استاد محمد شجاعی
94.6K subscribers
11.1K photos
3.24K videos
868 files
5.73K links
«گروه رسانه منتظر»
رسانه رسمی استاد محمد شجاعی
استاد و پژوهشگر بین‌المللی در «انسان‌شناسی الهی»

🌐 سایت
montazer.ir

▪️ایتا
eitaa.com/ostad_shojae

▫️اینستاگرام
instagram.com/ostad.shojae1

پشتیبان
@poshtibaan_4


روابط عمومی 📞
۰۲۱۵۵۹۶۱۴۱۲
۰۲۱۵۵۹۰۸۰۳۸
Download Telegram
#موضوع_روز :

گریه بر امام حسین علیه السلام می‌رود کجای قلب می‌نشیند و چه ساختاری را اصلاح می‌کند که قابلیت نجات انسان از جهنم را دارد؟
#گپ_روز : آدم عاشق جرعه جرعه می‌خورد همه‌ی دردها را ... حتی اگر از این معشوق سهم زیادی نداشته باشد.

#موضوع_روز : وفاداری به امام

✍️ از اول هم، با ازدواجشان موافق نبود!
دختر ته تغاریِ زیبارویِ ننه‌جان، عاشق یک مرد کچل فقیر شده بود که شانزده سال از خودش بزرگتر بود.
و این ننه جان، با اینکه آخر رضایت داد و آنها به هم رسیدند، ولی تا وقتی آقاجان زنده بود، جان به لبش کرد!

• ننه‌جان اما نمی‌دانست که در درون این مرد، جهانی جریان دارد که سالها بعد از وفاتش نیز بوی رحمانیتش در خاطر تمام اهالی شهر جا می‌ماند!

• یک روز زیر درخت ازگیل خانه اقاجان داشتم خاک بازی می‌کردم، که ننه‌جان از پرچین وسط خانه خودش و خانه آقاجان رد شد و آمد آنجا!
شروع کرد با عصبانیت پشت سر آقاجان حرف زدن، که چرا این وضع زندگی شماست!
این مرد از پس اداره مخارجش برنمی‌آید، صاحب نوه شده‌اید و هنوز هم در همین خانه کاه‌گلی زندگی می‌کنید و ... از این حرفهای مسخره !

• او می‌گفت و عزیزجان هیچ نمی‌گفت و من زیر درخت ازگیل غصه می‌خوردم.
صدای دوچرخه آقاجان را پشت در شنیدم که ایستاد!
ولی در باز نشد و او داخل نیامد.
وقتی ننه‌جان حرفهایش تمام شد و دلش خنک شد و رفت؛ در باز شد و آقاجان با همان چهره باز و لبخند همیشگی با دوچرخه‌اش آمد داخل!
از شالیزاری می‌‌آمد که صاحبش جز به آقاجان اعتماد نداشت، و آنرا داده بود دستش تا برنج بکارد، شریکی!

• آقاجان دوچرخه‌اش را به دیوار تکیه داد و با زانوهایش روی زمین آمد و دستش را باز کرد و من دویدم و خودم را انداختم در بغلش تا مثل همیشه میان سینه‌ی ستبرش غرق شوم.
دویدم اما اینبار شاد نبودم! و آقاجان اینرا می‎‌دانست...
غصه همه‌ی جانم را گرفته بود، و بغض داشت خفه‌ام می‌کرد.

• سرم را توی گردن آقاجان فرو کردم و اشکم گریبان آقاجان را خیس کرد!
همانجا روی زمین چهارزانو نشست و زیر گوشم گفت : هیش.... باباجان! هیچی نگو.
گفتم : من از او بدم می‌آید!
آقاجان دستش را پشت سرم گذاشت و دهانش را زیر گوشم ! و گفت : تو نباید حرفهای ننه‌جان را باور کنی!
او عاشق عزیزجان است ...درست شبیه من!
گفتم : من اما از او بدم می‌آید!
گفت : هیش ... باباجان! باباها باید عاشق باشند وگرنه بابای خوبی نمی‌شوند.
گفتم : اینکه شما اینقدر بابای خوبی هستید یعنی عاشقید؟
موهایم را که در میان انگشتانش بود گرفت و بوسید و گفت: آدمهای عاشق دو تا فرق با بقیه دارند:
اول اینکه : برای اینکه عشقشان آزار نبیند، تمام سختی‌هایی که به آنها می‌رسد را جرعه جرعه و بی شکایت می‌نوشند تا آب در دل عشقشان تکان نخورد!
دوم اینکه : تمام آدمهایی را که معشوقشان آنها را دوست دارد، دوست دارند! حتی اگر آنها دوستش نداشته باشند.

