استاد محمد شجاعی
95.3K subscribers
10.8K photos
3.08K videos
848 files
5.42K links
«گروه رسانه منتظر»
رسانه رسمی استاد محمد شجاعی
استاد و پژوهشگر بین‌المللی در «انسان‌شناسی الهی»

🌐 سایت
montazer.ir

▪️ایتا
eitaa.com/ostad_shojae

▫️اینستاگرام
instagram.com/ostad.shojae1

پشتیبان
@poshtibaan_4


روابط عمومی 📞
۰۲۱۵۵۹۶۱۴۱۲
۰۲۱۵۵۹۰۸۰۳۸
Download Telegram
#گپ_روز

#موضوع_روز : امروز ما برای همیشه خوشبخت شدیم.

✍️ نیمه شبِ اول ذی‌حجه بود!
نشسته بودم در حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام.
یک تسبیح آبی ساده در مُشتم بود. فقط در مشتم بود... بی هیچ تکانی.

• کاروانی از لبنان آمده بودند و داشتند دور ضریح می‌گشتند و می‌بوسیدندش!
بعضیها دلتنگ‌تر بودند انگار!
میشد اینرا در بوییدن و بوسیدن ضریح حس کرد.
نشسته بودم گوشه‌ای و از تماشایشان بالاترین حظ ممکن را می‎‌بردم. آنها زائرانِ سفیر امام هادی علیه‌السلام در ری بودند. همانکه جمله «انت ولیّنا حقّاً» را برای او گفتند.. تو از مایی، جانِ مایی، خودِ مایی!

• حس کردم یکی از آنها را از بقیه بیشتر دوست دارم. ولی یک احساس بود فقط.

آمدندهمه باهم از کنارم رد شدند و رفتند.
لبخندی که روی لبشان بود، آرام بود و شاد.

• رد شدند و من چشمانم را بستم، و به شعف بعد از زیارتشان فکر می‌کردم که دیدم کسی دستش را روی دست مشت شده‌ی من گذاشت. چشمانم را باز کردم، همانی بود که حس میکردم بیش از بقیه دوستش دارم. زبان ما را کمی بلد بود. سلام کرد و جواب دادم.
با اشاره از من خواست تسبیحم را به او بدهم.
تسبیح را گذاشتم داخل دستش، چشمانش خیس شد.
به زبان خودشان گفت : (من فهمیدم فقط ...جملاتش را نمی‌توانم بگویم!)

پدر و مادر ما امروز بهم رسیدند!
و ما هم امروز ....
قلب آنها امروز به هم پیوند خورد و ما هم امروز!
می‌خواهم از امروز نشانه‌ای (یادگاری) با خودم ببرم تا شما را همیشه به یاد داشته باشم.

• فارسی می‌فهمید، گفتم : امروز ما برای همیشه خوشبخت شدیم.
این پدر و مادر مرکز دایره‌اند و ما هر چه بیشتر به این مرکز نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم، در حقیقت به همدیگر نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم و فاصله‌ی میان ما کمتر و کمتر می‌شود. هر جای دنیا که باشیم فرقی نمیکند جانمان به سمت هم مایل می‌شود.

• گفت : «حبّ الامام، حبّ الله »
گفتم : محبت امام، محبت الله و همه‌ی ماسوی‌الله است.
با حرکت دستش لایک کرد. و تسبیح را بوسید و بدون خداحافظی رفت.
و چقدر این خداحافظی نکردنش را می‌فهمیدم!
این دیدار ما، در جانِ امام اتفاق افتاده بود... جاری بود، ته نداشت! خداحافظی هم لازم نداشت. ما تا وقتی جانمان در پیوند با امام است، در پیوند با همدیگر نیز هست، و چه شیرین دیداری بود این دیدار.

• آمدم پستها را اماده کنم دیدم امروز اولین قسمت از مجموعه «قرب به اهل بیت علیهم‌السلام» باید منتشر شود. مجموعه ای که ما را به مرکز این دایره، که مرکز تمام عشق‌های پاکیزه جهان است نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند.

