استاد محمد شجاعی
95.9K subscribers
11.6K photos
3.43K videos
909 files
6.2K links
«گروه رسانه منتظر»
رسانه رسمی استاد محمد شجاعی
استاد و پژوهشگر بین‌المللی در «انسان‌شناسی الهی»

🌐 سایت
montazer.ir

▪️ایتا
eitaa.com/ostad_shojae

▫️اینستاگرام
instagram.com/ostad.shojae1

پشتیبان
@poshtibaan_4


روابط عمومی 📞
۰۲۱۵۵۹۶۱۴۱۲
۰۲۱۵۵۹۰۸۰۳۸
Download Telegram
مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند ۴
| ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما |

روز چهارم | مالک بن نضر ارحبی

※ مالک به حضور امام حسین علیه السلام رسید.
این دیدار ظاهراً در کربلا صورت گرفت. امام پس از خوشامدگویی علّت حضور مالک را جویا شد.
مالک گفت: برای عرض سلام خدمت رسیدم و از خدا عافیت و سلامت شما را خواستارم. مردم برای جنگ با شما جمع شده اند! نظر شما در اینباره چیست؟

امام پاسخ داد: «حسبی الله و نعم الوکیل؛ خدا مرا کفایت می کند و چه نیکو وکیلی است».
او برای امام دعا کرد....

آنگاه حضرت فرمود: چرا مرا یاری نمی‌کنی؟ مالک بن نضر گفت: من مقروض هستم و عیال وارم، اهل من بدون من چگونه روزگار بگذرانند؟

✘ مالک دعوت امام را رد کرد و رفت !



ــــــــــــــــــــــ پ . ن :

※ به داستان مالک بن نضر که رسیدم، با خودم گفتم؛ ببین آدمها قربانیِ ترس‌هایشان می‌شوند!
و ترسهای تو، سقف توحید تو را مشخص می‌کنند. و همینطور سقف استقامتت را !

ترس‌ها درست همان نقطه‌هایی‌اند که ما به آنها بندیم و تعلق داریم، و از دست دادنشان، می‌ترساندمان.

یکی ترس دارد از فقر خانواده‌اش،
یکی ترس دارد از باختن محبوبیتش،
یکی ترس دارد از فنا کردن جایگاه اجتماعی‌اش ...
یکی ترس دارد از تنهایی ! و ....

• همراهی با امام، مسیرِ سر بریدنِ ترس‌هاست!
یکی یکی یکی، باید همه را ذبح کنی، وگرنه امام را به چشم سر هم که ببینی، ترسهایت کورت می‌کنند و مانع همراهی‌ات خواهند شد.

رسانه رسمی #استاد_محمد_شجاعی

@ostad_shojae
مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند ۵
| ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما |

روز پنجم  | ضَحّاک بن عبدالله مشرقی

※ ضحاک از "گزارشگران" واقعه کربلا در کوفه است. طبری نقل کرده است ضحاک  در میانه راه کاروان حسینی به سوی کوفه، با امام حسین(ع) ملاقات کرد.
امام حسین(ع) او را به یاری خود خواند. وقتی ضحاک عذر خواست، امام علیه‌السلام علت عدم همراهی‌اش را جویا شد.

• ضحاک دعوت امام را ✘ #مشروط ✘ قبول کرد و گفت: «من فردی عیالوارم و به مردم مقروض هستم؛ اما اگر به من اجازه دهی، هنگامی که هیچ جنگجویی که از تو دفاع کند - در کنارت - نیافتم، بازگردم و فقط تا آنجا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم». امام علیه‌السلام پذیرفت. (اوج رحمت امام برای نجات یک نفر)

• ضحاک در صبح روز عاشورا در حمله اول شرکت کرد و شجاعت‌های بسیاری از خود به نمایش گذاشت و نماز ظهر را همراه امام به جای آورد.

او وقتی که دید سپاه بنی‌امیه به دستور عمر بن سعد اسب‌های یاران امام (ع) را هدف قرار داده و با پی کردن از پای درمی‌آورند، اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرد و خود پیاده به نبرد با دشمن پرداخت.