• گفتم : اوهوم ... مثل شما !
آقاجان مرا از بغلش زمین گذاشت و بیسکوییت پتی‌بور پنج تومنی‌اش را داد دستم و رفت دست و پاهایش را لب حوض بشوید.
اما من همچنان ریز ریز اشک می‌ریختم و کامیون پلاستیکی‌ام را از خاک پر می‌کردم.

• امروز از صبح درگیر «موضوع روز» امروزم .... «وفا» «وفااااای به امام»...
هر چه فکر کردم دیدم، عشق تنها علّت وفاداری است!
آدم عاشق شود؛ «وفادار» می‌شود!
تا تقی به توقی می‌خورد نق‌اَش را به جان معشوقش نمی‌زند!
جرعه جرعه می‌خورد همه‌ی دردها را ... حتی اگر از این معشوق سهم زیادی نداشته باشد.

• و من اولین بار اینرا از آقاجان آموخته بودم: « وفا محصول عشق است» و آدمهای عاشق دو تا فرق با بقیه دارند که البته من امروز اسم هر دوی این فرق‌ها را می‌گذارم : «وفا»

@ostad_shojae |montazer.ir
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز : هنوز ما فقط حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را صاحب عزا می‌دانیم!

#موضوع_روز : آفت‌های عزاداری

• این روزها چقدر حرف، برای زدن هست، نمی‌دانم چقدرشان را می‌شود گفت!

این روزها هجوم می‌آورند تمام حرفهایی که باید وسط مجالس عزاداری، علِت اصلی همه گریه‌ها باشند!

• داشتم با خودم فکر می‌کردم  :
همین الآن وسط تمام هیئت‌ها و مجالس عزاداری، که بندِ محکم زمینند به آسمان و هر سال قلبهای مرده‌ی زیادی را احیاء می‌کنند:
هزار نیّت و دعا و حاجت، از قلبهای ما می‌گذرد!

حق داریم ...
کسی را جز این خاندان نداریم، که دست یاری دراز کنیم!

یکی زیر مشکلات زندگی کمرش خم شده، و قرضها که روی قرض تلنبار شده، آرامشش را گرفته!

یکی از سقوط اخلاقی نوجوان و جوانش هراسان است و نور امید و هدایت میخواهد!

یکی بیمار دارد و زیر فشارهای مریض‌داری برای شفای بیمارش دعا می‌کند!

• داشتم با خودم فکر می‌کردم:
۱۴ قرن است ما مفتخریم به عزاء.
عزایی که آب حیات است در رگهای انسانیِ ما.
عزایی که انسانیت را زنده نگه داشته!
ولی نتوانسته این درک را همه‌گیر کند، که هر چه می‌کِشیم از همین عاشوراست که قرن‌هاست برایش رخت عزا به تن میکنیم.

هنوز فقط حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را صاحب عزا می‌دانیم؛ در حالی که صاحب عزای اصلی خودِ ماییم! 
که امروز مجبوریم بنشینیم و برای چیزهایی نگران باشیم که اگر دنیا صاحب داشت، اگر مسیر درست را طی می‌کرد، این مشکلات نبود که گلوی ما را سفت بگیرد و بفشارد.

جهان در تمدن خویش به فنا رسیده است و نیاز به تمدنی دارد که صفر و صدش درست چیده شده باشد !
همان تمدنی که امام حسین علیه‌السلام حذف شد، تا این تمدن جهان را نگیرد!

تمدنی که انسان را می‌بیند، نه این زن و مرد را،
و صفر و صدش را بر مبنای نگاه خدا به این انسان می‌چیند.

• وسط هیئتها نشسته‌ایم، و نمی‌دانیم اگر تمدن حاکم بر جهان، تمدن امام معصوم می‌بود قطعا صفر و صدش معصومانه چیده میشد، یعنی همانطور که خدا می‌خواست، و اینگونه فقر در تمام ابعادش ما را به ستوه نمی‌آورد:
ـ فقر در اقتصاد
ـ فقر در فرهنگ و اخلاق
ـ فقر در سلامت
ـ فقر در ....
ما به فقر رسیدیم، چون منبع این تمدن را داشتیم و نفهمیدیم چگونه باید دنیایمان را بر اساس آن اداره کنیم.