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «به دنیا آمدیم همین را بفهمیم : همین»


✍️ نزدیک به یک‌ساعت است که دارم برای موضوع #گپ_روز فکر می‌کنم!
و برخلاف همه‌ی روزها هیچ موضوعی برای نوشتن نیافتم.
دیدم بهتر است همین «نشدن» را بنویسم :

«بسم الله الرحمن الرحیم»
• باید بگذارند که بنویسی !
• باید فکرت را بکار بیندازند که بنویسی!
• باید بار بدهند به کلمات که از جانِ تو بیرون بیاید!
• باید توان بدهند به دستانت که بنگارند!
• باید اشتیاق بدهند به دیگران تا آنرا بخوانند!
• باید ...

امروز ندادند ....
ولی همین اتفاق، به #موضوع_روز کاملاً مرتبط است.

ما هم «همه‌»ایم ! و هم «هیچ»ایم.
👍 | با او همه‌ایم ... و بی‌او هیچ |

به دنیا آمدیم همین را بفهمیم : همین

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : « ما امام فروش شده‌ایم و خبر نداریم. »

✍️ جلسه‌ی مدیران بود!
مدیران که می‌گویم یعنی آنهایی که از همه بیشتر کار می‌کنند،
از همه کمتر می‌خوابند،
و از همه بیشتر به رفع نیازهای بقیه فکر می‌کنند.
از همه بیشتر در دفتر هستند.
از همه بیشتر دغدغه‌ی گسترش و پیشرفت کار را دارند.
سن و سال هم ندارد.
در بعضی بخش‌ها کم‌‌سن و سال‌ترین فرد، مدیر شده و بقیه هم با عشق، درکنارش کار می‌کنند و فرمان می‌برند.

موضوع جلسه را از ابتدا نگفتم!
فقط یک سوال مطرح کردم : بهترین نیرو در واحد شما کیست و چرا ؟
هرکدام از بچه‌ها یکی از نیروهایشان را معرفی کردند و چند ویژگی بارز او را گفتند. و آقای فراهانی یکی یکی تمام این ویژگی‌ها را روی تخته نوشتند.

✘ تمام که شد، دیدیم یکی از این ویژگی‌ها در اغلبِ بچه‌های ممتاز، مشترک بود:
«فکر کردن به دغدغه‌ی اول مجموعه و بکارگیری تمام تلاش برای رفع آن»

یعنی چیزی که او فکر میکند و برایش تمام خودش را آورده وسط، با چیزی که مدیرش برای آن می‌دود یکیِ یکیِ یکی‌ست.
تازه یکی از بچه‌‌ها گفت: فلان نیرویِ من همیشه زودتر از من نیازهای مرا تشخیص می‌دهد، و عموماً وقتی به او چیزی را می‌گویم، می‌بینم نصف راه را هم رفته است.
گفتم : مثلِ خودِ تو !
خودت هم همینطوری هستی آخر!
هر بار به نیازی میرسیم برایش فکر کرده بودی و یا بخشی از راه را هم رفته بودی. و این یعنی شما دو نفر در درک زمان، و تشخیص اولویت‌ها به فهم تراز و مشترک رسیده‌اید و این «حرکت دسته‌جمعی» یک امتیاز مهم در یک تشکیلات است که باعث می‌شود افراد دچار «زمان‌شناسی متفاوت»، درک متفاوت و درنتیجه سوء تفاهم نشوند و تشکیلات چابک به سمت مقصدش حرکت کند و از حملات عجیب و غریب شیطان و اختلاف‌انگیزی‌ها در امان بماند‎‌.

همه بلدید اینرا : در دعای عهد می‌خوانیم که :
و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه ...
خدایا ما را قرار بده جزو کسانی که در رفع نیازهای امامش سرعت می‌گیرد و می‌دود به سمتش.

آیا آنچه امروز از بچه‌‌ها گفتیم : تمرین همین فراز نیست؟
همه تایید کردند.

• گفتم : آیا خود ما همه‌ی این ویژگی‌ها راداریم؟
و این مهمترین ویژگی را چی ؟
تصدیق کردیم که خیلی‌هایش را نداریم و در بعضی خصائص بچه‌ها از ما جلوترند.