• ضحاک خود نقل کرده که در مقابل امام علیه‌السلام، دو نفر از دشمن را که پیاده می‌جنگیدند، به قتل رسانده و دست یکی دیگر را از تنش قطع کرده که حضرت هم در حق او دعا کردند و فرمودند: «سست نگردی، دستت بریده نشود. خداوند از اهل بیت پیامبر صلوات‌الله‌علیه، بهترین پاداش‌ها را به تو ارزانی دارد.»

※ وقتی دیدم یاران امام حسین(ع) کشته شده‌اند و نوبت به وی و خاندانش رسیده و با وی به جز "سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی" باقی نمانده‌اند، خدمت اباعبدالله آمدم و گفتم: یابن رسول الله! به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟
حضرت فرمود: آری، من بیعت خود را از تو برداشتم؛ ولی تو چگونه می‌توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ (رحمت امام به کسی که از میدان می‌گریزد)

• ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرده‌ام و به همین جهت بود که پیاده می‌جنگیدم.»
پس ضحاک سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد گریخت.

ـــــــــــــــــــــ پ . ن :

تسلیم، شرط عشق است!
و عاشق، شرط
نمی‌گذارد!
اگر شرایط اینطور باشد هستم!
و اگر آنطور باشد، من نیستم!

تسلیم، شرط امنیت امام است، و ما در نقطه‌ای، دیگر برای امام خطرناک نیستیم، که به عشق میرسیم!
عاشق چیزی به نام #شرط نمی‌داند!
اینجا را می‌توانم، آنجا را نمی‌توانم، ندارد!
عاشق می‌ماند و "ماندن" برایش موضوع اصلی است ... "ماندن" تمامِ شرط است برای او!
من فقـــط می‌خواهم که باشم زیر سایه‌ات همین!
هر طور که باشد / هر کجا که باشد /
فقـــط باشم ! (فمعکم، معکم، لا مع غیرکم)

اگر اهل شرطیم!
اهل "با این کمبود نمی‌توانم"
اهل "با این اوضاع نمی‌مانم"
اهل "انتخاب نحوه‌ی ماندن"
امام را به چشم سر هم که ببینیم، ضحاک درونمان شرط میگذارد برایش!
و بالاخره از همراهی امام، می‌گریزیم!

آری #همه_نمی‌رسند !
فقط آنهایی می‌
رسند که قصدِ رسیدن دارند در هر حال و اوضاع و شرایطی!

رسانه رسمی #استاد_محمد_شجاعی

@ostad_shojae
※مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند ۶
| ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما |

روز ششم  | شبث بن ربعی
از اشراف کوفه و شخصیت‌های بی‌ثبات و حزب باد در تاریخ اسلام.

※ شبث، از مخالفان عثمان و فرماندهان سپاه امام علی(ع) در جنگ صفین بود.
او در مسیر حرکت به سوی نهروان، به خوارج پیوست اما با سخنان امام برگشت و فرماندهی قسمتی از سپاه امام را در جنگ نهروان به دست گرفت. او از کسانی بود که علیه حُجْر بن عَدی شهادت داد.

※ در واقعه کربلا، از کسانی بود که به امام حسین(ع) نامه نوشت و از آن حضرت خواست تا به کوفه بیاید؛ اما با تسلط ابن زیاد بر کوفه تغییر موضع داد و در پراکنده کردن اهالی کوفه، از اطراف مسلم بن عقیل نقش به سزایی داشت. در روز عاشورا با آنکه فرماندهی نیروهای پیاده سپاه عمر بن سعد را بر عهده داشت؛ "اما سعی می‌کرد تا خود را کمتر نشان دهد". (یکی از مشخصه‌های افراد بی ثبات)

• او برای حضور در واقعه عاشورا و جنگ با امام حسین(ع) تمایلی نداشت و هنگامی که ابن زیاد از او خواست به سپاه عمر بن سعد بپیوندد، تظاهر به بیماری کرد تا در مقابل امام قرار نگیرد. اما وقتی ابن زیاد به او گفت «اگر مطیع مایی به جنگ دشمن ما برو» به سمت کربلا حرکت کرد.