• این تمدن، در جهان، بزودی براحتی فراگیر می‌شود زیرا :
ـ تمدن جهان به نهایت سقوطش رسیده،
ـ و خستگی بشر برای درک یک زندگی آرام، آخرین روزهای بلوغ خود را طی میکند!

✘ کاش هیئتها همه می‌دانستند:
یک هیئت، آنجا گلِ آخر را میزند که عزادارانش به این اداراک برسند اگر همین الآن دغدغه‌ی نام و  نان و سلامتی و ... دارند یعنی صاحب عزا آنهایند!
و باید برای تمدنی انسانی، که دغدغه‌ها هم در آن انسانی‌اند، تلاش کنند.
برای حاکم کردن آخرین متخصص معصوم که صفر و صد تمدنش را معصومانه ببندد تا «عدالت» ساده ترین خروجی این تمدن باشد.

مبانی انسان‌شناسی در تمدن نوین الهی


@ostad_shojae
#گپ_روز : عاشق‌هایی که هیچ وقت زیر میز نمی‌زنند!

#موضوع_روز : عشق تنها ابزار رسیدن به «قدم صدق» است!

✍️ خدا گفت این را،  نه من ؛
مابینِ مؤمنین کسانی هستند که صِدق دارند برای عهدی که با خدا بستند!
بعضی‌ها این عهد را به آخر بردند،
و بعضی‌ها منتظرند تا این عهد را تمام و کمال ادا کنند،
و هیچ وقت عهدشان را تغییر ندادند!  | أحزاب / ۲۳



※ این آیه می‌پیچد شبیه یک درد دنباله‌دار در جانم!
| صدقوا ما عاهدوا | ...
ایستادن، با صادقانه ایستادن فرق می‌کند!

یاد ماجرای (فرزدق) افتادم!
امام به او گفته بود؛ مسلم به تکلیف خویش عمل کرد و تکلیف ما باقی مانده!

• از خودم می‌پرسم؛ تکلیف من چه می‌شود یعنی؟

«ایستادن‌ِ از سر صدق» پلّه‌ی قبلیِ مقام محمود است!
اگر استقامت صادقانه‌ی کسی تأیید شود، دیگر بستر کسب مقام محمود، در جان او درست شده است.

• خیال خدا آنقدر از بابت این «عاشق‌ها» راحت است که « و ما بدّلوا تبدیلا» برایشان نازل می‌کند..
یعنی آنها هیچ وقت زیر میز نمی‌زنند!

• با همان درد پیچیده، با خودم گفتم :
تهِ قصه‌ی ما چه می‌شود یعنی؟

ما نیز از آن کسانی هستیم که خدا، «مابینِ مؤمنین» با انگشت نشان‌شان می‌گیرد و سری با لبخند به نشانِ تأیید صدق‌شان، تکان می‌دهد ؟
« مابینِ مؤمنین» ، یعنی فقط بعضی‌ها که عاشقند !

|  مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا.  أحزاب/۲۳   |

※ کاش شأن نزول نداشتند آیه‌ها!
انگار هر لحظه در حالِ نزولند ... بی قید زمان و مکان !

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#موضوع_روز :

« عدم کمک و همکاری در کارهای خانه و خانواده، چه عواقبی در پی دارد؟ »
#گپ_روز : سه روز است که مرا تنها کرده‌اید، چرا دست از سرم بر نمی‌دارید؟ بروید دیگر ...

#موضوع_روز : «چگونه مشکلات و مصائب را راحت‌تر تحمل کنیم؟»

✍️ نود و یک سالش بود! عمه شهربانو.
ابیات مثنوی را چنان به موقع در میان جملات و حرفهای حکمت‌آمیزش بکار می‌برد که گویی یک استاد دانشگاه ادبیات دارد شعر می‌خواند.

• همیشه شنیده بودم آدمها وقتی پیر می‌شوند، نیازشان به توجه بیشتر می‌شود!
نیازشان به بودن دیگران در کنارشان بیشتر می‌شود،
نیازشان به حرف زدن با دیگران بیشتر می‌شود...
اما این پیرزن نورانی هر چه پیرتر می‌شد نیازش به بقیه کمتر می‌شد انگار!