گفتم :هرگاه دیدیم، همه دارند :
• چابک می‎‌روند و ما با هزار شک و شبهه و سوءتفاهم درگیریم و نمی‌توانیم حرکت کنیم،
• یا مشغول عیب این و آنیم،
• یا رشد و پیشرفت کسی روی مخ ماست و منتظریم جایی حالش را بگیریم،
• یا توقع داریم فلان توقع‌مان برآورده میشد و نشد و حالا کند شدیم،
• یا حالمان با چیزی غیر از این حرکت دسته‌جمعی خوش است، یعنی :
ما امام فروش شده‌ایم و خبر نداریم.

فقط «عاشق» می‎‌دود برای رفع نیاز کسی.
اگر دیدیم چیزی نمی‌گذارد سرعت بگیریم برای رفع نیاز، یعنی به همان خَرسَنگی رسیدیم که باید تُف کنیمش بیرون تا سبک شویم وبرویم.

• یکی از بچه‌ها گفت : اگر تمام این ویژگیها را کنار هم بگذاریم، می‌شود یک فرد تراز که برای هر کسی که اطرافش هست؛ امن است.

گفتم : و این یعنی صاحب اسم «مومن».
و امام از ما سربازی نمی‌خواهد!
رسیدن به همین مقام امن را می خواهد، زیرا دولت او، دولتِ صالحان است!
آنان که به مقام امن عشق رسیده‌اند!


@ostad_shojae
سلام و ارادت

• ویدئوی بالا، ویدئوی مهمی در روزهای عجیب و پرفراز و فرودِ آخرالزمان است. آنرا برای دقت، و تمرکز در مشاهده، به شما پیشنهاد می‌کنیم.

• برای اینکه بیشتر درمورد صحیفه جامعه سجادیه بدانید، چند #گپ_روز حول همین موضوع در کانال هست که می‌توانید با کلیک بر لینکهای زیر آنها را مطالعه کنید:

1️⃣ t.me/Ostad_Shojae/39381

2️⃣ t.me/Ostad_Shojae/38381

3️⃣ t.me/Ostad_Shojae/37026

4️⃣ t.me/Ostad_Shojae/36143

• همینطور ویدئوی کاملی از توضیحات استاد شجاعی در لینک زیر در دسترس شماست که بهترین روش استفاده از این کتابِ معجزه‌گر را شرح می‌دهند :

🖥 t.me/Ostad_Shojae/35325

※ امیدواریم با این هدیه‌ی ارزشمند و پناهگاه آخرالزمانی چنان رفاقت کنیم که به تعبیر قرآن نه ترسی به ما برسد و نه غمی (لا خوف علیهم و لا هم یحزنون).

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم.


✍️ شاید چهار پنج سالم بود، که خودم را به خواب می‌زدم که خانه‌ی آقاجان بمانم و مرا نبرند خانه!
و این فقط یک فضولی بود شاید... برای شنیدن صدای مناجاتِ نیمه شبِ آقاجان، که روی ایوان خانه‌ی گِلی‌شان ساعتها می‌نشست، گاهی نماز می‌خواند، گاهی چای می‌خورد، گاهی حافظ می‌خواند، و گاهی هم مثنوی «طالب و زهره» را ....

• شاید او فهمید که من تمام مدت خلوتش را بیدارم و جُم نمی‌خورم تا صدایش را گوش کنم، شاید هم هرگز نفهمیده باشد.

• اما تمام سهم من از همین آقاجان، «بازی» بود.
روی شانه‌هایش می‌نشستم و او مرا در حیاط می‌گرداند و برای خودم از روی درختان میوه می‌چیدم. گاهی ازگیل، گاهی نارنگی، گاهی گلابی ....

• سالهاست که حالتهای عجیب آقاجان را که در کودکی برایم جالب بود می‌فهمم. امّا دیگر ندارمش که یواشکی تماشایش کنم.
امروز داشتم فکر می‌کردم ماجرای ما و امام، ماجرای من و آقاجان بود.
او دلش کجا گیر بود و نجوایش تا کجا بالا می‌رفت، و سهم من از او به اندازه‌ی درکم از او بود... بازی، بازی، بازی ...