در روز عاشورا فرماندهی نیروهای پیاده سپاه عمر بن سعد را بر عهده داشت.وقتی که سپاهیان عمر بن سعد از شهادت مسلم بن عوسجه خوشحالی می‌کردند. شبث آنان را سرزنش کرد. (دودلی ... گاهی این سو و گاهی آن سو)

شبث، پس از واقعه عاشورا، به شکرانه شهادت امام حسین(ع)، مسجدش در کوفه را (که سابقا امام علی(ع) از نماز خواندن در آن نهی کرده بود) تجدید بنا کرد.

در قیام مختار از سوی عبدالله بن مطیع به مقابله با مختار پرداخت. او در شورش اشراف کوفه بر ضد مختار نیز نقش اساسی داشت.


ـــــــــــــــــــــــ پ. ن :

تکلیف کار هر کسی را، تکلیف دل اوست که مشخص می‌کند!

در میان جمعی که با محبت و عقاید و سبکِ زندگی ما همسو نیستند، حالمان از اینکه ما اهل رعایت حدود شرعی هستیم چطور است؟

افتخار میکنیم و سر بالا میگیریم و پای محبت‌مان می‌ایستیم؟
یا سعی می‌کنیم کمتر دیده شویم و از آنچه هستیم، در جمعی که شبیه ما هستند- رضایت نداریم!

میزان استقامت هر انسان را عشق او مشخص میکند.
عشق وزن می‌دهد !
سنگینی و ثبات و ریشه می‌دهد به انسان!
حزب باد، این ریشه را ندارند که با هر پیشنهادی، می‌توان آنان را خرید!

کمی فکر باید کرد:
قیمت ما چند است؟
همین الآن قیمت ما معلوم است!
پرداختن به چه چیزی، مانع ما برای وقف شدن برای اماممان است؟ همان همه‌ی قیمت ماست ...
و همان تعیین کننده‌ی انتخاب ماست، حتی اگر امام را با چشم سر ببینیم.

رسانه رسمی #استاد_محمد_شجاعی

@ostad_shojae
※مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند ۷
| ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما |

روز هفتم  | قبیله بنی اسد

※ حبیب بن مظاهر به حضور امام آمد و گفت: در نزدیکی ما قبیله‌ای از بنی اسد هست، آیا به من اجازه می‌دهید آنان را برای یاریتان دعوت کنم، ✘شاید خدا بوسیله ایشان از شما دفاع کرد.✘
امام علیه‌السلام فرمودند: مانعی ندارد.

• حبیب شبانه بطور ناشناس نزد آنان رفت و گفت: من بهترین چیزی را برای شما آورده‌ام که مهمانی برای گروهی بیاورد. آمده‌ام تا شما را برای یاری امام دعوت کنم. عمر بن سعد امام را محاصره کرده است. شما خویشاوندان من هستید، پس بیائید و امروز سخن مرا درباره نصرت امام بشنوید تا بدین وسیله به شرافت دنیا و آخرت نائل شوید.

• نود مرد دعوتش را اجابت کردند و متوجه امام حسین علیه‌السلام شدند!

• در همین موقع مردی از آن قبیله خارج شد و این جریان را برای عمر سعد شرح داد.
عمر سعد کسی بنام «ازرق» را بهمراه چهارصد سوار راهی قبیله بنی اسد نمود.

• زمانی که بنی اسد می‌خواستند شبانه بسوی امام حرکت کنند، لشکر عمر سعد در کنار فرات راهشان را بست. درحالیکه فقط کمی فاصله تا امام مانده بود.

• جنگ خطرناکی بین آنان رخ داد وبنی اسد تاب مقاومت نداشتند، شکست خوردند و بازگشتند.

• هنگامی که حبیب بن مظاهر به سوی امام برگشت و جریان را شرح داد.
امام فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله».

ــــــــــــــــــــــــ پ. ن :

«لا حول و لا قوة الا بالله»
یعنی حبیب، بدان که یار فقط خداست و لا غیر!

در راه خدا، باید یاری طلبید/
باید لشگر ساخت /
باید همه را یکی یکی صدا کرد/
امّا دلخوش به هیچ کس نبود جز یک نفر!
همان الله که "حول" و "قوه"ای نیست مگر از او!

✘ و اما ماجرای ما:
امان از لحظه‌ای که فرمانده‌ای به خطا می‌افتد و تصور می‌کند کسی برایش منشأ اثر است!