• چشمانش سو نداشت، بچه هایش برایش یک آشپزخانه‌ی آسان درست کرده بودند، که بتواند نشسته غذا درست کند، نشسته ظرف بشوید، نشسته تمام وسایلش را جابه‌جا کند.
ولی با همه اینها از روی چهارپایه کوتاهش افتاد و وضعیتش از اینی که بود بدتر شد.
بچه‌ها آمدند یکی دو روز دورش بودند، و صدایی از او درنمی‌آمد.
هرکس می‌آمد دیدنش چیزی جز شکر نداشت! نه از دردی که می‌کشید لام تا کام حرفی میزد و نه از اتفاقی که افتاده بود.

• دو سه روز گذشت که با مادرم رفتیم دیدن عمه شهربانو!
داشت زیر لب با خودش حرف میزد، متوجه حضور ما که شد ساکت شد و دستانش را باز کرد و مرا سفت بغل کرد. و من مثل همیشه احساس میکردم درون سینه‌اش را شکافت و تمام مرا در خودش جا داد!

• نیم ساعتی گذشت و دخترِ بزرگ عمه جان کلید کرد که او را ببرد خانه خودش!
چند بار به آرامی گفت، بروید من با شما نمی‌آیم...
و او همچنان لجاجت می‌کرد!
کمی تند شد و ابروهایش را درهم برد و گفت: سه روز است که مرا تنها کرده‌اید، چرا دست از سرم بر نمی‌دارید؟ بروید دیگر ...

• برایم این جمله عجیب آمد، اتفاقاً همه در این سه روز دور و برش بودند. و عمه اصلاً تنها نبود.
اما با خودم فکر کردم پیر است و فراموشکار!

• چند ثانیه‌ای مکث کرد و اشک از کنار چشمانش ریز ریز پایین آمد.
گفت : بروید ننه جان ... بروید!
من حاضرم هر سختی و مصیبتی را تحمل کنم، ولی مرا خفه نکنید.
وقتی شما هستید اینجا، من تنها می‌شوم.
وقتی شما نیستید، این خانه رفت و آمدش را دارد! من تنها نیستم!
می‌آیند و می‌روند مداااام ....

من آن روز هیچ نفهیمدم از حرفهایش!
تا اینکه چند ماه بعد، هفت روز عمه جان به حالت احتضار رفت!
خواب بود انگار ... ولی معلوم بود که منتظر لحظه موعود است.

• مامان بالای سرش داشت «یس» میخواند که یکهو عمه‌‌ای که یکهفته خواب رفته بود، شروع کرد زیر لب زیارت عاشورا خواندن. زیارت عاشورا عادت هر صبحش بود از زمانی که دخترِ خانه بود تا همان روز!
مامان گوشش را به لب عمه نزدیک کرد و تمام زیارت عاشورا را گوش کرد.
بعد از اینکه تمام شد؛ عمه دستش را روی سینه گذاشت و یکی یکی
به چهارده معصوم علیهم السلام
به تمام أنبیاء بزرگ
و ملائک مقرب سلام داد و با یک لبخند، آخرین بازدمش را به دنیا فوت کرد و .... تمام.


※ تازه این موقع بود که فهمیدم:
آدمی که در جهانِ درونش، رفت و آمدها در جریان است، آنقدر قوام و قدرت به این جان تزریق شده که در شکسته‌ترین و مصیبت‌آلودترین روزهای زندگی‌اش هم، شیرین زندگی می‌کند.
تلخ کامی در مصیبت مالِ جانهای تنگ است!
که فشارها دستشان میرسد جیغشان را دربیاورند.

کارگاه رشد و قدرت در سایه سختی‌ها

@ostad_shojae
استاد محمد شجاعی
#گپ_روز #موضوع_روز : امان از «دردِ بی‌دردی» ! شب جمعه بود! آدم که از دست خودش خسته می‌شود، چاره‌ای ندارد جز آنکه پناه ببرد جایی که او را همانطور شکسته و درهم ورهم بخرند، نه؟ • حوالی دو بامداد بود که کشاندم این تن له شده را و انداختمش در حیاط حرم! کنار…
#گپ_روز : «آن پیرزن حجت را بر همه ما تمام کرد!»

#موضوع_روز : بررسی علل عدم بلوغ قلبی شیعیان برای «استغاثه» و «دعا» برای امام مهدی علیه‌السلام


✍️ برای موضوع روز امروز، چندین ماه پیش یک «گپ روز» نوشته بودم که یادم رفته بود!
خواستم برای امروز شروع کنم به نوشتن، که همان خاطره و همان شب جمعه و همان پیرزن آمدند جلوی چشمانم!

※ شاید بهتر باشد ننویسم!
آن پیرزن حجت را بر ‌همه‌ی ما تمام کرد. مثالی بالاتر از او سراغ نداشتم!