• ما قرنهاست داریم با نعمتهای خدا بازی می‌کنیم و حواسمان نیست.
مخصوصاً با بزرگترین نعمت خدا، که همه‌ی خداست در کالبد انسان!
«خلیفة‌الله» یعنی جانشین خدا!
ما با جانشین خدا چه کردیم؟
راه به سمت خدا باز کردیم؟ یا دست توسل زدیم به او برای اینکه بازی‌های دنیایمان را قشنگ‌تر و جذّاب‌تر اداره کند.

«عرفه» شاید شبیه روزیست که من آقاجان را شناختم.
اما دیر شده بود!

※ما هنوز در دنیاییم امّا... و عرفه روز «فهم امام» است.
نگذاریم دیر بشود...


@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «مسلم بیخود نبود روز عرفه شهید شد! یکروز قبل از قربان.»


✍️ شبهای هفتم و هشتم و نهم ذی‌حجه رسم صدهاساله‌ی حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام است «مراسم مسلمیّه».
تمام هیئات جمع می‌شوند و سه شب عزاداری بزرگی برپا می‌کنند که دیگر جای سوزن انداختن نیست. تا صبح، حرم پر از هیاهوست و در عینِ حال پر از نشاط.

• داشتم با خودم فکر می‌کردم که الکی نیست روز عرفه، روز شهادت حضرت مسلم سلام‌الله‌علیه است.

بقول استاد عرفه یعنی : «خودت را بشناس و عاشق خودت باش»
محال است کسی خودش را بشناسد، و دو دو تا چهارتای زندگیش به «امام» ختم نشود. یعنی من بعنوان انسان، یک لیدرِ راه‌بلد لازم دارم تا مرا ببرد!
احتیاج دارم‌هااااا.. نه اینکه فقط دوست دارم!


و ... کسی که امام را بفهمد و بخواهد، تمام ملزومات آنرا نیز با عشق می‌خواهد.
این می‌شود که «ولایت فقیه» که در زمان امامان ما از ارکان اداره جامعه اسلامی بود، و والیان فقیه که جانشینان مورد اعتماد امام در اراضی مختلف بودند اینقدر قیمت پیدا کرد... مثل همین حضرت عبدالعظیم حسنی علیه‌السلام.

✘ اساساً آنان که «مسلم» را نفهمیدند و باور نکردند، قیام امام حسین علیه‌السلام را نیز باور نکردند!
و فردا در میدان قربانی، به جایِ نفس طمّاع و شهوات گوناگونِ خویش،
مسلم را...
و در پس آن امام و همراهانش را سر بریدند.


• نشسته بودم و دیدن اینهمه زائر، نشاطی عجیب را در من جولان می‌داد! ولی دردی هم، شبیه یک بوقِ ممتد در من امتداد پیدا می‌‎کرد :
مسلم یک ولی فقیه زمانِ خود بود،
خود حضرت عبدالعظیم علیه‎‌‌السلام که در محضرش مسلمیه را سنگ‌تمام می‌گذاریم هم...
شیعه با خود این دو نفر چه کرد؟
حالا که ما آن‌موقع‌ها نبودیم. الآن فهم ما از «صدق» در برابر مقام «ولایت» چقدر است؟

• در مدرسه‌ها که یادمان ندادند هرگز، در دانشگاه‌ها هم که بدتر:
که حکمرانی اسلامی، حکمرانیِ ولایی است، و تو به میزانی رشد خواهی داشت که با تمام مراتب ولایتی، که با آنها در ارتباط هستی به «سلم» رسیده باشی!

※ و «جهان آینده» دولت حکمرانیِ ولایی است اما در مدل کاملش.

