار»
• این راننده تاکسی اهل شهریار امروز رسالت بزرگی را برای خودش تعریف کرده و با جدیّت در حال حرکت به سمت مقصدش میباشد.
• علی امروز از جریانی برایمان حرف زد که از علیِ «مذهبیِ جهنمی» یک علیِ محبوب و دوست داشتنی ساخت. از این علی محبوب، البته اهل خانواده و والدینش حرف میزنند.
✘ تغییر سخت هست، اما ناممکن نیست.
#انتشار_بزودی
@ostad_shojae | montazer.ir
• امروز چهارشنبه ۱۱ بهمن، مهمان خانواده ملکی بودیم، برای ضبط مجموعه مستند #حالا
ماجرای تحول آقای «علی ملکی ۴۲ ساله از شهریار»
• این راننده تاکسی اهل شهریار امروز رسالت بزرگی را برای خودش تعریف کرده و با جدیّت در حال حرکت به سمت مقصدش میباشد.
• علی امروز از جریانی برایمان حرف زد که از علیِ «مذهبیِ جهنمی» یک علیِ محبوب و دوست داشتنی ساخت. از این علی محبوب، البته اهل خانواده و والدینش حرف میزنند.
✘ تغییر سخت هست، اما ناممکن نیست.
#انتشار_بزودی
@ostad_shojae | montazer.ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#تیزر | #معرفی_کتاب
✘ این انقلاب را باور ندارید؟
✘ از قربانیان آسیبهای اقتصادی هستید!؟
✘ از خیانتها و انحرافات مسئولان بعد از انقلاب به تنگ آمدهاید؟
✘ افول اخلاق، و وضعیت فرهنگی نابسامان امروز، آزارتان میدهد؟
کتاب انقلاب اسلامی و آینده جهان به قلم محمد شجاعی را به شما پیشنهاد میکنیم.
حقایق پشت پردهای که جایگاه شخص شما را در آیندهی نزدیک جهان، مشخص میکند.
برای دریافت کتاب با ۲۰% تخفیف ویژه دهه فجر کلیک کنید: 👇
انقلاب اسلامی و آینده جهان / استاد محمد شجاعی
mohipub.ir/product/انقلاب-اسلامی-و-آینده-جهان
@ostad_shojae
✘ این انقلاب را باور ندارید؟
✘ از قربانیان آسیبهای اقتصادی هستید!؟
✘ از خیانتها و انحرافات مسئولان بعد از انقلاب به تنگ آمدهاید؟
✘ افول اخلاق، و وضعیت فرهنگی نابسامان امروز، آزارتان میدهد؟
کتاب انقلاب اسلامی و آینده جهان به قلم محمد شجاعی را به شما پیشنهاد میکنیم.
حقایق پشت پردهای که جایگاه شخص شما را در آیندهی نزدیک جهان، مشخص میکند.
برای دریافت کتاب با ۲۰% تخفیف ویژه دهه فجر کلیک کنید: 👇
انقلاب اسلامی و آینده جهان / استاد محمد شجاعی
mohipub.ir/product/انقلاب-اسلامی-و-آینده-جهان
@ostad_shojae
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مجموعه #گوش_کن
✘ در جهانی که خداوند تدبیر کننده ی آن است،
هر اتفاقی ، هم می تواند تو را بسوزاند !
و هم می تواند به تو روشنایی ببخشد!
انتخاب با خود توست.
@ostad_shojae
✘ در جهانی که خداوند تدبیر کننده ی آن است،
هر اتفاقی ، هم می تواند تو را بسوزاند !
و هم می تواند به تو روشنایی ببخشد!
انتخاب با خود توست.
@ostad_shojae