ماجرایش را در لینک زیر می‌توانید دوباره بخوانید:
t.me/Ostad_Shojae/37001

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز : مرحله‌ی قبل از گفتگو، «مرحله‌ی آتش نشانی» است!

#موضوع_روز : خودمراقبتی از فتنه‌های آخرالزمانی!

✍️ صفحه موبایلم را باز کردم، دیدم اندازه شش ماه حرف توی قلبش بود که انگار یکهو ریخته باشد بیرون!
هر چه می‌رفتم جلوتر بیشتر مطمئن می شدم آنچه که او را آشفته کرده و به این بدبینی نسبت به همسنگر و همکارش انداخته، در روز اول فقط یک سوءتفاهم بود، اما چون نیامد و حرف نزد و حلّش نکرد، شیطان فرصت جولان یافت و هِی از قدرت واهمه استفاده کرد و در این سوءتفاهم فوت کرد و فوت کرد و فوت کرد تا بالاخره به جانش آتش انداخت.

• اما آنقدر متانت دارد که آمد و این حرفها را برایم نوشت تا نکند میان او و همکارش برخورد نابجایی رخ دهد و خواست تا من نظرم را بگویم.

• برایش نوشتم : حتماً در این رابطه باهم «گفتگو» خواهیم کرد.
اما «گفتگو» در زمانی که آتش دارد شعله می‌گیرد نمی‌تواند موثر بیفتد. چون این آتش، تمام حواس ما را به خود جلب کرده و هم برای من امکان توضیح را سخت و هم برای شما امکان پذیرش را ناممکن می‌کند.
مرحله‌ی قبل از گفتگو، «مرحله‌ی آتش نشانی» است. اول باید با کمک هم، این آتش را فرو بنشانیم تا بتوانیم باهم «گفتگو» کنیم در فضای سالم و غیر گل‌آلود!

•گفت : چکار کنیم یعنی ؟
گفتم برو صحیفه‌ی جامعه‌ات را بغل کن و بیاور !
و بعد بنشین روی این دعاها تا فردا مداومت کن : (حرز 22 / حرز 23 / دعای 48 / دعای 50 / دعای 154 / دعای 155 و ...)
قطعاً با شروع این جریان کم‌کم آرام خواهی شد و التهابات درونت کمتر می‌شود، می‌توانی از یک حرم نیز برای افزایش اثربخشی آن استفاده کنی، اما آنقدر مداومت کن و ادامه بده که به سطحی از تعادل نسبی برای گفتگو برسی.
گفت : چشم!
ولی از پیامهای بعدی‌اش مشخص بود، که هنوز این آتش ادامه دارد. و من تمام سعیم را کردم که با دو دست دعا و استمرار در تلاوت حرزهای صحیفه به نیّت او، در فرو نشاندن این آتش کمکش کنم.

• فردا جلسه ای داشتیم، که او هم مجازی حضور داشت. ریشه‌ی بخشی از سوءتفاهم ها را در قالب موارد مربوط به جلسه باز کردم. می‌دانستم دارد گوش می‌کند و حالا از نظر روحی برای شنیدن آماده است.

• بین مان حرفی نشد دیگر ....
تا اینکه چند روز بعد قدرتمند و آرام و شاد دیدمش!
گفت : من آموختم «آتش‌نشانی در قدم اول» اگر درست صورت بگیرد؛ نیاز به «گفتگو» را نیز در قدم دوم، گاهی از بین می‌برد. زیرا وقتی التهابات حملات شیطان، از میان برداشته شد؛ تو قادری مرز میان واقعیت و توهم را تشخیص بدهی!
گاهی می‌فهمی همه‌ی آنچه در آن دست و پا میزدی فقط واهمه‌ای ساخته‌ی دست شیطان بود و واقعیت چیز دیگریست!
گاهی هم گفتگو لازم است که البته آن جلسه مجازی و توضیحات شما بسیار کمکم کرد.

• گفتم : «باعث افتخار و امنیتید برای من» !
و خوشحالم از اینکه باهم زیر یک خیمه، در حالِ دویدنیم برای نشاندن آتشی که 14 قرن است جهان دارد در آن می‌سوزد و جزغاله می‌شود ... «آتش جهل به خود»!

صفحه مخصوص صحیفه جامعه سجادیه در وب‌سایت منتظر:
blog.montazer.ir/sahife/

@ostad_shojae
#موضوع_روز: شما می‌توانید خودتان را در همین لحظه با معیارهای آخرتی «سونوگرافی» کنید!
#گپ_روز : «همیشه دنبال یک نقش تأثیرگذار بودن، اندیشه‌ای الهی نیست! ممکن است اضافه‌کاری شیطان باشد.»