یعنی مثل امیرالمومنین علیه‌السلام، جوری پشت سرش راه بروی، که سایه‌هایتان روی هم بیفتد و هیچ حائل و مانعی بینتان نباشد. و این معنایِ واقعیِ کلمه‌ی «صدق» است که کلیدی‌ترین مسئله در حکمرانی ولایی است.
امّا ... آدمها تا «عاشق» نشوند، «صادق» نمی‌شوند!
محال است در جامعه‌ای «مدیریت رحمانی» یا «مدیریت عاشقانه» حاکم نباشد، ولی آدمها به صدق برسند!
درچنین نوع حکمرانی، آدمها برای منافع دور هم جمع نمی‌شوند، بلکه افراد ِکوچکترین تشکیلات نیز از داشتن هم، و بودن در کنار هم شادند و حظّ می‌برند، چون ساختارشان در طول امام معصوم تعریف شده است.

با دیدن یکی از بچه‌ها خط فکرم پاره شد.
گفت : به چه فکر میکنی !
گفتم به : قربانی!
گفت : چی؟
گفتم : ما باید مبانی زیستن در دولت کریمه (حکمرانی ولایی) را بیاموزیم. و تمرین کنیم.

چون اساساً درک عید قربان، و فلسفه قربانی دادن، به این ربط دارد که:
※ تو چقدر خودت و طبیعتاً چقدر امامت را می‌فهمی.
※چقدر میان تو و او رابطه‌ی عاشقانه برقرار شده، و با این عشق به شادی رسیده‌ای!
※ چقدر این عشق به تو جرات پاگذاشتن روی خودت را می‌دهد!
※ چقدر موفق به قربانی خودت و حرکت به سمت امام می‌شوی!
※ما به قدر همینها که گفتم صادقیم ... و به «قدم صدق» که ویژگی اصلی دولتمردان دولت کریمه است رسیده‌ایم!

مسلم بیخود نبود روز عرفه شهید شد! یکروز قبل از قربان.

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «جاده‌ی عشق سنگلاخ است!
و سنگلاخ را کسی با شادی طی می‌کند که عاشق است!»



✍️ جشن عقد ساده‌ای بود در یک سالن پذیرایی ساده اما شیک!
بعد از خواندن خطبه عقد و بریدن کیک، یکی با صدای بلند از مهمانان خواست که سکوت را رعایت کنند.
همه ساکت شدند. او ادامه داد امروز علاوه بر عقدکنان این زوج، سالگرد ازدواج یک زوج دیگر از فامیل‌های عروس خانم است!

• عروس داماد از جایشان بلند شدند و رفتند به سراغ یک زوج دیگر!
و درست پشت صندلی آن دو ایستادند.
زاویه دید من، زاویه دید کاملی نبود. نصفه و نیمه اِشراف داشتم به آن نقطه.
اما تفاوت صندلی آن خانم و آقا توجه مرا به خود جلب کرد.
کمی جابجا شدم و زاویه دیدم بهتر شد... بله درست حدس زده بودم! خانم روی صندلی چرخ‌دار نشسته بود.

مرد از روی صندلی بلند شد و کنار عروس و داماد ایستاد!
حالا دیگر هر سه تای آنها پشت یک صندلی چرخدار ایستاده بودند.

• مردی که پشت میکروفون بود گفت :
امروز سالگرد ازدواج مرتضی و ساراست.
و ما می‌خواهیم این سالگرد را هم جشن بگیریم.
وقتی آنها نامزد بودند سارا در اثر یک تصادف با ماشین خودش، از ناحیه کمر آسیب دید و برای همیشه روی صندلی چرخدار نشست و ساده‌ترین کارهایش را نیز باید به کمک بقیه انجام میداد.
مرتضی می‌توانست ادامه ندهد!
می‌توانست ماجرا را تمام کرده و به زندگی نکشاند. اما ... آنها عروسی کردند باهم.
رفتند توی یک خانه ... و مرتضی هم مرد خانه بود و هم کارهای سارا را تا جایی که او نمی‌توانست انجام می‌داد.
زندگی شیرین و آرامشان را همه عاشقند.
امروز هم وسط این جشن، سالگرد این زندگیِ مبارک را هیچ کس فراموش نکرد. چون این زندگی، نمونه‌ی یک عشق صادق است.


• او می‌گفت و من کم‌کم انگار ناشنوا می‌شدم.
نابینا می‌شدم.
آدم برای یک عشق از جنس زمین، چقدر می‌تواند همه‌ی نیازهای دنیایش را سَر ببرد، و در عین حال شاد باشد و لذّت ببرد؟
من چرا پس ... برای اثبات عشقم، دو قدم می‌روم و می‌خورم زمین؟
خستگی که می‌آید!
موانع مختلف که سر راهم سبز می‌شوند!‎
تهمت‌ها و قضاوت‌ها و کارشکنی‌ها و .... که عامل امتحان می‌شوند!
چرا قادرند نشاط مرا بگیرند؟

• مگر جز این است که من انتخاب کرده‎‌ام به سمت عشق حرکت کنم؟
و جاده‌ی عشق سنگلاخ است!
سنگلاخ را کسی با شادی می‌گذراند که عاشق است!


@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «ده تا مناظره لازم نیست!
همان یک مناظره هم زیاد است تا مدیری را که خدا در درونش حاکم است را بیابیم»


✍️ اهل شمال بود! خانمی حدود سی و پنج ساله! همیشه لبخند داشت، همیشه مهربان بود و با شوق به بقیه نگاه می‌کرد.
سرپرستار شیفت عصر بود در اتاق عملی که سالها در آن کار می‌کردم!

• با همه فرق داشت. ضمن اینکه به راندمان بالای اتاق عمل و نظم عمل‌ها توجه می‌کرد، محال بود به خستگی تیم جراحی و استراحت بچه‌ها و نشاطشان فکر نکند.

هیچ سرپرستاری مثل خانم نجفی نبود!
فقط او بود که در شیفت کاری‌اش همه نشاط داشتند، هیچ کس خسته و کلافه نبود. دائماً به اتاق‌ها سر می‌زد و به راه افتادن سریعتر عمل‌ها کمک می‌کرد.
خلاصه اینکه با قلبش مدیریت می‌کرد نه با خودکار و کاغذ !

• داشتم رد می‌شدم از استیشن، دیدم جلسه دارند با سرشیفت‌ها ! انگار که کاری داشته باشد، با اشاره دست به من گفت: نرو، صبر کن!
به حرفش با افراد جلسه ادامه داد و گفت : از روز اول که این بیمارستان تأسیس شده اکثر ما تازه فارغ‌التحصیل شده بودیم، و آمدیم و اینجا را از صفر راه انداختیم.
بارها گفتم، برای من حفظ امنیت و نشاط اینجا چه برای بیماران و چه برای پرسنل از همه چیز مهمتر است.
برای همین تصمیم دارم هر شیفت یکی از شما جای من بایستد و مدیریت شیفت را قبول کند من هم کنارش باشم و تمام چند و چون کار مدیریت اتاق عمل را به او بیاموزم. می‌خواهم اینجا آنقدر استخوانش محکم باشد که اگر هرکداممان به هر دلیلی نبودیم یکی دیگر بیاید کار را دست بگیرد و خدشه‌ای به امنیت و نشاط و آرامش اینجا وارد نشود.

بعد رو کرد به من و پرونده‌ی ناقصی را داد دست من و خواست بروم و درستش کنم.

• من آمدم بیرون ولی یاد روزی افتادم که یکی از مدیران برای اینکه بتواند بعد از مرخصی زایمان دوباره به پست خودش برگردد، بی‌‎کفایت‌ترین پرسنل یک بخش را جای خودش گذاشت که مطمئن باشد کسی جایش را نمی‌گیرد! و شش ماه چه بر سر پرسنل و بیماران آن بخش بیاید اصلاً مهم نبود!

•مقایسه این دو حالت در یک لحظه،
کافی بود برای اینکه من بفهمم چرا این یکی اینقدر در قلب همه محبوب بود و آن یکی فقط سهمی از احترام داشت آنهم بخاطر پستی که در آن قرار گرفته بود.

مدیری که خدا در درونش حاکم است: ساختار را می‌سازد! و تمام تلاشش را می‌کند که مدیر بپروراند به قدر و قیمت خودش تا اگر نبود ... ثمره‌ی زحماتش از هم نپاشد. او با قلبش همه چیز را جلو می‌برد و هرگز برای ماندن به غیبت و حذف و تخریب بقیه دست نمی‌زند!
اما مدیری که نفسانیت بر او حاکم است، روی همه چیز خط می‌کشد و آسان تهمت و غیبت و تحقیر و تخریب را به جان می‌خرد تا خودش بماند و خودش...

• در انتخابات هم اگر کمی ذهنمان را از جناح‌ها و شنیده‌ها و گفتمان‌های لغو، خالی کنیم و با قلبی که لُخت شده بنشینیم و تماشا کنیم؛
ده تا مناظره لازم نیست!
همان یک مناظره هم زیاد است تا ‌«مدیری را که خدا در درونش حاکم است» بیابیم!

@ostad_shojae
#گپ_روز

#موضوع_روز  : «تا بی‌جان‌تر نشدی، و نخوردت و از گردونه توحید خارجت نکرد، خودت را برسان به بلندی!»

✍️ مغزم درد می‌کرد انگار!
از صبح مشغول بررسی مشکلات یکی از پروژه‌های بچه‌ها بودم که جایی وسط راه گیر کرده بود!

• کارم که تمام شد، همه چیز را گذاشتم و فقط کلید برداشتم و از دفتر زدم بیرون.

• سر کوچه ما یک پارک کوچک هست که اغلب پُر از بچه‌های قد و نیم‌قد است.
و تماشای بازی آنها و ارتباطشان با پدر و مادرانشان یکی از تفریحات زندگی‌ام که همه‌ی خستگی‌ام را یکجا در می‌کند.

• رفتم نشستم یک گوشه و هم به آنچه از صبح گذشته بود فکر می‌کردم و هم بچه ها را تماشا می‌کردم.

داشتند گرگم به هوا بازی می‌کردند.
یکی گرگ بود و بقیه برّه،
و وقتی گرگ به برّه‌ها حمله می‌کرد باید هرکدام، خودشان را به یک بلندی (هوا) می‌رساندند و رویش قرار می‌گرفتند.
اگر روی هوا بودند؛ محل ممنوعه گرگ بود و او دستش به آنها نمی‌رسید، ولی زمانی که روی زمین بودند می‌توانست بگیرتشان و بخورتشان و از چرخه بازی حذفشان کند.


• دیدم : وااااای کجایِ کارم من!
این بچه‌ها دارند همان چیزی را بازی می‌کنند که اگر ما بلد باشیم، نه کسی دستش به ما می‌رسد که از روی هوا بکشتمان پایین،  و نه چیزی زمینمان می‌زند و گیرمان می‌اندازد که از هوا (بلندی و سبکیِ روح) غافل شویم و در آن زمین لجن‌مال بمانیم.

※ با خودم گفتم:  مغزت اگر درد می‌کند الآن یعنی زمان زیادی از این بازی را روی زمین بودی و گرگ (شیطان و نفس) فرصت داشته خسته‌ات کند.

تا بی‌جان‌تر نشدی، و نخوردت و از گردونه توحید خارجت نکرد، خودت را برسان به بلندی!

از همانجا بلند شدم و با همان یک کلید در مُشتم، رفتم و خودم را به حرم (رساندم).
روی این بلندی دیگر دست هیچ گرگی به من نمی‌رسید. آنقدر نشستم تا جانم آرام گرفت و توان دویدن و جاخالی دادن از دست گرگ دوباره در من دمیده شد.


موضوع امروز، مسئله‌ی همه ماست!
هیچ کس نیست که این خطر تهدیدش نکند، و هیچ کس نیست که هر روز در چالش‌های گوناگونش قرار نگیرد.

• اساساً زندگی، صحنه‌ی یک بازی گرگم به هواست، یادمان باشد هر وقت دیدیم گیر کردیم در چیزی یعنی زمان زیادیست نتوانستیم روی بلندی برویم و انرژی جذب کنیم. و گرگ توانسته ضربه‌هایش را بزند و ضعیفمان کند.
بلندی‌های خدا همه جا هستند، شاید گاهی آغوش مادرمان، یا صدای پدرمان، یا یک دعای کوتاه از مفاتیح یا چند آیه قرآن ....


@ostad_shojae
استاد محمد شجاعی
سلام و ارادت ✍️ مخاطبان قدیمی‌تر، یادشان می‌آید و همراهمان بودند در ۱۴ دوره از #طرح_همدلی ، که چند سالی است با کمک شما عزیزان به حمایتهای معیشتی، درمانی، مسکن، اشتغال و فرهنگ خانواده‌های کم‌درآمد توجه دارد. ※ مخاطبانی که به تازگی به صفحات رسمی ما پیوستند…
#گپ_روز : گپ روزِ امروز هیچ ارتباطی به موضوع روز ندارد! شاید هم دارد به نحوی دیگر .... 🚫

#موضوع_روز : «معیارهای انتخاب اصلح»

✍️ قدیمی‌ترها خاطرشان هست که در طرح‌های همدلی سالهای گذشته گوشت و مرغ و بسته‌های ده کیلویی برنج ایرانی، مواد اصلی بسته‌های معیشتی #طرح_همدلی بود. حتی در نیمه شعبان 1401 هزار پک را با همین سبک تهیه و توزیع نمودیم.

※ اما با افزایش قیمت گوشت و مرغ، کم‌کم مجبور شدیم برای حفظ تعداد بسته‌ها و پاسخگویی به افرادی که مورد تایید موسسه بودند، گوشت و مرغ را از این سبدها حذف نموده و به برنج و خواربار و حبوبات و لبنیات و ... اکتفا کنیم.

اما دیدیم برای غدیر کمی قضیه باید تغییر کند.
از میان خانواده‌های کم‎‌درآمد تحت نظارت موسسه، افرادی که از پایین‌ترین سطح درآمدی برخوردارند، و یا مشمول بیماری‌های خاص هستند و یا خانم‌های سرپرست خانوارند، انتخاب شدند.
تا بتوانیم تعداد بسته‌‌ها را کم کنیم، و بر ارزش آن اضافه کنیم، شاید به قدر یکماه کمی از مایحتاج ضروری و لازم خانواده‌ها را تامین کنیم.

قرار بر این شد که روز عید غدیر خودمان قربانی کنیم، و خودمان در بسته‌های یک تا یک‌ونیم کیلویی گوشت‌ها را پک کنیم.
پکهای سه کیلویی مرغ‌های تکه‌شده را هم بسته‌بندی کنیم.
برنج ایرانی هم فعلاً به تعداد 220 بسته 10 کیلویی خریداری شده...
تا انشاالله روز چهارشنبه، روز توزیع ما در دو شهر تهران (110 بسته) و قم (110 بسته) باشد.

هنوز تا تامین مبلغ همین سه قلم برای 220 خانواده، موجودیِ صندوقِ طرح به حدنصاب نرسیده است. اگر هزینه‌ها به سقف قابل قبول برسد؛ سبد میوه نیز به این بسته‌ها اضافه خواهیم کرد ان‌شاءالله.

شما عزیزان می‌توانید از طریق دو مسیر زیر به این طرح بپیوندید :

- از طریق «پویش نذر کاغذ» و جمع آوری کاغذهای باطله و کتب بلااستفاده و تحویل آن به نزدیکترین پایگاه محل سکونت خود در سراسر کشور که در نهایت این کاغذها تبدیل به نقدینگی و سبد کالا برای قشر کم‌درآمد خواهد شد.
برای اطلاع از این پویش و پایگاه‌های جمع‌آوری کاغذها، به کانال رسمی پویش پیوسته و بقیه موارد مهم را دنبال کنید :
@Nazre_Kaghaz

_ راه دوم مشارکت در طرح از طریق حساب مشترک (بانک صادرات) به نام استاد محمد شجاعی ـ سپیده پوررجب می‌باشد که در پُست بعد اطلاع‌رسانی خواهد شد.

روابط عمومی موسسه منتظران منجی علیه‌السلام