این خداست که دست از آستین او یا دیگری بیرون آورده و دینش را یاری می‌کند، و این ممکن است یادت برود.

• و امان از روزی که سربازی فداکاری‌هایش برای فرمانده‌ای را به یاد داشته باشد و بشمرد و بسبب آنان برای خود جایگاه ویژه‌ای توقع داشته باشد!

هر دو حالت فراموش کردنِ "لا حول و لا قوه الا بالله" است ...
و شروع سقوط انسان، از توحید !
از مسیر توحید !
از مسیر یاری آیین توحید!


و انسانی که یکدل و موحد نیست جا می‌ماند از معیّت امام، حتی اگر او را به چشم سر ببیند! پناه بر خدا.


رسانه رسمی #استاد_محمد_شجاعی
@ostad_shojae
※مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند ۸
| ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما |

روز هشتم  | عَمرو بن حَجّاج

※ عمرو بن حجاج هم مثل دیگر کوفیان نامه نوشته بود و از امام دعوت کرده بود. اما در فتنه‌ای که پس از شهادت هانی، به فریب کوفیان انجامید او نیز، فریب خورد و از طرف طایفه مذحج، به ابن زیاد اعلام وفاداری کرد.
و ماجرا از همان جا شروع شد.

۱• سپاهیان تحت فرماندهی او، مسلم بن عوسجه را به شهادت رساندند.

۲• عمرو در ۷ محرم با پانصد سوار بر شریعه فرات مأمور شد. و این جمله وحشتناک و درّنده، از اوست:
«ای حسین! این آب فرات است که از آن سگ‌ها، الاغ‌ها و خوک‌ها می‌نوشند. سوگند به خدا تو از آن جرعه‌ای هم نمی‌نوشی تا این که در آتش دوزخ از حمیم آن بنوشی.»

۳• در روز عاشورا فرماندهی جناح راست سپاه عمر بن سعد را بر عهده داشت.

۴• وی در قیام مختار از مخالفان وی بود و پس از شکست از کوفه ناپدید شد.


ـــــــــــــــــــــ پ. ن :

فتنه، الک است!
الک خدا، برای وعده‌ی حقش در قرآن: "حتیٰ یمیز الخبیث من الطّیب"
فتنه الک است تا اهل یقین،
آنان که بدبینی عادتشان نیست،
آنان که دم به ساعت شک نمی‌کنند،
آنان که وقتی نمک معرفت از جان کسی خوردند، آن را تف نمی‌کنند،
آنان که وقتی جنس حق را یکبار برای همیشه شناختند دیگر سنگ هم از آسمان ببارد باز خاضع و آرام می‌ایستند تا خدا جریان را به پیش برد،
آنان که اگر جایی دیده نشدند و حمایت نشدند و مورد جفایی قرار گرفتند، لگد نمی‌زنند به امام و زیر دندانِ خشم، او را لِه نمی‌کنند،
از آنان که اَمنند برای امام ... جدا شوند.

فتنه الک است!
و ابزار فتنه فقط یک چیز است:
#شک
آنجاست که حقانیت لبیک کسی مشخص می‌شود.

※ پناه بر خدا که مرض‌های نهفته در قلبمان، در طوفان فتنه‌ها کورمان کند، آنوقت:
ـ یا امام را تنها می‌گذاریم!
ـ یا روبرویش می‌ایستیم!
ـ یا علاوه بر ایستادن روبروی امام، خود فتنه‌گر می‌شویم و سعی میکنیم دیگران را نیز با خود همراه کنیم.

می‌نویسم و دوباره می‌خوانم: از من و عمروهای درون من، هیچ کدامِ آنها بعید نیست.

رسانه رسمی #استاد_محمد_شجاعی
@ostad_shojae
#مثبت_شما

※ این تصاویر، لحظاتی است از یک بعدازظهر داغ در بلوار کشاورز،
و ضبط یک گزارش با نام "دو راهی انتخاب"

※ مجموعه #همه_نمی‌رسند را اگر این روزها دنبال کرده باشید؛ بیشتر فضایش برایتان ملموس خواهد بود.

✘ چالشی است با نام " #دوراهی_انتخاب "

ایستادیم کنارتان و با یک چالش در دوراهی یک انتخاب قرار گرفتیم، که انتخاب نهایی ما محصولِ انتخابهای قبلی مان بود.
انتخابی که زمان تغییرش گذشته بود:
امام یا هر چیز دیگری غیر او.


• منتظر انتشار این ویژه‌برنامه در آخر هفته باشید.

※ رسانه رسمی #استاد_محمد_شجاعی

@ostad_shojae
※مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند ۹
| ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما |

روز نهم  | عبیدالله بن حر


※ در تاریخ نقل شده است که روز عاشورا چند تن از بزرگان کوفه بر روی تپه ای نشسته بودند و گریه می کردند و دست به دعا شده بودند که: خدایا، یاری ات را نصیب حسین علیه السلام کن!
یکی از آن بزرگان عبیدالله بن حر بود.

و اما عبیدالله ؛
قبل از ورود امام به کوفه، ✘از ترس اینکه با امام مواجه نشود✘ از شهر خارج شد. اما در منزلگاه بنی مقاتل با کاروان امام برخورد کرد.

امام حجاج را به خیمه او فرستاد تا او را به اردوگاه خود دعوت کند، اما او نپذیرفت. چندی بعد امام خود به خیمه او رفت و فرمود: "ای مرد، در گذشته خطا بسیار کردی و خداوند تو را به اعمالت مؤاخذه می‌کند، آیا نمی‌خواهی در این ساعت سوی او بازگردی و مرا یاری کنی تا جد من روز قیامت نزد خدا شفیع تو باشد؟"

عبیدالله به حر گفت: "یابن رسول الله، اگر به یاری تو بیایم،  همان اول کار، پیش روی تو کشته می‌شوم، و ✘نفس من به مرگ راضی نیست✘. این اسب مرا بگیر، به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته مگر اینکه به آن رسیده و هیچکس در طلب من نیامده مگر اینکه از او سبقت گرفته و نجات یافته‌....

امام در حالی که از او روی برگرداند به او فرمود: "نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو" و سپس این آیه از سوره کهف را تلاوت کرد:
وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً
✘ ما گمراهان را به یاری خود نمی‌طلبیم.✘

ــــــــــــــــــــــــ پ . ن :

※ گمراه / گُم کرده راه / کسی که در میانه‌راه مقصد و مسیر صحیح را گم می‌کند.

تعلّق‌های ما علّتهای گمراهی مایند!
چشممان گیر میکند به چیزی!
قلبمان گیر می‌کند به چیزی!
دیگر آخر راه نمی‌بینیم، همان نهایتِ جایی که باید برسیم.
دل خوش می‌کنیم به آنچه داریم،
به آنچه هستیم!

• یکی دل خوش می‌کند به مالش، یکی به شغلش، یکی به شهرتش، یکی به فرزندانش، یکی هم مثل عبیدالله به جانش ... گویی هرگز نخواهد مُرد.
اسبش را میدهد چون اسبش تعلّقش نیست!
و امام اسبش را نمی‌خواهد، همان چیزی را می‌خواهد که او را به زمین بند کرده...
امام تعلّقش را می‌خواهد تا بندنافش به زمین را قطع کند و بدوزد به آسمان.

• بند ناف ما را چه چیزی به زمین دوخته؟
همان نخواهد گذاشت به امام برسیم، حتی اگر او را به چشم سر ببینیم.

امام نه حاجت به ما دارد، نه به اسب‌های ما!
امام قلب ما را می‌خواهد تا برساند به اوج!
همین!


رسانه رسمی #استاد_محمد_شجاعی
@ostad_shojae
※مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند (آخر)

روز دهم  | حرّ بن یزید ریاحی
| ماجرای مردی که رسید |

※ امام حسین علیه‌السلام در منزلگاه ذی حُسم با حرّ و سپاهش روبه رو شد.
به گفته منابع، حُرّ نه برای جنگ بلکه برای انتقال امام نزد ابن‌زیاد اعزام شده بود و از این‌رو با سپاهیانش رودرروی توقفگاه کاروان امام صف‌آرایی کرد.

• حرّ گرچه اقدامی سخت‌گیرانه کرد، اما رفتارش با امام ✘ محترمانه ✘ بود؛ حتی یک بار به حرمت خاص حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها نیز اشاره کرد.

• در روز عاشورا، عمر بن سعد لشکر خود را آراست و فرماندهان هر بخش از سپاه را تعیین نمود و حرّ را فرمانده بنی‌تمیم و بنی هَمْدان کرد.
با آراسته شدن سپاه، لشکر عمر سعد آماده جنگ با سپاه امام گردید.

• حرّ چون تصمیم کوفیان را برای جنگ با آن حضرت(ع) جدی دید، نزد عمر بن سعد رفت و به او گفت: «آیا تو می‌خواهی با این مرد (امام) بجنگی؟»

• گفت: «آری به خدا قسم چنان جنگی بکنم که آسان‌ترین آن افتادن سرها و بریدن دست‌ها باشد.»
حر گفت: «مگر پیشنهادهای او خوشایندتان نبود؟» ابن سعد گفت: «اگر کار به دست من بود می‌پذیرفتم؛ ولی امیر تو (عبیدالله) نپذیرفت.»

✘ پس حر، عمر سعد را ترک کرد و در گوشه‌ای از لشکر ایستاد و اندک اندک به سپاه امام(ع) نزدیک شد.
مهاجر بن اوس -که در لشکر عمر سعد بود- به حر گفت: «آیا می‌خواهی حمله کنی؟»
حر در حالی که می‌لرزید پاسخی نداد.
مهاجر که از حال و وضع حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «به خدا قسم هرگز در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم، اگر از من می‌پرسیدند: شجاع‌ترین مردم کوفه کیست تو را نام می‌بردم، پس این چه حالی است که در تو می‌بینم؟»

✘ حر گفت: «به درستی که خود را میان بهشت و جهنم می‌بینم و به خدا سوگند اگر تکه‌تکه شوم و مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد.»

• حر این را گفت و بر اسب خود نهیب زد و به سوی خیمه‌گاه امام(ع) حرکت کرد.

• گفته‌اند که وی با حالی پریشان با امام مواجه شد و با اذعان به اینکه هرگز گمان نمی‌کرده است که کوفیان کار را به جنگ بکشانند، طلب بخشش کرد. امام برایش استغفار نمود و فرمود که تو در دنیا و آخرت آزادمرد (حرّ) هستی.


ـــــــــــــــــــــــــ پ . ن :

بعضی پُل ها خراب کردنی نیستند!
که اگر خراب شوند، ستونِ عاقبت بخیری در درون انسان فرو می‌ریزد!


یکی از این پُل ها، که اگر فرو بریزد، خانه خراب می‌کند آدم را : #ادب است!
حتی اگر وسط سپاه حق باشی، بی‌ادب که باشی یعنی خطرناکی برای امام، ناامنی برای امام، و حتماً در فتنه‌ای همه‌ی سعادت را می‌گذاری و میروی!

ولی اگر این پُل فرو نریزد، وسط سپاه دشمن هم که باشی، ادب و احترام در برابر ارزش‌ها، تو را در اولین دور برگردان، به بازگشت می‌کشاند.

• آری #همه_نمی‌رسند ؛
امّـــــا چشمان حرّ کور نشده بود، و دوراهیِ انتخاب را دید!
حر به میانجیگری "ادب و حفظ حرمتش" به سپاه امام رسید!
نه به سپاه امام ... که به معیّت امام در دنیا و آخرت رسید. | الحمدالله


رسانه رسمی #استاد_محمد_شجاعی

@ostad_shojae
استاد محمد شجاعی
Photo
گزارش مردمی #دوراهی_انتخاب

تهیه شده بر اساس مجموعه #همه_نمی‌رسند

👇
#پیشنهاد_دانلود 👆


※ شاید بتوان به جرأت گفت؛
#حرف_خاص بالا، چکیده‌ی تمام نکاتی است، که سعی کردیم در تولیدات ویژه‌ی محرم ( #همه_نمی‌رسند ، #مقام_محمود ، #عزادار_حقیقی و ... ) آن را برای شما باز کنیم.

البته تمام #حرف_خاص ها خاصند و هر کدامشان تیر خلاصند برای رساندن یک مفهوم کلیدی!

※ اما پیشنهاد می‌کنیم؛
کسانی که فرصت پیگیری جدی تولیدات ویژه محرم را نداشتند، این #حرف_خاص را از دست ندهند.

@ostad_shojae