#موضوع_روز : «استفاده حداکثری از اربعین برای یاری امام زمان علیه‌السلام»

✍️ جمعه پیش، تجمعی داشتیم از اعضای فعال و جهادی در دو بخش رسانه و میدانی، که همکاران افتخاری ما هستند.

یک کمپین طراحی شده بود به نام
Who is imam mahdi
و چندین نقش برای مشارکت تمام اعضا با هر سطحی از توانمندی و استعداد مشخص شد و همه‌ی این طرح در چند بخش توضیح داده شد !

• برنامه که تمام شد، سؤالات بچه‌ها هم یکی یکی شروع شد. تک به تک می‌آمدند و سؤالات مختلفی می‌پرسیدند برای اینکه بهترین نقش را در مختصات خودشان پیدا کنند.
امّا گاهی از لابلای سؤالاتشان ردپای یک آسیب به چشم می‌خورد. تا اینکه .....

• اوایل هفته یکی از بچه‌ها آمد دفتر!
و فرصتی شد و باهم گفتگو کردیم.
آشوبی درونش جریان داشت ... کمی که صحبت کرد متوجه شدم همان آسیبی است که در روز جمعه نیز در بعضی بچه‌ها احساسش کرده بودم.

• گفت : من می‌خواهم یک کار خاص در اربعین برای امام مهدی علیه‌السلام انجام دهم.
درونم آشوبی به پاست حس میکنم از یک جریان بزرگ دور افتادم! و باید نقش تأثیرگذارتری داشته باشم.
و این در حالی بود که او فردی بسیار فعال بود و نقشش در پشتیبانی بسیاری از طرح‌ها، کلیدی بود اما پشت پرده!

• حرفهایش که تمام شد گفتم :
همیشه دنبال یک نقش تأثیرگذار بودن، اندیشه‌ای الهی نیست! ممکن است اضافه‌کاری شیطان باشد و ما ندانیم، من این را تجربه کرده‌ام...

✘ قبل از اینکه دنبال نقش بالاتری باشی؛ دو چیز مهم است:
۱ـ نقش مستقیم و غیرمستقیمی که امروز بعهده ات هست را می‌بینی و شاکر هستی؟
۲ـ آیا از تمام ظرفیت‌ها و نعمت‌هایی که خدا همین الآن برای یاریِ امام به تو داده، نهایتِ استفاده را می‌کنی؟

• گفت: من الآن کاری نمی‌کنم!
گفتم: همین الآن صندوق ماشینت را پر کرده‌ای از کاغذهای باطله برای پویش «نذرکاغذ» و در این گرمای جهنمی همه را اینجا خالی کردی، درآمد این کاغذها می‌شود همان بروشورهای کمپین! همان محتوای سایت کمپین! همان معرفی‌نامه‌های امام مهدی علیه‌السلام و ...
این کار نیست؟

• اشک در چشمانش حلقه زد!
گفتم: شیطان گاهی طمع کار جهادی در ما ایجاد می‌کند تا ما را از مختصات خودمان خارج کند. در حالیکه رسیدن به اثرگذاری بالاتر، پله پله اتفاق می‌افتد، ربطی هم به کارِ بیشتر ندارد،
به وسعت روح و قدرت روح و میزان قرب انسان به صاحب کار بستگی دارد.
اگر ظرفیتهای امروز خودمان را جدی بگیریم، هر نعمت بزرگتر دیگری را هم جدی خواهیم گرفت.

گرهی درون جانش انگار باز شد.
گفتم : دست خانواده‌ات را بگیر و راهیِ مشایه شو.
همین «خودِ کارِ بزرگ است» !
چند تا پوستر و کتابچه و بروشور معرفیِ محتوا هم بردار و در میان راه با مردمی که در حسین سال ۶۱ متوقف شده‌اند صحبت کن و بگو حسین زنده‌شان را می‌توانند با این محتوا بشناسند و به بقیه معرفی کنند.
از این بالاتر کار دیگری هم هست؟

• اینجوری هم خانواده‌ات را در این جهاد شرکت داده‌ای که بالاترین وظیفه تو هستند،
و هم دیگران را به سمت «امام زنده‌ی غریب‌تر از حسین‌ علیه‌السلام» دعوت کرده‌ای!

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM